۲۰٬۸۲۷
ویرایش
(ابرابزار) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== مفهومشناسی == | == مفهومشناسی == | ||
جسم آن چیزی است که بر تجمع شیء دلالت کند<ref>ابنفارس، معجم مقاییس اللغه، ۱/۴۵۷؛ مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ۲/۸۷.</ref> و طول و عرض و عمق داشته باشد؛<ref>دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۵/۶۸۰۸.</ref> و در اصطلاح [[فلسفه|فلسفی]]، جوهر ممتدی است که پذیرای ابعاد سهگانه طول، عرض و عمق است.<ref>ابنسینا، رسائل، ۹۸؛ ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۶۳؛ ابنسینا، النجاة، ۴۹۹؛ جرجانی، التعریفات، ۳۴؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۱۶.</ref> و در اصطلاح خاص | جسم آن چیزی است که بر تجمع شیء دلالت کند<ref>ابنفارس، معجم مقاییس اللغه، ۱/۴۵۷؛ مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ۲/۸۷.</ref> و طول و عرض و عمق داشته باشد؛<ref>دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۵/۶۸۰۸.</ref> و در اصطلاح [[فلسفه|فلسفی]]، جوهر ممتدی است که پذیرای ابعاد سهگانه طول، عرض و عمق است.<ref>ابنسینا، رسائل، ۹۸؛ ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۶۳؛ ابنسینا، النجاة، ۴۹۹؛ جرجانی، التعریفات، ۳۴؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۱۶.</ref> و در اصطلاح خاص [[حکمت اشراق|اشراقیها]]، جسم، مقداری است که طول، عرض و عمق میپذیرد.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۶–۷۷.</ref>{{سخ}} | ||
متکلمان آن را به امر طویل، عریض و عمیق تعریف کردهاند.<ref>قاضیعبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ۱۴۳؛ جرجانی، شرح المواقف، ۶/۲۹۲.</ref> [[امامخمینی]] همانند دیگر حکما جسم را جوهری ممتد میداند که پذیرای ابعاد سهگانه است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۱۹۱ و ۲/۴۲۳.</ref> | |||
== پیشینه == | == پیشینه == | ||
بحث از جسم، از دیرباز مورد توجه | بحث از جسم، از دیرباز مورد توجه فیلسوفان بودهاست؛ به گونهای که اختلاف مبانی و مبادی فلسفی در آرای فیلسوفان دربارهٔ امکان شناخت، تحلیل، تعریف و حقیقت آن تأثیر گذاشتهاست.<ref>محمدزاده، چشماندازی به آراء فیلسوفان پیرامون طبیعت، ۹۷–۱۱۵.</ref> اهمیت این بحث، از آن جهت است که بسیاری از مباحث فلسفی و گزارههای مربوط به اجسام و حقایق مادی و تصدیق آنها، در گرو فهم حقیقت جسم است.<ref>محمدزاده، چشماندازی به آراء فیلسوفان پیرامون طبیعت، ۹۷–۱۱۵.</ref>{{سخ}} | ||
در [[فلسفه یونان]] فیلسوفانی چون | در [[فلسفه یونان]] فیلسوفانی چون ذیمقراطیس،<ref>هال، تاریخ و فلسفه علم، ۶۰–۶۱.</ref> [[افلاطون]] و [[ارسطو]]،<ref>شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۲۸–۲۹.</ref> از جسم بحث کردهاند. [[فیلسوفان اسلامی]] نیز به این مسئله توجه داشتهاند. [[ابنسینا]] در بیشتر آثار خویش دربارهٔ حقیقت جسم، مرتبه وجودی و احکام و خصوصیات جسم، از قبیل [[زمان]]، [[حرکت]]، انقسام، و ابعادداشتن بحث کردهاست.<ref>ابنسینا، التعلیقات، ۵۴–۵۸؛ ابنسینا، الاشارات، ۵۵؛ ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۶۱–۸۹.</ref>{{سخ}} | ||
[[شیخ اشراق]] علاوه بر آنکه در [[حکمت اشراقی]] خود حقیقت اجسام را در عالم محسوسات بررسی و ارزیابی کردهاست و آن را ترکیبی از جواهر غاسق و هیئت نوری معرفی میکند، در مواردی جسم را سایه و ظلی از موجودات عالم مثال میداند.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۴–۸۰ و ۱۱۷؛ عاطفی، ۱۵۶.</ref> ملاصدرا نیز همسو با حکمای مشهور به طرح بحث جسم پرداختهاست.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۴/۱۰؛ ۵/۲ و ۷/۲۸۹.</ref> نظر اختصاصی وی دربارهٔ جسم با مبانی وجودشناختی او تبیین میشود؛<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۴۰.</ref> و از جسم، ماده و صورت تبیینی وجودی ارائه میدهد و آن را در سلسله گسترده طولی وجود ملاحظه میکند.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۴۰؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۶.</ref>{{سخ}} | [[شیخ اشراق]] علاوه بر آنکه در [[حکمت اشراق|حکمت اشراقی]] خود حقیقت اجسام را در عالم محسوسات بررسی و ارزیابی کردهاست و آن را ترکیبی از جواهر غاسق و هیئت نوری معرفی میکند، در مواردی جسم را سایه و ظلی از موجودات عالم مثال میداند.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۴–۸۰ و ۱۱۷؛ عاطفی، ۱۵۶.</ref> [[ملاصدرا]] نیز همسو با حکمای مشهور به طرح بحث جسم پرداختهاست.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۴/۱۰؛ ۵/۲ و ۷/۲۸۹.</ref> نظر اختصاصی وی دربارهٔ جسم با مبانی وجودشناختی او تبیین میشود؛<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۴۰.</ref> و از جسم، ماده و صورت تبیینی وجودی ارائه میدهد و آن را در سلسله گسترده طولی وجود ملاحظه میکند.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۴۰؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۶.</ref>{{سخ}} | ||
متکلمان نیز دربارهٔ جسم و ماهیت آن، گفتههایی مطرح کردهاند؛ اما در دیدگاه آنان تناقضاتی وجود دارد: برخی اجزای تشکیلدهنده جسم را تجزیهناپذیر میدانند. کلام این دسته به دیدگاه ذیمقراطیس نزدیک است.<ref>مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ۵/۵۵۲–۵۵۳؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۲.</ref>{{سخ}} | متکلمان نیز دربارهٔ جسم و ماهیت آن، گفتههایی مطرح کردهاند؛ اما در دیدگاه آنان تناقضاتی وجود دارد: برخی اجزای تشکیلدهنده جسم را تجزیهناپذیر میدانند. کلام این دسته به دیدگاه ذیمقراطیس نزدیک است.<ref>مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ۵/۵۵۲–۵۵۳؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۲.</ref>{{سخ}} | ||
امامخمینی نیز در مقام تدریس و تقریر مباحث مشائی و از باب | امامخمینی نیز در مقام تدریس و تقریر مباحث مشائی و از باب تاریخ علم، به بحث جسم، حقیقت و [[ماهیت]] آن،<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۱۳–۴۲۳.</ref> همچنین ویژگیها و لواحق جسم<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۱۹ و ۵۳۳.</ref> پرداخته، در این زمینه آرای متکلمان را بررسی و نقد کردهاست.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۶.</ref> | ||
== ماهیت جسم == | == ماهیت جسم == | ||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
فلاسفه نیز به ماهیت جسم با دو رویکرد متفاوت توجه کردهاند: | فلاسفه نیز به ماهیت جسم با دو رویکرد متفاوت توجه کردهاند: | ||
