خلافت و ولایت
خلافت و ولایت، جانشینی و سرپرستی از ناحیه خداوند تعالی در هستی در دانش عرفان.
مفهومشناسی
خلافت به معنای جانشینی است[۱] و خلیفه به جانشین میگویند[۲]. ولایت به معنای نزدیکی[۳]، فرمانروایی، سلطنت[۴] و نیز به معنای یاریکردن[۵] است و اشاره به قدرت و فعل دارد[۶]. در اصطلاح عرفانی خلافت، نیابت از ذات ربوبی در خلق است که دربردارنده دو جهت الوهیت و عبودیت است[۷]. امامخمینی خلافت را جانشینی از ذات در اظهار، ظهور و افاضه میداند و خلیفه در موطنهای گوناگون دارای مصادیق متفاوتی است[۸].
ولایت در اصطلاح عرفانی نسبتی میان حق و خلق است که در آن بنده در مقام فنای از نفس خویش به حق قیام میکند[۹] و بدون واسطه حقایق را از حقتعالی دریافت میکند[۱۰]. این قیام در پی تدبیر و سرپرستی حق نسبت به بنده حاصل میشود تا بنده به مقام قرب و تمکین برسد[۱۱]. امامخمینی نیز از دیدگاه عرفانی معانی متعددی برای ولایت ذکر میکند، ازجمله قرب، محبوبیت، تصرف، ربوبیت و نیابت[۱۲]. ایشان معتقد است ولایت قرب تامی است (تعلیقات فصوص، ۱۷۸) که در آن بنده به کمال مطلق میرسد[۱۳] و ربوبیت حق در بنده ظهور میکند، به گونهای که فعل بنده، فعل حقتعالی میشود[۱۴]. خلافت و ولایت در اصطلاح کلامی و تاریخ اسلام ریاست عامه در امور دین و دنیا به نیابت از رسول اکرم(ص) است [۱۵]. در اینجا نگاه عرفانی امامخمینی به بحث خلافت و ولایت بازگو میشود. واژههای مرتبط با خلافت و ولایتْ نبوت، رسالت و امامتاند .
پیشینه
در قرآن کریم، آفرینش انسان در زمین با خلافت حضرت آدم(ع) آغاز میشود[۱۶] و در برخی آیات، ولایت حقتعالی، ولایت پیامبر اکرم(ص) و ولایت اولوالامر و ولایت عموم مؤمنان ذکر شده است[۱۷]. در روایات نیز قوام عالم به خلیفه و حجت الهی در زمین دانسته شده[۱۸] و ولایت و خلافت پیامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) مطرح گردیده است[۱۹]. همچنین ولایت ظاهری و باطنی و صفات اولیای حق بیان شده است[۲۰]. کتاب بصائر الدرجات نوشته محمدبنحسن صفار قمی از نخستین کتابهای روایی است که در آن از خلافت و ولایت سخن به میان آمده است. همچنین «کتاب الحجة» در کافی به این بحث اختصاص دارد و از مفصلترین ابواب آن به شمار میرود. پیامبر اکرم(ص) بحث خلافت و ولایت را از نخستین روزهای دعوت اسلامی مطرح کرد و آغاز خلافت ظاهری پیامبر(ص) از حقتعالی در جامعه با تشکیل حکومت در مدینه بود و ایشان به تدبیر امور حکومت اقدام کرد[۲۱].
خلافت و ولایت در عرفان یکی از محوریترین مباحث است و عارفان معتقدند بدون خلافت و ولایت هیچ ظهوری در عالم نخواهد بود و تا خلیفه نباشد، هیچ مظهری ظهور نخواهد کرد[۲۲]. در آثار عرفانی بستر بحث خلافت و ولایت با مباحث کلامی متفاوت است. در علم کلام از جهات مختلفِ خلافت و ولایت ظاهری بحث شده است؛ اما در مباحث عرفانی به این موضوع از جهت باطنی آن پرداخته شده است[۲۳] و خلافت و ولایت با فنای عبد و قرب حقتعالی مرتبط است[۲۴]. از نخستین عارفانی که از این موضوع بحث کردهاند، ابویزید بسطامی[۲۵]، ابنجنید[۲۶] و حکیم ترمذی است[۲۷]. با ظهور ابنعربی این بحث و بحث انسان کامل و خلافت او به کمال رسید و پس از وی در آثار شاگردان و شارحان اندیشه او پرورش یافت[۲۸].
رویکرد عرفان نظری در موضوع ولایت، تفسیر امامت را در بستر شیعی هموار ساخت. سیدحیدر آملی از نخستین عارفان شیعی است که بحث از ولایت و امامت را در بستر شیعی مطرح کرد و با آموزههای انسان کامل پیوند داد[۲۹]. عارفان سدههای اخیر نیز در آثار خود آن را طرح کرده و بحث آن را پیگرفتهاند؛ مانند محمدرضا قمشهای در حواشی فصوص و رسالة الولایه، میرزااحمد آشتیانی در رساله ولایت و علامه طباطبایی در رسالة الولایه.
امامخمینی در مباحث عرفانی خود برای بحث خلافت و ولایت اهمیت ویژهای قائل است؛ از این جهت کتاب مستقلی به نام مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه در این باب تألیف کرده است (← مقاله مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه). از ویژگیهای ایشان در این بحث گسترش بحث خلافت به مرتبه صقع ربوبی و مرتبه فیض اقدس است که همه خلافتها از آن نشئت میگیرد[۳۰] و در سخنان دیگر اهل معرفت مشاهده نمیشود. همچنین ایشان مباحث عرفانی خلافت و ولایت را با حکومت پیوند میدهد که ریشه در مباحث توحیدی دارد و بنیاد حکومت را بر پایه اصول حکمی، عرفانی و فقهی استوار میکند[۳۱].
حقیقت خلافت و ولایت
امامخمینی همانند دیگر عارفان[۳۲]، قائل است حقتعالی در مرتبه غیب مطلق، هیچگونه ظهور و اسم و رسمی ندارد و برای ظهور باید از آن مرتبه تنزل کند و برای افاضه فیض به ماسوا حقیقتی نیاز است که با او سنخیت داشته و واسطه این فیض گردد[۳۳]. از اینرو حقتعالی زمانی که اراده کرد تجلی کند و فیض درون را آشکار سازد، برای این منظور خلیفهای ایجاد کرد که جانشین او در ظهور باشد[۳۴]؛ بنابراین برای ظهور و بروز اسمای الهی و کشف اسرار خزاین او در قوس نزول عالم، خلیفهای غیبی لازم است تا در ظهور اسما و اعیان جانشین او شود[۳۵]. این خلیفه دارای برزخیت کبری و واسطه میان حق و خلق است و دارای دو جهت است: جهتی به سوی غیب مطلق که حقتعالی است و جهتی به سمت ما سوا. از اینرو برزخ میان بطون و ظهور است. او مظهر اسم اعظم «الله» ذاتی و محیط بر اسمای دیگر است[۳۶]. از این خلیفه با تعابیری همانند فیض اقدس، حجاب اعظم و حقیقت قدسیه یاد میشود[۳۷] (← مقالههای فیض اقدس و مقدس؛ اسم اعظم).
امامخمینی مانند برخی اهل معرفت[۳۸] معتقد است حقیقت خلافت، ظهور الوهیت در عالم است. به اعتقاد ایشان این حقیقت در قوس نزول، اصل وجود و کمال است که در سراسر کائنات از عوالم غیب تا عالم شهادت جریان دارد و آن حقیقت وجود منبسط و نفس رحمانی است که باطن خلافت ختمیه(ص) و ولایت مطلقه علویه(ع) است[۳۹]. این خلیفه در هر موطن و عالمی مظهری دارد که تنزل و ظل مرتبه بالاتر است[۴۰].
