۲۱٬۳۲۴
ویرایش
(ابرابزار) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''قلب''' جوهری مجرد و نورانی مرتبط با روح و نفس | '''قلب''' جوهری مجرد و نورانی مرتبط با [[روح]] و [[نفس]] | ||
== مفهومشناسی == | == مفهومشناسی == | ||
قلب به معنای برگرداندن چیزی از صورت خود است؛<ref>فراهیدی، کتاب العین، ۵/۱۷۱؛ ابنمنظور، لسان العرب، ۱/۶۸۵.</ref> همچنین به عضوی از بدن گفته میشود؛<ref>طریحی، مجمع البحرین، ۲/۱۴۸.</ref> از آن جهت که ثباتی ندارد و پیوسته در حال دگرگونی است.<ref>عسکری، الفروق فی اللغه، ۱۵۵.</ref> در [[فلسفه]]، قلب به معنای روح نفسانی مدبر بدن انسانی است<ref>ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ۲۷.</ref> که حقیقتی لطیف، روحانی و ربّانی بوده، با عضو صنوبریشکل طرف چپ سینه مرتبط است.<ref>جرجانی، کتاب التعریفات، ۷۷؛ ← تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۳۳۴.</ref> [[عارفان]]، قلب را نفس ناطقهای میدانند که صورت مرتبه الهیه است؛ هنگامی که معانی کلی و جزئی را مشاهده میکند<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۷۶۳–۷۶۴؛ خوارزمی، ۵۸۹.</ref> و مراد از نفس، همان جوهر مجردی است که معنای کلی و جزئی را ادراک میکند.<ref>آملی، سیدحیدر، المقدمات، ۵۱۷.</ref> [[امامخمینی]] در بیان اصطلاح [[اهل معرفت]]، قلب را جوهری لطیف میداند که واسطه میان نشئه | قلب به معنای برگرداندن چیزی از صورت خود است؛<ref>فراهیدی، کتاب العین، ۵/۱۷۱؛ ابنمنظور، لسان العرب، ۱/۶۸۵.</ref> همچنین به عضوی از بدن گفته میشود؛<ref>طریحی، مجمع البحرین، ۲/۱۴۸.</ref> از آن جهت که ثباتی ندارد و پیوسته در حال دگرگونی است.<ref>عسکری، الفروق فی اللغه، ۱۵۵.</ref> در [[فلسفه]]، قلب به معنای روح نفسانی مدبر بدن انسانی است<ref>ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ۲۷.</ref> که حقیقتی لطیف، روحانی و ربّانی بوده، با عضو صنوبریشکل طرف چپ سینه مرتبط است.<ref>جرجانی، کتاب التعریفات، ۷۷؛ ← تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۳۳۴.</ref> [[عارفان]]، قلب را نفس ناطقهای میدانند که صورت مرتبه الهیه است؛ هنگامی که معانی کلی و جزئی را مشاهده میکند<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۷۶۳–۷۶۴؛ خوارزمی، ۵۸۹.</ref> و مراد از نفس، همان جوهر مجردی است که معنای کلی و جزئی را ادراک میکند.<ref>آملی، سیدحیدر، المقدمات، ۵۱۷.</ref> [[امامخمینی]] در بیان اصطلاح [[اهل معرفت]]، قلب را جوهری لطیف میداند که واسطه میان نشئه ملک و ملکوت است.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۹۹.</ref> | ||
قلب با واژگانی چون نفس، صدر و فؤاد مرتبط است. برخی معتقدند به نفس از آنرو که مصدر انوار وارد بر بدن و قوای جسمانی و مقدم بر بدن و قوای مختلف آن است، صدر میگویند و از آنرو که نفس از موجد خود متأثر شدهاست، فؤاد نام دارد.<ref>آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ۷۹۷.</ref> به اعتقاد امامخمینی تفاوت قلب و صدر آن است که به قلب وقتی به طرف طبیعت میل کند، «صدر» و هنگامی که به طرف [[عالم غیب]] رو کند و از عالم حس و شهادت جدا شود، «قلب» میگویند.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۴۷.</ref> | قلب با واژگانی چون نفس، صدر و فؤاد مرتبط است. برخی معتقدند به نفس از آنرو که مصدر انوار وارد بر بدن و قوای جسمانی و مقدم بر بدن و قوای مختلف آن است، صدر میگویند و از آنرو که نفس از موجد خود متأثر شدهاست، فؤاد نام دارد.<ref>آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ۷۹۷.</ref> به اعتقاد امامخمینی تفاوت قلب و صدر آن است که به قلب وقتی به طرف طبیعت میل کند، «صدر» و هنگامی که به طرف [[عالم غیب]] رو کند و از عالم حس و شهادت جدا شود، «قلب» میگویند.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۴۷.</ref> | ||
== پیشینه == | == پیشینه == | ||
بحث از قلب در [[ادیان الهی]] پیشینهای طولانی دارد؛ از قلب و دریافتهای قلبی<ref>انجیل برنابا، فصل۱۶۸، ۲۴۶.</ref> و از آن با عنوان مرکز عواطف، مرکز روحانیت انسان، مرکز شرارت، منبع [[گناه]]، محل [[حجاب و نگاه|نگاه الهی]] و تکلم قلبی [[خداوند]] با انسان، سخن به میان آمدهاست.<ref>بطرس، قاموس الکتاب المقدس، ۷۴۰.</ref> | بحث از قلب در [[ادیان الهی]] پیشینهای طولانی دارد؛ از قلب و دریافتهای قلبی<ref>انجیل برنابا، فصل۱۶۸، ۲۴۶.</ref> و از آن با عنوان مرکز عواطف، مرکز [[روحانیت]] انسان، مرکز شرارت، منبع [[گناه]]، محل [[حجاب و نگاه|نگاه الهی]] و تکلم قلبی [[خداوند]] با انسان، سخن به میان آمدهاست.<ref>بطرس، قاموس الکتاب المقدس، ۷۴۰.</ref> | ||
