Image-reviewer، emailconfirmed، مدیران
۴٬۵۲۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
بعدها ابنسینا با تأکید بر روش مشائی به گسترش فلسفه اسلامی پرداخت. وی از بزرگترین فیلسوفان مسلمان است که در تاریخ فلسفه اسلامی جایگاه ویژه و منحصر به فردی دارد؛ زیرا علاوه بر تبویب و تنظیم فروع پراکنده فلسفه در قالبی هماهنگ، موضوعات و مسائل پرشماری بدان افزود و در بسط و گسترش نظام فلسفی نقشی برجسته ایفا کرد. حکمت سینوی منحصر در [[فلسفه مشاء]] نبود، بلکه ابنسینا با طرح حکمت مشرقیه راه تأسیس [[حکمت اشراقی]] را برای دیگران هموار ساخت.<ref>کرد فیروزجایی، نخستین ایام، ۱/۳۸۴.</ref> هرچند تلاش ابنسینا در جهت حل و فصل فلسفی خطوط کلان متون دینی، تا حدودی نگرش منفی به فلاسفه را از میان برد،<ref>یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۸۰.</ref> اما در اواسط قرن پنجم، مخالفت با فلسفه مشاء فراگیر شد. [[محمد غزالی]] با نگارش کتاب تهافت الفلاسفه، فیلسوفان را به بیدینی متهم و در برخی مسائل، تکفیر کرد. [[محمد شهرستانی]] با کتاب مصارعة الفلاسفه، به زورآزمایی با اندیشههای بوعلی سینا در الشفاء، النجاة، الاشارات و التنبیهات و التعلیقات پرداخت و تلاش کرد اندیشه و مبانی ابنسینا را تضعیف کند؛ چنانکه [[فخر رازی]] با کتابهایی چون شرح الاشارات، المباحث المشرقیه، المحصل و المطالب العالیه به ردّ مبنای مشاء پرداخت.<ref>یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۸۰.</ref> | بعدها ابنسینا با تأکید بر روش مشائی به گسترش فلسفه اسلامی پرداخت. وی از بزرگترین فیلسوفان مسلمان است که در تاریخ فلسفه اسلامی جایگاه ویژه و منحصر به فردی دارد؛ زیرا علاوه بر تبویب و تنظیم فروع پراکنده فلسفه در قالبی هماهنگ، موضوعات و مسائل پرشماری بدان افزود و در بسط و گسترش نظام فلسفی نقشی برجسته ایفا کرد. حکمت سینوی منحصر در [[فلسفه مشاء]] نبود، بلکه ابنسینا با طرح حکمت مشرقیه راه تأسیس [[حکمت اشراقی]] را برای دیگران هموار ساخت.<ref>کرد فیروزجایی، نخستین ایام، ۱/۳۸۴.</ref> هرچند تلاش ابنسینا در جهت حل و فصل فلسفی خطوط کلان متون دینی، تا حدودی نگرش منفی به فلاسفه را از میان برد،<ref>یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۸۰.</ref> اما در اواسط قرن پنجم، مخالفت با فلسفه مشاء فراگیر شد. [[محمد غزالی]] با نگارش کتاب تهافت الفلاسفه، فیلسوفان را به بیدینی متهم و در برخی مسائل، تکفیر کرد. [[محمد شهرستانی]] با کتاب مصارعة الفلاسفه، به زورآزمایی با اندیشههای بوعلی سینا در الشفاء، النجاة، الاشارات و التنبیهات و التعلیقات پرداخت و تلاش کرد اندیشه و مبانی ابنسینا را تضعیف کند؛ چنانکه [[فخر رازی]] با کتابهایی چون شرح الاشارات، المباحث المشرقیه، المحصل و المطالب العالیه به ردّ مبنای مشاء پرداخت.<ref>یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۸۰.</ref> | ||
از سوی دیگر، [[شهابالدین سهروردی]] معروف به شیخ اشراق (۵۴۹ ـ ۵۷۹ق) با عرضه فلسفه اختصاصی خود، در مقابل فلسفه مشاء، در برابر مخالفانی که در سایه نقد مشاء، اصل فلسفه را به چالش میکشیدند، ایستاد.<ref>یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱۲.</ref> وی بر حیات عقلانی حکمای پس از خود تأثیر بسزایی داشت؛<ref>یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱.</ref> به گونهای که حکمایی چون | از سوی دیگر، [[شهابالدین سهروردی]] معروف به شیخ اشراق (۵۴۹ ـ ۵۷۹ق) با عرضه فلسفه اختصاصی خود، در مقابل فلسفه مشاء، در برابر مخالفانی که در سایه نقد مشاء، اصل فلسفه را به چالش میکشیدند، ایستاد.<ref>یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱۲.</ref> وی بر حیات عقلانی حکمای پس از خود تأثیر بسزایی داشت؛<ref>یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱.</ref> به گونهای که حکمایی چون شمسالدین محمد شهرزوری در قرن هفتم به فلسفه اشراق متمایل شدند و به ترویج این فلسفه پرداختند.<ref>یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱ ـ ۲؛ ← مقاله سهروردی، شهابالدین.</ref> بعدها [[خواجهنصیرالدین طوسی]] (۵۹۷ق) به برخی آموزههای فلسفه اشراق گرایش نشان داد. وی با شرح کتابهای فلسفی و نگارش کتاب تجرید الاعتقاد عملاً نشان داد فلسفه، علمی مفید و معتبر است و از آن در [[علم کلام]] و در تثبیت آموزههای دینی میتوان بهرههای فراوانی برد.<ref>یزدانپناه، خواجهنصیر و سطوح سهگانه، ۱۱.</ref> وی در کتاب تجرید الاعتقاد شیوه نوینی برای علم کلام بنیان نهاد و [[کلام فلسفی]] را به معنای دقیق آن تأسیس کرد.<ref>یزدانپناه، خواجهنصیر و سطوح سهگانه، ۱۱.</ref> | ||
{{ببینید|خواجهنصیرالدین طوسی}} | {{ببینید|خواجهنصیرالدین طوسی}} | ||