از دیدگاه عارفان در عالم طبیعت و دنیا خلافت الهی متعلق به انسان کامل است که به مرتبه مظهریت تام اسمای الهی رسیده است[۴۱]. امامخمینی حقیقت خلافت را در قوس صعود عالم فقر محض میداند؛ زیرا فقر در اصطلاح عرفانی، فقر وجودی است، به اینکه بنده خود را مشاهده نکند و وجودی برای خود نبیند و حقتعالی را وجود محض و غنی مطلق بداند تا اینکه رسوم عبودیت را طی کند و به کنه آن که ربوبیت است، برسد[۴۲].
از سوی دیگر، برخی عارفان حقیقت ولایت را تحقق به اسمای الهی در نقطه اعتدالیه که منسوب به کلیات اسما و حقایق الهی است، معنا کردهاند[۴۳]؛ به این معنا که انسان در تحقق به اسمای الهی به حدی از اعتدال تام برسد که در آن هیچ اسمی از اسمای الهی بر دیگری غلبهای نداشته باشد[۴۴] و «ولیّ» به کسی گفته میشود که به فنای ذاتی، صفاتی و افعالی رسیده و متخلق به اسما و صفات حق است[۴۵] و نفس خود را برای خدا فارغ کرده و تنها به سوی او متوجه است[۴۶]؛ همچنین او فانی از حال خود و باقی به مشاهده حق است و از خود خبر ندارد و جز با حقتعالی به آرامش نمیرسد[۴۷].
از دیدگاه امامخمینی حقیقت ولایت، قرب به حقتعالی است، به گونهای که بنده حقانی میشود و اعمال و تصرفات او تصرف حقتعالی میگردد[۴۸]. در حقیقت ولایت ظهور ربوبیت حق در صورت بنده است، به گونهای که عالم نزد بنده فانی است[۴۹]. ریشه و حقیقت ولایت متحد با خلافت است؛ زیرا خلیفه نیز قریب، محبوب و نایب حق است[۵۰]؛ همچنانکه خلافت و ولایت ظهور الوهیتاند[۵۱].
رابطه با نبوت، رسالت و امامت
از دیدگاه عارفان، ولایت باطن نبوت است و نبی خود دارای مقام ولایت است[۵۲] و به جهت ولایت باطنی خود فیض الهی را دریافت میکند و از جنبه ظاهری خویش که نبوت و رسالت است، به دیگران افاضه میکند. از اینرو جنبه ولایت انبیا(ع) برتر از نبوت و رسالت ایشان است[۵۳]. حقیقت نبوت، اظهار و اخبار از غیب الغیوب در حضرت واحدیت به حسب استعداد مظاهر است. این حقیقت در عوالم هستی مظاهری دارد و در عالم انسانی، مظاهر آن انبیای الهیاند که از ذات، صفات، احکام و مرادهای الهی خبر میدهند[۵۴] (← مقاله نبوت).
امامخمینی، خلافت و ولایت را باطن نبوت میداند؛ زیرا در نبوت حقیقی مسئله اخبار و اظهار امور غیبی و کمالات پنهان مطرح است و این نبوت در درون خود ولایتی نیاز دارد تا به صورت نبوت ظاهر شود؛ بنابراین محور خلافت و ولایت ظهور حقتعالی در اشیا و در نبوت اخبار و اظهار امور غیبی است[۵۵]. ایشان ولایت را قرب، محبوبیت، تصرف و نوعی ظهور ربوبیت میداند که ریشه در خلافت حقیقی دارد[۵۶] و مقام خلافت را مقام جمعشدن همه حقایق الهی و اسمای مکنون و مخزون ثابت میشمارد[۵۷]. ایشان محور رسالت را بیان احکام و مدیریت زندگی فردی و اجتماعی بشر میداند[۵۸] و معتقد است رسالت اعم از نبوت است؛ زیرا هر رسولی دارای مقام نبوت است؛ اما هر نبیای مقام رسالت ندارد[۵۹] و از آنجا که رسالت امری زمانمند است، پایانپذیر است؛ اما ولایت بر پایه قرب و خلافت باطنی است که پایان نمیپذیرد[۶۰] (← ادامه مقاله). امامت جنبه ظاهری خلافت و از شئون رسالت است[۶۱]. از اینرو اندیشمندان امامت را به خلافت، وصایت یا ریاست در امور دین و دنیا معنا کردهاند[۶۲].
امامخمینی امامت را منصبی حقیقی میداند که پیامبر اکرم(ص) از طرف خداوند مأمور به نصب آن است[۶۳]. به باور ایشان امامت دارای جنبه باطنی است که از آن به ولایت تعبیر میشود[۶۴]؛ صاحب این مقام باطنی انسان کامل و حجت خداوند بر زمین است[۶۵] و دارای خلافت کلی الهی است که خلافتی تکوینی است و به سبب آن همه موجودات عالم در برابر او خاضعاند (ولایت فقیه، ۵۳). این مقام، مقام کشف و بسط حقایق است[۶۶] (← مقالههای نبوت؛ امامت). اقسام خلافت و ولایت: اهل معرفت تقسیماتی برای خلافت ذکر کردهاند. مهمترین تقسیمها عبارتاند از:
۱. خلافت ظاهری و باطنی (معنوی): مقصود از خلافت ظاهری مقام فرمانروایی و حکومت بر عالم ملک و ناسوت است و مراد از خلافت باطنی و معنوی مقام وساطت برای رساندن فیضهای معنوی است (کاشانی، شرح فصوص، ۲۵۰؛ همو، شرح منازل السائرین، ۵۰۶). امامخمینی خلافت معنوی را مکاشفه معنوی برای حقایق و آگاهی بر عالم اسما و اعیان میشمارد[۶۷]. به باور ایشان خلافت الهی امری اعتباری نیست، به گونهای که افرادی را منصوب کنند بلکه از آنجا که حقیقت آن بسط حقایق و کشف آنها است، به همراه خلافت باطنی است[۶۸]. برخی معتقدند در خلافت ظاهری نیاز به نص نیست؛ ولی امامخمینی این ادعا را نمیپذیرد و قائل است تعیین در خلافت معنوی لازم نیست؛ ولی در خلافت ظاهری که از شئون نبوت و رسالت است و تحت اسمای کونیه است، تعیین لازم و اظهار آن ضروری است[۶۹]. ۲. خلافت مطلقه و مقیده: خلافت مطلقه خلافتی بدون واسطه از ناحیه خداوند است؛ اما خلافت مقیده خلافت با واسطه است، مانند خلافت حضرت هارون(ع) از حضرت موسی(ع)[۷۰].
اهل معرفت برای ولایت نیز تقسیمهایی ذکر کردهاند؛ ازجمله: ۱. ولایت عامه و خاصه[۷۱]: مراد از ولایت عامه، قرب و نزدیکی به حق بهوسیله لطف است که مشترک میان همه مؤمنان است و تمام مؤمنان به لطف حق نزدیکاند؛ زیرا از ظلمت کفر بیرون آمده، وارد نور ایمان گشتهاند و مراد از ولایت خاصه، فنای عبد در حق و بقای به حق است که مخصوص واصلان و رهیافتگان از اربابان سلوک است[۷۲]. گاهی مراد از ولایت عامه، ولایت انبیای سابق است و در مقابل آن ولایت خاصه است که به ولایت امت محمدیه(ص) اختصاص دارد[۷۳]. ولایت خاصه به معنای نخست خود اقسامی دارد که اگر صاحب آن در مرتبه واحدیت باشد، مظهریت عموم اسمای الهی را داراست و اگر به مرتبه احدیت راه پیدا کند، ممکن است به مقام «أو ادنی» برسد. از اینرو آن را به ولایت خاصه محمدیه (احدیت) و غیر محمدیه تقسیم کردهاند[۷۴].