در [[قرآن کریم]] «قلب» در معانی مختلفی بهکار رفتهاست؛ ازجمله به معنای نیروی ادراکی<ref>انعام، ۲۵؛ توبه، ۹۳؛ ق، ۳۷؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۱/۱۴۷.</ref> و عضوی صنوبری که در سمت چپ بدن قرار گرفتهاست.<ref>احزاب، ۴؛ ابنمنظور، لسان العرب، ۱/۶۸۷.</ref> در روایات از قلب با عنوان امام و رهبر انسان<ref>صدوق، علل الشرائع، ۱/۱۰۹.</ref> و مصحف فکر و سرچشمه حکمت<ref>آمدی، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ۶۶.</ref> تعبیر شدهاست. | در [[قرآن کریم]] «قلب» در معانی مختلفی بهکار رفتهاست؛ ازجمله به معنای نیروی ادراکی<ref>انعام، ۲۵؛ توبه، ۹۳؛ ق، ۳۷؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ۱/۱۴۷.</ref> و عضوی صنوبری که در سمت چپ بدن قرار گرفتهاست.<ref>احزاب، ۴؛ ابنمنظور، لسان العرب، ۱/۶۸۷.</ref> در روایات از قلب با عنوان امام و رهبر انسان<ref>صدوق، علل الشرائع، ۱/۱۰۹.</ref> و مصحف فکر و سرچشمه حکمت<ref>آمدی، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ۶۶.</ref> تعبیر شدهاست. | ||
بحث قلب در مباحث عرفانی از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ زیرا تجلیات و مکاشفات [[عارف]] از طریق قلب است<ref>آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ۴۶۷.</ref> و در سخنان اهل معرفت متقدم، بیشتر به صورت بیان تجربههای عرفانی و مشاهدات قلبی مطرح بودهاست؛ ولی در [[عرفان|عرفان عملی]]، جایگاه مهمی در دریافتهای | بحث قلب در مباحث عرفانی از اهمیت ویژهای برخوردار است؛ زیرا تجلیات و مکاشفات [[عارف]] از طریق قلب است<ref>آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ۴۶۷.</ref> و در سخنان اهل معرفت متقدم، بیشتر به صورت بیان تجربههای عرفانی و مشاهدات قلبی مطرح بودهاست؛ ولی در [[عرفان|عرفان عملی]]، جایگاه مهمی در دریافتهای سالکان پیدا کرد.<ref>انصاری، منازل السائرین، ۵۲.</ref> در عرفان عملی از واردات قلبی انسان به معاملات قلبی تعبیر میکنند که برگرفته از متون اسلامی است<ref>یزدانپناه، مبانی و اصول عرفان نظری، ۶۲.</ref> و اگر در عرفان عملی، به اعمال ظاهری انسان توجه میشود، از آن جهت است که در قلب و ساحت باطنی انسان اثر میگذارد.<ref>یزدانپناه، مبانی و اصول عرفان نظری، ۶۲.</ref> قلب به عنوان مهمترین عضو وجودی انسان، دارای حالات، ملکات، تأثیر، تأثر و فعل و انفعالهایی با دیگر اعضای انسان است؛ از اینرو هدف اصلی عرفان عملی، هدایت این فعل و انفعالها و پاکسازی قلب از اموری است که آن را آلوده کرده، از مهلکات آن شمرده میشود.<ref>غزالی، احیاء علوم الدین، ۱/۴ و ۲/۲۵۸.</ref> همچنین هدف از آن، آراستن قلب به حالات و ملکاتی است که مایه نجات قلب شمرده میشود و به وصول انسان به کمال نهایی میانجامد. از اینرو، از قلب با عنوان محل تجلیات و تحولات روحی یاد میشود.<ref>ابنعربی، الفتوحات المکیه، ۱/۲۸۹.</ref> با ظهور عرفان نظری و تدوین آن با عنوان یک معرفت هستیشناختی در قبال سایر شناختهای عقلی و مانند آن، این بحث تکامل بیشتری یافته و تفاوت قلب با روح، سرّ، خفی و اخفی روشن گشتهاست.<ref>← قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۳۷–۱۳۸.</ref> | ||
[[امامخمینی]] در آثار مختلف خود دربارهٔ جایگاه و اهمیت قلب،<ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۱۴، ۲۷؛ امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۳۳؛ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۳۶.</ref> اقسام قلب،<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۱۲۲.</ref> احوال قلب<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۲۸۲.</ref> و حضور قلب<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۳۵.</ref> بهتفصیل سخن گفتهاست. به باور ایشان، در [[شریعت]] در میان اعضای انسان توجه بسیاری به قلب شدهاست؛ زیرا قلب مرکز انسانیت است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۵۱۹.</ref> و حقیقتی است که انسان را از همه موجودات متمایز میکند.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۴۶۲.