مرگ
مرگ انتقال روح با رهاکردن بدن از عالم دنیا به عالم آخرت.
مفهومشناسی
مرگ به معنای پایان حیات و رفتن از دنیاست.[۱] در زبان عربی از آن به «موت» تعبیر میشود. در اصطلاح فلسفه و کلام، جداشدن همیشگی روح از جسم و انتقال آن از عالم دنیا به عالم آخرت است[۲] امامخمینی مرگ را استقلال نفس،[۳] انتقال از خنشئه ملکی به نشئه ملکوتی یا انتقال به حیات ثانوی ملکوتی، پس از حیات اولی مُلکی[۴] میداند. افزون بر معنای انتقال روح، مرگ در اصطلاح اهل معرفت، به معنای ریشهکن کردن هوای نفس بهکار میرود[۵] که از آن به «موت ارادی» تعبیر میکنند.[۶]
پیشینه
مرگ یکی از پیچیدهترین معماهای زندگی بشری است که در طول تاریخ مورد توجه متفکران بودهاست؛ حکما و اندیشمندان دربارهٔ آن نظر دادهاند و در فلسفه یونان دربارهٔ حقیقت و ماهیت آن بحث شدهاست.[۷] همه ادیان آسمانی پیشین بر این نظر اتفاق دارند که مرگ پایان هستی انسان نیست.[۸] در برخی ادیان غیر آسمانی نیز مسئله مرگ پایان حیات شمرده نمیشود و دفن اجساد مردگان همراه با خوراک و تزئینات[۹] و مومیاییکردن مردهها برای سالمماندن بدن[۱۰] گواه اعتقاد انسانها به ادامه زندگی پس از مرگ است.
در ادیان آسمانی، مرگ از تقدیرات خداوند است که برای همه موجودات زنده مقرر شدهاست.[۱۱] در اسلام نیز بحث مرگ، از مباحث مهم معاد است و در آیات بسیاری از [[قرآن کریم][۱۲] و روایات[۱۳] به آن توجه شدهاست. فلاسفه اسلامی در تبیین چگونگی مرگ، با براهین عقلی کوششهای فراوانی کردهاند.[۱۴] امامخمینی نیز با براهین فلسفی و کلامی به تبیین حقیقت مرگ و کیفیت آن پرداخته، نگاه مادی به مرگ را نقد کردهاست.[۱۵]
ماهیت و حقیقت مرگ
حکما با استناد به آیه «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ» (ملک، ۲)، مرگ را امری وجودی میدانند؛ زیرا مرگ به معنای انتقال از عالمی به عالم دیگر است؛ بنابراین به واسطه مرگ، آدمی در هیچیک از مراتب حیات خود در عدم قرار نمیگیرد، بلکه نحوه هستی و حیات او تغییر میکند.[۱۶] مرگ از نگاه مفسران نیز، انتقال از یک عالم به عالم دیگر است.[۱۷]
در علم پزشکی گاه تعبیر مرگ مغزی به کار میرود که غیر از مرگ مصطلح است؛ چون در مرگ مغزی تمامی کارویژههای مغز بهطور کامل و غیرقابل بازگشت از میان میروند، اما به کمک دستگاههای کمکی امکان حیات برای اعضای دیگر ـ هر چند به صورت نباتی ـ وجود دارد.[۱۸] امامخمینی نیز عقیده دارد مرگ امری وجودی و انتقال از نشئه ملکی به نشئه ملکوتی یا حیات ملکوتی ثانوی پس از حیات ملکی اولی است که این حیات، قویتر از وجود ملکی و دنیوی است؛ زیرا حیات ملکی عرضی است و زایل میشود، اما حیات ملکوتی، امری ذاتی است که به تبع استقلال نفوس به دست میآید.[۱۹] ایشان با تفکیک شئون و مراتب مختلف حیات و موت، مرگ را پایان شئون مادی انسان میشمارد، امّا شئون معنوی او را در حیاتی برتر ـ که همان حیات حقیقی است ـ باقی و مستمر میداند.[۲۰] بنا بر نظر ایشان، حیات این دنیا، تنزل حیات حقیقی در عالم غیب است و مرگ در حقیقت رجوع به همان حیات حقیقی است که مراتب و شئون آن مختلف است.[۲۱]