در امتداد حرکت فکری که از خواجهنصیر آغاز شده بود، مکتب فلسفی ویژهای در شیراز پدید آمد که به «مکتب فلسفی شیراز» شهرت یافت. این مکتب با کوشش فلاسفهای نظیر سیدشریف جرجانی، جلالالدین دوانی و دشتکی شیرازی گسترش یافت.<ref>عارفی، مکتب فلسفه شیراز و اصفهان، ۳/۱۲۰ ـ ۱۲۱.</ref> ویژگی این مکتب فلسفی، بحث، مناظره و جدل بود که اوج آن مناظره دو شخصیت مهم این مکتب، جلالالدین دوانی و سیدصدرالدین دشتکی بود.<ref>عارفی، مکتب فلسفه شیراز و اصفهان، ۳/۱۲۱.</ref> در ادامه مکتب شیراز، مکتب فلسفی اصفهان ظهور کرد که بر خلاف مکتب شیراز، خصلت جدلی نداشت، بلکه دارای صبغه تحقیقی و پژوهشی بود.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۵۰۹.</ref> حوزه فلسفی اصفهان، مشارب فلسفی قدما را در بطن خود، حفظ و بازسازی کرد. [[میرداماد]] در آثار خویش پایههای یک فلسفه محکم را بر مبنای [[عقلگرایی]] پیریزی کرد و از این طریق، دریچه جدیدی برای فهم معارف شیعی گشود. این مشخصههای فکری و فلسفی به ملاصدرا منتقل شد.<ref>امامجمعه، سیر تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابنسینا تا ملاصدرا، ۲۱۴ ـ ۲۱۵.</ref> [[ملاصدرا]] شکل جدیدی از حکمت مبتنی بر برهان، [[عرفان]] و [[قرآن]] ایجاد کرد.<ref>اکبریان، حکمت متعالیه و تفکر فلسفی معاصر، ۳۳۰.</ref> او بر اساس [[برهان یقینی]] به همراه [[کشف و شهود]] و با استفاده از مشرب عرفانی، [[حکمت متعالیه]] را بنیان نهاد.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۵/۱۵۲ ـ ۱۵۴؛ نصر و اولیور، تاریخ فلسفه اسلامی، ۳/۱۹۱ ـ ۱۹۶.</ref> نتیجه کوشش ملاصدرا توفیق کامل میان قواعد عقلی، مبانی کشفی و حقایق موجود در کتاب و [[سنت الهی]] بود. این تلفیق و ترکیب چنان اهمیت داشت که ملاصدرا در بیشتر کتابهای خود، به این معنا اشاره کرده است.<ref>امامخمینی، الحکمة المتعالیه، ۱/۵ ـ ۹؛ امامخمینی، المبدأ و المعاد، ۵ ـ ۱۰؛ امامخمینی، العرشیه، ۲۱۸ ـ ۲۱۹؛ امامخمینی، المشاعر، ۲ ـ ۴؛ امامخمینی، عبودیت، حکمت متعالیه، امامخمینی، ۳/۲۷۰ ـ ۲۷۱.</ref> در نظر ملاصدرا عرفان، فلسفه و دین عناصر یک مجموعه هماهنگاند. در [[فلسفه صدرایی]]، برهان عقلی یا فلسفه در آنچه در فلسفه یونان آمده است، محدود نمیشود، بلکه با قرآن و حدیث معتبر پیوند تنگاتنگ دارد.<ref>اکبریان، حکمت متعالیه و تفکر فلسفی معاصر، ۳۳۱</ref> | در امتداد حرکت فکری که از خواجهنصیر آغاز شده بود، مکتب فلسفی ویژهای در شیراز پدید آمد که به «مکتب فلسفی شیراز» شهرت یافت. این مکتب با کوشش فلاسفهای نظیر سیدشریف جرجانی، جلالالدین دوانی و دشتکی شیرازی گسترش یافت.<ref>عارفی، مکتب فلسفه شیراز و اصفهان، ۳/۱۲۰ ـ ۱۲۱.</ref> ویژگی این مکتب فلسفی، بحث، مناظره و جدل بود که اوج آن مناظره دو شخصیت مهم این مکتب، جلالالدین دوانی و سیدصدرالدین دشتکی بود.<ref>عارفی، مکتب فلسفه شیراز و اصفهان، ۳/۱۲۱.</ref> در ادامه مکتب شیراز، مکتب فلسفی اصفهان ظهور کرد که بر خلاف مکتب شیراز، خصلت جدلی نداشت، بلکه دارای صبغه تحقیقی و پژوهشی بود.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۵۰۹.</ref> حوزه فلسفی اصفهان، مشارب فلسفی قدما را در بطن خود، حفظ و بازسازی کرد. [[میرداماد]] در آثار خویش پایههای یک فلسفه محکم را بر مبنای [[عقلگرایی]] پیریزی کرد و از این طریق، دریچه جدیدی برای فهم معارف شیعی گشود. این مشخصههای فکری و فلسفی به ملاصدرا منتقل شد.<ref>امامجمعه، سیر تحول مکتب فلسفی اصفهان از ابنسینا تا ملاصدرا، ۲۱۴ ـ ۲۱۵.</ref> [[ملاصدرا]] شکل جدیدی از حکمت مبتنی بر برهان، [[عرفان]] و [[قرآن]] ایجاد کرد.<ref>اکبریان، حکمت متعالیه و تفکر فلسفی معاصر، ۳۳۰.</ref> او بر اساس [[برهان یقینی]] به همراه [[کشف و شهود]] و با استفاده از مشرب عرفانی، [[حکمت متعالیه]] را بنیان نهاد.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۵/۱۵۲ ـ ۱۵۴؛ نصر و اولیور، تاریخ فلسفه اسلامی، ۳/۱۹۱ ـ ۱۹۶.</ref> نتیجه کوشش ملاصدرا توفیق کامل میان قواعد عقلی، مبانی کشفی و حقایق موجود در کتاب و [[سنت الهی]] بود. این تلفیق و ترکیب چنان اهمیت داشت که ملاصدرا در بیشتر کتابهای خود، به این معنا اشاره کرده است.<ref>امامخمینی، الحکمة المتعالیه، ۱/۵ ـ ۹؛ امامخمینی، المبدأ و المعاد، ۵ ـ ۱۰؛ امامخمینی، العرشیه، ۲۱۸ ـ ۲۱۹؛ امامخمینی، المشاعر، ۲ ـ ۴؛ امامخمینی، عبودیت، حکمت متعالیه، امامخمینی، ۳/۲۷۰ ـ ۲۷۱.</ref> در نظر ملاصدرا عرفان، فلسفه و دین عناصر یک مجموعه هماهنگاند. در [[فلسفه صدرایی]]، برهان عقلی یا فلسفه در آنچه در فلسفه یونان آمده است، محدود نمیشود، بلکه با قرآن و حدیث معتبر پیوند تنگاتنگ دارد.<ref>اکبریان، حکمت متعالیه و تفکر فلسفی معاصر، ۳۳۱</ref> | ||