# گروهی این بحث را جزو طبیعیات محسوب کردهاند و تلاش کردهاند تبیینی طبیعی از جسم ارائه دهند. | # گروهی این بحث را جزو طبیعیات محسوب کردهاند و تلاش کردهاند تبیینی طبیعی از جسم ارائه دهند. | ||
# گروهی دیگر، ماهیت جسم را بحثی | # گروهی دیگر، ماهیت جسم را بحثی مابعدالطبیعی و از مباحث فلسفی دانستهاند.<ref>برن، ارسطو و حکمت مشاء، ۱۴۲؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۵۷–۶۲.</ref>{{سخ}} | ||
ابنسینا مباحث جسم را هم در طبیعیات و هم در الهیات آوردهاست و معتقد است جسم از آن حیث که جسم است، از مسائل [[علم الهی]] و مابعدالطبیعی و از حیث حرکت و سکون از مباحث علم طبیعی است.<ref>ابنسینا، التعلیقات، ۱۷۱–۱۷۳؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۴.</ref> وی با ارائه معانی مختلف از جسم، به تعیین ماهیت جسم میپردازد<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۷۲–۷۵.</ref> و معتقد است جسم حقیقتی ترکیبی دارد که یک جزء آن امتداد و اتصال جوهری است که آن را | ابنسینا مباحث جسم را هم در طبیعیات و هم در الهیات آوردهاست و معتقد است جسم از آن حیث که جسم است، از مسائل [[علم الهی]] و مابعدالطبیعی و از حیث [[حرکت]] و سکون از مباحث علم طبیعی است.<ref>ابنسینا، التعلیقات، ۱۷۱–۱۷۳؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۴.</ref> وی با ارائه معانی مختلف از جسم، به تعیین ماهیت جسم میپردازد<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۷۲–۷۵.</ref> و معتقد است جسم حقیقتی ترکیبی دارد که یک جزء آن امتداد و اتصال جوهری است که آن را صورت جسمیه مینامند و جزء دیگرش بُعدی است که این صورت جسمیه را میپذیرد که از آن به [[هیولی اولی]] و ماده نخستین یاد میشود.<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۶۶–۶۷؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۳۹–۴۴؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۲.</ref>{{سخ}} | ||
اعتقاد به دو جنبه برای جسم، ناشی از دو نحو خصوصیت وجودی است که برای جسم ملاحظه میشود؛ زیرا اجسام هم خصوصیتی دارند که به واسطه آن، دارای بعد هستند که در این خصوصیت بالفعل هستند، و هم خصوصیتی دارند که به واسطه آن تغییر میکنند و به چیز دیگری تبدیل میشوند و در این خصوصیت بالقوهاند. وی وضع نخست جسم را ناشی از صورت آن و وضع دوم آن را ناشی از ماده آن میداند. ابنسینا از صورت جسمیه به اتصال تعبیر میکند و شیء را امر متصل واحد میداند.<ref>ابنسینا، التعلیقات، ۵۴–۵۸؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۵–۶۷.</ref> همین اتصال و پیوستگی، موجب فرض ابعاد سهگانه میشود که میتوان آن را تا بینهایت تقسیم کرد (تقسیم بالقوه)؛ یعنی هر جزئی از اجزای جسم که فرض شود، به سهم خود دارای بعد است، و در این تقسیم نمیتوان به جزئی رسید که فاقد بُعد باشد.<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۷۶–۷۸؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۶–۶۷.</ref>{{سخ}} | اعتقاد به دو جنبه برای جسم، ناشی از دو نحو خصوصیت وجودی است که برای جسم ملاحظه میشود؛ زیرا اجسام هم خصوصیتی دارند که به واسطه آن، دارای بعد هستند که در این خصوصیت بالفعل هستند، و هم خصوصیتی دارند که به واسطه آن تغییر میکنند و به چیز دیگری تبدیل میشوند و در این خصوصیت بالقوهاند. وی وضع نخست جسم را ناشی از صورت آن و وضع دوم آن را ناشی از ماده آن میداند. ابنسینا از صورت جسمیه به اتصال تعبیر میکند و شیء را امر متصل واحد میداند.<ref>ابنسینا، التعلیقات، ۵۴–۵۸؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۵–۶۷.</ref> همین اتصال و پیوستگی، موجب فرض ابعاد سهگانه میشود که میتوان آن را تا بینهایت تقسیم کرد (تقسیم بالقوه)؛ یعنی هر جزئی از اجزای جسم که فرض شود، به سهم خود دارای بعد است، و در این تقسیم نمیتوان به جزئی رسید که فاقد بُعد باشد.<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۷۶–۷۸؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۶–۶۷.</ref>{{سخ}} | ||
از نظر | از نظر [[ابنسینا]]، همانطور که صورت، علت اتصال جسم است، ماده پذیرای انفصال جسم محسوب میشود و به همین جهت، جسم هم قابلیت پیوستگی و اتصال دارد و هم قابلیت گسستگی و انفصال.<ref>نصر، نظر متفکران اسلامی دربارهٔ طبیعت، ۳۴۱.</ref> در مقابل، [[شهابالدین سهروردی|شیخ اشراق]] تمایز ماده و صورت را انکار میکند و کلام [[مشاء]] را در این زمینه ناتمام میداند.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۴–۸۰؛ شهیدی، ماهیت جسم از دیدگاه فلاسفه یونانی و مسلمان، ۶۷.</ref> وی با ردّ ترکیب جسم از [[ماده]] و [[صورت]]، جسم را همان صورت جسمیه و همان امتداد جوهری میداند و در بیان ماهیت جسم قائل است در جسم امتداد طولی، عرضی و عمقی وجود دارد و جسم چیزی جز خود مقدار نیست.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۵.</ref>{{سخ}} | ||
وی اتصال جوهری مشائیان را در کنار ادعای تغایر مقدار با جسم، بهدرستی تصور نکرده، آن را مورد نقد قرار داده، و گمان کردهاست دیدگاه مشائیان دربارهٔ جسم باطل است؛ در حالیکه وی با طرح خاص خود، مقدار ثابت عرضی «جسم تعلیمی» را بهخطا امر جوهری پنداشتهاست<ref>یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۴۴.</ref>{{سخ}} | وی اتصال جوهری مشائیان را در کنار ادعای تغایر مقدار با جسم، بهدرستی تصور نکرده، آن را مورد نقد قرار داده، و گمان کردهاست دیدگاه مشائیان دربارهٔ جسم باطل است؛ در حالیکه وی با طرح خاص خود، مقدار ثابت عرضی «جسم تعلیمی» را بهخطا امر جوهری پنداشتهاست<ref>یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۴۴.</ref>{{سخ}} | ||
در | در کتاب تلویحات عباراتی دارد که با مدعای خود در کتاب حکمت اشراق در تعارض است و تمام حقیقت جسم را هیولای اولی مشائی به همراه مقدار عرضی میداند و چیزی به نام صورت جسمیه و امتداد جوهری را در حقیقت جسم دخیل نمیداند.<ref>یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۴۸.</ref> وی در این کتاب، تلاش فراوان دارد ثابت کند امتداد جوهری، واقعیت خارجی ندارد و هیولی اولای مشاء در حقیقت جسم داخل است<ref>یزدانپناه، حکمت اشراق، ۱/۱۴؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۴۸.</ref> | ||
از نظر شارحان دیدگاه شیخ اشراق، آنچه موجب تعارض ظاهری در عبارات شیخ اشراق در دو [[کتاب تلویحات]] و حکمت اشراق شده، اشتراک لفظی در مسئله جسم است؛ زیرا مراد از جسم در حکمت | از نظر شارحان دیدگاه شیخ اشراق، آنچه موجب تعارض ظاهری در عبارات شیخ اشراق در دو [[کتاب تلویحات]] و حکمت اشراق شده، اشتراک لفظی در مسئله جسم است؛ زیرا مراد از جسم در [[حکمت اشراق]]، یک حقیقت بسیط و امتداد جوهری، و در تلویحات مجموعه امتداد جوهری ثابت و امتداد عرضی از جسم است. از اینرو تفاوت تنها در اصطلاح و نامگذاری است<ref>قطبالدین شیرازی، شرح حکمة الاشراق، ۲۲۰؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۵۳–۳۵۴.</ref> البته میتوان گفت آنچه در تلویحات آمده، نخستین تلاشهای وی در ردّ دیدگاه مشائیان دربارهٔ حقیقت جسم است که در این کار، صورت جسمیه و امتداد جوهری را خدشهدار کرده، جسم را مرکب از هیولا و مقدار عرضی میداند و در حکمت اشراق، نهاییترین تلاش علمی خود دربارهٔ تبیین حقیقت جسم را ارائه دادهاست<ref>یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۵۵–۳۵۶.</ref>{{سخ}} | ||
ملاصدرا نیز بحث جسم را به حیطه [[الهیات]] وارد کرده، از آن تبیین وجودی ارائه میدهد.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۲۶.</ref> وی از جسم به امتداد وجودی تعبیر میکند که همان صورت جسمانی است. به اعتقاد وی، اجسام افزون بر ابعاد سهگانه (طول، عرض، عمق) دارای بُعد زمانی نیز هستند؛ یعنی اجسام دارای دو امتداد هستند:{{سخ}} | ملاصدرا نیز بحث جسم را به حیطه [[الهیات]] وارد کرده، از آن تبیین وجودی ارائه میدهد.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۲۶.</ref> وی از جسم به امتداد وجودی تعبیر میکند که همان صورت جسمانی است. به اعتقاد وی، اجسام افزون بر ابعاد سهگانه (طول، عرض، عمق) دارای بُعد زمانی نیز هستند؛ یعنی اجسام دارای دو امتداد هستند:{{سخ}} | ||
