مرگ: تفاوت میان نسخهها
جز (انتقال از رده:مقالههای جلد نهم دانشنامه به رده:مقالههای جلد نهم دانشنامه امامخمینی ردهانبوه) |
جز (removed Category:مقاله های نیازمند ارزیابی; added Category:مقالههای دارای شناسه using HotCat) |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''مرگ''' انتقال [[روح]] با رهاکردن بدن از [[عالم دنیا]] به [[عالم آخرت]]. | '''مرگ''' انتقال [[روح]] با رهاکردن بدن از [[عالم دنیا]] به [[عالم آخرت]]. | ||
مرگ یکی از پیچیدهترین معماهای زندگی بشری است که در طول تاریخ مورد توجه متفکران بوده است در برخی ادیان غیر آسمانی مسئله مرگ پایان حیات، شمرده نمیشود و دفن اجساد مردگان همراه با خوراک و تزئینات و مومیایی کردن مردهها برای سالم ماندن بدن، گواه اعتقاد انسانها به ادامه زندگی پس از مرگ است. | |||
در [[اسلام]] بحث، مرگ از مباحث مهم [[معاد]] است و در آیات بسیاری از [[قرآن|قرآن کریم]] به آن توجه شده است. | |||
[[امامخمینی]] با براهین فلسفی و کلامی به تبیین حقیقت مرگ و کیفیت آن پرداخته است و معتقد است مرگ امری وجودی و انتقال از نشئه ملکی به نشئه ملکوتی است، ایشان با استناد به سخن [[میرداماد]] بر این نکته تأکید دارد که پس از مرگ، علاقه نفس به بدن باقی میماند؛ زیرا بدن، ماده ظهور نفس است. | |||
امامخمینی اقسام مرگ را عبارت از: مرگ طبیعی، مرگ اخترامی و مرگ ارادی میداند و مباحثی چون عوامل، ترس و یاد مرگ را مورد بررسی قرار داده است. ایشان برای احتضار نشانههایی برمیشمارد ازجمله: مشاهده عالم غیب که برای محتضر رخ میدهد، مشاهده برخی درجات و درکات، ظهور ولایت معصومان(ع) و آگاهی به جدا شدن از امور مورد علاقه انسان که به اعتقاد امامخمینی عمده سختی مرگ ترک تعلقات است. | |||
== مفهومشناسی == | == مفهومشناسی == | ||
مرگ به معنای پایان حیات و رفتن از دنیاست.<ref>دهخدا، فرهنگلغت دهخدا، ۱۳/۲۰۷۰۱.</ref> در زبان عربی از آن به «موت» تعبیر میشود. در اصطلاح [[فلسفه]] و [[علم کلام|کلام]]، جداشدن همیشگی روح از [[جسم]] و انتقال آن از عالم دنیا به عالم آخرت است<ref>افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ۱/۴۴–۴۵ و ۴۹–۶۳؛ ابنسینا، رسائل، ۳۴۳؛ فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ۲/۱۰۱۷–۱۰۱۹.</ref> [[امامخمینی]] مرگ را استقلال نفس،<ref> | مرگ به معنای پایان حیات و رفتن از دنیاست.<ref>دهخدا، فرهنگلغت دهخدا، ۱۳/۲۰۷۰۱.</ref> در زبان عربی از آن به «موت» تعبیر میشود. در اصطلاح [[فلسفه]] و [[علم کلام|کلام]]، جداشدن همیشگی روح از [[جسم]] و انتقال آن از عالم دنیا به عالم آخرت است<ref>افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ۱/۴۴–۴۵ و ۴۹–۶۳؛ ابنسینا، رسائل، ۳۴۳؛ فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ۲/۱۰۱۷–۱۰۱۹.</ref> [[امامخمینی]] مرگ را استقلال نفس،<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۷۱.</ref> انتقال از خنشئه ملکی به نشئه ملکوتی یا انتقال به حیات ثانوی ملکوتی، پس از حیات اولی مُلکی<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۳.</ref> میداند. افزون بر معنای انتقال [[روح]]، مرگ در اصطلاح اهل معرفت، به معنای ریشهکن کردن [[هوای نفس]] بهکار میرود<ref>جرجانی، کتاب التعریفات، ۱۰۴.</ref> که از آن به «موت ارادی» تعبیر میکنند.<ref>ابنسینا، رسائل، ۳۴۲؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۳۰؛ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.</ref> | ||