بدون شک، ملاصدرا را میتوان از برجستهترین نمایندگان حیات فکری جهان اسلام دانست که با تسلط کامل بر مبانی و تبحر در علوم کشفی و تفکر در آیات و روایات و با ابتکار مخصوص به خود، فلسفه اسلامی تازهای ارائه کرد که با سبک و روش فلاسفه پیش از او تفاوت داشت.<ref>اکبریان، حکمت متعالیه و تفکر فلسفی معاصر، ۳۴۰.</ref> هرچند حکمت و فلسفه در زمان [[صفویه]] پررونق شده بود، فلسفه صدرایی و حکمت متعالیه در آن زمان مورد استقبال عمومی قرار نگرفت و بیشتر معاصران ملاصدرا به تحصیل و تدریس حکمت مشاء و [[اشراق]] اشتغال داشتند؛<ref>مظفری، مفسران و منتقدان حکمت متعالیه، ۳/۳۹۲</ref> ولی از | بدون شک، ملاصدرا را میتوان از برجستهترین نمایندگان حیات فکری جهان اسلام دانست که با تسلط کامل بر مبانی و تبحر در علوم کشفی و تفکر در آیات و روایات و با ابتکار مخصوص به خود، فلسفه اسلامی تازهای ارائه کرد که با سبک و روش فلاسفه پیش از او تفاوت داشت.<ref>اکبریان، حکمت متعالیه و تفکر فلسفی معاصر، ۳۴۰.</ref> هرچند حکمت و فلسفه در زمان [[صفویه]] پررونق شده بود، فلسفه صدرایی و حکمت متعالیه در آن زمان مورد استقبال عمومی قرار نگرفت و بیشتر معاصران ملاصدرا به تحصیل و تدریس [[حکمت مشاء]] و [[حکمت اشراق|اشراق]] اشتغال داشتند؛<ref>مظفری، مفسران و منتقدان حکمت متعالیه، ۳/۳۹۲</ref> ولی از زمان محمد بیدآبادی و شاگرد معروف او حکیم ملاعلی نوری، بهتدریج حکمت متعالیه همه حوزههای فلسفی را دربر گرفت و کتابهای فلسفی ملاصدرا، کتابهای رایج درسی در مجامع علمی شد. سپس شارحان و مروجان حکمت متعالیه، آرای ملاصدرا را شرح و بسط دادند مانند [[ملاهادی سبزواری]]، [[محمدرضا قمشهای]] و [[سیدمحمدحسین طباطبایی]].<ref>آشتیانی، مقدمه کتاب سه رسائل فلسفی، ۶۱ ـ ۶۵؛ مظفری، مفسران و منتقدان حکمت متعالیه، ۳/۳۹۱ ـ ۳۹۳.</ref> | ||
برخی اندیشمندان، معاصر در فضای نظریهپردازی در علوم اسلامی، به نظریه فلسفه مضاف پرداختهاند.<ref>غفاری، جستارهایی، ۱۲۵.</ref> فلسفه مضاف عهدهدار پاسخ به پرسشهای کلی درباره مبادی و نتیجههای کلی و رابطههای علوم است. این دانش اصول کلی و مبانی ثابت و متافیزیکی علوم و روابط آنها را به جهت پایداری علم و با هدف عالی حیات انسانی بر عهده دارد.<ref>غفاری، فلسفه مضاف، ۱۳۴ ـ ۱۳۵.</ref> برخی فلسفه مضاف را صورت بسطیافته رئوس ثمانیه دانستهاند؛ اما برخی دیگر فلسفه مضاف را دانش مطالعه فرانگر عقلانی احوال و احکام کلی یک علم یا رشته علمی نامیدهاند.<ref>محیطی اردکانی، نقد و بررسی نظریه دیدهبانی پیرامون ماهیت فلسفه مضاف، ۷۹ ـ ۸۰.</ref> | برخی اندیشمندان، معاصر در فضای نظریهپردازی در علوم اسلامی، به نظریه فلسفه مضاف پرداختهاند.<ref>غفاری، جستارهایی، ۱۲۵.</ref> فلسفه مضاف عهدهدار پاسخ به پرسشهای کلی درباره مبادی و نتیجههای کلی و رابطههای علوم است. این دانش اصول کلی و مبانی ثابت و متافیزیکی علوم و روابط آنها را به جهت پایداری علم و با هدف عالی حیات انسانی بر عهده دارد.<ref>غفاری، فلسفه مضاف، ۱۳۴ ـ ۱۳۵.</ref> برخی فلسفه مضاف را صورت بسطیافته رئوس ثمانیه دانستهاند؛ اما برخی دیگر فلسفه مضاف را دانش مطالعه فرانگر عقلانی احوال و احکام کلی یک علم یا رشته علمی نامیدهاند.<ref>محیطی اردکانی، نقد و بررسی نظریه دیدهبانی پیرامون ماهیت فلسفه مضاف، ۷۹ ـ ۸۰.</ref> | ||
آشنایی امامخمینی با مباحث معقول و فلسفه در سالهای ۱۳۲۷ق/ ۱۲۸۸ش است که با خواندن منطق نزد [[نجفی خمینی]] و [[محمد گلپایگانی]] آغاز شد. ایشان در سالهای ۱۳۴۰ق/ ۱۳۰۱ش به بعد در [[حوزه علمیه قم|حوزه قم]]، ریاضیات، هیئت و حساب را نزد [[میرزاعلیاکبر حکمی یزدی]] و [[شرح منظومه|شرح منظومه ملاهادی سبزواری]] را نزد [[سیدابوالحسن رفیعی قزوینی]] آموخت. بیان شیوا و متقن | آشنایی امامخمینی با مباحث معقول و فلسفه در سالهای ۱۳۲۷ق/ ۱۲۸۸ش است که با خواندن منطق نزد [[نجفی خمینی]] و [[محمد گلپایگانی]] آغاز شد. ایشان در سالهای ۱۳۴۰ق/ ۱۳۰۱ش به بعد در [[حوزه علمیه قم|حوزه قم]]، ریاضیات، هیئت و حساب را نزد [[میرزاعلیاکبر حکمی یزدی]] و [[شرح منظومه|شرح منظومه ملاهادی سبزواری]] را نزد [[سیدابوالحسن رفیعی قزوینی]] آموخت. بیان شیوا و متقن رفیعی قزوینی از یک سو و قریحه پاک و نبوغ بسیار و عمق فکری [[امامخمینی]] از سوی دیگر، باعث شد ایشان از درسگرفتن کتاب بعدی، یعنی [[اسفار]] بینیاز شود. ایشان در سال ۱۳۴۷ق/ ۱۳۰۸ش به تدریس علوم عقلی پرداخت و دو دوره [[شرح منظومه]] و یک دوره درس اسفار را تدریس کرد.<ref>یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۹۴ ـ ۱۹۶ و ۲۰۰.</ref> | ||
{{ببینید|مقاله استادان امامخمینی|مقاله تدریس}} | {{ببینید|مقاله استادان امامخمینی|مقاله تدریس}} | ||