یکی در بستر مکان و دیگری در بستر زمان. امتداد کشش مکانی، دارای سه بُعد (طول، عرض و عمق) است و امتداد زمانی از تغییر و سیلان جوهری اجسام و کائنات مادی نشئت میگیرد.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۱۴۰–۱۴۱؛ عابدی، ۲۵۰.</ref>{{ببینید|متن=ببینید|زمان}}{{سخ}} | یکی در بستر مکان و دیگری در بستر زمان. امتداد کشش مکانی، دارای سه بُعد (طول، عرض و عمق) است و امتداد زمانی از تغییر و سیلان جوهری اجسام و کائنات مادی نشئت میگیرد.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۱۴۰–۱۴۱؛ عابدی، ۲۵۰.</ref>{{ببینید|متن=ببینید|زمان}}{{سخ}} | ||
امامخمینی نیز بحث از جسم، هیولی و صورت را از مسائل علم الهی و مابعدالطبیعی میداند و معتقد است آنها احوالی هستند که بر موجود عارض میشوند، بدون اینکه برای عروض آنها تخصیصی لازم باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۱۷–۴۲۰.</ref> ایشان در بیان ماهیت جسم، در آغاز به تحلیل ماده و هیولی پرداخته، قائل است برای ماده اعتباراتی است که به جهت آن اعتبارات، دارای اسامی بسیاری از قبیل عنصر، | [[امامخمینی]] نیز بحث از جسم، هیولی و صورت را از مسائل علم الهی و مابعدالطبیعی میداند و معتقد است آنها احوالی هستند که بر موجود عارض میشوند، بدون اینکه برای عروض آنها تخصیصی لازم باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۱۷–۴۲۰.</ref> ایشان در بیان ماهیت جسم، در آغاز به تحلیل ماده و هیولی پرداخته، قائل است برای ماده اعتباراتی است که به جهت آن اعتبارات، دارای اسامی بسیاری از قبیل عنصر، اسطقس، موضوع، هیولی و طینت است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۶۴–۴۶۵.</ref>{{سخ}} | ||
بنابر نظر ایشان، ماده جوهری است که تحصل آن به تحصل غیر است و قوهای است که به قیومیت دیگری قایم است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۳۵۸–۳۵۹.</ref> ایشان همسو با [[حکمت متعالیه]] و بنابر [[اصالت وجود]] و نظام تشکیکی وجود، [[عالم ماده]] را پایینترین و ضعیفترین مرتبه هستی و دارای وجودی دایمالتغییر میداند؛<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۳۸۷.</ref> و هیولی را آخرین نقطه وجود در نظام کل میداند که در حاشیه وجود واقع شده، در شعاع وجود تا آن مرتبه رسیده که با عدم همافق شدهاست. از اینرو هیولی ضعیفترین مرتبه وجود و صرف القوه و لاشیء است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۳۸.</ref> | بنابر نظر ایشان، ماده جوهری است که تحصل آن به تحصل غیر است و قوهای است که به قیومیت دیگری قایم است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۳۵۸–۳۵۹.</ref> ایشان همسو با [[حکمت متعالیه]] و بنابر [[اصالت وجود]] و نظام تشکیکی وجود، [[عالم ماده]] را پایینترین و ضعیفترین مرتبه هستی و دارای وجودی دایمالتغییر میداند؛<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۳۸۷.</ref> و هیولی را آخرین نقطه وجود در نظام کل میداند که در حاشیه وجود واقع شده، در شعاع وجود تا آن مرتبه رسیده که با عدم همافق شدهاست. از اینرو هیولی ضعیفترین مرتبه وجود و صرف القوه و لاشیء است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۳۸.</ref> | ||
== اتصال و انفصال جسم == | == اتصال و انفصال جسم == | ||
امامخمینی قائل است حکما اتفاق نظر دارند جسم در ذات خود متصل واحد است و تا بینهایت قابل قسمت است، اما در بساطت و ترکب جسم، اختلاف نظر دارند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۴۳.</ref> رواقیان به بساطت جسم اعتقاد دارند؛ یعنی جوهر متصل را به اعتبار ذات، جسم و به اعتبار پذیرفتن صورت نوعیه، هیولی میدانند؛ اما مشائیان جسم را از صورت و ماده مرکب میدانند؛ یعنی چهار چیز قائلاند: | امامخمینی قائل است [[حکما]] اتفاق نظر دارند جسم در ذات خود متصل واحد است و تا بینهایت قابل قسمت است، اما در بساطت و ترکب جسم، اختلاف نظر دارند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۴۳.</ref> رواقیان به بساطت جسم اعتقاد دارند؛ یعنی جوهر متصل را به اعتبار ذات، جسم و به اعتبار پذیرفتن صورت نوعیه، هیولی میدانند؛ اما مشائیان جسم را از صورت و ماده مرکب میدانند؛ یعنی چهار چیز قائلاند: | ||
# جوهر متصل که همان صورت جسمیه است. | # جوهر متصل که همان صورت جسمیه است. | ||
# جوهری که محل صورت جسمیه است، یعنی هیولی. | # جوهری که محل صورت جسمیه است، یعنی هیولی. | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
# قول ذیمقراطیس: وی جسم را مجموعهای از اجزای ناپیوسته و مرکب میداند که دارای ذراتی است و این ذرات ریز تشکیلدهنده جسم، دارای ابعاد هستند و طول و عرض و عمق دارند، با وجود این تجزیهناپذیرند.<ref>طباطبایی، نهایة الحکمه، ۱۱۰؛ مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ۵/۵۳۵–۵۴۰.</ref> طبق این نظر، مبدأ قابلی جسم، اجرامی کوچک و ریز و سختاند که هیچکدام از آنها به سبب کوچکی و صلابت، از دیگری جدا نمیشود؛ ولی وهم انسان آن را تجزیه میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۶–۴۳۷.</ref> بنابر نظر امامخمینی، فرق این قول و قول به جزء لایتجزی این است که در قول ذیمقراطیس به مبادی، اجسام گفته میشود. این مبادی برای تقسیم وهمی قابلیت دارند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۷.</ref> | # قول ذیمقراطیس: وی جسم را مجموعهای از اجزای ناپیوسته و مرکب میداند که دارای ذراتی است و این ذرات ریز تشکیلدهنده جسم، دارای ابعاد هستند و طول و عرض و عمق دارند، با وجود این تجزیهناپذیرند.<ref>طباطبایی، نهایة الحکمه، ۱۱۰؛ مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ۵/۵۳۵–۵۴۰.</ref> طبق این نظر، مبدأ قابلی جسم، اجرامی کوچک و ریز و سختاند که هیچکدام از آنها به سبب کوچکی و صلابت، از دیگری جدا نمیشود؛ ولی وهم انسان آن را تجزیه میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۶–۴۳۷.</ref> بنابر نظر امامخمینی، فرق این قول و قول به جزء لایتجزی این است که در قول ذیمقراطیس به مبادی، اجسام گفته میشود. این مبادی برای تقسیم وهمی قابلیت دارند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۷.</ref> | ||
# قول به جزء لایتجزای متناهی: متکلمان معتقدند جسم را ذوات اوضاع ملتئم تشکیل میدهند که این ذوات محدودند و میان این اجزای متناهی، اتصالی نیست، بلکه انفصال است و در نظر حس متصل میآید، و اگر وسیلهای برنده بر جسم وارد شود، قطعی حاصل نمیشود، بلکه بر آن خلل و فاصله میگذارد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۶–۴۳۷.</ref> امامخمینی بحث جزء لایتجزی را به دنبال بحث در هویت جسم میداند که متکلمان به آن قائل شدهاند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۲۱.</ref> بنابر نظر ایشان، از لوازم اعتقاد به جزء لایتجزی، انکار هیولی در جسم است که در این صورت جسم نباید قابل ابعاد وجودی سهگانه باشد<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۶۸.</ref> همچنین قول به جزء لایتجزی مستلزم خرق در فلک خواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۷۰.</ref>{{ببینید|متن=ببینید|فلک}} امامخمینی همسو با حکما،<ref>ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۱۸۴؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۳۶–۳۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۲۹–۳۰.</ref> دلیلهایی بر بطلان جزء لایتجزی ذکر کردهاست؛ ازجمله اینکه جسم دارای ابعاد سهگانه است و اگر جسم از اجزای لایتجزی مرکب باشد، در حدّ ذات خود پیوسته نخواهد بود و گسسته میگردد و قابل ابعاد ثلاثه نخواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۷۲–۴۷۳.