</ref> | [[امامخمینی]] در آثار مختلف خود دربارهٔ جایگاه و اهمیت قلب،<ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۱۴، ۲۷؛ امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۳۳؛ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۳۶.</ref> اقسام قلب،<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۱۲۲.</ref> احوال قلب<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۲۸۲.</ref> و حضور قلب<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۳۵.</ref> بهتفصیل سخن گفتهاست. به باور ایشان، در [[شریعت]] در میان اعضای انسان توجه بسیاری به قلب شدهاست؛ زیرا قلب مرکز انسانیت است<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۵۱۹.</ref> و حقیقتی است که انسان را از همه موجودات متمایز میکند.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۸/۴۶۲.</ref> | ||
== حقیقت قلب و مرتبه آن در نفس == | == حقیقت قلب و مرتبه آن در نفس == | ||
سه واژه قلب، روح و نفس در اصطلاح | سه واژه قلب، [[روح]] و [[نفس]] در اصطلاح عرفا با [[حکما]] مختلف است. در اصطلاح حکما، این سه واژه به یک حقیقت که همان صورت و فصل اخیر (نطق) است، اشاره دارد؛<ref>آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ۷۹۸.</ref> اما در اصطلاح عارفان، قلب و روح، دو مرتبه از [[نفس|مراتب نفس]] (ناطقه) آدمی به حساب میآیند؛ قلب حقیقتی میان روح و نفس (منطبعه) است<ref>قونوی، النصوص، ۹۶؛ آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ۱۳۸.</ref> که عضوی لطیف و روحانی<ref>تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۳۳۵.</ref> و جوهری نورانی<ref>آملی، محمدتقی، درر الفوائد، ۱/۱۳۱.</ref> است و ریاست قوا و اعضای بدن را بر عهده دارد.<ref>ملاصدرا، کسر الاصنام، ۳۳.</ref> قلب، جوهری نورانی و حد وسط روح و نفس و مرتبه توجه به [[عالم غیب]] است، امّا روح، مرتبهای از [[نفس ناطقه]] محسوب میشود.<ref>آملی، محمدتقی، درر الفوائد، ۱/۱۳۱، حسنزاده آملی، ممدّ الهمم، ۵۵.</ref> نفس در اصطلاح عارفان، معانی کلی و جزئی را درک میکند و روح، باطن نفس بوده، همان جوهر لطیف و مجرد انسانی است؛ امّا نفس، ظاهر و مَرکب روح است که واسطه تدبیر جسم و بدن است. به اعتقاد آنان، نفس وقتی از عالم طبیعت و شهوات اعراض کرد، صفا و نورانیتی بر آن عارض میشود که سبب ظهور انوار الهی و تجلیات و سلطنت حق بر آن میشود و در این مرتبه، به [[مقامات|مقام قلب]] میرسد، سپس از مرحله قلبی نیز عبور میکند و به مرحله روحی میرسد که مرحله تجرد تام عقلی است.<ref>آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ۷۹۸–۸۰۲.</ref> | ||
از دیدگاه عارفان، حقیقت انسان، مراتبی دارد که عبارت است از: | از دیدگاه عارفان، حقیقت انسان، مراتبی دارد که عبارت است از: نفس، قلب، [[عقل]]، روح، سرّ، خفی و اخفی؛<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۳۷–۱۳۸؛ ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ۳۹؛ آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ۸۰۷.</ref> اگرچه در ترتیب این مراتب اختلاف نظر وجود دارد و بعضی مرتبه قلب را پس از مرتبه عقل شمردهاند.<ref>شاهآبادی، رشحات البحار، ۱۹۴.</ref> به اعتقاد عارفان، نفس انسانی پس از عبور از مقام عقل که به نور شرع منوّر گردید، به مقام قلب میرسد و در مقام قلب دریچهای از [[مقامات|مقام غیب]] بر او گشوده میشود و با ادامه سیر معنوی، تجلیات اسمائی بر او وارد میشود.<ref>← آشتیانی، مقدمه مصباح الهدایه، ۲۸.</ref> نفس پس از طی مراتب [[تجرد برزخی]] به مقام تعقل تام و مرتبه روح میرسد که در اصطلاح [[حکما|اهل حکمت]]، از آن به عقل تعبیر میشود.<ref>آشتیانی، شرح مقدمه قیصری، ۷۹۸.</ref> قلبی که با تصفیه و تجرد به مقام روحی ترقی میکند، از آن به سرّ تعبیر میشود.<ref>کاشانی، شرح منازل السائرین، ۶۶۰.</ref> از آنجاکه قلب مُدرِک معانی کلیه به صورت تفصیلی است، مظهر مرتبه [[واحدیت]] است و از آنجاکه روح مُدرِک معانی کلیه به صورت بسیط اجمالی است، مظهر [[مرتبه احدیت]] است.<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۶۹۵؛ آملی، سیدحیدر، نقد النقود، ۷۰۷.</ref> | ||
:{{ببینید|نفس}} | :{{ببینید|نفس}} | ||