امامخمینی را میتوان یکی از شارحان بزرگ حکمت متعالیه دانست. ایشان توانست با تأمل در نظام فلسفی، لوازم و فروع بسیاری از آن استنتاج کند و از آنها در تقریر و بسط معارف الهی بهره ببرد.<ref>یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۹۰.</ref> ایشان در روش و محتوا به تقریر و تکمیل فلسفه پرداخت و فلسفه را در حدّ [[عرفان نظری]] بالا برد و آن را به [[حکمت عرفانی]] تبدیل کرد؛ از اینرو در آثار ایشان ارائههای دقیق و تحلیلهای بسیار فنی، نظیر [[ | امامخمینی را میتوان یکی از شارحان بزرگ حکمت متعالیه دانست. ایشان توانست با تأمل در نظام فلسفی، لوازم و فروع بسیاری از آن استنتاج کند و از آنها در تقریر و بسط معارف الهی بهره ببرد.<ref>یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۹۰.</ref> ایشان در روش و محتوا به تقریر و تکمیل فلسفه پرداخت و فلسفه را در حدّ [[عرفان نظری]] بالا برد و آن را به [[حکمت عرفانی]] تبدیل کرد؛ از اینرو در آثار ایشان ارائههای دقیق و تحلیلهای بسیار فنی، نظیر [[اضافه اشراقیه]]، [[عین الربط وجودی]] و ا[[مکان فقری]] براساس حکمت متعالیه وجود دارد.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۲۴۱؛ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۲۰۴ و ۳۰۳؛ امامخمینی، تقریرات، ۱/۴۰، ۴۲ و ۳۶۳؛ امامخمینی، الطلب و الاراده، ۳۶.</ref> | ||
امامخمینی علاوه بر آشنایی با [[فلسفه اسلامی]]، با آرا و نظریات فلاسفه و متفکران غرب نیز آشنایی داشت <ref>سبحانی، بیان وصف تو گفتن نه در حد امکان است، ۲ ـ ۳؛ ضیایی، نهضت فلسفی امامخمینی، ۱۲.</ref> هرچند در آن عصر، شرایط فراگیری و تدریس فلسفه بسیار دشوار بود و حرکتهای انحرافی دینی، [[التقاطگرایی]]، [[تحجرگرایی]] و فلسفهستیزی حاکم بود و کسی که فلسفه میخواند یا تدریس میکرد، تکفیر میشد یا متحجران، شرح منظومه سبزواری را به تعبیری با انبر بر میداشتند، چنانکه کوزهای که فرزند امامخمینی، [[سیدمصطفی خمینی|سیدمصطفی]] از آن آب نوشیده بود، آب کشیدند؛ زیرا پدر او، امامخمینی، فلسفه تدریس میکرد.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۲۷۹؛ خمینی، امام، ۱/۱۸.</ref> ایشان فضای تحجّر، فلسفهستیزی و انحراف فکری را شکست و با روحیه علمی در برابر این جمود متحجران ایستاد و با ترویج فلسفه و علوم عقلی، شاگردانی برجسته تربیت کرد.<ref>خمینی، امام، ۱/۱۸ ـ ۱۹.</ref> ایشان علت این طعن و تکفیر فلسفه را عدم درک حکمت و رموز آن دانسته است.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۵۶.</ref> | امامخمینی علاوه بر آشنایی با [[فلسفه اسلامی]]، با آرا و نظریات فلاسفه و متفکران غرب نیز آشنایی داشت <ref>سبحانی، بیان وصف تو گفتن نه در حد امکان است، ۲ ـ ۳؛ ضیایی، نهضت فلسفی امامخمینی، ۱۲.</ref> هرچند در آن عصر، شرایط فراگیری و تدریس فلسفه بسیار دشوار بود و حرکتهای انحرافی دینی، [[التقاطگرایی]]، [[تحجرگرایی]] و فلسفهستیزی حاکم بود و کسی که فلسفه میخواند یا تدریس میکرد، تکفیر میشد یا متحجران، شرح منظومه سبزواری را به تعبیری با انبر بر میداشتند، چنانکه کوزهای که فرزند امامخمینی، [[سیدمصطفی خمینی|سیدمصطفی]] از آن آب نوشیده بود، آب کشیدند؛ زیرا پدر او، امامخمینی، فلسفه تدریس میکرد.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۲۷۹؛ خمینی، امام، ۱/۱۸.</ref> ایشان فضای تحجّر، فلسفهستیزی و انحراف فکری را شکست و با روحیه علمی در برابر این جمود متحجران ایستاد و با ترویج فلسفه و علوم عقلی، شاگردانی برجسته تربیت کرد.<ref>خمینی، امام، ۱/۱۸ ـ ۱۹.</ref> ایشان علت این طعن و تکفیر فلسفه را عدم درک حکمت و رموز آن دانسته است.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۵۶.</ref> | ||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
یکی از موضوعاتی که در حوزه علوم اسلامی پیوسته مورد توجه است، جایگاه فلسفه و هویت آن است. از دو منظر این موضوع را میتوان بررسی کرد: یکی خاستگاه اولیه فلسفه و دیگری هویت فلسفه اسلامی. | یکی از موضوعاتی که در حوزه علوم اسلامی پیوسته مورد توجه است، جایگاه فلسفه و هویت آن است. از دو منظر این موضوع را میتوان بررسی کرد: یکی خاستگاه اولیه فلسفه و دیگری هویت فلسفه اسلامی. | ||
الف) خاستگاه اولیه فلسفه: درباره تدوین فلسفه و خاستگاه اولیه آن، دیدگاههای متفاوتی ارائه شده است؛ ازجمله برخی بر این باورند که فلسفه دارای خاستگاهی الهی است و [[انبیا(ع)]]، معلمان نخستین حکمتاند؛ چنانچه برخی فلسفه و حکمت را میراث برخی پیامبران الهی میدانند و بر این باورند که حکمت از [[حضرت آدم(ع)]] آغاز شده و به دست پیامبرانی چون شیث، هرمس و | الف) خاستگاه اولیه فلسفه: درباره تدوین فلسفه و خاستگاه اولیه آن، دیدگاههای متفاوتی ارائه شده است؛ ازجمله برخی بر این باورند که فلسفه دارای خاستگاهی الهی است و [[انبیا(ع)]]، معلمان نخستین حکمتاند؛ چنانچه برخی فلسفه و حکمت را میراث برخی پیامبران الهی میدانند و بر این باورند که حکمت از [[حضرت آدم(ع)]] آغاز شده و به دست پیامبرانی چون شیث، هرمس و نوح تداوم یافته است.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۱۰؛ شهرزوری، نزهة الارواح و روضة الافراح، ۷۶؛ ملاصدرا، رسالة فی الحدوث، ۱۵۳؛ فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی، ۱/۱۵.</ref> برخی نیز معتقدند یونانیان، بنیانگذار فلسفه بودهاند.<ref>فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی، ۱/۱۶.</ref> گروهی دیگر معتقدند [[فلسفه یونانی]] وامدار حکمای خسروانی ایرانی است و بسیاری از اندیشههای فلسفی یونان را میتوان در آموزههای ادیان ایرانی یافت.<ref>فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی، ۱/۱۶.</ref> امامخمینی معتقد است خاستگاه اولیه فلسفه از انبیای الهی(ع) آغاز شده است و فلاسفه یونانی همچون فیثاغورث و انبذقلس، حکمت و فلسفه را از انبیایی چون داوود، سلیمان و لقمان حکیم گرفتهاند.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.</ref> | ||