۲. ولایت مطلقه و مقیده: ولایت مطلقه ولایتی است که از تقید و تحدید به اسمی از اسمای الهی مبرا است، مانند خلافت خاتم انبیا(ص) و ولایت مقیده محدود به اسمی از اسمای الهی است، مانند ولایت دیگر انبیا(ع) و رسل(ع)[۷۵]. گاهی از ولایت عامه به مطلقه تعبیر میشود؛ از اینرو حضرت عیسی(ع) را خاتم ولایت مطلقه میدانند و ولایت مقیده بر ولایت خاصه محمدیه(ص) تطبیق میشود[۷۶] (← ادامه مقاله).
۳. ولایت تکوینی و تشریعی: امامخمینی معتقد است ولایت تکوینی، ولایتی حقیقی و معنوی است که به موجب آن ولی قدرت تصرف در عالم را دارد و همه موجودات در برابر او خاضعاند[۷۷] و شعبهای از ولایت کلی الهی است که به انبیا(ع) و رسول خدا(ص) و اوصیای او داده شده است. ولایت تشریعی عبارت از ابلاغ و بیان دین و احکام آن و همچنین رهبری و زعامت جامعه و اجرای احکام شریعت است. این مقام و شأنی از ولایت است که نیاز به نص و بیان دارد و بُعد فقهی و سیاسی خلافت و ولایت است که در کلام و فقه بیشتر به آن پرداخته شده است؛ چنانکه در روایتی[۷۸] اسلام بر پنچ پایه استوار است که مهمترین آن ولایت است[۷۹] (← مقاله ولایت فقیه(۱)).
گستره خلافت و ولایت
قرآن کریم، پیامبران(ع) را از جهت درجات و مقامات، مختلف معرفی کرده است[۸۰] اهل معرفت نیز معتقدند گستره خلافت و ولایت انبیا(ع) مختلف است و برخی خلافت تام از ناحیه خداوند و برخی خلافت از سایر انبیا(ع) و رسل داشتهاند[۸۱]. به باور امامخمینی این اختلاف بر اساس اسمای حاکم بر آنان است[۸۲] و خلیفه و ولیّ مطلق کسی است که به حسب مقام جمعی خود، مظهر اسم اعظم «الله» باشد و از آنجا که خلافت انسان کامل به حسب اسم اعظم «الله» است، گستره خلافت و ولایت او محیط بر باقی خلافتهاست و این، سرّ اختلاف انبیا(ع) و برتری خلافت و ولایت پیامبر اسلام(ص) بر خلافت باقی انبیا(ع) است، بلکه خلافت باقی انبیا(ع) مظهر خلافت اوست[۸۳]. در حقیقت ربوبیت اسم «الله»، یک حقیقت است که به صورتهای خاص مطابق نیاز اهل هر زمان در صورتهای انبیا(ع) ظهور میکند که اگر تعینات و اشخاص و حکم کثرت ملاحظه شود، به صورت انبیای مختلف مشاهده میشوند و اگر به نگاه غلبه وحدت ملاحظه شوند، یک حقیقتاند و فرقی میان رُسُل نیست[۸۴]؛ البته نبوت نبی خاتم انبیا(ص)، چنانکه امامخمینی خاطرنشان کرده است، نبوت مطلقه اصلیه حقیقیه است که از ازل تا ابد ادامه دارد و دیگر نبوتها، فرع نبوت او هستند و شریعت او کاملترین شرایع و تحت دولت اسم «الله» است که حکم آن ازلی و ابدی است و شرایع دیگر مظاهر شریعت اویند[۸۵]. همچنین مقام نبی خاتم(ص)، مقام اطلاق ولایت کلیه اصلیه و مشیت مطلقه است و مقام دیگر انبیا(ع)، مقام تقید ولایت جزئیه و مشیت مقیده است (← مقاله مشیت)؛ بنابراین نبوت همه انبیا(ع)، ظهور نبوت او[۸۶] و دعوت همه انبیا(ع) به پیروی از دعوت نبی خاتم(ص) است، بلکه همه دعوتها دعوت به او و مظهر دعوت اویند[۸۷] و این مقامات معنوی پیامبر اکرم(ص) برای ائمه(ع) و حضرت فاطمه(س) به تبعیت ثابت است و آنان دارای خلافت کلی الهی و ولایت تکوینیاند (ولایت فقیه، ۵۳ ـ ۵۴) و بنابر برخی روایات[۸۸] همه نور واحدند[۸۹].
مراتب خلافت و ولایت
از نگاه اهل معرفت از دیدگاه هستیشناسانه، خلافت و ولایت مراتبی دارند. این مراتب در سخنان امامخمینی بسط بیشتری داده شدهاند. ایشان مراتب خلافت را تا مرتبه صقع ربوبی ارتقا میدهد. این مراتب در قوس نزول چنیناند: ۱. ولایت و خلافت فیض اقدس: عارفان خلافت فیض اقدس را چندان مطرح نکردهاند؛ اما امامخمینی معتقد است نخستین مرتبه از مراتب الهی تجلی اول، مقام احدیت و فیض اقدس است که دارای ولایت عظمی و خلافت کبری است. این خلیفه، خلیفه در ظهور و افاضه است که در همه اسما ظهور دارد[۹۰] و حقتعالی به حسب ذات اطلاقی هیچ نسبتی با هیچ شیئی ندارد؛ ولی در مقام ظهور به واسطه فیض اقدس در آینههای اسما و اعیان در مرتبه واحدیت ظهور میکند؛ یعنی فیض اقدس خلیفه حقتعالی برای ظهور در نشئه حضرت علمیه و علم الهی است[۹۱]. سبب ظهور حقتعالی در نشئات علمی و عینی، حب ذاتی حقتعالی برای مشاهده کمالات ذاتی خود در قالب تعینات اسمائی، اعیانی و خلقی در دو نشئه علمی و عینی است[۹۲]. امامخمینی، خلافت فیض اقدس را رب ولایت علوی میداند که این ولایت با حقیقت محمدیه در نشئه امر و خلق متحد است و خلافت حقیقی فیض اقدس خود را در موطن ولایت علوی در فیض مقدس نشان میدهد[۹۳]. ۲. خلافت اسم اعظم «الله»: اسم اعظم «الله» نخستین تعین از فیض اقدس است و اول اسمی که از آن فیض دریافت میکند، اسم اعظم «الله» است که به مقام تعین خویش جامع همه اسما و صفات است و اول ظهور آن مقام رحمانیت و رحیمیت ذاتی است و به جهت جامعیت از همه اسمای الهی دارای اعتدال و استقامت است[۹۴]. خلافت اسم اعظم «الله» خلافت در ظهور است و حقتعالی برای مشاهده کمال ذاتش در مظهری جامع در موجودات به اسم اعظم که صاحب مقام احدیت جمع است، تجلی میکند و به واسطه او همه حقایق وجودی در قوس نزول و صعود عالم ظهور پیدا کردهاند (همان، ۵۱) و این اسم اعظم رب عین ثابت حقیقت محمدیه و انسان کامل است[۹۵] و پس از آن، خلافت اسمای دیگر است. رساندن فیض به اعیان ثابته به وسیله سرپرستی و خلافت اسما صورت میگیرد[۹۶] (← مقالههای اسم اعظم؛ اسما و صفات). ۳. خلافت عین ثابت انسان کامل: از دیدگاه اهل معرفت عین ثابت انسان کامل که مظهر اسم اعظم «الله» و دارای همه حقایق اسما است، اول ظهور در عالم اعیان ثابته و نشئه علمی است و دیگر اسما و لوازم اسمائی در حضرت اعیان، به واسطه عین ثابت انسانِ کامل ظهور پیدا میکنند و نسبت او با