مرگ دارای اقسامی است ازجمله؛ موت طبیعی، اخترامی و ارادی[۲۲] امامخمینی در تبیین چگونگی مرگ طبیعی، همانند ملاصدرا[۲۳] براین باور است که نفس با حرکت تدریجی و جوهری در مراحل هستی به مرحله تجرد رسیده، مستقل میشود؛ اما این حرکت تدریجی توسط قوا و عمّال عزرائیلی صورت میگیرد و در این حرکت، قوای نفس بهتدریج رو به ضعف میرود تا اینکه بهطور کلی از عالم طبیعت جدا شده، به برزخ منتقل میگردد[۲۴] این استقلال نفوس و خروج از بدن، به اختیار نفس نیست، بلکه به محض استقلال و بهآخررسیدن حرکت نفس، جدایی نفس امری حتمی است و یک لحظه تأخیر صورت نمیگیرد.[۲۵] به اعتقاد ایشان، حیات پس از مرگ برای انسان، امری خارج از نظام هستی و دایره ممکنات نیست، بلکه انسان با عنوان جزئی از این نظام، در مراحل هستی سیر میکند و در وجود او، عدم و نابودی راه ندارد و تنها با انتقال به عالم دیگر، صورت و فعلیت دیگری خواهد یافت.[۲۶]
امامخمینی با استناد به سخن میرداماد، بر این نکته تأکید دارد که پس از مرگ، علاقه نفس به بدن باقی میماند و میتوان گفت با مرگ، تنها علاقه صوری نفس از بدن قطع میگردد، اما علاقه مادی آن باقی میماند؛ زیرا بدن، ماده ظهور نفس است؛ بنابراین، نفس پس از مرگ نیز بهطور کامل از بدن قطع علاقه نمیکند و با آن همراه است و از اینروست که زیارت اموات تشریع شدهاست.[۲۷]
ضرورت مرگ
حکمای اسلامی بر ضرورت مرگ اینگونه استدلال کردهاند که اگر اشخاص در دنیا جاودانه باشند، مانع ایجاد موجودات دیگر میشود و موجود نشدن افراد بعدی، با حکمت الهی سازگار نیست.[۲۸] ملاصدرا ضرورت مرگ طبیعی را برای هر نفسی با حرکت جوهری تبیین میکند و معتقد است نفس به واسطه حرکت جوهری قوت یافته، به کمالات معنوی میرسد و در مقابل، این اشتداد در باطن، موجب نقص در وجود ظاهری و حسی او میشود؛ تا آنجاکه از عالم طبیعت اعراض میکند و موت حاصل میشود.[۲۹] امامخمینی نیز به پیروی ملاصدرا بر این باور است که نفس با حرکت جوهری رو به استقلال میرود و بهتدریج تجرد یافته، توجه او به عالم غیب بیشتر و اشتغالش از عالم طبیعت کاسته میشود و به واسطه قطع توجه نفس، بدن سستی و ضعف مییابد؛ تا آنجاکه نفس بهطور کامل مستقل شده، بدن خود را رها میکند. در این هنگام، موت طبیعی رخ میدهد.[۳۰] ایشان افزون بر این، مرگ را یکی از عوامل امتیاز نفوس سعید از نفوس شقی میداند.[۳۱]
اقسام مرگ
امامخمینی مانند دیگر حکما[۳۲] به انواعی از مرگ اشاره کردهاست:[۳۳]
- مرگ طبیعی: خروج نفس از بدن؛ پس از اینکه نفس بهتدریج به فعلیت و استقلال میرسد. در واقع این مرگ، رهایی تدریجی نفس از بدن و رویگردانی آن از عالم حس و رویآوردن به عالم ملکوت است. زمانی که جوهر نفس به کمال و فعلیت میرسد، دیگر نیازی به بدن ندارد و آن را رها میکند.[۳۴] برخی از آیات[۳۵] و روایات[۳۶] شاهد این مدعا هستند.