[[امامخمینی]] نیز، به بعضی از مراتب نفس و ترتیب آنها اشاره کردهاست: قلب، روح، سِرّ و خفی که هر مرتبه نازلتر، سایه و ظل مرتبه بالاتر است.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۹۱.</ref> به عقیده ایشان، وقتی | [[امامخمینی]] نیز، به بعضی از مراتب نفس و ترتیب آنها اشاره کردهاست: قلب، روح، سِرّ و خفی که هر مرتبه نازلتر، سایه و ظل مرتبه بالاتر است.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۹۱.</ref> به عقیده ایشان، وقتی سالک با ریاضت و هدایت الهی [[مقامات|مقام نفس]] را طی کرد، برای او فتح و گشایش قلب رخ میدهد؛ معارف در قلب او ظهور میکند و به مقام قلب میرسد که آن را «فتح قریب» میگویند آیه «نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ»<ref>صف، ۱۳.</ref> به آن اشاره دارد. زمانی که سالک در مقام قلب است و رسوم و تعینات قلبی بر او حکمفرماست، باب [[اسما و صفات]] بر او بستهاست؛ اما وقتی با تجلیات اسمائی و صفاتی، تعینات قلبی، زایل شد، فتح مبین رخ میدهد و آیه «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً»<ref>فتح، ۱.</ref> به آن اشاره دارد. هنگامی که سالک از حجب کثرت اسمائی و صفاتی عبور کند و تجلیات ذاتی برای او ظاهر شود، به فتح مطلق دست مییابد و آیه «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» به آن اشاره دارد.<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۶۰؛ ← امامخمینی، چهل حدیث، ۳۴۱–۳۴۲.</ref> | ||
در عرفان نظری دلیل نامگذاری قلب، تقلب آن میان | در عرفان نظری دلیل نامگذاری قلب، تقلب آن میان اسمای لطفی و قهری و میان ادراکات جزئی و کلی است<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۷۶۳–۷۶۴.</ref> و مانند آینهای است که حقایق و معارف در آن بازتاب مییابد؛ هر اندازه این آینه صاف و روشن باشد، معارف زلالتر در آن متجلی میشود.<ref>آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ۵۳۵–۵۳۶؛ فیض کاشانی، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ۵/۲۳.</ref> در این دیدگاه، قلب مؤمن عرش رحمان و وسیعتر از [[رحمت]] است و تجلیات رحمانی در قلب مؤمن بیشتر از [[عرش]] است؛ زیرا قلب، [[برزخ]] میان [[عالم غیب]] و شهادت است؛ از اینرو قلب، عرش اعظم بهشمار میرود.<ref>جامی، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ۱۹۸–۲۰۱؛ لاهیجی، مفاتیح الأعجاز فی شرح گلشن راز، ۱۸۴–۱۸۶.</ref> | ||
:{{ببینید|عرش}} | :{{ببینید|عرش}} | ||
[[امامخمینی]] در بیان حقیقت قلب، به لوازم و احکام آن پرداخته، معتقد است قلب لطیفه روحانی میان دو نشئه مُلکی و ملکوتی است که دو وجه و صورت دارد: یک وجه به عالم ملک و دنیا دارد و برای آبادی آن تلاش میکند و وجه دیگر آن، به عالم آخرت و ملکوت است که برای عمرانی و آبادی آن میکوشد و از همینرو در قلب، از یک طرف حقایق غیبی و ملکوتی و در طرف دیگر آن صور مُلکی دنیایی بازتاب مییابد. در این فرایند، اگر جنبه دنیایی بر قلب چیره شود، قلب بهتدریج به سوی طبیعت سوق مییابد و صور خیالی و وهمی در آن نقش میبندد و اگر حقایق ملکوتی بر آن چیره شود، رو به سوی ملکوت اعلی کرده، معارف آسمانی در آن تجلی میکند.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۹۹–۴۰۰.</ref> این چنین قلبی، منزلگاه محبوب و محل تجلیات رحمانی است.<ref>امامخمینی، آداب الصلاهٔ، ۱۰۷، امامخمینی، حدیث جنود، ۳۰۴.</ref> | [[امامخمینی]] در بیان حقیقت قلب، به لوازم و احکام آن پرداخته، معتقد است قلب لطیفه روحانی میان دو نشئه مُلکی و ملکوتی است که دو وجه و صورت دارد: یک وجه به عالم ملک و دنیا دارد و برای آبادی آن تلاش میکند و وجه دیگر آن، به [[عالم آخرت]] و ملکوت است که برای عمرانی و آبادی آن میکوشد و از همینرو در قلب، از یک طرف حقایق غیبی و ملکوتی و در طرف دیگر آن صور مُلکی دنیایی بازتاب مییابد. در این فرایند، اگر جنبه دنیایی بر قلب چیره شود، قلب بهتدریج به سوی طبیعت سوق مییابد و صور خیالی و وهمی در آن نقش میبندد و اگر حقایق ملکوتی بر آن چیره شود، رو به سوی ملکوت اعلی کرده، معارف آسمانی در آن تجلی میکند.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۹۹–۴۰۰.</ref> این چنین قلبی، منزلگاه محبوب و محل تجلیات رحمانی است.<ref>امامخمینی، آداب الصلاهٔ، ۱۰۷، امامخمینی، حدیث جنود، ۳۰۴.</ref> | ||