آنها، همانند نسبت اسم اعظم «الله» با دیگر اسما است[۹۷]. اسم اعظم «الله» به جهت جامعیت جمال و جلال و ظهور و بطون، امکان ندارد به مقام جمعی خود بر هیچیک از اعیان تجلی کند؛ زیرا آنها مظاهر و آینههای محدودیاند و باید مظهری جامع در مقابلش وجود داشته باشد و آن عین ثابت انسان کامل است[۹۸]. همچنانکه اسم اعظم «الله» سرپرستی همه اسما را داراست، عین ثابت انسان کامل، وساطت رسیدن فیض به همه اعیان را داراست و ارتباط همه کثرات از اعیان ثابته و اعیان خارجیه با اسم «الله»، از طریق همین خلیفه است و این خلیفه افزون بر مجرای فیضبودن با آنان معیت قیومی دارد[۹۹] (← مقالههای انسان کامل؛ اعیان ثابته؛ حضرات خمس). ۴. خلافت فیض مقدس: نخستین چیزی که در عالم خلق و اعیان ظهور مییابد، فیض مقدس و مشیت مطلقه است که منشأ آن حب ذاتی خداوند به بروز کمالات اسمائی است[۱۰۰]. به باور امامخمینی در عالم عینی، مشیت مطلقه، ظهور عین ثابت محمدی را در عالم خارج بر عهده دارد[۱۰۱]؛ بنابراین در نگاه ایشان ظهور حقتعالی در نشئه عینی و پیدایش کثرات خلقی در خارج از صقع ربوبی به وسیله خلیفه است که آن فیض مقدس است و چنین خلافتی در نشئه عینی نخستین و برترین خلافت خواهد بود[۱۰۲]. این خلافت ظل خلافت فیض اقدس است و فیض مقدس خلیفه در ظهور در خارج از صقع ربوبی است[۱۰۳] (← مقاله فیض اقدس و مقدس). ۵. خلافت عقل اول: عقل اول نخستین تعین فیض مقدس و مشیت مطلقه است و مظهر اسم اعظم «الله» در عالم عین است و اعیان دیگر، تعینات و ظهورهای این حقیقت عقلیاند. خلافت عالم عقل در مراتب پایینتر، همانند عوالم ملکوت، مثال و ملک ظاهر میشود[۱۰۴]. به نظر امامخمینی همانگونه که در مرتبه «واحدیت» عین ثابت حقیقت محمدیه که صورت اسم اعظم «الله» است، اول گیرنده فیض است، در عالم عین و خارج، عقل اول نخستین گیرنده فیض از مشیت مطلقه است[۱۰۵] (← مقالههای عقل(۲)؛ احدیت و واحدیت؛ حقیقت محمدیه؛ مشیت).
۶. خلافت انسان کامل: در قوس صعود عالم خلافت در نشئه طبیعت به انسان کامل اختصاص دارد؛ زیرا انسان کامل، مظهر اسم اعظم «الله» و حقیقت محمدیه است و میتواند خلافت از اسم اعظم «الله» و حقیقت محمدیه را دارا باشد[۱۰۶]. صورت و مظهری از حقیقت محمدیه در عالم انسانی در چهره نبی و ولی ظهور میکند و عهدهدار خلافت و ولایت در این جهان است و در آخرین و برترین ظهور آن، در خلافت و ولایت پیامبر اسلام(ص) و علی(ع) ظاهر شده است[۱۰۷]. از دیدگاه امامخمینی این خلافت برای این است که احکام ربوبیت را در خارج اجرا سازد (مصباح الهدایه، ۸۲)؛ از اینرو انسان کامل خلیفه الهی و حجت خداوند بر زمین است. این خلافت خلافتی الهی و تکوینی است که به موجب آن همه ذرات عالم در برابر آن خاضعاند[۱۰۸] (← مقالههای انسان کامل؛ حقیقت محمدیه).
ختم ولایت
مراد از ختم ولایت، انتهای ظهور اسمای حاکم بر ولیّ در هر عصری است و خاتم ولایت مطلقه، باطن نبوت مطلقه حضرت ختمی(ص) است که مظهر اسم اعظم «الله» است و پس از او، نبیای ظهور نمیکند و از آنجا که وصیِ هر نبی تابع آن نبی است، وصی پیامبر خاتم(ص)، امیرالمؤمنین علی(ع) است که خاتم اوصیا و صاحب ولایت مطلقه است[۱۰۹].
اهل معرفت خاتم ولایت را به دو قسم مطلقه و مقیده تقسیم کردهاند. برخی خاتم ولایت مطلقه را عیسی(ع)[۱۱۰] و برخی علیبنابیطالب(ع) میدانند[۱۱۱] و حضرت مهدی(ع) را خاتم ولایت مقیده شمردهاند[۱۱۲]. سیدحیدر آملی از عارفانی است که به نقد برداشت برخی در تعیین مصداق خاتم ولایت مطلقه (عیسیبنمریم(ع)) و خاتم ولایت مقیده (محیالدین ابنعربی) پرداخته و به اثبات خاتمیت ولایت مطلقه علی(ع) و خاتمیت ولایت مقیده مهدی موعود(ع) همت گماشته است[۱۱۳] (← مقالههای علیبنابیطالب، امیرالمؤمنین(ع)؛ حجتبنالحسن، امام زمان(ع)). برخی با جمع میان آرا، اختلاف را مربوط به دو اصطلاح ولایت مطلقه و مقیده دانستهاند. بنابر اصطلاح اول «ولایت مطلقه» به معنای ولایت عامه است که به انبیای سابق و اوصیای آنان اختصاص دارد و «ولایت مقیده» به معنای ولایت خاصه است که به رسول خاتم(ص) و اوصیا(ع) ایشان اختصاص دارد. در اصطلاح دوم ولایت مطلقه، ولایت خاصه محمدیه(ص) است که مقید به قیدی نیست و ولایت مقیده، ولایت خاصهای است که مقید به اسمی از اسمای الهی است، از این جهت عیسی(ع) را خاتم ولایت مطلقه (عامّه غیر محمدیه(ع)) به اصطلاح اول، و علی(ع) و مهدی موعود(ع) را خاتم ولایت مطلقه (خاصه محمدیه(ص)) به اصطلاح دوم دانستهاند؛ زیرا هر دو نور واحد و در ذات و صفات حقیقت یکسان هستند و بر اساس حکمت بالغه الهی تنها در شئون و ظهور اختلاف دارند[۱۱۴].
مقام خاتمیت ولایت مطلقه خاصه متعلق به وصی حضرت محمد(ص)، علی(ع) است که به تعیین الهی و ابلاغ آن حضرت(ص) بوده است[۱۱۵] و از آنجا که نبوت پیامبر اکرم(ص) حاکم بر همه نبوتهای پیشین و مهیمن بر آنهاست، باطن این نبوت که ولایت مطلقه است نیز اینچنین است. از اینرو در روایتی از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده است که ایشان با انبیای سابق به صورت خفی و در باطن و با پیامبر اکرم(ص) به صورت ظاهر همراه بوده است[۱۱۶]. از دیدگاه اندیشمندان شیعه این ولایت و وصایت استمرار دارد و ائمه هدی(ع) که اوصیای الهیاند دارای مقام ولایتاند. آخرینِ آنان، مهدی موعود(ع) خاتم ولایت خاصه محمدیه(ص) و خاتم اوصیاست[۱۱۷]. امامخمینی، حضرت مهدی(ع) را خاتم ولایت کلیه میداند که این مقام بهاصالت متعلق به رسول خاتم(ص) و بهتبع متعلق به مهدی(ع) است[۱۱۸](← مقالههای امامت؛ پیامبر اکرم(ص)؛ علیبنابیطالب، امیرالمؤمنین(ع)؛ حجتبنالحسن، امام زمان(ع)).