- مرگ اخترامی: خروج نفس از بدن، به سبب آنکه بدن به دلیل حادثهای از قابلیت میافتد یا منهدم میشود. در این حال، نفس دیگر نمیتواند در آن بدن استقرار یابد.[۳۷] در این مورد، نفس که صورت بدن است، به کمال خود نمیرسد، بلکه این بدن است که دیگر قابلیت تدبیر توسط نفس را ندارد و نفس از آن مفارقت خواهد کرد. در واقع، نفسی که از طریق حرکت جوهری رو به کمال میرود، پیش از رسیدن به نهایت مرتبهای که در نهاد او به ودیعه گذاشته شدهاست، به سبب عدم لیاقت ماده، دچار مفارقت قهری میشود.[۳۸] در برخی از روایات[۳۹] به این نوع از مرگ، «اجل موقوف» گفته میشود. مرگ عموم مردم از این قسم است. امامخمینی موت اخترامی را با توجه به نظام کلی عالم ـ که بر اساس اسباب و علل است ـ امری طبیعی میداند؛ زیرا این موت اخترامی که به واسطه حوادث و امراض به دست میآید، بر اساس علل و عواملی است که با دست به دست هم دادن، منجر به این موت میشود؛ بنابراین نسبت به نظام کلی عالم، موت طبیعی محسوب میشود؛ زیرا بر اساس علل وجودی، در نظام کلی عالم، غایت حرکت او تا این اندازه بودهاست.[۴۰] اما از آنجاکه نفس حرکت جوهری خود را به پایان نبردهاست، موتی طبیعی نبوده و اخترامی است، ولی اگر سیر انسان کامل ملاک شمرده شود که این سیر، سیری معنوی و روحانی بوده و نهایت آن وصول به محبوب است و غایت همه انسانها همان غایت سیر انسان کامل دانسته شود، همه انسانها غیر از انسان کامل، بهغایت و مقصد نرسیده و موتی اخترامی خواهند داشت.[۴۱]
- مرگ ارادی: برخی از اهل معرفت قسم دیگری از مرگ را ذکر کردهاند که از آن به مرگ ارادی تعبیر میشود و انسان با تزکیه نفس میتواند با اراده خود از تعلقات و شهوات نفس رهایی یابد[۴۲] در واقع مرگ ارادی همان ترک ماسویالله و انقطاع به سوی اوست که نه تنها موجب بقای سرمدی و حیات طیبه ابدی در بهشت صوری و معنوی میشود؛[۴۳] بلکه به قدر استعداد و سیر و سلوک اشخاص بر حسب تجلیات اسمائی یا صفاتی یا ذاتی، موجب لقای حق شده، مقامها و مراتب عارفان برای آنان حاصل میشود.[۴۴] امامخمینی شکستن حجابها در زمان حیات را مرگ ارادی و اختیاری میداند.[۴۵] ایشان مرگ اختیاری را مختص انبیا(ع) و اولیا(ع) میداند که به سبب رفع موانع در زمان حیاتشان، به این قسم از مرگ رسیدهاند و با مرگ اختیاری، بر نفس و قوای آن چیره شده، به مرحله فنا و صعق رسیدهاند.[۴۶]
برخی علمای اخلاق در تقسیمی دیگر، موت را «شهادت فی سبیل الله» و «موت مفاجاة» (ناگهانی) دانستهاند که در اولی انسان با رفتن به جنگ دشمنان خدا، رضایت پروردگار و رسول خدا(ص) را به دست میآورد؛ اما دومی، مرگ ناگهانیای است که به سراغ آدمی میآید.[۴۷]
عوامل مرگ
حکما و اندیشمندان در علل و عوامل مرگ طبیعی اعم از طبیعی و اخترامی، اختلاف نظر دارند. حکمای الهی بقای حیات را اعتدال در مزاج میدانند که ترکیبی از حرارت، رطوبت، یبوست و برودت است[۴۸] جالینوس معتقد است سبب مرگ طبیعی، چیرگی و استیلای حرارت بر رطوبت است.[۴۹] ابنسینا نیز بههمریختن اعتدال مزاج طبیعی را سبب موت میداند.[۵۰] ملاصدرا بر این باور است که سبب موت طبیعی، کمال نفس و استقلال آن به واسطه حرکت جوهری و خروج آن از قوه به فعلیت است[۵۱] امامخمینی معتقد است طبق سنت الهی، هنگامی که قوه نفس بر حسب استعداد خود، کمالاتی که امکان آن را داشت، گرفت و تمامی قوه به واسطه حرکت جوهری به فعلیت رسید، نفس مستقل میشود و دیگر امکان ندارد به مقدار یک آن در بدن باقی بماند، و استقلال آن، عین خروج از بدن و موت است.[۵۲]
ترس از مرگ