در روایات چندی برای قلب، اعضای باطنی چون چشم و گوش قرار داده شدهاست.<ref>کلینی، الکافی، ۸/۲۱۵؛ نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ۱۱/۳۶۰.</ref> امامخمینی مانند دیگر [[اهل معرفت]]<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۵۶۴؛ آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ۵۸۱.</ref> معتقد است برای قلب چشمی است که با آن | در روایات چندی برای قلب، اعضای باطنی چون چشم و گوش قرار داده شدهاست.<ref>کلینی، الکافی، ۸/۲۱۵؛ نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ۱۱/۳۶۰.</ref> امامخمینی مانند دیگر [[اهل معرفت]]<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۵۶۴؛ آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ۵۸۱.</ref> معتقد است برای قلب چشمی است که با آن عوالم غیب را درک میکند که هرگاه چشم دل و بصیرت ملکوتی انسان بسته باشد، نمیتواند حقایق را درک نماید؛ ولی آنگاه که پرده طبیعت کنار زده شود، حقایق بر او منکشف میگردد.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۸ و ۴۱۵.</ref> ایشان [[سعادت]] آدمی را در بینایی دل و بازبودن چشم قلب میداند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۷/۳۰۲.</ref> | ||
== اقسام قلب == | == اقسام قلب == | ||
[[قرآن کریم]] به بعضی از اقسام قلب اشاره کرده، از قلوبی یاد میکند که به سبب احاطه زنگار [[گناه]]، بر آنان قفل و مهر زده شدهاست.<ref>کهف، ۲۸؛ محمد، ۲۴.</ref> در مقابل، قلبهایی را که از مفاسد و حب غیر خداوند خالی است، قلب سلیم نامیدهاست.<ref>شعراء، ۸۹؛ صافات، ۸۴.</ref> در بعضی روایات، قلب به قلب نفاق، قلب ایمان، قلب منکوس (قلب وارونه که به سمت دنیا متمایل است) و قلب مفتوح (قلبی که در برابر واردات الهی باز است) تقسیم شدهاست.<ref>کلینی، الکافی، ۲/۴۲۳.</ref> در آموزههای عرفانی نیز به اقسامی از قلب اشاره شدهاست.<ref>جامی، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ۲۰۰.</ref> | [[قرآن کریم]] به بعضی از اقسام قلب اشاره کرده، از قلوبی یاد میکند که به سبب احاطه زنگار [[گناه]]، بر آنان قفل و مهر زده شدهاست.<ref>کهف، ۲۸؛ محمد، ۲۴.</ref> در مقابل، قلبهایی را که از مفاسد و حب غیر خداوند خالی است، قلب سلیم نامیدهاست.<ref>شعراء، ۸۹؛ صافات، ۸۴.</ref> در بعضی روایات، قلب به قلب نفاق، قلب ایمان، قلب منکوس (قلب وارونه که به سمت دنیا متمایل است) و قلب مفتوح (قلبی که در برابر واردات الهی باز است) تقسیم شدهاست.<ref>کلینی، الکافی، ۲/۴۲۳.</ref> در آموزههای [[عرفان|عرفانی]] نیز به اقسامی از قلب اشاره شدهاست.<ref>جامی، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ۲۰۰.</ref> | ||
در روایات قلب سلیم، قلبی تفسیر شده که در آن غیر حق نباشد.<ref>کلینی، الکافی، ۲/۱۶.</ref> [[اهل معرفت]] نیز قلب سلیم را قلب خالی از [[ | در روایات قلب سلیم، قلبی تفسیر شده که در آن غیر حق نباشد.<ref>کلینی، الکافی، ۲/۱۶.</ref> [[اهل معرفت]] نیز قلب سلیم را قلب خالی از [[حجب|حجاب]] و ظلمت و مستعد [[فیض الهی]] و انوار آن میدانند<ref>آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، ۵۵۵.</ref> که غیر خداوند در آن راه نیابد.<ref>مکی، قوت القلوب فی معاملة المحبوب، ۱/۲۱۵.</ref> [[امامخمینی]] نیز، قلب سلیم را قلبی میداند که از هر گونه شائبه شرک، اعم از شرک جلی و خفی، پاک و منزه باشد<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۷.</ref> و قلبی خداوند را ملاقات میکند که در آن احدی غیر از خدای تعالی نباشد<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۲۷۵–۲۷۶.</ref> که در حقیقت، به معنای [[فنا|فنای ذاتی]] و ترک خودی و انانیت<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۳۸.</ref> و ترک مشاهده [[عبادت]] و عبودیت خود<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۷۶.</ref> است و از آنجاکه حقیقت دنیا همان غیر خدا و ماسویالله است، این معنا به صورت کامل جز برای اولیای کامل محقق نمیشود.<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۲۷۶.</ref> | ||
امامخمینی در آثار خود با استناد به روایات چندی<ref>کلینی، الکافی، ۲/۱۶؛ حویزی، تفسیر نور الثقلین، ۴/۵۸؛ امامخمینی، حدیث جنود، ۲۷۶؛ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۶.</ref> بهطور گستردهتر از اقسام قلب بحث کرده، قلب را به اعتبار تجلیات و تأثیرات آن، به اقسام متعددی تقسیم کردهاست؛ ازجمله: | امامخمینی در آثار خود با استناد به روایات چندی<ref>کلینی، الکافی، ۲/۱۶؛ حویزی، تفسیر نور الثقلین، ۴/۵۸؛ امامخمینی، حدیث جنود، ۲۷۶؛ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۶.</ref> بهطور گستردهتر از اقسام قلب بحث کرده، قلب را به اعتبار تجلیات و تأثیرات آن، به اقسام متعددی تقسیم کردهاست؛ ازجمله: | ||