ب) هویت فلسفه اسلامی: تأثیر فلسفه اسلامی از معارف اسلام و نقش چشمگیر فلسفه در تبیین و اثبات عقلانی آموزههای قرآن و سنت، حقیقتی انکارناپذیر است.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱/۲۳۷ ـ ۲۳۸ و ۳۶۲؛ پناهیآزاد، فلسفه حکمت صدرایی، ۱۴۷.</ref> با این همه، درباره امکان و وقوع «فلسفه اسلامی» دیدگاههای مختلفی وجود دارد. برخی معتقدند فلسفه هنگام ورود به جهان اسلام با پذیرش فرهنگ اسلامی روبهرو شد و در دامان اسلام رشد و نمو پیدا کرد. بنابراین اصطلاح فلسفه اسلامی به معنای انطباق کامل فلسفه با معارف قرآن و سنت نیست.<ref>پناهیآزاد، فلسفه حکمت صدرایی، ۱۴۷.</ref> گروهی نیز بر این باورند که فلسفه اسلامی چیزی جز آمیزهای از اندیشههای ارسطو و نوافلاطونیان نیست.<ref>فاخوری، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ۹۹.</ref> در برابر، گروه بسیاری از حکمای اسلامی معتقدند فلسفه اسلامی در بستر فرهنگ اسلامی ریشه دوانیده، شخصیتهای بزرگی چون [[فارابی]]، [[بوعلی]]، [[سهروردی]] و [[ملاصدرا]] با بهرهمندی از قرآن و سنت، آثار قویمی در حکمت سامان دادند؛<ref>پناهیآزاد، فلسفه حکمت صدرایی، ۱۴۸</ref> از اینرو فلسفه اسلامی هویتی دارد که به تمام معنا، آن را از دیگر فلسفههای غیر اسلامی تمایز میدهد و در عین پرشماری مکاتب،<ref>مشاء، اشراق و حکمت متعالیه</ref> دارای وجه مشترک و عامل وحدتبخش است و آن، همراهی با معارف قرآن و سنت و تلاش عقلی در راه تبیین و اثبات معارف اسلامی است.<ref>کرد فیروزجایی، چیستی فلسفه، ۴۸؛ پناهیآزاد، فلسفه حکمت صدرایی، ۱۴۸.</ref> | ب) هویت فلسفه اسلامی: تأثیر فلسفه اسلامی از معارف اسلام و نقش چشمگیر فلسفه در تبیین و اثبات عقلانی آموزههای قرآن و سنت، حقیقتی انکارناپذیر است.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱/۲۳۷ ـ ۲۳۸ و ۳۶۲؛ پناهیآزاد، فلسفه حکمت صدرایی، ۱۴۷.</ref> با این همه، درباره امکان و وقوع «فلسفه اسلامی» دیدگاههای مختلفی وجود دارد. برخی معتقدند فلسفه هنگام ورود به جهان اسلام با پذیرش فرهنگ اسلامی روبهرو شد و در دامان اسلام رشد و نمو پیدا کرد. بنابراین اصطلاح فلسفه اسلامی به معنای انطباق کامل فلسفه با معارف قرآن و سنت نیست.<ref>پناهیآزاد، فلسفه حکمت صدرایی، ۱۴۷.</ref> گروهی نیز بر این باورند که فلسفه اسلامی چیزی جز آمیزهای از اندیشههای ارسطو و نوافلاطونیان نیست.<ref>فاخوری، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ۹۹.</ref> در برابر، گروه بسیاری از حکمای اسلامی معتقدند فلسفه اسلامی در بستر فرهنگ اسلامی ریشه دوانیده، شخصیتهای بزرگی چون [[فارابی]]، [[بوعلی]]، [[سهروردی]] و [[ملاصدرا]] با بهرهمندی از قرآن و سنت، آثار قویمی در حکمت سامان دادند؛<ref>پناهیآزاد، فلسفه حکمت صدرایی، ۱۴۸</ref> از اینرو فلسفه اسلامی هویتی دارد که به تمام معنا، آن را از دیگر فلسفههای غیر اسلامی تمایز میدهد و در عین پرشماری مکاتب،<ref>مشاء، اشراق و حکمت متعالیه</ref> دارای وجه مشترک و عامل وحدتبخش است و آن، همراهی با معارف قرآن و سنت و تلاش عقلی در راه تبیین و اثبات معارف اسلامی است.<ref>کرد فیروزجایی، چیستی فلسفه، ۴۸؛ پناهیآزاد، فلسفه حکمت صدرایی، ۱۴۸.</ref> | ||
خط ۴۲: | خط ۴۲: | ||
از سوی دیگر، امامخمینی بر این باور است که فلسفه اسلامی دارای دو نوع است: [[فلسفه عمومی]] و [[فلسفه اعلی]]. ایشان فلسفه عمومی را برای اهل ظاهر و محجوبان میداند و در نقطه مقابل، فلسفه اعلی را اندیشههایی میداند که شهود و عرفان آنها را تأیید میکند.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۲۵۵.</ref> ایشان از حکمت صدرایی و استقلال آن دفاع میکند و آن را از نواقص فلسفه مشاء و اشراق مبرّا میداند و قائل است ملاصدرا نخستین کسی است که مبدأ و [[معاد]] را بر یک اصل خللناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی را برهانی و عقلی کرد و خللهای ابنسینا را در علم الهی روشن ساخت و [[شریعت]] و حکمت الهیه را با هم تعامل داد.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۶؛ امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۲۶ و ۴۴۳.