</ref> بنابر قول به جزء لایتجزی، دیگر نمیتوان به صورت جسمیه که امتداد است قائل شد و ابعادی نیز وجود نخواهد داشت.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۶۸.</ref>{{سخ}}برای ابطال جزء لایتجزی، ادله فراوانی بیان شدهاست؛ ازجمله تفکک سنگ آسیاب، نفی دایره، ابعاد سهگانه جسم و تقابل محاذات.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۶۹–۴۷۲.</ref> | # قول به جزء لایتجزای متناهی: متکلمان معتقدند جسم را ذوات اوضاع ملتئم تشکیل میدهند که این ذوات محدودند و میان این اجزای متناهی، اتصالی نیست، بلکه انفصال است و در نظر حس متصل میآید، و اگر وسیلهای برنده بر جسم وارد شود، قطعی حاصل نمیشود، بلکه بر آن خلل و فاصله میگذارد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۶–۴۳۷.</ref> امامخمینی بحث جزء لایتجزی را به دنبال بحث در هویت جسم میداند که متکلمان به آن قائل شدهاند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۲۱.</ref> بنابر نظر ایشان، از لوازم اعتقاد به جزء لایتجزی، انکار هیولی در جسم است که در این صورت جسم نباید قابل ابعاد وجودی سهگانه باشد<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۶۸.</ref> همچنین قول به جزء لایتجزی مستلزم خرق در فلک خواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۷۰.</ref>{{ببینید|متن=ببینید|فلک}} امامخمینی همسو با حکما،<ref>ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۱۸۴؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۳۶–۳۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۲۹–۳۰.</ref> دلیلهایی بر بطلان جزء لایتجزی ذکر کردهاست؛ ازجمله اینکه جسم دارای ابعاد سهگانه است و اگر جسم از اجزای لایتجزی مرکب باشد، در حدّ ذات خود پیوسته نخواهد بود و گسسته میگردد و قابل ابعاد ثلاثه نخواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۷۲–۴۷۳.</ref> بنابر قول به جزء لایتجزی، دیگر نمیتوان به صورت جسمیه که امتداد است قائل شد و ابعادی نیز وجود نخواهد داشت.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۶۸.</ref>{{سخ}}برای ابطال جزء لایتجزی، ادله فراوانی بیان شدهاست؛ ازجمله تفکک سنگ آسیاب، نفی دایره، ابعاد سهگانه جسم و تقابل محاذات.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۶۹–۴۷۲.</ref> | ||
# قول به جزء لایتجزای غیر متناهی: این گفته متعلق به نظّام و اتباع آن است. وی به ترکّب جسم از اجزای لایتجزای غیر متناهی قائل شدهاست. طبق این نظر، محذوری که بر ادله نفی جزء لایتجزی برای متکلمان ایجاد شد، برای این گفته ایجاد نمیشود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۷.</ref> اما نظّام میان قوه و فعل فرق نگذاشته، صریحاً حکم کردهاست جسم دارای اجزای غیر متناهی بالفعل است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۷.</ref> اگرچه مشهور گفته نظّام را چنین تقریرکردهاند، اما ممکن است گفته وی توجیه دیگری نیز داشته باشد؛ به اینکه جسم نزد وی از لون و طعم و رایحه مرکب باشد.<ref>تفتازانی، شرح المقاصد، ۳/۳۷–۳۸.</ref> | # قول به جزء لایتجزای غیر متناهی: این گفته متعلق به نظّام و اتباع آن است. وی به ترکّب جسم از اجزای لایتجزای غیر متناهی قائل شدهاست. طبق این نظر، محذوری که بر ادله نفی جزء لایتجزی برای متکلمان ایجاد شد، برای این گفته ایجاد نمیشود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۷.</ref> اما نظّام میان قوه و فعل فرق نگذاشته، صریحاً حکم کردهاست جسم دارای اجزای غیر متناهی بالفعل است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۷.</ref> اگرچه مشهور گفته نظّام را چنین تقریرکردهاند، اما ممکن است گفته وی توجیه دیگری نیز داشته باشد؛ به اینکه جسم نزد وی از لون و طعم و رایحه مرکب باشد.<ref>تفتازانی، شرح المقاصد، ۳/۳۷–۳۸.</ref> | ||
البته میتوان میان این دو گفته جمع کرد؛ به این بیان که نظّام رنگ، مزّه و بو را عرض نمیداند، بلکه آنها را جوهر میداند که اجزای غیر متناهی دارند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۷.</ref> امامخمینی سخن نظّام در ترکیب جسم از اجزای غیر متناهیه را نقد کرده، با دو برهان قطع و تناسب اجزای غیر متناهیه آن را نفی میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۷۳–۴۷۵.</ref> | البته میتوان میان این دو گفته جمع کرد؛ به این بیان که نظّام رنگ، مزّه و بو را عرض نمیداند، بلکه آنها را جوهر میداند که اجزای غیر متناهی دارند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۷.</ref> امامخمینی سخن نظّام در ترکیب جسم از اجزای غیر متناهیه را نقد کرده، با دو برهان قطع و تناسب اجزای غیر متناهیه آن را نفی میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۷۳–۴۷۵.</ref> | ||
=== قائلان به اتصال === | === قائلان به اتصال === | ||
طبق این گفته، جسم از مجموعهای از اجزای به هم پیوسته تشکیل میشود. میان قائلان اتصال اختلاف است: برخی قائلاند جسم تا بینهایت قابل انقسام است و این انقسام بالفعل است.<ref>شهرستانی، نهایة الاقدام، ۲۸۲–۲۸۶؛ جرجابی، شرح المواقف، ۷/۵–۶.</ref> این گفته نیز منجر به جزء لایتجزی میشود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۸.</ref> امّا بنابر نظر حکما،<ref>خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۱۰–۳۲؛ سبزواری، شرح المنظومه، ۴/۱۲۹.</ref> انقسام جسم بالقوه بوده، در حدی توقف ندارد و زمانی که از قطع خارجی به سبب عجز ابزار قطع ممکن نباشد، نوبت به | طبق این گفته، جسم از مجموعهای از اجزای به هم پیوسته تشکیل میشود. میان قائلان اتصال اختلاف است: برخی قائلاند جسم تا بینهایت قابل انقسام است و این انقسام بالفعل است.<ref>شهرستانی، نهایة الاقدام، ۲۸۲–۲۸۶؛ جرجابی، شرح المواقف، ۷/۵–۶.</ref> این گفته نیز منجر به جزء لایتجزی میشود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۸.</ref> امّا بنابر نظر حکما،<ref>خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۱۰–۳۲؛ سبزواری، شرح المنظومه، ۴/۱۲۹.</ref> انقسام جسم بالقوه بوده، در حدی توقف ندارد و زمانی که از قطع خارجی به سبب عجز ابزار قطع ممکن نباشد، نوبت به قطع وهمی و عقلی میرسد، و این همان معنای عدم وقوف انقسام است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۳۸.</ref> | ||
== براهین اثبات وجود هیولی == | == براهین اثبات وجود هیولی == | ||
فلاسفه مشاء جسم را ترکیبیافته از ماده و صورت میدانند و در مقام اثبات هیولی، براهینی از جمله برهان فصل و وصل و برهان قوه و فعل اقامه کردهاند. امامخمینی براهین اثبات هیولی را بنابر مسلک مشاء تقریر میکند: | فلاسفه مشاء جسم را ترکیبیافته از ماده و صورت میدانند و در مقام اثبات هیولی، براهینی از جمله برهان فصل و وصل و برهان قوه و فعل اقامه کردهاند. امامخمینی براهین اثبات هیولی را بنابر [[مشاء|مسلک مشاء]] تقریر میکند: | ||
=== برهان اول === | === برهان اول === | ||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
=== برهان دوم === | === برهان دوم === | ||
(قوه و فعل): برای جسم | (قوه و فعل): برای جسم صورت اتصالیه است و آن معنای بالفعلبودن جسم است؛ چون جسم بالفعل وجود دارد. همچنین برای جسم استعداد قبول حرکت و [[صورت نوعیه|صور نوعیه]] از قبیل صورت معدنی و نباتی و حیوانی نیز هست، پس در جسم دو جهت وجود دارد:{{سخ}} | ||