رسیدن به مرتبه خلافت و ولایت
اهل معرفت رسیدن به مرتبه ولایت را در بحث از اسفار اربعه مطرح کردهاند. از دیدگاه آنان منازل سلوک را به چهار مرحله کلی تقسیم کردهاند که از آن به اسفار اربعه تعبیر میشود. در سفر اول که سفر از خلق به حق است، سالک پس از آراستهشدن به فضایل اخلاقی و به دست آوردن طهارت قلبی و لاهوتیگردیدن قلب و پس از سیر منازل احوال، به منزل ولایت ورود پیدا میکند[۱۱۹] و در حقیقت با رسیدن به فنای عبودیت و ظهور ربوبیت و مشاهده رحمانیت حق، مقام ولایت آشکار میگردد[۱۲۰]؛ بنابراین مرتبه اول ولایت در نهایت سفر اول و پایان مراتب تدانی و بدایت مقام «تدلّی» است[۱۲۱] و این مرتبه در جایی است که در آن، بنده به تجلیات فعلی میرسد و همه مراتب وجود را تحت نور این تجلیات مشاهده میکند و به مرتبه فنای فعلی میرسد که با تمکن در این مقام، حقتعالی چشم و گوش بنده میشود و این در صورتی است که بنده با تقرب به حقتعالی به مرتبه قرب نوافل برسد[۱۲۲] که در آن، بنده به فعل حقتعالی میبیند و میشنود. در سفر دوم با فنای سالک در فعل، صفت و ذات، وی به توحید فعلی، صفتی و ذاتی میرسد و دایره ولایت او کامل میشود [۱۲۳]. این ولی، اگر به خود آید و در سفر سوم به صحو تام برسد، باقی به بقای حق میگردد و این مرتبه قرب فرایض است[۱۲۴]. در این سفر به مقام «قاب قوسین» که مقام احدیت جمع و حضرت احدیت است میرسد[۱۲۵] و در سفر چهارم که اضمحلال در احدیت است[۱۲۶] به مقام «أو أدنی» که نهایت مقام ولایت است میرسد[۱۲۷]۶۸) که اختصاص به پیامبر خاتم(ص) دارد[۱۲۸]؛ البته امامخمینی شرط رسیدن به مقام ولایت را خروج بنده از منزل انانیت و خودپرستی، پرهیز از محبت نفس[۱۲۹])، خروج از تصرف ابلیس و قرارگرفتن در زمره تصرف جنود الهی میداند؛ افزون بر اینکه ولایت باید همراه با طهارت ظاهری و باطنی باشد تا آنجا که قلب نورانی و الهیشده و ربوبیت حقتعالی در تمام مراتب ظاهر و باطن تجلی کند، در این مرحله عبودیت بهکلی فانی میشود و ربوبیت ظاهر میگردد[۱۳۰] (← مقالههای اسفار اربعه؛ قرب نوافل و فرایض).
از دیدگاه اهل معرفت رسیدن به مقام خلافت، با رسیدن به مقام جمع محقق میشود. چنین شخصی صاحب اسم اعظم الهی و مظهر همه اسمای اوست و حقایقِ همه مظاهر را در خود دارد (قیصری، شرح تائیه، ۳۸ و ۱۰۳). از دیدگاه امامخمینی مقام خلافت پس از رسیدن بنده به فنای فعلی، صفاتی و ذاتی محقق میشود و این با تصرف حقتعالی در بنده به آنچه مشیت اوست، همراه است و با رجوع بنده به خویشتن و رسیدن به مقام بقای پس از فنا، خلیفه حق تصرف در خزاین حقتعالی را دارد و در حقیقت در این مقام تصرف، متصرف و متصرف فیه حقتعالی است[۱۳۱]. از دیدگاه امامخمینی خلیفه از خود هیچگونه استقلال و تعینی نباید داشته باشد وگرنه خلافت به استقلال باز میگردد و این برای هیچ موجودی ممکن نیست[۱۳۲]؛ از اینرو ایشان حقیقت خلافت را فقر مطلق وجودی میداند که خلیفه برای خود استقلال وجودی قائل نیست[۱۳۳].
ویژگیها و آثار
امامخمینی و اهل معرفت در مجموع ویژگیهایی برای خلافت و ولایت بیان کردهاند، ازجمله:
- واسطه فیضبودن خلیفه و ولیّ: امامخمینی معتقد است انسان کامل و صاحب ولایت الهی، همانطور که در قوس نزول واسطه اصل وجود است، در قوس صعود نیز مقام وساطت در کمالات وجود را در سیر به سوی حق به عهده دارد و سالک باید با پیروی از شریعت انسان کامل، راه بپیماید و بدون آن به بیراهه خواهد رفت. از این جهت سلوک باید به دلالت و وساطت ولیّ کامل و حجت الهی انجام پذیرد (همو، آداب الصلاة، ۱۳۵ ـ ۱۳۶).
- لزوم اظهار خلافت ظاهری: به اعتقاد امامخمینی خلافت معنوی مکاشفه معنوی در مورد حقایق است که با اطلاع بر اعیان ثابته صورت میگیرد. از این جهت اظهار و تعیین آن لازم نیست؛ اما خلافت ظاهری از شئون رسالت است و تحت اسمای کونی واقع میشود و از منصبهای الهی است و امر آن بر مردم پنهان است. از این جهت اظهار و تعیین آن برای مردم لازم و واجب است[۱۳۴].
- استمرار ولایت و انقطاع نبوت: ولایت مقامی است که استمرار دارد، بهخلاف نبوت تشریعی که منقطع میشود [۱۳۵]؛ زیرا نبوت مظهر اسمی از اسمای حق نیست و «نبی» از اسمای خداوند نیست و جهت خلقی دارد؛ ولی ولایت مظهر اسم «ولیّ» و جهت حقی دارد[۱۳۶]؛ زیرا مدار رسالت بر احتیاجات ملکی، مانند سیاسات، معاملات و عبادات قرار دارد و این از امور کونی و طبیعی است که تشریع تام عهدهدار آن است و با انقطاع طبیعت پایان مییابد، بهخلاف ولایت که حقیقت آن با قرب حاصل میشود و پایانناپذیر است[۱۳۷]. در حقیقت نبوت سلطان اسم ظاهر، و ولایت سلطان اسم باطن است[۱۳۸].
- سبب قبولی عبادات: چنانکه در برخی روایات آمده[۱۳۹]، عبادات بدون ولایت «امامِ حق» پذیرفته نمیشوند و شخص بدون محبت ولیّ خدا که لازمه آن پیوند با او و پیروی از اوست، به بهشت راه نمییابد[۱۴۰]. به باور امامخمینی عبادات و عقاید، ظاهر و باطنی دارند که باطن آنها ولایت است؛ از این روبنابر روایات[۱۴۱] اگر کسی امام خود را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است[۱۴۲].
- اتصال خلیفه رسول خدا(ص) به علم لدنّی: کسی که پس از پیامبر(ص) خلیفه و جانشین اوست، باید همانند پیامبر(ص) به معدن علم او متصل باشد و آنچه پیامبر(ص) بر آن آگاه بود، او هم آگاه باشد؛ زیرا خلیفه قائممقام و جانشین او و در حکم اوست[۱۴۳].