</ref> فلاسفه اسلامی، برخلاف فلاسفه غربی که بیشتر گسیخته از همه قیود، به سراغ فلسفه میروند و در مواردی هم بعضی از آنها پروایی از الحاد ندارند،<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱۳/۸۷۱ ـ ۸۷۳ و ۸۸۴ ـ ۸۸۵</ref> تفسیری فلسفی از متن مقدس ارائه میدهند که ریشه در قرآن و حدیث دارد، و از همین جهت است که حکمای اسلامی در حوزه حکمت عملی، عموماً پیرو اخلاق دینی بودند. بنابر نظر ملاصدرا، هماهنگی تفکر و نتایج تحقیقات فلسفی با دین اسلام، از آنچنان اعتبار و عیاری برخوردار است که فلسفهای که با کتاب و سنت هماهنگ نباشد، فلسفه اسلامی نخواهد بود؛<ref>امامخمینی، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۰۳</ref> از همین جهت است که امامخمینی فلسفه دکارت را در باب [[الهیات]] و [[ما بعد الطبیعه]]، سست میداند و خودباختگی مسلمانان در برابر [[فلسفه غرب]] را نکوهش میکند و قائل است فلاسفه غرب الان هم نیازمند فلسفه اسلامی هستند.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۴؛ امامخمینی، صحیفه، ۹/۳۹۱ ـ ۳۹۲.</ref> | از سوی دیگر، امامخمینی بر این باور است که فلسفه اسلامی دارای دو نوع است: [[فلسفه عمومی]] و [[فلسفه اعلی]]. ایشان فلسفه عمومی را برای اهل ظاهر و محجوبان میداند و در نقطه مقابل، فلسفه اعلی را اندیشههایی میداند که شهود و عرفان آنها را تأیید میکند.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۲۵۵.</ref> ایشان از حکمت صدرایی و استقلال آن دفاع میکند و آن را از نواقص فلسفه مشاء و اشراق مبرّا میداند و قائل است ملاصدرا نخستین کسی است که مبدأ و [[معاد]] را بر یک اصل خللناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی را برهانی و عقلی کرد و خللهای ابنسینا را در علم الهی روشن ساخت و [[شریعت]] و حکمت الهیه را با هم تعامل داد.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۶؛ امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۲۶ و ۴۴۳.</ref> فلاسفه اسلامی، برخلاف فلاسفه غربی که بیشتر گسیخته از همه قیود، به سراغ فلسفه میروند و در مواردی هم بعضی از آنها پروایی از الحاد ندارند،<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱۳/۸۷۱ ـ ۸۷۳ و ۸۸۴ ـ ۸۸۵</ref> تفسیری فلسفی از متن مقدس ارائه میدهند که ریشه در قرآن و حدیث دارد، و از همین جهت است که حکمای اسلامی در حوزه حکمت عملی، عموماً پیرو اخلاق دینی بودند. بنابر نظر ملاصدرا، هماهنگی تفکر و نتایج تحقیقات فلسفی با دین اسلام، از آنچنان اعتبار و عیاری برخوردار است که فلسفهای که با کتاب و سنت هماهنگ نباشد، فلسفه اسلامی نخواهد بود؛<ref>امامخمینی، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۰۳</ref> از همین جهت است که امامخمینی فلسفه دکارت را در باب [[الهیات]] و [[ما بعد الطبیعه]]، سست میداند و خودباختگی مسلمانان در برابر [[فلسفه غرب]] را نکوهش میکند و قائل است فلاسفه غرب الان هم نیازمند فلسفه اسلامی هستند.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۴؛ امامخمینی، صحیفه، ۹/۳۹۱ ـ ۳۹۲.</ref> | ||
موضوع، مسائل و غایت فلسفه: تأمل در آثار فلاسفه نشان میدهد موضوع علم، نقش تعیینکنندهای در مرزبندی علوم و تمایز مسائل آنها دارد و عدم شناخت دقیق موضوع هر علم، سبب عدم تشخیص مسائل میگردد.<ref>ایمانپور، معیار تشخیص مسائل فلسفی اولی و میزان پایبندی فیلسوفان اسلامی بدان، ۱۳۱.</ref> براساس دیدگاه مشهور اندیشمندان، تمایز علوم به تمایز موضوعات آنهاست؛ یعنی هر علمی درباره موضوعی خاص بحث میکند. به همین جهت در تعریف علوم از ذکر موضوع آنها استفاده میشود؛ زیرا غرض از تعریف، مرزبندی و معرفی یک علم خاص است.<ref>ربانی گلپایگانی، ایضاح الحکمه، ۱/۳۷.</ref> فلاسفه موضوع علم فلسفه را همان «موجود به ما هو موجود» یا «موجود مطلق» میدانند<ref>ابنسینا، النجاة، ۱۴۰؛ابنسینا، الشفاء، ۱۳؛ بهمنیار، التحصیل، ۲۷۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۲۴.</ref> و مسائل علم فلسفه را مشتمل بر محمولاتی میدانند که از عوارض ذاتی موجود مطلق به شمار میرود. فلاسفه بهطور جدی و به صورت جامع، به مسائل فلسفه پرداخته، در برخی آثار خویش با رویکرد تحلیلی درباره مسائل فلسفه به دستهبندی مسائل فلسفی پرداختهاند؛<ref>ایمانپور، معیار تشخیص مسائل فلسفی اولی و میزان پایبندی فیلسوفان اسلامی بدان، ۱۳۸.</ref> ازجمله این مسائل اثبات خداوند، اسما و صفات، [[ملائکه]]، کتب | موضوع، مسائل و غایت فلسفه: تأمل در آثار فلاسفه نشان میدهد موضوع علم، نقش تعیینکنندهای در مرزبندی علوم و تمایز مسائل آنها دارد و عدم شناخت دقیق موضوع هر علم، سبب عدم تشخیص مسائل میگردد.<ref>ایمانپور، معیار تشخیص مسائل فلسفی اولی و میزان پایبندی فیلسوفان اسلامی بدان، ۱۳۱.</ref> براساس دیدگاه مشهور اندیشمندان، تمایز علوم به تمایز موضوعات آنهاست؛ یعنی هر علمی درباره موضوعی خاص بحث میکند. به همین جهت در تعریف علوم از ذکر موضوع آنها استفاده میشود؛ زیرا غرض از تعریف، مرزبندی و معرفی یک علم خاص است.<ref>ربانی گلپایگانی، ایضاح الحکمه، ۱/۳۷.</ref> فلاسفه موضوع علم فلسفه را همان «موجود به ما هو موجود» یا «موجود مطلق» میدانند<ref>ابنسینا، النجاة، ۱۴۰؛ابنسینا، الشفاء، ۱۳؛ بهمنیار، التحصیل، ۲۷۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۲۴.