یکی جهت فعلی و دیگری جهت بالقوه، و شیء نمیتواند از آن حیث که بالفعل است بالقوه هم باشد؛ زیرا مرجع فعلیت، [[وجدان]] است و شیء واحد نمیتواند از جهت واحد مصحح دو حالتِ وجدان و فقدان باشد. پس آنچه جسم به واسطه آن بالفعل است، صورت است و آنچه جسم به واسطه آن بالقوه است، هیولی است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۵۶–۴۵۷.</ref>{{سخ}} | یکی جهت فعلی و دیگری جهت بالقوه، و شیء نمیتواند از آن حیث که بالفعل است بالقوه هم باشد؛ زیرا مرجع فعلیت، [[وجدان]] است و شیء واحد نمیتواند از جهت واحد مصحح دو حالتِ وجدان و فقدان باشد. پس آنچه جسم به واسطه آن بالفعل است، صورت است و آنچه جسم به واسطه آن بالقوه است، هیولی است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۵۶–۴۵۷.</ref>{{سخ}} | ||
شیخ اشراق این دیدگاه مشاء را قبول ندارد و براهین مشائی را نقد میکند.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۵–۷۶؛ زارعی، بررسی انتقادات ملاصدرا بر سهروردی، ۸۸.</ref> وی در مقام نقد برهان مشاء معتقد است واژه (اتصال) به صورت [[اشتراک لفظی]]، بر دو معنا گفته میشود:{{سخ}} | [[شهابالدین سهروردی|شیخ اشراق]] این دیدگاه مشاء را قبول ندارد و براهین مشائی را نقد میکند.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۵–۷۶؛ زارعی، بررسی انتقادات ملاصدرا بر سهروردی، ۸۸.</ref> وی در مقام [[نقد]] برهان مشاء معتقد است واژه (اتصال) به صورت [[اشتراک لفظی]]، بر دو معنا گفته میشود:{{سخ}} | ||
گاهی مراد از اتصال این است که دو جسم جدا از هم به یکدیگر متصل گردند، که این معنا از اتصال، در مقابل انفصال است و نمیتواند قابل آن باشد؛ اما گاهی مراد از اتصال، امتداد و مقدار جوهری است؛ یعنی همان صورت جسمیهای که مشاء قائل است. این معنا در مقابل انفصال نیست، بلکه قابل آن است؛ بنابراین مشاء در بهکارگیری کلمه اتصال به جای امتداد، مغالطه کردهاست.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۴–۷۵؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۳.</ref> از اینرو شیخ اشراق نتیجه میگیرد در جسم، افزون بر امتداد و اتصال جوهری به چیز دیگری به نام هیولی که قابل انفصال باشد، نیازی نیست.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۵؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۳–۳۳۴.</ref>{{سخ}} | گاهی مراد از اتصال این است که دو جسم جدا از هم به یکدیگر متصل گردند، که این معنا از اتصال، در مقابل انفصال است و نمیتواند قابل آن باشد؛ اما گاهی مراد از اتصال، امتداد و مقدار جوهری است؛ یعنی همان صورت جسمیهای که مشاء قائل است. این معنا در مقابل انفصال نیست، بلکه قابل آن است؛ بنابراین مشاء در بهکارگیری کلمه اتصال به جای امتداد، مغالطه کردهاست.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۴–۷۵؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۳.</ref> از اینرو شیخ اشراق نتیجه میگیرد در جسم، افزون بر امتداد و اتصال جوهری به چیز دیگری به نام هیولی که قابل انفصال باشد، نیازی نیست.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۷۵؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۳–۳۳۴.</ref>{{سخ}} | ||
ملاصدرا با نقد کلام شیخ اشراق، معتقد است اتصال به چند دسته تقسیم میشود و اتصالِ اضافی، لازمه اتصالِ حقیقی است. وقتی جسم منفصل میشود و اتصالِ اضافی از میان میرود، اتصال حقیقی جوهری نیز از میان میرود؛ یعنی همانگونه که انفصال، اتصالِ مقابل خود را که اتصالِ اضافی است، از میان میبرد، زوال اتصالِ اضافی نیز مستلزم زوال اتصال و امتداد حقیقی جوهری است؛ بنابراین دیگر جسم پیشین پابرجا نمانده، دو جسم دیگر پدید آمدهاست.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۷۸.</ref>{{سخ}} | ملاصدرا با نقد کلام شیخ اشراق، معتقد است اتصال به چند دسته تقسیم میشود و اتصالِ اضافی، لازمه اتصالِ حقیقی است. وقتی جسم منفصل میشود و اتصالِ اضافی از میان میرود، اتصال حقیقی جوهری نیز از میان میرود؛ یعنی همانگونه که انفصال، اتصالِ مقابل خود را که اتصالِ اضافی است، از میان میبرد، زوال اتصالِ اضافی نیز مستلزم زوال اتصال و امتداد حقیقی جوهری است؛ بنابراین دیگر جسم پیشین پابرجا نمانده، دو جسم دیگر پدید آمدهاست.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۷۸.</ref>{{سخ}} | ||
از اینرو، اگرچه امتداد جوهری در برابر انفصال نیست، با رویدادن انفصال، این امتداد هم باقی نمیماند؛ به همین جهت، قابل و پذیرای انفصال، چیزی غیر از اتصال و امتداد جوهری است که همان هیولی است.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۷۸؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۵.</ref> البته هیولی در کلام ملاصدرا با هیولی که در مشاء بحث میشود، متفاوت است؛ زیرا در فلسفه صدرایی ماده اولی و هیولی، به جوهریت صورت، جوهر است و در واقع، یکی از حیثیات صورت محسوب میشود.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۳۰۰ و ۳۰۷؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۵.</ref>{{سخ}} | از اینرو، اگرچه امتداد جوهری در برابر انفصال نیست، با رویدادن انفصال، این امتداد هم باقی نمیماند؛ به همین جهت، قابل و پذیرای انفصال، چیزی غیر از اتصال و امتداد جوهری است که همان هیولی است.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۷۸؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۵.</ref> البته [[هیولی]] در کلام ملاصدرا با هیولی که در مشاء بحث میشود، متفاوت است؛ زیرا در [[فلسفه صدرایی]] ماده اولی و هیولی، به جوهریت صورت، جوهر است و در واقع، یکی از حیثیات صورت محسوب میشود.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۳۰۰ و ۳۰۷؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۵.</ref>{{سخ}} | ||
امامخمینی نیز جسم را مرکب از ماده و صورت میداند و خاطرنشان میکند میان مشائیها و اشراقیها دربارهٔ وجود هیولی، اختلاف است: مشائیها به قوهای که آن را مبدأ صور نوعیه میدانند، قائلاند.<ref>خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۳۶–۴۷.</ref> و تبدیلات صور نوعیه را مراحل ترقیات آن میدانند؛ اما اشراقیها به چیزی غیر از صورت نوعیه قائل نیستند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۵۸.</ref> ایشان همسو با ملاصدرا،<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۴۳۴ و ۵/۷۷–۷۹، ۱۰۹–۱۱۰.</ref> بر خلاف شیخ اشراق، هیولی را با عنوان جزء بالقوه جسم پذیرفتهاست. | [[امامخمینی]] نیز جسم را مرکب از ماده و صورت میداند و خاطرنشان میکند میان مشائیها و اشراقیها دربارهٔ وجود هیولی، اختلاف است: مشائیها به قوهای که آن را مبدأ صور نوعیه میدانند، قائلاند.<ref>خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۳۶–۴۷.</ref> و تبدیلات صور نوعیه را مراحل ترقیات آن میدانند؛ اما اشراقیها به چیزی غیر از صورت نوعیه قائل نیستند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۵۸.</ref> ایشان همسو با ملاصدرا،<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۴۳۴ و ۵/۷۷–۷۹، ۱۰۹–۱۱۰.</ref> بر خلاف شیخ اشراق، هیولی را با عنوان جزء بالقوه جسم پذیرفتهاست. | ||
== اقسام جسم == | == اقسام جسم == | ||