حکما دلایل چندی برای ترس از مرگ بیان کردهاند. بعضی، علت آن را جهل به حقیقت مرگ[۵۳] و بعضی، ترس انسان از فنا و نیستی خود دانستهاند؛ البته چنین اندیشهای برخاسته از بیایمانی به معاد و جهان آخرت است.[۵۴] چنانکه علت دیگر، دوری نفس از احساس تألم و ضررهای جسمانی دانسته شدهاست.[۵۵]
امامخمینی در این مسئله، مردم را به سه گروه ناقص، متوسط و مؤمن تقسیم میکند. ایشان سبب ترس عموم مردم (ناقصان) از مرگ را علاقه و دلبستگی به دنیا، حبّ بقا و تنفّر از فنا میداند؛[۵۶] اگرچه به اعتقاد ایشان، طبق برخی روایات، هراس از مرگ، امری فطری و جبلی است.[۵۷] علت دیگر ترس این گروه از مرگ، عدم ایمان و طمأنینه قلبی به انتقال از این عالم به سرای ملکوت است؛ زیرا در این موضوع ادراک عقلی و تصدیق تعبدی کافی نیست؛ بلکه اطمینان قلبی لازم است، اما ترس متوسطان، به سبب توجه قلبی آنها به تعمیر دنیا و غفلت از آبادکردن آخرت است[۵۸] ترس انسانهای کامل نیز ناشی از عظمت حقتعالی و جلالت ذات مقدس او در هنگام مرگ است؛ از اینرو اولیای الهی از مرگ ترس دارند، اما از آن کراهت ندارند.[۵۹]
برخی علمای اخلاق برای جلوگیری از ترس مردم از مرگ، اسبابی ذکر کردهاند؛ ازجمله تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به براهین قطعی، مجاهدت و عبادت تا در فنا نبودن مرگ و صرف قطع بودن علاقه آن از بدن، یقین حاصل شود.[۶۰] امامخمینی نیز راه درمان ترس از مرگ را در آگاهی دلها نسبت به پست بودن عالم دنیا و دار فنا و زوال و تغیّر بودن آن میداند تا انسان فطرتاً به عالم آخرت اشتیاق پیدا کند.[۶۱]
یاد مرگ
برخی علمای اخلاق، با توجه به بعضی آیات[۶۲] و روایات[۶۳] آثار و فوایدی برای یاد مرگ ذکر کردهاند؛ ازجمله نزول رحمت الهی[۶۴] آمادگی برای سفر آخرت[۶۵] و بیتوجهی به دنیا[۶۶] این است که در روایتی آمدهاست خداوند کسی را که بسیار به یاد مرگ باشد دوست دارد[۶۷] امامخمینی نیز اثر یاد مرگ و آخرت را این میداند که اگر انسان روز حساب را باور داشته باشد، مردن را فنا نمیداند؛ بلکه مرگ را انتقال از نقص به کمال دانسته، همین باور، او را از همه لغزشها نگه میدارد.[۶۸]
احتضار و نشانههای آن
مرگ علایم و نشانههایی دارد که با نزدیکشدن زمان آن، نشانههایش ـ که همانند نوعی مستی و بیهوشی است ـ ظاهر میشود. در اصطلاح به این علایم «سکرات مرگ» میگویند[۶۹] هنگام احتضار و فرارسیدن مرگ، اعضا و قوای انسان ضعیف شده، اضطرابی در آن پدیدار میشود و حقایقی از عالم آخرت برای او آشکار میگردد.[۷۰] امامخمینی، انکشاف برخی حقایق و صور اعمال و آثار آنها را در وقت مرگ، مطابق برهان و موافق مکاشفات اصحاب کشف و روایت[۷۱] میداند؛ در این هنگام که سکرات موت بر فرد وارد میشود، حالت احتضار و معاینه بر او عارض میگردد.[۷۲]
امامخمینی برای احتضار نشانههایی برمیشمرد:
- مشاهده عالم غیب که برای محتضر رخ میدهد.
- مشاهده برخی درجات و درکات که حاصل مشاهده و درک آثار صور اعمال انسان است.[۷۳]
- ظهور ولایت معصومان (ع) که برخی روایات[۷۴] این امر را تأیید میکنند که آنان هنگام احتضار انسان بر بالین محتضر ـ اعم از کافر و مؤمن ـ حاضر میشوند.[۷۵]
- آگاهی به جداشدن از امور مورد علاقه انسان که به اعتقاد ایشان، عمده سختی مرگ ترک تعلقات است؛[۷۶] به همین دلیل لحظه مرگ، لحظهای است که شیطان برای سلب ایمان انسان تلاش میکند[۷۷] ایشان محبت به دنیا و امور مربوط به آن را از خطرهای عظیم به هنگام سکرات موت ذکر کرده،[۷۸] در موارد پرشماری یادآور شدهاست در سکرات مرگ، در صورتی که معارف الهی وارد قلب نشده باشد، این معارف از قلب محو میگردد[۷۹] و چه بسا زمینهساز بغض به حق میگردد.[۸۰] از اینرو، ایشان «تلقین» را برای چنین اشخاصی ـ که معارف را به قلب خود نرساندهاند ـ مفید نمیداند.[۸۱]
پانویس
- ↑ دهخدا، فرهنگلغت دهخدا، ۱۳/۲۰۷۰۱.