- خلافت در تشریع: از دیدگاه اهل معرفت[۱۴۴] سالک وقتی سفر سوم از اسفار اربعه را به پایان میرساند و با هویت جمعی خود در مراتب موجودات سیر میکند، تمام مصالح بندگان و امور مربوط به مبدأ و معاد آنان و هر آنچه آنان را به خداوند نزدیک میکند، برای او آشکار میشود. او در این مرحله به نبوت میرسد؛ اما نبیّ صاحب شریعت نیست و با آغاز سفر چهارم به خلق باز میگردد؛ در حالیکه حقانی شده، به نبوت تشریعی میرسد و احکام ظاهره و باطنه و قالبیه و قلبیه را تشریع میکند و از حقتعالی و اسما و صفات او خبر میدهد[۱۴۵].
- تصرف در خلق: قدرت تصرف ولی در خلق به جهت قیام او به حق از جهت باطن است (آملی، المقدمات، ۱۶۸؛ تهانوی، ۲/۱۸۰۷). از دیدگاه امامخمینی ولیّ الهی از آنجا که حقانی گشته و به مرتبه قرب نوافل رسیده است، تصرف او تصرف حقتعالی است[۱۴۶]؛ البته ایشان همانند دیگر اهل معرفت خلیفه را در تمام مراتب نیابت و تصرف، حتی در خلافت کبری مستقل نمیداند و در حقیقت اصل وجود و همه فیوضات را از مستخلفعنه بر میشمرد، و میگوید تفویض به معنای واگذاری امور به خلیفه و کنارکشیدن مستخلفعنه و بیاثرماندن آن نیست[۱۴۷].
- سریان خلافت در عالم: با توجه به جایگاه خلیفه در نظام هستی و ارتباط ویژه او با حقتعالی و نیابت تام او، آنچه ظاهر میشود، به واسطه خلیفه است و همه مراتب عالم، مراتب خلافت حق است که به واسطه خلیفه تحقق مییابد و مقام خلافت، مقام استجماع همه حقایق الهیه و اسمای مکنون و مخزون ثابت است [۱۴۸]. خلیفه در هر مرتبه از مراتب عالم سریان دارد و در هر مرتبه به اقتضای آن مرتبه است؛ یعنی در لاهوت، لاهوت، در جبروت، جبروت، در ملکوت، ملکوت و با ملک، ملک است[۱۴۹].
- جواز حکومت از ناحیه حقتعالی: از دیدگاه امامخمینی جواز حکومت از فروع خلافت الهی است و غیر خلیفه، حق سلطنت و حکمکردن ندارد؛ اگرچه حکم او به حق باشد[۱۵۰]؛ زیرا سلطنت بر انسان، اختصاص به حقتعالی دارد که خالق اوست و کسی غیر حقتعالی حق محدودکردن آزادی انسان را ندارد [۱۵۱]. بنابر اعتقاد شیعه، امامت و خلافت، حق اهل بیت(ع) است (← مقاله اهل بیت(ع)) و در عصر غیبت، این مسئولیت به صالحترین فرد جامعه یعنی فقیه جامع شرایط واگذار شده است[۱۵۲] (← مقالههای حکومت اسلامی؛ ولایت فقیه(۱)).
پانویس
- ↑ ابنفارس، ۲/۲۱۰.
- ↑ ابنأثیر، ۲/۶۹.
- ↑ جوهری، ۶/۲۵۳۰؛ زبیدی، ۲۰/۳۱۲.
- ↑ جوهری، ۶/۲۵۳۰؛ فیومی، ۶۷۲؛ زبیدی، ۲۰/۳۱۰.
- ↑ ابنمنظور، ۱۵/۴۰۷؛ فیومی، ۲/۶۷۲.
- ↑ ابناثیر، ۵/۲۲۷؛ ابنمنظور، ۱۵/۴۰۷.
- ↑ ابنعربی، الفتوحات المکیه، ۲/۶۸؛ جندی، ۲۰۲؛ قیصری، شرح فصوص، ۱۲۷ ـ ۱۳۱.
- ↑ مصباح الهدایه، ۱۸؛ ← یزدانپناه، ۱/۳۱۹ ـ ۳۲۰.
- ↑ کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ۳۳؛ آملی، انوار الحقیقه، ۳۰۵.
- ↑ کاشانی، شرح فصوص، ۴۴.
- ↑ همو، اصطلاحات الصوفیه، ۳۳.
- ↑ مصباح الهدایه، ۳۶.
- ↑ حدیث جنود، ۱۰۰.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۴۰.
- ↑ (فاضل مقداد، ۴۰؛ شبّر، ۲۵۷)
- ↑ بقره، ۳۰.
- ↑ ← بقره، ۱۰۷؛ آل عمران، ۱۵۰ و ۱۷۵؛ مائده، ۵۵؛ انعام، ۶۲؛ اعراف، ۱۹۶.
- ↑ کلینی، ۱/۱۷۸ ـ ۱۷۹؛ حر عاملی، اثبات الهداة، ۵/۱۵۴.
- ↑ صدوق، ۲/۴۱۳؛ طبرسی، ۱/۱۵۲.
- ↑ صفار، ۱/۵۳۱؛ کلینی، ۱/۱۹۸ ـ ۲۰۵.
- ↑ سبحانی، ۴/۴۶.
- ↑ قونوی، اعجاز البیان، ۱۳۵؛ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۱۸.
- ↑ قیصری، رسائل، ۲۶ ـ ۴۱؛ آملی، انوار الحقیقه، ۲۹۷ ـ ۳۰۲.
- ↑ جلوه، ۲۵۵.
- ↑ ← انصاری، زکریابنمحمد، ۳/۳۸۱.
- ↑ ← مزیدی، ۲۳۴.
- ↑ ← دشتبان، ۱۰۱.
- ↑ ← ابنعربی، الفتوحات المکیه، ۲/۴۶۸؛ قونوی، مفتاح الغیب، ۵۸ ـ ۶۱ و ۹۹ ـ ۱۱۰.
- ↑ انوار الحقیقه، ۲۹۷ ـ ۳۰۲.
- ↑ مصباح الهدایه، ۱۷ ـ ۱۸.
- ↑ صحیفه، ۵/۸۱ و ۲۰/۴۵۲؛ ← یزدانپناه، ۱/۲۳۱ ـ ۲۳۲.
- ↑ قونوی، النصوص، ۳۳؛ جامی، ۲۶.
- ↑ مصباح الهدایه، ۱۳ ـ ۱۴.
- ↑ همان، ۵۱.
- ↑ همان، ۲۶.
- ↑ همان، ۱۶ ـ ۱۸؛ دعاء السحر، ۱۰۰.
- ↑ مصباح الهدایه، ۱۷ و ۲۶.
- ↑ آملی، تفسیر المحیط، ۳/۲۵۰ ـ ۲۵۲.
- ↑ آداب الصلاة، ۱۴۱.
- ↑ مصباح الهدایه، ۳۶.
- ↑ ابنعربی، عقلة المستوفز، ۴۵؛ آملی، تفسیر المحیط، ۳/۵۴۵.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۹۵ ـ ۹۶.
- ↑ کاشانی، لطائف الاعلام، ۵۶۴ و ۵۹۶.
- ↑ فناری، ۶۵.
- ↑ ملاصدرا، ۴۸۷.
- ↑ تهانوی، ۲/۱۸۰۷.
- ↑ هجویری، ۲۷۲.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۱۷۸ ـ ۱۷۹.
- ↑ همان، ۴۰.
- ↑ مصباح الهدایه، ۳۶.
- ↑ آداب الصلاة، ۱۴۱.
- ↑ جندی، ۶۸۸؛ قاضیسعید، ۲۵۵.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۸۳۷؛ جامی، ۲۱۳؛ آملی، المقدمات، ۱۶۸ ـ ۱۶۹.
- ↑ آملی، تفسیر المحیط، ۵/۲۶۷؛ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۳۸ و ۴۲.