== پیشینه == | == پیشینه == | ||
مرگ یکی از پیچیدهترین معماهای زندگی بشری است که در طول تاریخ مورد توجه متفکران بودهاست؛ [[حکما]] و اندیشمندان دربارهٔ آن نظر دادهاند و در فلسفه یونان دربارهٔ [[حقیقت]] و [[ماهیت]] آن بحث شدهاست.<ref>افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ۱/۴۸۳ و ۴۹۱.</ref> همه ادیان آسمانی پیشین بر این نظر اتفاق دارند که مرگ پایان هستی انسان نیست.<ref>کتاب مقدس، تکوین، ب۳، ۱۹؛ اشعیا، ب۲۶، ۱۹؛ دانیال، ب۱۲، ۲؛ حزقیال، ب۳۷؛ لوقا، ب۲۳، ۳۹–۴۳؛ یوحنا، ب۵، ۲۴؛ توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ۶۶؛ | مرگ یکی از پیچیدهترین معماهای زندگی بشری است که در طول تاریخ مورد توجه متفکران بودهاست؛ [[حکما]] و اندیشمندان دربارهٔ آن نظر دادهاند و در فلسفه یونان دربارهٔ [[حقیقت]] و [[ماهیت]] آن بحث شدهاست.<ref>افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ۱/۴۸۳ و ۴۹۱.</ref> همه ادیان آسمانی پیشین بر این نظر اتفاق دارند که مرگ پایان هستی انسان نیست.<ref>کتاب مقدس، تکوین، ب۳، ۱۹؛ اشعیا، ب۲۶، ۱۹؛ دانیال، ب۱۲، ۲؛ حزقیال، ب۳۷؛ لوقا، ب۲۳، ۳۹–۴۳؛ یوحنا، ب۵، ۲۴؛ توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ۶۶؛ امامخمینی، صحیفه، ۳/۲۲۸.</ref> در برخی ادیان غیر آسمانی نیز مسئله مرگ پایان حیات شمرده نمیشود و دفن اجساد مردگان همراه با خوراک و تزئینات<ref>چایدستر، شور جاودانگی، ۲۳–۲۴؛ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۶۹–۷۱.</ref> و مومیاییکردن مردهها برای سالمماندن بدن<ref>لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۷۰.</ref> گواه اعتقاد انسانها به ادامه زندگی پس از مرگ است. | ||
در ادیان آسمانی، مرگ از تقدیرات خداوند است که برای همه موجودات زنده مقرر شدهاست.<ref>کتاب مقدس، یوحنا، ب۸، ۵۱–۵۴؛ خروج، ب۴، ۱۹.</ref> در [[اسلام]] نیز بحث مرگ، از مباحث مهم [[معاد]] است و در آیات بسیاری از [[قرآن کریم]<ref>زمر، ۴۲؛ بقره، ۲۵۸؛ آل عمران، ۱۶۸.</ref> و [[روایات]]<ref>کلینی، الکافی، ۳/۱۱۱–۱۱۳.</ref> به آن توجه شدهاست. فلاسفه اسلامی در تبیین چگونگی مرگ، با [[براهین عقلی]] کوششهای فراوانی کردهاند.<ref>ابنسینا، رسائل، ۳۳۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۹۷–۱۰۳.</ref> امامخمینی نیز با براهین فلسفی و کلامی به تبیین حقیقت مرگ و کیفیت آن پرداخته، نگاه مادی به مرگ را نقد کردهاست.<ref> | در ادیان آسمانی، مرگ از تقدیرات خداوند است که برای همه موجودات زنده مقرر شدهاست.<ref>کتاب مقدس، یوحنا، ب۸، ۵۱–۵۴؛ خروج، ب۴، ۱۹.