- ↑ افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ۱/۴۴–۴۵ و ۴۹–۶۳؛ ابنسینا، رسائل، ۳۴۳؛ فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ۲/۱۰۱۷–۱۰۱۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۷۱.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۳۲۳.
- ↑ جرجانی، کتاب التعریفات، ۱۰۴.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۳۴۲؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۳۰؛ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.
- ↑ افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ۱/۴۸۳ و ۴۹۱.
- ↑ کتاب مقدس، تکوین، ب۳، ۱۹؛ اشعیا، ب۲۶، ۱۹؛ دانیال، ب۱۲، ۲؛ حزقیال، ب۳۷؛ لوقا، ب۲۳، ۳۹–۴۳؛ یوحنا، ب۵، ۲۴؛ توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ۶۶؛ امام خمینی، صحیفه، ۳/۲۲۸.
- ↑ چایدستر، شور جاودانگی، ۲۳–۲۴؛ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۶۹–۷۱.
- ↑ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۷۰.
- ↑ کتاب مقدس، یوحنا، ب۸، ۵۱–۵۴؛ خروج، ب۴، ۱۹.
- ↑ زمر، ۴۲؛ بقره، ۲۵۸؛ آل عمران، ۱۶۸.
- ↑ کلینی، ۳/۱۱۱–۱۱۳.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۳۳۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۹۷–۱۰۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۹۰ و ۲۶۳.
- ↑ خواجهنصیر، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ۱۵۳؛ میرداماد، القبسات، ۱۷۹–۱۸۰؛ ملاصدرا، زاد المسافر، ۲۳–۲۴.
- ↑ طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، ۶۳.
- ↑ بجنوردی و نبیلو، بررسی فقهی و حقوقی مرگ مغزی، ۳۹.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۳۲۲–۳۲۳.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۱۹/۲۸۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۱۹/۲۸۵.
- ↑ ادامه مقاله.
- ↑ الحکمة المتعالیه، ۹/۲۳۷–۲۴۰.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۳۲۰–۳۲۱؛ ۳/۳۵، ۷۴–۷۵ و ۳۸۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۲۶۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۷/۲۷۶؛ ۱۱/۴۵۰ و ۱۹/۲۸۵.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۴–۱۷۵.
- ↑ ابنسینا، التعلیقات، ۴۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۷/۷۷.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۲۶۳ و ۹/۲۳۸–۲۴۰؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۴–۴۵۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۲۶۲.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۳۲۳–۳۲۴.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۳۴۲؛ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۳۲۴؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۷ و ۲۱۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷ و ۳/۲۶۴–۲۶۷.
- ↑ ملاصدرا، المظاهر الالهیه، ۹۹–۱۰۲؛ امام خمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷.
- ↑ اعراف، ۳۴.
- ↑ کلینی، ۱/۱۴۷.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۹–۵۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷.
- ↑ کلینی، الکافی، ۱/۱۴۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۳۲۴–۳۲۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹
- ↑ کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ۹۴؛ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.
- ↑ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۱۶۰.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۱۳/۵۱۳–۵۱۵.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۱۳/۵۱۴–۵۱۵.
- ↑ نراقی، مهدی، جامع السعادات، ۱/۲۷۷.
- ↑ ارسطو، فی النفس، ۲۳۳.
- ↑ ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ۸۸.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۷۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۹–۵۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۲۶۴.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۳۳۹.
- ↑ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۶–۴۵۷.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۲۴۱–۲۴۲؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۷–۴۵۸.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۳۵۸؛ صحیفه، ۱۴/۳۵۱.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۳۵۸.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۳۵۹.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۳۶۱.
- ↑ نراقی، احمد، معراج السعادة، ۱۷۲.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۱۲۲.
- ↑ ص، ۴۶.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ۴۶/۱۲۶ و ۱۳۲–۱۳۳.
- ↑ نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۶۷.
- ↑ نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۷۰.
- ↑ نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۶۵؛ غزالی، احیاء العلوم، ۸/۲۰۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ۲/۱۲۲.