- ↑ مصباح الهدایه، ۳۸.
- ↑ همان، ۳۶.
- ↑ همان، ۵۱.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۱۷۸.
- ↑ ولایت فقیه، ۹۹.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۱۷۸.
- ↑ همان، ۱۹۷.
- ↑ ابنمیثم بحرانی، ۱۷۴؛ حلی، ۱۲.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۱۹۷؛ صحیفه، ۱۱/۲۱.
- ↑ تعلیقه فوائد، ۵۸.
- ↑ دعاء السحر، ۱۴۶ ـ ۱۴۷.
- ↑ تقریرات، ۳/۳۵۲.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۱۹۶.
- ↑ تقریرات، ۳/۳۵۱.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۱۹۶ ـ ۱۹۷.
- ↑ عفیفی، ۲/۲۸۴.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۳۴.
- ↑ تهانوی، ۲/۱۸۰۸.
- ↑ قیصری، رسائل، ۶۳؛ آملی، المقدمات، ۲۰۴.
- ↑ قمشهای، ۱۱۲ ـ ۱۱۳.
- ↑ همان، ۱۱۳ ـ ۱۱۴.
- ↑ همان، ۱۱۴.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۱۷۸ ـ ۱۷۹؛ ولایت فقیه، ۵۳.
- ↑ کلینی، ۲/۱۸.
- ↑ ← دعاء السحر، ۴ و ۶۵ ـ ۶۶؛ تعلیقات فصوص، ۱۹۷.
- ↑ اسراء، ۵۵.
- ↑ عفیفی، ۲/۲۲۲.
- ↑ مصباح الهدایه، ۸۳.
- ↑ همان؛ تعلیقات فصوص، ۴۰ ـ ۴۱.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۲۸ ـ ۱۲۹.
- ↑ دعاء السحر، ۶۶.
- ↑ تعلیقه فوائد، ۷۵؛ تعلیقات فصوص، ۳۹ ـ ۴۸.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۴۱؛ تهانوی، ۲/۱۸۰۸.
- ↑ حر عاملی، اثبات الهداه، ۲/۲۰۴.
- ↑ دعاء السحر، ۵۲.
- ↑ مصباح الهدایه، ۱۷ ـ ۱۸.
- ↑ همان، ۱۶ ـ ۱۸.
- ↑ همان، ۴۴ ـ ۴۵.
- ↑ همان، ۳۶.
- ↑ همان، ۱۷ ـ ۱۸، ۲۰ و ۲۹.
- ↑ همان، ۳۰.
- ↑ همان، ۱۸ ـ ۱۹ و ۳۰.
- ↑ همان، ۳۳ و ۷۵ ـ ۷۶.
- ↑ همان، ۳۵.
- ↑ همان؛ همو، دعاء السحر، ۱۰۰ و ۱۲۰؛ قیصری، شرح فصوص، ۱۲۷ ـ ۱۲۸.
- ↑ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۴۵؛ همو، دعاء السحر، ۱۰۱.
- ↑ دعاء السحر، ۷۷ ـ ۷۸؛ ← یزدانپناه، ۲/۱۳۰ ـ ۱۳۱.
- ↑ مصباح الهدایه، ۱۷ ـ ۱۸.
- ↑ همان، ۳۶؛ دعاء السحر، ۱۰۰.
- ↑ ابنعربی، عقلة المستوفز، ۵۰؛ عفیفی، ۲/۲۹۱.
- ↑ مصباح الهدایه، ۳۰ و ۶۲.
- ↑ همان، ۲۷ و ۵۱.
- ↑ جامی، ۶۳؛ امامخمینی، تعلیقه فوائد، ۶۰ ـ ۶۹؛ همو، دعاء السحر، ۷، ۸، ۱۷، ۶۶ و ۱۴۰ ـ ۱۴۷.
- ↑ ولایت فقیه، ۵۳.
- ↑ جامی، ۲۶۵ ـ ۲۶۷؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۴۷.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۴۳۹ ـ ۴۴۰.
- ↑ آملی، المقدمات، ۱۸۷.
- ↑ قمشهای، ۱۱۴.
- ↑ جامع الاسرار، ۳۸۰ ـ ۴۴۷.
- ↑ قمشهای، ۱۱۱ ـ ۱۲۰.
- ↑ همان، ۱۲۶؛ امامخمینی، صحیفه، ۱/۴ ـ ۵.
- ↑ همو، تقریرات، ۲/۲۴۷.
- ↑ آملی، المقدمات، ۲۴۲ ـ ۲۴۳؛ لاهیجی، ۳۲۸ ـ ۳۳۰ و ۳۴۴.
- ↑ صحیفه، ۲۰/۲۴۹.
- ↑ انصاری، خواجهعبدالله، ۱۱۱.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۴۶ ـ ۱۴۸؛ امامخمینی، آداب الصلاة، ۶۱.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۴۷؛ آشتیانی، ۵۳.
- ↑ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۴۰ ـ ۴۱.
- ↑ (قمشهای، ۲۱۱).
- ↑ همان؛ جامی، ۱۵۳؛ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۸۷ ـ ۸۸.
- ↑ کاشانی، لطائف الاعلام، ۳۲۸ ـ ۳۲۹؛ آملی، تفسیر المحیط، ۶/۲۲۱.
- ↑ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۱۳۲.
- ↑ کاشانی، لطائف الاعلام، ۳۲۹؛ آملی، المقدمات، ۲.
- ↑ آشتیانی، ۵۳ ـ ۵۴.
- ↑ آداب الصلاة، ۸ و ۲۱۲.
- ↑ همان، ۶۰ ـ ۶۱.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۴۷.
- ↑ آداب الصلاة، ۱۴۰.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۹۵.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۱۹۶ ـ ۱۹۷.
- ↑ (ابنعربی، فصوص الحکم، ۶۲ و ۱۳۵)
- ↑ همو، الفتوحات المکیه، ۱/۲۲۹ و ۳/۱۰۱؛ قیصری، شرح فصوص، ۱۴۷ و ۴۳۸؛ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۴۰.
- ↑ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۸.
- ↑ ابنترکه، ۲/۸۹۱.
- ↑ ← کلینی، ۲/۱۹ ـ ۲۱؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ۱/۱۳ ـ ۱۸.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۵۷۶ ـ ۵۷۸.
- ↑ کلینی، ۱/۳۷۱ ـ ۳۷۷.
- ↑ دعاء السحر، ۶۶.
- ↑ قمشهای، ۹۵؛ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷؛ همو، البیع، ۲/۶۲۳ ـ ۶۲۴.
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۱۱۹؛ جامی ۵۱۲.
- ↑ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۸۹.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۴۰ و ۱۷۸.
- ↑ تعلیقات فصوص، ۹۵ ـ ۹۶؛ آداب الصلاة، ۱۴۰.
- ↑ (همو، مصباح الهدایه، ۵۱)
- ↑ قیصری، شرح فصوص، ۴۰۳؛ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۱۸.
- ↑ الاجتهاد و التقلید، ۲۰.
- ↑ (کشف اسرار، ۲۲۱ ـ ۲۲۲)
- ↑ منتظری، ۱/۸۵ ـ ۸۶.