حکما بر اساس طبیعیات قدیم برای جسم اقسامی قائل بودند؛ ازجمله بسیط و مرکب، عنصری و فلکی.<ref>خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۱۵۴–۱۶۰ و ۱۹۸؛ شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، ۴۵۲–۴۵۳؛ ملاصدرا، شرح الهدایه، ۱۸.</ref> امامخمینی نیز بر اساس طبیعیات قدیم، برای جسم اقسامی ذکر کردهاست؛ ازجمله: | حکما بر اساس طبیعیات قدیم برای جسم اقسامی قائل بودند؛ ازجمله بسیط و مرکب، عنصری و فلکی.<ref>خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۱۵۴–۱۶۰ و ۱۹۸؛ شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، ۴۵۲–۴۵۳؛ ملاصدرا، شرح الهدایه، ۱۸.</ref> [[امامخمینی]] نیز بر اساس طبیعیات قدیم، برای جسم اقسامی ذکر کردهاست؛ ازجمله: | ||
# عنصری و اثیری: بنابر نظر امامخمینی، جسم عنصری، عناصر و آن چیزی است که برآمده از عناصر باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۴۴.</ref> که خود، دو قسم میشود: الف) بسیط: که همان | # عنصری و اثیری: بنابر نظر امامخمینی، جسم عنصری، عناصر و آن چیزی است که برآمده از عناصر باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۴۴.</ref> که خود، دو قسم میشود: الف) بسیط: که همان آب، هوا، خاک و آتش است. ب) مرکب: که همان معدن، نبات، حیوان و [[انسان]] است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۶۸.</ref> در مقابل، جسم اثیری است که همان جرم فلکی است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۴۴.</ref>{{ببینید|متن=ببینید|فلک}} | ||
# طبیعی و تعلیمی: جسم مشترک لفظی میان جسم طبیعی و جسم تعلیمی است. جسم طبیعی، آن بُعد ثخینِ جوهری و آن امتداد جوهری است که جسم تعلیمی و ریاضی بر آن عارض میشود.<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۶۳–۶۵؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۵–۶؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۱.</ref> اما جسم تعلیمی همان قابلیت سه بُعد طول، عرض و ارتفاع است که از مقوله کمّ بهشمار میرود.<ref>یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۱.</ref> امامخمینی نیز جسم طبیعی را جوهری میداند که در آن خطوط ثلاثه متقاطعه بر زوایای قائمه فرض شود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۲۳.</ref> ایشان جسم تعلیمی را کمیّت ساری در جهات سهگانه (عرض و عمق) میداند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۳۶۷.</ref> امامخمینی همسو با حکمت متعالیه برای جسم تعلیمی اقوالی برمیشمارد: '''الف.''' کمّ متصلی است که دارای ابعاد ثلاثه است و اتصال آن غیر از اتصال جوهر ممتد است و در جسم دو متصل بالذات، یکی جوهر و دیگر عرض میباشد و هر دو در وضع متحدند؛ '''ب.''' جسم تعلیمی متصل بالذات است و صورت جسمیه به تبعیت اتصال جسم تعلیمی، متصل بالعرض است؛ '''ج.''' جسم تعلیمی همان مجموع طول و عرض و عمق است؛ '''د.''' جسم تعلیمی صورت جوهری با تعین امتداد جسمی است؛ امّا این اتصال به واسطه امری خارج از آن نیست، بلکه به سبب اشتمال آن بر صورت جسمیه است؛ یعنی همان صورت جسمیه با تعین و تحدد امتداد، جسم تعلیمی خواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۵۲–۴۵۳.</ref> ایشان سه قول اول را ردّ میکند و قول چهارم را قول مختار محققان میداند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۵۲–۴۵۳.</ref> ایشان فرق جسم طبیعی با جسم تعلیمی را به ابهام (اطلاق) و تعین میداند؛ یعنی مقادیر در جسم طبیعی به صورت ابهام و در جسم تعلیمی به صورت تعین است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۹۵ و ۵۱۳.</ref> | # طبیعی و تعلیمی: جسم مشترک لفظی میان جسم طبیعی و جسم تعلیمی است. جسم طبیعی، آن بُعد ثخینِ جوهری و آن امتداد جوهری است که جسم تعلیمی و ریاضی بر آن عارض میشود.<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۶۳–۶۵؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۵–۶؛ یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۱.</ref> اما جسم تعلیمی همان قابلیت سه بُعد طول، عرض و ارتفاع است که از مقوله کمّ بهشمار میرود.<ref>یزدانپناه، حکمت اشراق، ۲/۳۳۱.</ref> امامخمینی نیز جسم طبیعی را جوهری میداند که در آن خطوط ثلاثه متقاطعه بر زوایای قائمه فرض شود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۲۳.</ref> ایشان جسم تعلیمی را کمیّت ساری در جهات سهگانه (عرض و عمق) میداند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۳۶۷.</ref> امامخمینی همسو با [[حکمت متعالیه]] برای جسم تعلیمی اقوالی برمیشمارد: '''الف.''' کمّ متصلی است که دارای ابعاد ثلاثه است و اتصال آن غیر از اتصال جوهر ممتد است و در جسم دو متصل بالذات، یکی جوهر و دیگر عرض میباشد و هر دو در وضع متحدند؛ '''ب.''' جسم تعلیمی متصل بالذات است و صورت جسمیه به تبعیت اتصال جسم تعلیمی، متصل بالعرض است؛ '''ج.''' جسم تعلیمی همان مجموع طول و عرض و عمق است؛ '''د.''' جسم تعلیمی صورت جوهری با تعین امتداد جسمی است؛ امّا این اتصال به واسطه امری خارج از آن نیست، بلکه به سبب اشتمال آن بر صورت جسمیه است؛ یعنی همان صورت جسمیه با تعین و تحدد امتداد، جسم تعلیمی خواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۵۲–۴۵۳.</ref> ایشان سه قول اول را ردّ میکند و قول چهارم را قول مختار محققان میداند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۵۲–۴۵۳.</ref> ایشان فرق جسم طبیعی با جسم تعلیمی را به ابهام (اطلاق) و تعین میداند؛ یعنی مقادیر در جسم طبیعی به صورت ابهام و در جسم تعلیمی به صورت تعین است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۴۹۵ و ۵۱۳.</ref> | ||
# مادی و مثالی: آنچه گفته شد دربارهٔ جسم مادی بود اما برای جسم، درجه کمالی در عالم آخرت و [[قیامت]] نسبت به جسمیت مادی و طبیعی وجود دارد که همین جسم طبیعی در جسمیتش ترقی کرده، به نشئه برزخی وارد میشود؛ در حالیکه لطیفتر، قویتر و کاملتر از جسم طبیعی است و بعضی احکام جسم طبیعی را ندارد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۲۳۷.</ref> امامخمینی در بیان چگونگی تبدیل به [[بدن مثالی]] و | # مادی و مثالی: آنچه گفته شد دربارهٔ جسم مادی بود اما برای جسم، درجه کمالی در عالم آخرت و [[قیامت]] نسبت به جسمیت مادی و طبیعی وجود دارد که همین جسم طبیعی در جسمیتش ترقی کرده، به نشئه برزخی وارد میشود؛ در حالیکه لطیفتر، قویتر و کاملتر از جسم طبیعی است و بعضی احکام جسم طبیعی را ندارد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۲۳۷.</ref> امامخمینی در بیان چگونگی تبدیل به [[بدن مثالی]] و بدن اخروی، قائل است جسم طبیعی هر انسانی به [[حرکت جوهری]]، رو به تجرد و کمال برزخی دارد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۲۱۰–۴۰۴.</ref>{{ببینید|متن=ببینید|برزخ}} | ||
== ویژگیهای جسم (طبیعی) == | == ویژگیهای جسم (طبیعی) == | ||
فلاسفه برای جسم ویژگیهایی برشمردهاند؛ ازجمله تغییرپذیری،<ref>ابنسینا، الحدود، ۲۴۸.</ref> تناهی،<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۶۲؛ حلی، کشف المراد، ۱۶۷.</ref> قبول قسمت،<ref>ابنسینا، الاشارات، ۵۶؛ حلی، کشف المراد، ۱۴۳–۱۵۰.</ref> و [[حدوث]]،<ref>حلی، کشف المراد، ۱۷۱.</ref> امامخمینی نیز مانند دیگر حکما برای جسم ویژگیهایی قائل است؛ ازجمله: | فلاسفه برای جسم ویژگیهایی برشمردهاند؛ ازجمله تغییرپذیری،<ref>ابنسینا، الحدود، ۲۴۸.</ref> تناهی،<ref>ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۶۲؛ حلی، کشف المراد، ۱۶۷.</ref> قبول قسمت،<ref>ابنسینا، الاشارات، ۵۶؛ حلی، کشف المراد، ۱۴۳–۱۵۰.</ref> و [[حدوث]]،<ref>حلی، کشف المراد، ۱۷۱.</ref> امامخمینی نیز مانند دیگر [[حکما]] برای جسم ویژگیهایی قائل است؛ ازجمله: | ||