- ↑ امام خمینی، تفسیر حمد، ۱۰۹.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ۶/۱۴۹؛ طریحی، مجمع البحرین، ۳/۳۳۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ۳/۱۲۸–۱۳۵؛ ابنعربی، فصوص الحکم، ۱/۵۲۰؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۱۴۵–۱۱۴۶.
- ↑ فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ۲/۱۰۳۹–۱۰۴۳.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۴۵۳ و ۴۵۷.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۴۵۳، ۴۵۷ و ۴۶۱–۴۶۲؛ حدیث جنود، ۲۷۳–۲۷۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ۳/۱۳۱.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۴۵۸.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۱۲۴.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۲۰/۱۵۶.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۱۲۴ و ۲۰۹.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۱۷ و ۲۶۶.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۱۲۳–۱۲۴؛ امام خمینی، جهاد اکبر، ۳۸.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۲۶۶.
منابع
- قرآن کریم.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوی، بیروت، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، الشفاء (الطبیعیات)، تصحیح سعید زاید، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ق.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، رسائل ابن سینا، قم، بیدار، ۱۴۰۰ق.
- ابنعربی، محیالدین، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صادر، بیتا.
- ارسطو، فی النفس، تحقیق عبدالرحمن بدوی، بیروت، دارالقلم، بیتا.
- افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه محمدحسین لطفی و رضا کاویانی، تهران، خوارزمی، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، آداب الصلاة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپ شانزدهم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، قم، پاسدار اسلام، چاپ دوم، ۱۴۱۰ق.
- امامخمینی، سیدروحالله، تفسیر سوره حمد، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ یازدهم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، تقریرات فلسفه امامخمینی، تقریر سیدعبدالغنی اردبیلی، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ دوم، ۱۳۸۵ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، جهاد اکبر، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ هجدهم، ۱۳۸۷ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ چهارم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ دوازدهم، ۱۳۸۷ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش.
- آملی، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، تحقیق هانری کربن و عثمان یحیی، تهران، توس، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- بجنوردی، سیدمحمد و شهناز نبیلو بررسی فقهی و حقوقی مرگ مغزی، مجله نامه الهیات، شماره ۱۳، ۱۳۸۹ش.
- توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، تهران، طه، چاپ اول، ۱۳۷۹ش.
- جرجانی، سیدشریف، کتاب التعریفات، تهران، ناصر خسرو، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ش.
- چایدستر، دیوید، شور جاودانگی، ترجمه غلامحسین توکلی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- خواجهنصیر طوسی، محمدبنمحمد، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، بیروت، دارالاضواء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ق.
- دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ش.
- طباطبایی، سیدمحمدحسین، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه و تعلیق صادق لاریجانی، قم، الزهراء (س)، چاپ دوم، ۱۳۷۱ش.
- طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، تصحیح سیداحمد حسینی اشکوری، مرتضوی، چاپ سوم، ۱۳۷۵ش.
- غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، تحقیق عبدالرحیمبنحسین عراقی، بیروت، دارالکتاب العربی، بیتا.
- فیض کاشانی، ملامحسن، علم الیقین فی اصول الدین، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.
- قیصری، داوودبنمحمود، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، تصحیح مجید هادیزاده، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۱ش.
- کتاب مقدس، بیجا، دارالکتاب المقدس، ۱۹۸۰م.
- کلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، تصحیح علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.
- لوکاس، هنری، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آزرنگ، تهران، مؤسسه کیهان، چاپ چهارم، ۱۳۷۶ش.
- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (ع)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۹۸۱م.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، زاد المسافر، تحقیق و شرح سیدجلالالدین آشتیانی، قم، بوستان کتاب، چاپ سوم، ۱۳۸۱ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیه، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، مشهد، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، ۱۳۶۰ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، المبدأ و المعاد، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۵۴ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، المظاهر الالهیة فی اسرار العلوم الکمالیه، تصحیح سیدمحمد خامنهای، تهران، بنیاد حکمت صدرا، چاپ اول، ۱۳۸۷ش.
- میرداماد، میرمحمدباقر، القبسات، به اهتمام مهدی محقق و دیگران، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- نراقی، ملااحمد، معراج السعاده، تحقیق محمد نقدی، قم، هجرت، چاپ پنجم، ۱۳۷۷ش.
- نراقی، ملامهدی، جامع السعادات، تصحیح سیدمحمد کلانتر، بیروت، اعلمی، چاپ چهارم، بیتا.
پیوند به بیرون
- باقر صاحبی، مرگ، دانشنامه امامخمینی، ج۹، ص۲۶۰–۲۶۴.