منابع
- قرآن کریم
- آشتیانی، سیدجلالالدین، مقدمة کتاب مشارق الدراری، شرح تائیه ابنفارض، تألیف سعیدالدین فرغانی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش
- آملی، سیدحیدر، انوار الحقیقة و اطوار الطریقة و اسرار الشریعه، تحقیق سیدمحسن موسوی تبریزی، قم، نور علی نور، چاپ اول، ۱۳۸۲ش
- آملی، سیدحیدر، تفسیر المحیط الاعظم و البحر الخضم، تصحیح سیدمحسن موسوی تبریزی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، ۱۴۲۲ق؛
- آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، تحقیق هانری کربن و عثمان یحیی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۸ش
- آملی، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، تحقیق هانری کربن و عثمان یحیی، تهران، توس، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش
- ابناثیر، مبارکبنمحمد، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، تصحیح محمود محمد طناحی، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، ۱۳۶۷ش
- ابنترکه، صائنالدین، شرح فصوص الحکم، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، چاپ اول، ۱۳۷۸ش
- ابنعربی، محیالدین، عقلة المستوفز، لیدن، بریل، چاپ اول، ۱۳۲۶ق
- ابنعربی، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صادر، بیتا
- ابنعربی، فصوص الحکم، تحقیق ابوالعلاء عفیفی، تهران، نشر الزهرا(س)، چاپ دوم، ۱۳۷۰ش
- ابنفارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق
- ابنمنظور، محمدبنمکرم، لسان العرب، تحقیق جمالالدین میردامادی، بیروت، دارالفکر ـ دار صادر، چاپ سوم، ۱۴۱۴ق
- ابنمیثم بحرانی، میثمبنعلی، قواعد المرام فی علم الکلام، تحقیق سیداحمد حسینی، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، چاپ دوم، ۱۴۰۶ق
- امامخمینی، سیدروحالله، آداب الصلاة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپ شانزدهم، ۱۳۸۸ش
- امامخمینی، سیدروحالله، الاجتهاد و التقلید، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ دوم، ۱۳۸۴ش
- امامخمینی، سیدروحالله، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، قم، پاسدار اسلام، چاپ دوم، ۱۴۱۰ق
- امامخمینی، سیدروحالله، التعلیقة علی الفوائد الرضویه، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش
- امامخمینی، سیدروحالله، تقریرات فلسفه امامخمینی، تقریر سیدعبدالغنی اردبیلی، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ دوم، ۱۳۸۵ش
- امامخمینی، سیدروحالله، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ چهارم، ۱۳۸۸ش
- امامخمینی، سیدروحالله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ دوازدهم، ۱۳۸۷ش
- امامخمینی، سیدروحالله، شرح دعاء السحر، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ چهارم، ۱۳۸۶ش
- امامخمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش
- امامخمینی، سیدروحالله، کتاب البیع، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ اول، ۱۳۷۹ش
- امامخمینی، سیدروحالله، کشف اسرار، تهران، محمد، بیتا؛ همو، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ ششم، ۱۳۸۶ش
- امامخمینی، سیدروحالله، ولایت فقیه، حکومت اسلامی، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ بیستم، ۱۳۸۸ش
- انصاری، خواجهعبدالله، منازل السائرین، تحقیق علی شیروانی، تهران، دارالعلم، چاپ اول، ۱۴۱۷ق
- انصاری، زکریابنمحمد، نتائج الافکار القدسیة فی بیان معانی شرح الرسالة القشیریه، تحقیق عبدالوارث محمد علی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، ۱۴۲۸ق
- تهانوی، محمد علی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تحقیق علی دحروج، لبنان، ناشرون، چاپ اول، ۱۹۹۶م
- جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۰ش
- جلوه، سیدابوالحسن، تعلیقه بر شرح فصوص الحکم، تألیف داوودبنمحمود قیصری، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش
- جندی، مؤیدالدین، شرح فصوص الحکم، تحقیق سیدجلالالدین آشتیانی، قم، بوستان کتاب، چاپ دوم، ۱۴۲۳ق
- جوهری، اسماعیلبنحماد، الصحاح، تاج اللغة و صحاح العربیه، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق
- حر عاملی، محمدبنحسن، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، بیروت، اعلمی، چاپ اول، ۱۴۲۲ق
- حر عاملی، محمدبنحسن، تفصیل وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعه، قم، مؤسسه آلالبیت(ع)، چاپ اول، ۱۴۰۹ق
- حلی، علامه، حسنبنیوسف، الألفین، قم، هجرت، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق
- دشتبان، نیره، آرای عرفانی حکیم آیتالله العظمی میرزامحمدعلی شاهآبادی در آثار امامخمینی، تهران، پژوهشکده امامخمینی و انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۶ش
- زبیدی، سیدمحمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، تصحیح علی هلالی و علی شیری، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۴ق
- سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، قم، مرکز العالمی للدراسات الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۴۱۲ق
- شبّر، سیدعبدالله، حق الیقین فی معرفة أصولالدین، قم، أنوارالهدى، چاپ دوم، ۱۴۲۴ق
- صدوق، محمدبنعلی، الخصال، تصحیح علیاکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۲ش
- صفار، محمدبنحسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد علیهم السلام، تصحیح میرزامحسن کوچهباغی، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق
- طبرسی، احمدبنعلی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، تحقیق محمدباقر خرسان، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳ق
- عفیفی، ابوالعلاء، تعلیقه بر فصوص الحکم، تألیف محیالدین ابنعربی، تهران، نشر الزهرا(س)، چاپ دوم، ۱۳۷۰ش
- فاضل مقداد، مقدادبنعبدالله، الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، تحقیق مهدی محقق، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۵ش
- فناری، محمدبنحمزه، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، تصحیح محمد خواجوی، تهران، مولی، چاپ اول، ۱۳۷۴ش
- فیومی، احمدبنمحمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، قم، هجرت، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق
- قاضیسعید قمی، محمدبنمحمد، شرح الاربعین، تحقیق نجفقلی حبیبی، تهران، میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۷۹ش
- قمشهای، محمدرضا، مجموعه آثار آقامحمدرضا قمشهای، حکیم صهبا، تحقیق حامد ناجی اصفهانی و خلیل بهرامی، اصفهان، کانون پژوهش، چاپ اول، ۱۳۷۸ش
- قونوی، صدرالدین، اعجاز البیان فی تفسیر امّ القرآن، تصحیح، سیدجلالالدین آشتیانی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۱ش
- قونوی، صدرالدین، مفتاح الغیب، تحقیق محمد خواجوی، تهران، مولی، چاپ اول، ۱۳۷۴ش
- قونوی، صدرالدین، النصوص، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، ۱۳۷۱ش
- قیصری، داودبنمحمود، رسائل قیصری، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران، چاپ دوم، ۱۳۸۱ش
- قیصری، داودبنمحمود، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش
- قیصری، داودبنمحمود، شرح القیصری علی تائیة ابنالفارض الکبری، تحقق احمد فرید مزیدی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۵ق
- کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، تصحیح مجید هادیزاده، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۱ش
- کاشانی، عبدالرزاق، شرح فصوص الحکم، قم، بیدار، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ش
- کاشانی، عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، تصحیح محسن بیدارفر، قم، بیدار، چاپ سوم، ۱۳۸۵ش
- کاشانی، عبدالرزاق، لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام، تصحیح مجید هادیزاده، تهران، میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۷۹ش
- کلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، تصحیح علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق
- لاهیجی، محمد اسیری، مفاتیح الأعجاز فی شرح گلشن راز، تصحیح علیقلی محمودی، تهران، علم، چاپ دوم، ۱۳۸۱ش
- مزیدی، احمد فرید، الامام الجنید سید الطائفتین، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۷ق
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، مفاتیح الغیب، تصحیح محمد خواجوی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۳ش
- منتظری، حسینعلی، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الإسلامیه، قم، تفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق
- هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، تصحیح ژوکوفسکی، تهران، طهوری، چاپ چهارم، ۱۳۷۵ش
- یزدانپناه، سیدیدالله، فروغ معرفت در اسرار خلافت و ولایت، تدوین سعید هلالیان، تهران، عروج، چاپ اول، ۱۳۹۵ش.
حسین مستوفی ـ حسین شهسواری