# تناهی: حکما معتقدند جسم قابلیت بینهایتبودن را ندارد و بر آن برهان اقامه کردهاند. از این جهت، هر چیزی هم که در جسم حلول کند، باید ابعادش به تبع آن متناهی باشد<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۱۷.</ref> | # تناهی: حکما معتقدند جسم قابلیت بینهایتبودن را ندارد و بر آن برهان اقامه کردهاند. از این جهت، هر چیزی هم که در جسم حلول کند، باید ابعادش به تبع آن متناهی باشد<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۱۷.</ref> | ||
# عدم شأنیت جسم برای علیت: بنابر نظر ایشان، جسم شأنیت آن را ندارد که علت باشد و محال است از جسم معلولی صادر شود<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۴۰–۴۱.</ref> از این جهت جسم نمیتواند فاعل حقیقی باشد و شیء را از عدم به وجود آورده و معطی الوجود باشد؛ زیرا جسم دارای وضع است، و اگر بخواهد تأثیر کند، باید میان آن و آنچه میخواهد در آن تأثیر بگذارد، محاذات و مقابله حاصل شود؛ در حالیکه فاعل حقیقی که وجود عطا میکند، اگر جسم باشد، باید با معلول خود، وضع و محاذات داشته باشد، ولی چیزی هنوز اعطا نشده تا محاذاتی برقرار شود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۲۵–۲۶.</ref> | # عدم شأنیت جسم برای علیت: بنابر نظر ایشان، جسم شأنیت آن را ندارد که [[علت]] باشد و محال است از جسم معلولی صادر شود<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۴۰–۴۱.</ref> از این جهت جسم نمیتواند فاعل حقیقی باشد و شیء را از [[عدم]] به وجود آورده و معطی الوجود باشد؛ زیرا جسم دارای وضع است، و اگر بخواهد تأثیر کند، باید میان آن و آنچه میخواهد در آن تأثیر بگذارد، محاذات و مقابله حاصل شود؛ در حالیکه فاعل حقیقی که [[وجود]] عطا میکند، اگر جسم باشد، باید با معلول خود، وضع و محاذات داشته باشد، ولی چیزی هنوز اعطا نشده تا محاذاتی برقرار شود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۲۵–۲۶.</ref> | ||
# مرکببودن همه اجسام: تمام اجسام عالم طبیعت، مرکب از ماده و صورتاند و در جسمیت خالص نیستند<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۲۳۱.</ref> | # مرکببودن همه اجسام: تمام اجسام عالم طبیعت، مرکب از ماده و صورتاند و در جسمیت خالص نیستند<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۱/۲۳۱.</ref> | ||
# حادثبودن جسم: اجسام از حیث ذات و صفات، صورت و هیولی حادثاند<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۵.</ref> امامخمینی به این ویژگی بهتفصیل پرداختهاست. | # حادثبودن جسم: اجسام از حیث ذات و صفات، صورت و هیولی حادثاند<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۵.</ref> امامخمینی به این ویژگی بهتفصیل پرداختهاست. | ||
== حدوث و قدم جسم == | == حدوث و قدم جسم == | ||
دربارهٔ چگونگی حدوث اجسام، آرای مختلفی بیان شدهاست.<ref>خواجهنصیر، تلخیص المحصل، ۱۸۹؛ سبزواری، شرح المنظومه، ۴/۳۶۰.</ref> امامخمینی نیز در خصوص | دربارهٔ چگونگی حدوث اجسام، آرای مختلفی بیان شدهاست.<ref>خواجهنصیر، تلخیص المحصل، ۱۸۹؛ سبزواری، شرح المنظومه، ۴/۳۶۰.</ref> امامخمینی نیز در خصوص حدوث و قدم جسم، چهار احتمال بیان میکند: | ||
# قدیمبودن ذات و صفات جسم. | # قدیمبودن ذات و صفات جسم. | ||
# حادثبودن ذات و صفات جسم. | # حادثبودن ذات و صفات جسم. | ||
# قدیمبودن ذات جسم و حادثبودن صفات آن. | # قدیمبودن ذات جسم و حادثبودن صفات آن. | ||
# قدیمبودن صفات جسم و حادثبودن ذات آن.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۵.</ref>{{سخ}} | # قدیمبودن صفات جسم و حادثبودن ذات آن.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۵.</ref>{{سخ}} | ||
بنابر نظر ایشان، احتمال اخیر غیر معقول است و احتمال دوم رأی موحدان در این مسئله است. ایشان و قائل است اجسام از حیث | بنابر نظر ایشان، احتمال اخیر غیر معقول است و احتمال دوم رأی موحدان در این مسئله است. ایشان و قائل است اجسام از حیث ذات، صفات، صورت و هیولی حادثاند؛ زیرا اجسام از حیث جوهر متجددند و از این جهت اعراض به طریق اولی حادث و متجددند حکمای متأخر از راه حرکت جوهری به این قول، ملتزم شدهاند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۵.</ref>{{سخ}} | ||
ایشان قول اول و سوم را به ارسطو و فلاسفه پیش از او نسبت میدهد؛<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۶–۵۳۷.</ref> و معتقد است در اینکه آن | ایشان قول اول و سوم را به [[ارسطو]] و فلاسفه پیش از او نسبت میدهد؛<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۶–۵۳۷.</ref> و معتقد است در اینکه آن ذات قدیم چیست، اختلاف شدهاست: گروهی آن ذات قدیم را جسم و گروهی دیگر، غیر جسم میدانند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۶–۵۳۷.</ref>{{سخ}} | ||
گروه اول نیز در تعیین جسم اختلاف کردهاند: | گروه اول نیز در تعیین جسم اختلاف کردهاند: ثالیس آن جسم را آب که پذیرای هر صورتی است، میداند. برخی<ref>خواجهنصیر، تلخیص المحصل، ۱۹۰–۱۹۲؛ جرجانی، شرح المواقف، ۷/۲۲۱–۲۲۲.</ref> این گفته ثالیس را برگرفته از [[تورات]] میدانند.<ref>امامخمینی، ۲/۵۳۷.</ref> صاحب ملل و نحل<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۷۷.</ref> از ثالیس ملطی نقل کرده که او معتقد است: مبدأ اول، عنصری است که در آن صور تمام موجودات و معدومات ابداعشده، صورت هر موجودی در عالم، از آن برگرفته شدهاست.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۸.</ref>{{سخ}} | ||
به باور امامخمینی این مذهب به | به باور امامخمینی این مذهب به [[علم الهی|علم واجبتعالی]] اشاره دارد و معتقد است مراد از آب با توجه به آیات الهی<ref>انبیاء، ۳۰.</ref> وجود منبسط است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۸.</ref> برخی معتقدند زمین، هوا یا آتش اصلاند.<ref>خواجهنصیر، تلخیص المحصل، ۱۹۰؛ جرجانی، شرح المواقف، ۷/۲۲۱.</ref> امامخمینی به پیروی از [[ملاهادی سبزواری]] هیچیک از این گفتهها را نمیپسندد؛ چنانکه اصل این قول که جسم، قدیم بالذات است را باطل میداند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۴۰.</ref>{{سخ}} | ||
گروه دوم که اصل و مبدأ عالم را غیر جسم میدانند، دو فرقهاند: | گروه دوم که اصل و مبدأ عالم را غیر جسم میدانند، دو فرقهاند: حرنانیون که قائلاند اصول عالم، قدمای پنجگانه است که دو تای آنها حیّ و فاعل (باریتعالی و نفس) و دو تای دیگر غیر حی و غیر فاعلاند ([[زمان]] و مکان) و یکی از آنها که نه حیّ است و نه فاعل، بلکه منفعل است، هیولی است.<ref>خواجهنصیر، تلخیص المحصل، ۱۹۲؛ جرجانی، شرح المواقف، ۷/۲۲۱؛ حلی، کشف المراد، ۸۲.</ref> امامخمینی این قول را باطل و [[شرک]] میداند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۴۱.</ref> ایشان کلام فیثاغورس را که قائل است اصول و مبادی عالم بر اساس اعداد است<ref>خواجهنصیر، تلخیص المحصل، ۱۹۴؛ امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۴۱.</ref> رمزی میداند و قائل است باید آن را بر سخن صحیحی حمل کرد<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۴۲.</ref>{{ببینید|متن=ببینید|حدوث قدم}} | ||
== لواحق جسم == | == لواحق جسم == | ||
حکما دربارهٔ لواحق و عوارض جسم در آثار خود به بحث پرداختهاند؛ ازجمله لواحق جسم عبارتاند از: | حکما دربارهٔ لواحق و عوارض جسم در آثار خود به بحث پرداختهاند؛ ازجمله لواحق جسم عبارتاند از: | ||