</ref> در [[اسلام]] نیز بحث مرگ، از مباحث مهم [[معاد]] است و در آیات بسیاری از [[قرآن کریم]<ref>زمر، ۴۲؛ بقره، ۲۵۸؛ آل عمران، ۱۶۸.</ref> و [[روایات]]<ref>کلینی، الکافی، ۳/۱۱۱–۱۱۳.</ref> به آن توجه شدهاست. فلاسفه اسلامی در تبیین چگونگی مرگ، با [[براهین عقلی]] کوششهای فراوانی کردهاند.<ref>ابنسینا، رسائل، ۳۳۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۹۷–۱۰۳.</ref> امامخمینی نیز با براهین فلسفی و کلامی به تبیین حقیقت مرگ و کیفیت آن پرداخته، نگاه مادی به مرگ را نقد کردهاست.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۱۹۰ و ۲۶۳.</ref> | ||
== ماهیت و حقیقت مرگ == | == ماهیت و حقیقت مرگ == | ||
حکما با استناد به آیه «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ»،<ref>ملک، ۲.</ref> مرگ را امری وجودی میدانند؛ زیرا مرگ به معنای انتقال از عالمی به عالم دیگر است؛ بنابراین به واسطه مرگ، آدمی در هیچیک از مراتب حیات خود در عدم قرار نمیگیرد، بلکه نحوه هستی و حیات او تغییر میکند.<ref>خواجهنصیر، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ۱۵۳؛ میرداماد، القبسات، ۱۷۹–۱۸۰؛ ملاصدرا، زاد المسافر، ۲۳–۲۴.</ref> مرگ از نگاه مفسران نیز، انتقال از یک عالم به عالم دیگر است.<ref>طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، ۶۳.</ref> | حکما با استناد به آیه «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ»،<ref>ملک، ۲.</ref> مرگ را امری وجودی میدانند؛ زیرا مرگ به معنای انتقال از عالمی به عالم دیگر است؛ بنابراین به واسطه مرگ، آدمی در هیچیک از مراتب حیات خود در عدم قرار نمیگیرد، بلکه نحوه هستی و حیات او تغییر میکند.<ref>خواجهنصیر، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ۱۵۳؛ میرداماد، القبسات، ۱۷۹–۱۸۰؛ ملاصدرا، زاد المسافر، ۲۳–۲۴.</ref> مرگ از نگاه مفسران نیز، انتقال از یک عالم به عالم دیگر است.<ref>طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، ۶۳.</ref> | ||
در علم پزشکی گاه تعبیر مرگ مغزی به کار میرود که غیر از مرگ مصطلح است؛ چون در مرگ مغزی تمامی کارویژههای مغز بهطور کامل و غیرقابل بازگشت از میان میروند، اما به کمک دستگاههای کمکی امکان حیات برای اعضای دیگر ـ هر چند به صورت نباتی ـ وجود دارد.<ref>بجنوردی و نبیلو، بررسی فقهی و حقوقی مرگ مغزی، ۳۹.</ref> [[امامخمینی]] نیز عقیده دارد مرگ امری وجودی و انتقال از نشئه ملکی به نشئه ملکوتی یا حیات ملکوتی ثانوی پس از حیات ملکی اولی است که این حیات، قویتر از وجود ملکی و دنیوی است؛ زیرا حیات ملکی عرضی است و زایل میشود، اما حیات ملکوتی، امری ذاتی است که به تبع استقلال نفوس به دست میآید.<ref> | در علم پزشکی گاه تعبیر مرگ مغزی به کار میرود که غیر از مرگ مصطلح است؛ چون در مرگ مغزی تمامی کارویژههای مغز بهطور کامل و غیرقابل بازگشت از میان میروند، اما به کمک دستگاههای کمکی امکان حیات برای اعضای دیگر ـ هر چند به صورت نباتی ـ وجود دارد.<ref>بجنوردی و نبیلو، بررسی فقهی و حقوقی مرگ مغزی، ۳۹.