</ref> و مسائل علم فلسفه را مشتمل بر محمولاتی میدانند که از عوارض ذاتی موجود مطلق به شمار میرود. فلاسفه بهطور جدی و به صورت جامع، به مسائل فلسفه پرداخته، در برخی آثار خویش با رویکرد تحلیلی درباره مسائل فلسفه به دستهبندی مسائل فلسفی پرداختهاند؛<ref>ایمانپور، معیار تشخیص مسائل فلسفی اولی و میزان پایبندی فیلسوفان اسلامی بدان، ۱۳۸.</ref> ازجمله این مسائل اثبات خداوند، اسما و صفات، [[ملائکه]]، [[کتب انبیا]]، [[نفوس]] و معاد، اثبات [[مقولات عشر]]، اثبات [[امور عامه]] و الهیات بالمعنی الاعم (واحد، کثیر، قوه، فعل، کلی و جزئی...) است.<ref>ابنسینا، الشفاء، ۱۵؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۲۴ ـ ۲۵.</ref> بنابراین ملاک تشخیص مسائل فلسفی از غیر فلسفی، همان عرض ذاتیبودن مسائل فلسفی برای موجود مطلق است.<ref>ایمانپور، معیار تشخیص مسائل فلسفی اولی و میزان پایبندی فیلسوفان اسلامی بدان، ۱۳۸.</ref> | ||
امامخمینی در برخی آثار خود، موضوع فلسفه را مطلق وجود میداند<ref>امامخمینی، انوار الهدایه، ۱/۲۶۹؛ امامخمینی، صحیفه، ۱۸/۴۵۱؛ امامخمینی، الرسائل العشره، ۱۹۴.</ref> که برخلاف موضوع دیگر دانشها، عام و فراگیر است؛ به گونهای که از وجود حقتعالی تا آخرین مرحله وجود را شامل میشود.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۱۴ ـ ۴۱۶؛ امامخمینی، صحیفه، ۱۸/۴۵۱.</ref> ایشان معتقد است محمول و اوصافی که در فلسفه بررسی میشوند، همگی اولاً و بالذات عارض بر موجود میگردند، بدون آنکه در عروض آنها نیاز به تخصیص باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۱۳ و ۴۱۷.</ref> به اعتقاد ایشان لازم نیست هر علمی موضوعی داشته باشد که از عوارض ذاتی آن بحث شود؛ زیرا در بسیاری از علوم نمیتوان عوارض ذاتی را بهدرستی معین کرد؛<ref>امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۳۵ ـ ۴۵.</ref> چنانکه ایشان در جای دیگر، موضوع قراردادن وجود برای علم فلسفه را نقد کرده، بر این باور است که لازم نیست موضوع آن منطبق با موضوعات مسائل آن باشد؛ زیرا چهبسا لازم میآید بسیاری از مسائل مهم، مانند مباحث [[ماهیت]]، معاد، احوال [[بهشت]] و [[جهنم]]، خارج از موضوع علم باشد.<ref>امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۴۱ ـ ۴۲؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۱۳.</ref> | امامخمینی در برخی آثار خود، موضوع فلسفه را مطلق وجود میداند<ref>امامخمینی، انوار الهدایه، ۱/۲۶۹؛ امامخمینی، صحیفه، ۱۸/۴۵۱؛ امامخمینی، الرسائل العشره، ۱۹۴.</ref> که برخلاف موضوع دیگر دانشها، عام و فراگیر است؛ به گونهای که از وجود حقتعالی تا آخرین مرحله وجود را شامل میشود.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۱۴ ـ ۴۱۶؛ امامخمینی، صحیفه، ۱۸/۴۵۱.</ref> ایشان معتقد است محمول و اوصافی که در فلسفه بررسی میشوند، همگی اولاً و بالذات عارض بر موجود میگردند، بدون آنکه در عروض آنها نیاز به تخصیص باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۱۳ و ۴۱۷.</ref> به اعتقاد ایشان لازم نیست هر علمی موضوعی داشته باشد که از عوارض ذاتی آن بحث شود؛ زیرا در بسیاری از علوم نمیتوان عوارض ذاتی را بهدرستی معین کرد؛<ref>امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۳۵ ـ ۴۵.</ref> چنانکه ایشان در جای دیگر، موضوع قراردادن وجود برای علم فلسفه را نقد کرده، بر این باور است که لازم نیست موضوع آن منطبق با موضوعات مسائل آن باشد؛ زیرا چهبسا لازم میآید بسیاری از مسائل مهم، مانند مباحث [[ماهیت]]، معاد، احوال [[بهشت]] و [[جهنم]]، خارج از موضوع علم باشد.<ref>امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۴۱ ـ ۴۲؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۱۳.</ref> | ||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
==مکاتب فلسفی== | ==مکاتب فلسفی== | ||
مکتب فلسفی، مجموعه شرایط، مقدمات و مبانیای است که فراهمشدن آنها هویت جدیدی را تشکیل میدهد که به آن مکتب گفته میشود. مکتب یک چارچوب و خطمشی برای رسیدن به نتایج اصلی در یک علم است؛ چنانکه برخی مکاتب نظیر [[مشاء]]، [[اشراق]] و... هر کدام مجموعه آموزهها و عناصری دارند که در حوزه فلسفه، الگوی متفکران قرار میگیرند. یک مکتب فلسفی باید در مباحث فلسفی خود، روش خاص و معینی داشته باشد و بر اساس آن به تبیین مبانی و اصول خود بپردازد.<ref>یزدانپناه، شاخصههای کلان، ۱۳ ـ ۱۴.</ref> در اینجا به مهمترین مکتبهای بزرگ فلسفی اشاره میشود: | مکتب فلسفی، مجموعه شرایط، مقدمات و مبانیای است که فراهمشدن آنها هویت جدیدی را تشکیل میدهد که به آن مکتب گفته میشود. مکتب یک چارچوب و خطمشی برای رسیدن به نتایج اصلی در یک علم است؛ چنانکه برخی مکاتب نظیر [[مکتب مشاء|مشاء]]، [[مکتب اشراق|اشراق]] و... هر کدام مجموعه آموزهها و عناصری دارند که در حوزه فلسفه، الگوی متفکران قرار میگیرند. یک مکتب فلسفی باید در مباحث فلسفی خود، روش خاص و معینی داشته باشد و بر اساس آن به تبیین مبانی و اصول خود بپردازد.<ref>یزدانپناه، شاخصههای کلان، ۱۳ ـ ۱۴.</ref> در اینجا به مهمترین مکتبهای بزرگ فلسفی اشاره میشود: | ||