# قلب انکاری: قلبی که حقایق را درک نمیکند و به جای آنکه به دنبال کشف حقایق باشد، آن را انکار میکند، قلب انکاری است که از ورود هر گونه نور حقیقت کاملاً محروم است.<ref>امامخمینی، تفسیر حمد، ۱۶۷.</ref> | |||
# قلب حزنی: هرگاه حقتعالی با اسمای جلال و عظمتش بر قلبی تجلی کرد و آن تجلی سبب هَیَمانی ـ که به همراه خوف و حیرتی که به همراه حزن است ـ شود، چنین قلبی، قلب حزنی است؛ مانند قلب [[حضرت یحیی (ع)]] که خوف بر او چیره بود.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۶۱.</ref> | |||
# قلب عشقی و شوقی: برخی قلوب به دلیل چیرگی [[محبت و عشق|حبّ و عشق]]، با شوق و جذبه به سوی کمال حرکت دارند که از آنها به قلوب شوقی یاد میشود؛ مانند قلب [[حضرت عیسی(ع)]] که شوق بر آن چیره بود.<ref>امامخمینی، چهل حدیث؛ امامخمینی، آداب الصلاة، ۱۲۲.</ref> | |||
# قلب توحیدی: قلبی که به مقام طمأنینه رسیده باشد، قلب توحیدی نام دارد که در آن نور معرفت کمال مطلق تابیدهاست.<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۳۶۲.</ref> | |||
== احوال قلب == | == احوال قلب == | ||
قلب حالات و تحولاتی دارد که به واسطه تطهیر و تصفیه آن، به [[سعادت و شقاوت]] میرسد.<ref>غزالی، احیاء علوم الدین، ۱۲/۱۶۲.</ref> در روایات متعدد تأکید شده که قلب دو حالت متفاوت دارد: یکی حالت اقبال و توجه و دیگری حالت ادبار و رویگردانی. | قلب حالات و تحولاتی دارد که به واسطه تطهیر و تصفیه آن، به [[سعادت و شقاوت]] میرسد.<ref>غزالی، احیاء علوم الدین، ۱۲/۱۶۲.</ref> در روایات متعدد تأکید شده که قلب دو حالت متفاوت دارد: یکی حالت اقبال و توجه و دیگری حالت ادبار و رویگردانی.<ref>نهج البلاغه، ح۱۸۴، ۵۴۴؛ کلینی، الکافی، ۳/۴۵۴.</ref> در نظر عارفان، حقایق الهی با طهارت و تصفیه قلب از کدورات و [[حجب|حجابها]]، در آن متجلی میشود.<ref>فرغانی، مشارق الدراری شرح تائیه ابنفارض، ۲۹۸–۳۰۰.</ref> این تجلیات نیز پیوسته رو به فزونی است تا سراسر قلب را فرا بگیرد.<ref>فرغانی، مشارق الدراری شرح تائیه ابنفارض، ۳۶۸ و ۶۱۹.</ref> علوم و حقایق نیز به قدر طهارت و صفای قلب و پاکی آن از کدورات و ناپاکیها در آن وارد میشود.<ref>مکی، قوت القلوب فی معاملة المحبوب، ۱/۲۱۴.</ref> | ||
[[امامخمینی]] قلب را محل نور ایمان<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۲۰۳.</ref> و تجلی حق<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۷۸.</ref> میداند و معتقد است قلب مؤمن چون بر | [[امامخمینی]] قلب را محل نور ایمان<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۲۰۳.</ref> و تجلی حق<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۷۸.</ref> میداند و معتقد است قلب مؤمن چون بر فطرت توحیدی استوار است، هرچه از معارف الهی در آن القا شود، بهآسانی میپذیرد؛<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۵۳۴.</ref> قلب کافر نیز چون منکوس و واژگون است، هیچ خیری در آن جا نمیگیرد.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۵۲۹.</ref> به باور ایشان، هر اندازه نور عظمت الهی در قلب بیشتر تجلی کند، [[خشوع|خضوع]] و عبودیت انسان در برابر حقتعالی بیشتر میگردد.<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۹۸–۹۹.</ref> بنابراین تمام اعمال و انجام تکالیف، در واقع مقدمه و راهکار تطهیر قلب است؛ زیرا طهارت قلب زمینهساز تکمیل اعمال آدمی است.<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۳۶.</ref> به اعتقاد ایشان، اگر [[عمل صالح]] با شرایط صوری و معنوی همراه باشد، نورانیتی در باطن قلب حاصل میشود که انسان را به معرفت حق و توحید نزدیک میکند و حقایق توحید در قلب جایگزین شده، در ملک بدن سرایت میکند تا جایی که خود از عالم نور و درجات نور حق میشود.<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۲۸۲–۲۸۳.</ref> در مقابل، از ارتکاب خطا، در قلب کدورتی حاصل میشود که انسان را از مقام قدس و قرب حق و معارف الهیه دور و به [[عالم طبیعت]] و دنیا نزدیک میکند تا آنجاکه تمام شئون غیبی قلب، در دنیا و طبیعت فانی میشود و حکم روحانیت و انسانیت از او برداشته میشود؛<ref>امامخمینی، حدیث جنود، ۲۸۳.</ref> از اینرو قلب منافق به دلیل کدورت و تیرگی، از فطرت اصلی خود فاصله میگیرد و پذیرای حقایق نیست.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۵۳۴.</ref> [[سالک]] باید عبادات را در حال نشاط و اقبال قلب به جا آورد و از کسالت و ادبار آن در وقت [[عبادت]] پرهیز کند؛ زیرا اگر در وقت کسالت و خستگی نفس را مشغول عبادت کند، ممکن است از عبادت منزجر شده، کمکم از عبادت متنفر شود و از ذکر حق اعراض کند.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۲۳.</ref> | ||
