قاعده صرف الشیء: یکی از قواعد فلسفی در باره این که شیء در مقام و صرافت حقیقت خویش، وقتی از هر چیزی جز ذات خویش عاری و مجرد باشد، قابل امتیاز و تعدد نیست
یکی از قواعد فلسفی قاعده «صرف الشیء لایتثنی و لا یتکرر» است. کلمه «صرف» به کسر صاد، یعنی خالص و «صرف الشیء»، یعنی شیء بدون ضمائم و عوارض متکثره و مشخصه و «صرف الوجود»، یعنی وجود بدون آمیختگی به ماهیت.[۱] شیخ اشراق از این قاعده در باب وحدانیت حق استفاده کرده و صرف هستی را قابل تعدد و تکرر ندانستهاست و از آن با عنوان «لامیز فی صرف شیء» یاد کردهاست.[۲] برخی آن را به صورت «لا تعدّد فی صرف الشیء»[۳] و برخی به صورت «صرف الشیء لامیز فیه»[۴] بیان کردهاند. امامخمینی نیز در برخی آثار خود، قاعده را به صورت «صرف الشیء لایتثنی و لایتکرر» یاد کردهاست.[۵] کلیت این قاعده میرساند که محدود به شیء خاص و عرصهای معین نمیباشد؛ بلکه عام و فراگیر است و دربارهٔ هر شیء اعم از محدود و نامحدود جاری است.[۶]
مفاد و کارکرد قاعده
مفاد این قاعده آن است که شیء در مقام و صرافت حقیقت خویش، وقتی از هر چیزی جز ذات خویش عاری و مجرد باشد، قابل امتیاز و تعدد نیست؛[۷] زیرا اگر شیء در مقام ذات و صرف حقیقت، قابل امتیاز و تعدد باشد، مستلزم خلف خواهد بود و اگر در صرف یک ماهیت که از هر گونه چیزی جز ذات خود عاری و مجرد است، دوگانگی و تعدد فرض شود، این محذور لازم میآید که این تعدد و دوگانگی از کجا پیدا شدهاست. این تعدد و دوگانگی یا از ناحیه موضوع یا از ناحیه زمان، مکان و سایر عوارض ماهیت است و اعتراف به این امر، به معنی آن است که ماهیت صرف و عاری از هر گونه شیء جز ذات آن فرض نشدهاست.[۸] ملاصدرا این قاعده را در پاسخگویی به شبهات وارده در بحث توحید بهویژه شبهه ابنکمونه ناتوان میداند.[۹] حکمای پس از ملاصدرا نیز بر همین روش بر ناتوانی و نارسایی این قاعده تأکید کردهاند.[۱۰] این قاعده نمیتواند دلیل تام توحیدی باشد؛ زیرا ممکن است چند حقیقت متباین فرض شود که هر یک در محدوده حقیقت خود، صرف و خالصاند و از سنخ خود بیش از یک فرد ندارد، ولی چند فرد از چند حقیقت متباین صرفاند؛ اما اگر این قاعده طبق اصالت و تشکیک وجود باشد، برای اثبات توحید کافی است.[۱۱] امامخمینی نیز از قاعده صرف الشیء در آثار خود استفاده کرده و این قاعده را بر مبنای اصالت وجود چیزی غیر از صرف الوجود نمیداند؛ بنابراین بازخوانی قاعده «صرف الشیء لایتکرر و لایتثنی»[۱۲] بر مبنای اصالت وجود، همان «صرف الوجود» خواهد بود؛ چون چیزی غیر از وجود شیئیت ندارد.[۱۳] ایشان نیز دربارهٔ مفاد و اثبات قاعده «صرف الوجود» بر این باور است که مقام ذات از جهت اینکه اسم و رسمی برای آن نیست، وجود صرفی است که به آن اشاره نمیشود و نشانی برای آن نیست؛ بلکه صرف و خالص است[۱۴] و با وجود اینکه همه اشیا است، هیچیک از اشیا نیست و صرف الوجودی است که هیچ نقصی ندارد و هر چه از سنخ کمال است، او دارد و یک موجود تامی که هیچ نقصان در او نیست، بلکه هر کمالی در هر موجودی هست، از اوست.[۱۵] صرف الوجود حیثیت تقییدی و تعلیلی ندارد؛ زیرا اگر حیث تقییدی داشته باشد، دارای ماهیت است؛ در حالیکه حقتعالی ماهیت ندارد؛ حیث تعلیلی نیز ندارد؛ چون علت دیگری ندارد.[۱۶] از اینرو صرف الوجود حد ندارد تا از آن ماهیت انتزاع شود و جهت نقصی ندارد تا از او مفاهیم غیر کمالی انتزاع شود.[۱۷] این چنین وجودی، وجود واجبی است که ماهیت ندارد؛ زیرا ماهیتداشتن لازمه تنزل وجودی و صرف نبودن است؛ بلکه این وجودی خالص است و مقابل ندارد تا عقل از آن چیزی بفهمد و ماهیتی انتزاع کند.[۱۸] حکما این قاعده را در برخی موارد دیگر نیز به کار بردهاند؛ ازجمله دربارهٔ اتصال نفس ناطقه به عالم عقول به چند اصل تکیه میکنند که یکی از آنها قاعده صرف الشی است،[۱۹] تناسخ،[۲۰] هیولی که در مقام ذات خود واحد است[۲۱] و وحدت واجب الوجود و نفی شریک از حقتعالی.[۲۲] امامخمینی نیز از این قاعده در مسائل فلسفی مدد گرفتهاست؛ ازجمله:
- برای اثبات توحید واجبتعالی به این قاعده تمسک کردهاست؛[۲۳] اگرچه به دنبال همین استناد، آن را بر مبنای اصالت ماهیت برای مقصود کافی نمیداند[۲۴] و معتقد است شبهه ابنکمونه بر مبنای این قاعده و اصالت ماهیت قابل حل نیست؛ بلکه بر مبنای اصالت وجود قابل حل است.[۲۵]
- دربارهٔ عینیت ذات و صفات؛[۲۶]
- در بحث علم حقتعالی بر تمام ذرات عالم وجود و حیطه و گستردهبودن علم حق بر همه چیز؛[۲۷]
- برای اثبات عزت خداوند. ایشان این نکته مهم اعتقادی را در تفسیر اسم شریف «العزیز» به مدد همین مسئله فلسفی ثابت کردهاست. ایشان قائل است عزیز سه معنا دارد: الف) غالب، ب) قوی، ج) فردی که معادل و همتا ندارد و خدای متعال عزیز و بیهمتاست؛ زیرا صرف الشیء لایتثنی و لایتکرر؛ پس چیزی مساوی و قابل مقایسه با او نخواهد بود.[۲۸]
- ↑ نوچه فلاح، مقایسه بین برهان قاعده صرف الشیء و بسیط الحقیقه در فلسفه و حکمت اسلامی، ۴۶.
- ↑ شیخ اشراق، سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۱/۳۵؛ نوچه فلاح، مقایسه بین برهان قاعده صرف الشیء و بسیط الحقیقه در فلسفه و حکمت اسلامی، ۴۶.
- ↑ فیض کاشانی، اصول المعارف، ۱۴.
- ↑ سبزواری، ملاهادی، تعلیقه بر اسفار، ۳/۳۳۸؛ نوچه فلاح، مقایسه بین برهان قاعده صرف الشیء و بسیط الحقیقه در فلسفه و حکمت اسلامی، ۴۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۴۸؛ امامخمینی، دعاء السحر، ۹۵.
- ↑ جوادی آملی، رحیق مختوم، ۱/۳۹۰.
- ↑ دینانی، قواعد فلسفی، ۱/۲۷۲.
- ↑ سبزواری، ملاهادی، تعلیقه بر اسفار، ۳/۳۳۸؛ دینانی، قواعد فلسفی، ۱/۲۷۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۱۳۲، ۳/۳۳۸ و ۶/۵۸–۶۳؛ سبزواری، ملاهادی، تعلیقه بر اسفار، ۳/۳۳۸.
- ↑ سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه، ۳/۵۱۴–۵۱۹.
- ↑ جوادی آملی، توحید در قرآن، ۲۱۸.
- ↑ امامخمینی، دعاء السحر، ۹۵؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۴۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۱۶ و ۲۲۱؛ امامخمینی، تنقیح الأصول، ۲/۳۵۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۷۹ و ۱۴۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۱۴–۲۱۵؛ امامخمینی، تفسیر حمد، ۱۷۷–۱۷۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۷۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۳۳۸–۳۴۰.
- ↑ ← دینانی، قواعد فلسفی، ۱/۲۷۳.
- ↑ سبزواری، ملاهادی، تعلیقه بر اسفار، ۹/۲۰.
- ↑ فیض کاشانی، اصول المعارف، ۱۴؛ دینانی، قواعد فلسفی، ۱/۲۷۵.
- ↑ امامخمینی، دعاء السحر، ۹۵؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۱؛ امامخمینی، تنقیح الأصول، ۲/۳۵۹.
- ↑ امامخمینی، آداب الصلاة، ۳۱۳؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۶ و ۲۲۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۷۱–۷۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۱۶، ۱۳۱، ۱۳۷؛ امامخمینی، الطلب و الاراده، ۱۲–۱۳.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۲۲؛ امامخمینی، الطلب و الاراده، ۶۳–۶۵.
- ↑ امامخمینی، دعاء السحر، ۹۳–۹۵؛ عابدی، دفتر عقل و قلب، ۱۹۵.