الف) مکتب مشاء: این مکتب دارای اصول و مبادیای است که بحثهای فلسفی مشائیان بر حول و محور آن تمرکز دارد. [[ابنسینا]] با عنوان رئیس مشاء، برای تبیین کلام فلسفی خود نقطه آغاز را «موجود» قرار داده است؛ به گونهای که همه مباحث فلسفی او بر محور این موضوع قرار دارد. روش خاص مکتب مشاء، روش برهان و عقل است؛ یعنی برای پیبردن به حقیقت اشیا یگانه راه یقینی، استدلال عقل و برهان است.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۵/۱۴۸؛ یزدانپناه، شاخصههای کلان، ۱۶.</ref> حکمت مشاء روش و گرایش ویژهای دارد که از آن به «حکمت بحثی» یاد میشود که در امتداد فلسفه یونانی قرار دارد و در طرح و اثبات مدعیات فلسفی به روش انتزاعی مفهومی عقلی تکیه داشته، همه مباحث آن بر مدار محور عقل است.<ref>کرد فیروزجایی، نوآوریهای فلسفه، ۱۱۱ ـ ۱۲۰.</ref> | الف) مکتب مشاء: این مکتب دارای اصول و مبادیای است که بحثهای فلسفی مشائیان بر حول و محور آن تمرکز دارد. [[ابنسینا]] با عنوان رئیس مشاء، برای تبیین کلام فلسفی خود نقطه آغاز را «موجود» قرار داده است؛ به گونهای که همه مباحث فلسفی او بر محور این موضوع قرار دارد. روش خاص مکتب مشاء، روش برهان و عقل است؛ یعنی برای پیبردن به حقیقت اشیا یگانه راه یقینی، استدلال عقل و برهان است.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۵/۱۴۸؛ یزدانپناه، شاخصههای کلان، ۱۶.</ref> حکمت مشاء روش و گرایش ویژهای دارد که از آن به «حکمت بحثی» یاد میشود که در امتداد فلسفه یونانی قرار دارد و در طرح و اثبات مدعیات فلسفی به روش انتزاعی مفهومی عقلی تکیه داشته، همه مباحث آن بر مدار محور عقل است.<ref>کرد فیروزجایی، نوآوریهای فلسفه، ۱۱۱ ـ ۱۲۰.</ref> | ||
مشائیان پیروان | مشائیان پیروان ارسطو هستند و بر بهکارگیری روش عقلی محض در شناخت تأکید دارند. [[فارابی]]، ابنسینا و [[ابنرشد]] از پیشروان مشائیان مسلمان شمرده میشوند.<ref>فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی، ۱/۷۴.</ref> البته آثار فارابی و ابنسینا که پیروان حکمت مشائی هستند، هیچگاه خالی از ذوق و اشراق و استناد به کتاب و سنت نیست؛ چنانچه حکمت مشرقی ابنسینا، مقامات العارفین، رسائل رمزی و تفاسیری که بر بعضی سور و آیات نگاشته، گواه این حقیقت است؛<ref>فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی، ۱/۷۵.</ref> بنابراین در مکتب مشاء از روش برهانی بهره گرفته شده، پیبردن به حقیقت اشیا یگانه راه یقین است. از اینرو فلسفه مشاء حکمتی است که ویژگی بارز آن استدلال و اعتنا به عقل و برهان است و اساس آن، دانایی در پرتوی حکمت نظری و پرورش ذوق استدلالی در قلمروی علم و رسیدن از عقل بالقوه به عقل بالفعل است که جز از طریق کسب معلومات نظری و اکتساب تصورات و تصدیقات علمی، به دست نمیآید.<ref>یزدانپناه، شاخصههای کلان، ۱۶.</ref> | ||
امامخمینی در آثار خود به مکتب مشاء توجه داشته، بر جایگاه و اهمیت آن تأکید دارد؛ به گونهای که در نامه خود به [[میخائیل گورباچف]] درباره بحث قانون علیت و معلولیت که هر گونه شناختی بر آن استوار است، وی را به مطالعه مکتب مشاء و آثار ابنسینا دعوت میکند.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۲۲۳ ـ ۲۲۴.</ref> و ابنسینا مهمترین شخصیت مورد توجه امامخمینی در مکتب مشاء است.<ref>← مقاله ابنسینا، حسینبنعبدالله.</ref> مراجعه به تحلیلهای امامخمینی در موضوعات فلسفی، نشان میدهد ایشان به آرای مکتب مشاء، بیشتر از باب رعایت سیر تاریخی و آگاهیدادن به پیشینه بحث و اشاره به آغاز آرای موجود در زمینه بحث پرداخته است؛ در عین حال، ایشان در مباحث محوری فلسفه، حتی اصالت وجود که مبناییترین بحث [[حکمت صدرایی]] است، با مکتب مشاء اختلاف نظر دارد و تقریر او با آنچه فلسفه مشاء از آن دارد، تفاوت عمیقی دارد.<ref>← مقاله اصالت وجود.</ref> | امامخمینی در آثار خود به مکتب مشاء توجه داشته، بر جایگاه و اهمیت آن تأکید دارد؛ به گونهای که در نامه خود به [[میخائیل گورباچف]] درباره بحث قانون علیت و معلولیت که هر گونه شناختی بر آن استوار است، وی را به مطالعه مکتب مشاء و آثار ابنسینا دعوت میکند.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۲۲۳ ـ ۲۲۴.</ref> و ابنسینا مهمترین شخصیت مورد توجه امامخمینی در مکتب مشاء است.<ref>← مقاله ابنسینا، حسینبنعبدالله.</ref> مراجعه به تحلیلهای امامخمینی در موضوعات فلسفی، نشان میدهد ایشان به آرای مکتب مشاء، بیشتر از باب رعایت سیر تاریخی و آگاهیدادن به پیشینه بحث و اشاره به آغاز آرای موجود در زمینه بحث پرداخته است؛ در عین حال، ایشان در مباحث محوری فلسفه، حتی اصالت وجود که مبناییترین بحث [[حکمت صدرایی]] است، با مکتب مشاء اختلاف نظر دارد و تقریر او با آنچه فلسفه مشاء از آن دارد، تفاوت عمیقی دارد.<ref>← مقاله اصالت وجود.</ref> |