# مکان: بحث از مکان از دیرینهترین تأملات فلسفی است. حکمای مسلمان نیز دربارهٔ مکان بحثهای فراوانی کردهاند.<ref>ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۱۱۴؛ فخر رازی، المباحث المشرقیه، ۱/۲۱۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۴/۳۹.</ref> دربارهٔ وجود مکان آرای مختلفی وجود دارد: گروهی منکر وجود مکاناند<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۴/۴۰–۴۲؛ عبودیت، ماهیت مکان در تاریخ فلسفه اسلامی، ۱۰.</ref> و گروهی دیگر قائل به وجود مکان<ref>عبودیت، ماهیت مکان در تاریخ فلسفه اسلامی، ۱۰.</ref> امامخمینی نیز همسو با حکما دربارهٔ حقیقت مکان قائل است مکان بُعد موجود است و دلیل آن حکم فطرت بین عقلاست.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۲۰–۵۲۱.</ref> ایشان کلام متکلمان<ref>جرجانی، شرح المواقف، ۵/۱۲۱؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ۲/۱۹۹.</ref> دربارهٔ حقیقت مکان مبنی بر اینکه مکان بُعد موهومی است و در خارج تحقق ندارد را نقد میکند؛<ref>تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۱۸.</ref> ایشان نظر حکمای مشاء،<ref>ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۱۳۷؛ بهمنیار، ۳۷۸؛ ملاصدرا، شرح الهدایه، ۹۲.</ref> را که حقیقت مکان را سطح باطن جسم حاوی که با سطح ظاهری جسم محوی متصل میباشد، نقد کردهاست.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۱۹–۵۲۱.</ref> همچنین گفته کسانی که منکر وجود مکان هستند را با توجه به اینکه مکان دارای وضع و قابل اشاره حسیه است، ردّ میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۱۸.</ref> بنابر نظر ایشان، مجموعه عالم طبیعت، مکان ندارد؛ زیرا مکان با مقایسه حاصل میشود؛ در حالیکه تمام عالم طبیعت در خارج از خود، یک شیء همعرض ندارد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۵۹۶.</ref> همچنین عالم آخرت نیز مکان ندارد؛ از این جهت در آن [[تزاحم]] وجود ندارد تا جهتی و مکانی تصور شود<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۵۹۶.</ref> | # مکان: بحث از مکان از دیرینهترین تأملات فلسفی است. حکمای مسلمان نیز دربارهٔ مکان بحثهای فراوانی کردهاند.<ref>ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۱۱۴؛ فخر رازی، المباحث المشرقیه، ۱/۲۱۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۴/۳۹.</ref> دربارهٔ وجود مکان آرای مختلفی وجود دارد: گروهی منکر وجود مکاناند<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۴/۴۰–۴۲؛ عبودیت، ماهیت مکان در تاریخ فلسفه اسلامی، ۱۰.</ref> و گروهی دیگر قائل به وجود مکان<ref>عبودیت، ماهیت مکان در تاریخ فلسفه اسلامی، ۱۰.</ref> امامخمینی نیز همسو با حکما دربارهٔ حقیقت مکان قائل است مکان بُعد موجود است و دلیل آن حکم فطرت بین عقلاست.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۲۰–۵۲۱.</ref> ایشان کلام متکلمان<ref>جرجانی، شرح المواقف، ۵/۱۲۱؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ۲/۱۹۹.</ref> دربارهٔ حقیقت مکان مبنی بر اینکه مکان بُعد موهومی است و در خارج تحقق ندارد را نقد میکند؛<ref>تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۱۸.</ref> ایشان نظر حکمای مشاء،<ref>ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۱۳۷؛ بهمنیار، ۳۷۸؛ ملاصدرا، شرح الهدایه، ۹۲.</ref> را که حقیقت مکان را سطح باطن جسم حاوی که با سطح ظاهری جسم محوی متصل میباشد، نقد کردهاست.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۱۹–۵۲۱.</ref> همچنین گفته کسانی که منکر وجود مکان هستند را با توجه به اینکه مکان دارای وضع و قابل اشاره حسیه است، ردّ میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۱۸.</ref> بنابر نظر ایشان، مجموعه عالم طبیعت، مکان ندارد؛ زیرا مکان با مقایسه حاصل میشود؛ در حالیکه تمام عالم طبیعت در خارج از خود، یک شیء همعرض ندارد.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۵۹۶.</ref> همچنین [[عالم آخرت]] نیز مکان ندارد؛ از این جهت در آن [[تزاحم]] وجود ندارد تا جهتی و مکانی تصور شود<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۳/۵۹۶.</ref> | ||
# جهت: امامخمینی همسو با حکما بر این باور است که طرف هر امتدادی که قابل اشاره حسیه باشد، را جهت میگویند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۰.</ref> ایشان در بیان حقیقت جهت، قائل است جهت از حیث طرف اشاره و طرف امتداد قابل قسمت نیست؛ زیرا در این صورت نهایت امتداد ملاحظه شدهاست و نهایت قابل انقسام نیست؛ ولی جهت از حیث دیگر قابل تقسیم است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۱.</ref> ایشان یکی از ویژگیهای جهت را نامتناهیبودن میداند و قائل است جهت شش گونه است؛ اگرچه منحصر در آن نیست؛ زیرا جهت طرف امتداد است و در هر جسمی ممکن است امتداد غیر متناهیه فرض شود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۱.</ref> ایشان علت حصر جهات در جهات ششگانه را به این میداند که در هر جسمی، ممکن است ابعاد ثلاثه متقاطعه بر زوایای قائمه فرض شود و برای هر بُعدی دو طرف، بنابراین برای هر جسمی شش جهت خواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۲–۵۳۳.</ref> | # جهت: [[امامخمینی]] همسو با [[حکما]] بر این باور است که طرف هر امتدادی که قابل اشاره حسیه باشد، را جهت میگویند.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۰.</ref> ایشان در بیان حقیقت جهت، قائل است جهت از حیث طرف اشاره و طرف امتداد قابل قسمت نیست؛ زیرا در این صورت نهایت امتداد ملاحظه شدهاست و نهایت قابل انقسام نیست؛ ولی جهت از حیث دیگر قابل تقسیم است.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۱.</ref> ایشان یکی از ویژگیهای جهت را نامتناهیبودن میداند و قائل است جهت شش گونه است؛ اگرچه منحصر در آن نیست؛ زیرا جهت طرف امتداد است و در هر جسمی ممکن است امتداد غیر متناهیه فرض شود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۱.</ref> ایشان علت حصر جهات در جهات ششگانه را به این میداند که در هر جسمی، ممکن است ابعاد ثلاثه متقاطعه بر زوایای قائمه فرض شود و برای هر بُعدی دو طرف، بنابراین برای هر جسمی شش جهت خواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۳۲–۵۳۳.</ref> | ||
# شکل: امامخمینی در تقریر و بیان مطالب فلاسفه مشاء، قائل است برای هر جسم بسیط فلکی یا عنصری، یک شکل طبیعی وجود دارد و آن شکل کروی است؛ زیرا طبع و طبیعت (صورت نوعیه) در جسم بسیط، واحد است و تنها کره است که دارای بساطت و وحدت است؛ اما سایر اشکال غیر از کرویبودن، دارای اضلاع میباشند که چون دارای خط و سطح و نقطه هستند، واحد نیستند، و چون واحد نیستند، از فاعل واحد صادر نمیشوند؛ زیرا از فاعل واحد در قابل واحد که ماده باشد، جز فعل واحد صادر نمیشود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۲۶.</ref> | # شکل: امامخمینی در تقریر و بیان مطالب فلاسفه مشاء، قائل است برای هر جسم بسیط فلکی یا عنصری، یک شکل طبیعی وجود دارد و آن شکل کروی است؛ زیرا طبع و طبیعت (صورت نوعیه) در جسم بسیط، واحد است و تنها کره است که دارای بساطت و [[وحدت]] است؛ اما سایر اشکال غیر از کرویبودن، دارای اضلاع میباشند که چون دارای خط و سطح و نقطه هستند، واحد نیستند، و چون واحد نیستند، از فاعل واحد صادر نمیشوند؛ زیرا از فاعل واحد در قابل واحد که ماده باشد، جز فعل واحد صادر نمیشود.<ref>امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، ۲/۵۲۶.</ref> | ||
== پانویس == | == پانویس == |