== حضور قلب و اقسام آن == | == حضور قلب و اقسام آن == | ||
یکی از مهمترین امور برای توجه قلب، فراغت قلب و فراغت وقت است؛ به این معنا که انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از خواطر و همّ و غمّ دنیوی فارغ کند و دل را یکسره برای | یکی از مهمترین امور برای توجه قلب، فراغت قلب و فراغت وقت است؛ به این معنا که انسان در وقت [[اشتغال]] به عبادت، خود را از خواطر و همّ و غمّ دنیوی فارغ کند و دل را یکسره برای عبادت و مناجات خالص کند؛<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۲۸.</ref> برای این امر لازم است انسان برای عبادت خود وقتی معین کند و در آن وقت، خود را موظف به عبادت بداند و اشتغال دیگری برای خود قرار ندهد.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۲۶.</ref> | ||
در روایات، حضور قلب شرط قبولی نماز شمرده شدهاست.<ref>مجلسی، مرآة العقول فی شرح اخبار آلالرسول (ص)، ۱۵/۱۳.</ref> [[اهل معرفت]] یکی از | در روایات، حضور قلب شرط قبولی نماز شمرده شدهاست.<ref>مجلسی، مرآة العقول فی شرح اخبار آلالرسول (ص)، ۱۵/۱۳.</ref> [[اهل معرفت]] یکی از درجات مراقبه را حضور قلب در برابر معبود دانستهاند<ref>تلمسانی، شرح منازل السائرین، ۱/۱۶۹.</ref> و بعضی، حضور قلب به حق، هنگام غیبت از خود را [[فنا|فنای از خویش]] شمردهاند.<ref>ابنعربی، الفتوحات المکیه، ۲/۱۳۳.</ref> علمای اخلاق نیز به حضور قلب در نماز<ref>غزالی، احیاء علوم الدین، ۲/۲۹۰.</ref> و عبادات دیگری چون [[قرآن|تلاوت قرآن]]<ref>غزالی، احیاء علوم الدین، ۳/۵۱۰.</ref> و مانند آن توجه داشتهاند؛ افزون بر آنکه محافظت بر نماز را در برخی آیات<ref>انعام، ۹۲.</ref> به حضور قلب در آن تفسیر کردهاند.<ref>مکی، قوت القلوب فی معاملة المحبوب، ۲/۱۶۶.</ref> | ||
[[امامخمینی]] یکی از حالات قلب را ـ که در کمال عمل و [[سعادت و شقاوت|سعادت]] انسان تأثیر دارد ـ حضور و توجه قلب میداند که عبادت بدون آن تأثیری نداشته و ناقص است.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۳۱ و ۴۱.</ref> حضور قلب در نظر ایشان، اقسام و مراتبی دارد و در تقسیمی بدیع، حضور قلب را به حضور قلب در معبود و حضور قلب در عبادت تقسیم میکند. حضور قلب در معبود، به این معناست که انسان خود را در محضر حق ببیند و حضور قلب در عبادت آن است که قلب متوجه عبادت و ثنای حق باشد.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۳۳–۴۳۵.</ref> | [[امامخمینی]] یکی از حالات قلب را ـ که در کمال عمل و [[سعادت و شقاوت|سعادت]] انسان تأثیر دارد ـ حضور و توجه قلب میداند که عبادت بدون آن تأثیری نداشته و ناقص است.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۳۱ و ۴۱.</ref> حضور قلب در نظر ایشان، اقسام و مراتبی دارد و در تقسیمی بدیع، حضور قلب را به حضور قلب در معبود و حضور قلب در عبادت تقسیم میکند. حضور قلب در معبود، به این معناست که انسان خود را در محضر حق ببیند و حضور قلب در عبادت آن است که قلب متوجه عبادت و ثنای حق باشد.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۳۳–۴۳۵.</ref> | ||
# حضور قلب در معبود: امامخمینی برای حضور قلب در معبود سه مرتبه ذکر میکند: ۱. حضور قلب در تجلیات | # حضور قلب در معبود: امامخمینی برای حضور قلب در معبود سه مرتبه ذکر میکند: ۱. حضور قلب در تجلیات افعالی | ||
# حضور قلب در تجلیات اسمائی | |||
# حضور قلب در تجلیات ذاتی. ایشان برای هر یک از این تجلیات نیز چهار مرتبه برمیشمرد: مرتبه علمی، مرتبه ایمانی، مرتبه شهودی، مرتبه فنایی. در تجلیات افعالی علمی، شخص [[عابد سالک]] از طریق برهان میداند که تمام عالم وجود، پرتویی از تجلی ذات الهی است<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۳۵.</ref> و چنین انسانی در همه اوقات بهخصوص به هنگام عبادت، خود و عالم را در محضر پروردگار میبیند،<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۱۷–۲۱.</ref> و اگر این علم را با قلم عقل بر صفحه دل بنگارد و به آن ایمان پیدا کند، به مرحله ایمانی میرسد<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۳۵.</ref> تا اینکه با ریاضت و مجاهدت و [[تقوای کامل]]، بهرهای از تجلیات شهودی نصیب قلب شود تا زمانی که قلب یکسره آینه تجلیات حق شود و سالک به مرتبه [[فنا]] برسد. اگر سالک از این فنا به هوشیاری برسد و عنایت الهی شامل او شود، به تجلیات اسمائی نایل میشود که این مرتبه به سهم خود مراتب بسیاری دارد.<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۱۷–۲۳.</ref> اگر استعداد سالک بیش از این باشد، نوبت به حضور قلب در دریافت تجلیات ذاتی میرسد که آخرین و کاملترین مرتبه از حضور قلب است و این هم به سهم خود مراتب بسیاری دارد.<ref>← امامخمینی، سرّ الصلاة، ۱۷–۲۳؛ امامخمینی، چهل حدیث، ۴۳۳–۴۳۵.</ref> | |||
# حضور قلب در عبادت: حضور قلب در عبادت نیز مراتبی دارد. این مسئله گاهی به صورت اجمالی و گاهی به صورت تفصیلی است. نخستین مرتبه آن، این است که سالک به قلب خود بفهماند در عبادت سرگرم ثنای معبود است و از آغاز عبادت تا فرجام آن، خود را به همین حال نگاه دارد.<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۱۷.</ref> حضور قلب تفصیلی نیز خود گاهی با قدم فکر و برهان است و گاهی با قدم ایمان و اطمینان که حقایق را که با قدم برهان و عقل به آن رسیدهاست، به مرتبه قلب برساند. در مرتبه بعد چنین است که حقایقی را که به مرتبه قلب رساندهاست، با قدم شهود و با چشم ملکوتی مشاهده کند.<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۱۸–۲۰.</ref> | # حضور قلب در عبادت: حضور قلب در عبادت نیز مراتبی دارد. این مسئله گاهی به صورت اجمالی و گاهی به صورت تفصیلی است. نخستین مرتبه آن، این است که سالک به قلب خود بفهماند در عبادت سرگرم ثنای معبود است و از آغاز عبادت تا فرجام آن، خود را به همین حال نگاه دارد.<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۱۷.</ref> حضور قلب تفصیلی نیز خود گاهی با قدم فکر و برهان است و گاهی با قدم ایمان و اطمینان که حقایق را که با قدم برهان و عقل به آن رسیدهاست، به مرتبه قلب برساند. در مرتبه بعد چنین است که حقایقی را که به مرتبه قلب رساندهاست، با قدم شهود و با چشم ملکوتی مشاهده کند.<ref>امامخمینی، سرّ الصلاة، ۱۸–۲۰.</ref> | ||
:{{ببینید|اسرار عبادت}} | :{{ببینید|اسرار عبادت}} | ||
امامخمینی دربارهٔ کیفیت دستیابی به حضور | امامخمینی دربارهٔ کیفیت دستیابی به [[حضور قلب]]، میگوید انسان در وقت اشتغال به عبادت، باید خود را از اشتغالات و همّ دنیایی فارغ و قلب را از امور متفرقه خالی کند<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۲۸.</ref> و با قدری مواظبت و مراقبت به تحصیل فراغت قلب بپردازد و مدتی اختیار خیال را به دست گیرد؛ در این صورت پس از مدتی به حق و عبادت توجه پیدا خواهد کرد.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۳۰.</ref> | ||
:{{ببینید|عبادت}} | :{{ببینید|عبادت}} | ||
امامخمینی برای حضور قلب موانعی نیز ذکر کردهاست؛ ازجمله: | امامخمینی برای حضور قلب موانعی نیز ذکر کردهاست؛ ازجمله: | ||
# [[حب دنیا]]: از آنجاکه انسان به حسب فطرت و جبلت خود، به هر چه علاقه پیدا کند، به آن متوجه میگردد، علاقه به دنیا و تعلق به آن سبب میشود که قلب متوجه به آن شده و این مانع حضور قلب در محبوب میگردد؛ اما به مجرد اینکه این علاقه و [[اشتغال]] به دنیا کم و مانع برداشته شود، قلب، خود به سوی محبوب پرواز میکند.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۴۷.</ref> | |||
# توجه به حواس ظاهری: در صورتی که توجه انسان به آنچه حواس ظاهری ادراک میکند، متوجه گردد؛ مانند اینکه گوش چیزی را بشنود یا چشم چیزی را ببیند، قلب متوجه آن میگردد و این مانع حضور قلب میگردد.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۴۲.</ref> | |||
# هرزهگردی خیال: قوه خیال به جهت فرّار بودن، دایماً از شاخهای به شاخه دیگر میگریزد و حفظ آن نیاز به زحمت و تمرین دارد و این امر حتی نسبت به کسانی که تعلق به امور دنیوی ندارند نیز جاری است و طریق علاج آن، حبس خیال و بازگرداندن آن به محل خود است.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۴۳–۴۴.</ref> | |||
:{{ببینید|نماز}} | :{{ببینید|نماز}} | ||