</ref> [[امامخمینی]] نیز عقیده دارد مرگ امری وجودی و انتقال از نشئه ملکی به نشئه ملکوتی یا حیات ملکوتی ثانوی پس از حیات ملکی اولی است که این حیات، قویتر از وجود ملکی و دنیوی است؛ زیرا حیات ملکی عرضی است و زایل میشود، اما حیات ملکوتی، امری ذاتی است که به تبع استقلال نفوس به دست میآید.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۲–۳۲۳.</ref> ایشان با تفکیک شئون و مراتب مختلف حیات و موت، مرگ را پایان شئون مادی انسان میشمارد، امّا شئون معنوی او را در حیاتی برتر ـ که همان حیات حقیقی است ـ باقی و مستمر میداند.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۹/۲۸۵.</ref> بنا بر نظر ایشان، حیات این دنیا، تنزل حیات حقیقی در [[عالم غیب]] است و مرگ در حقیقت رجوع به همان حیات حقیقی است که مراتب و شئون آن مختلف است.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۹/۲۸۵.</ref> | ||
مرگ دارای اقسامی است ازجمله؛ موت طبیعی، اخترامی و ارادی امامخمینی در تبیین چگونگی مرگ طبیعی، همانند [[ملاصدرا]]<ref>الحکمة المتعالیه، ۹/۲۳۷–۲۴۰.</ref> براین باور است که نفس با حرکت تدریجی و جوهری در مراحل هستی به مرحله [[تجرد]] رسیده، مستقل میشود؛ اما این حرکت تدریجی توسط قوا و عمّال عزرائیلی صورت میگیرد و در این حرکت، [[قوای نفس]] بهتدریج رو به ضعف میرود تا اینکه بهطور کلی از عالم طبیعت جدا شده، به برزخ منتقل میگردد<ref> | مرگ دارای اقسامی است ازجمله؛ موت طبیعی، اخترامی و ارادی امامخمینی در تبیین چگونگی مرگ طبیعی، همانند [[ملاصدرا]]<ref>الحکمة المتعالیه، ۹/۲۳۷–۲۴۰.</ref> براین باور است که نفس با حرکت تدریجی و جوهری در مراحل هستی به مرحله [[تجرد]] رسیده، مستقل میشود؛ اما این حرکت تدریجی توسط قوا و عمّال عزرائیلی صورت میگیرد و در این حرکت، [[قوای نفس]] بهتدریج رو به ضعف میرود تا اینکه بهطور کلی از عالم طبیعت جدا شده، به برزخ منتقل میگردد<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۲۰–۳۲۱؛ ۳/۳۵، ۷۴–۷۵ و ۳۸۵.</ref> این استقلال نفوس و خروج از بدن، به اختیار نفس نیست، بلکه به محض استقلال و بهآخررسیدن حرکت نفس، جدایی نفس امری حتمی است و یک لحظه تأخیر صورت نمیگیرد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۶۴.</ref> به اعتقاد ایشان، حیات پس از مرگ برای انسان، امری خارج از نظام هستی و دایره ممکنات نیست، بلکه انسان با عنوان جزئی از این نظام، در مراحل هستی سیر میکند و در وجود او، [[عدم]] و نابودی راه ندارد و تنها با انتقال به عالم دیگر، صورت و فعلیت دیگری خواهد یافت.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۷/۲۷۶؛ ۱۱/۴۵۰ و ۱۹/۲۸۵.</ref> | ||
امامخمینی با استناد به سخن [[میرداماد]]، بر این نکته تأکید دارد که پس از مرگ، علاقه [[نفس]] به بدن باقی میماند و میتوان گفت با مرگ، تنها علاقه صوری نفس از بدن قطع میگردد، اما علاقه مادی آن باقی میماند؛ زیرا بدن، ماده ظهور نفس است؛ بنابراین، نفس پس از مرگ نیز بهطور کامل از بدن قطع علاقه نمیکند و با آن همراه است و از اینروست که زیارت اموات تشریع شدهاست.<ref> | امامخمینی با استناد به سخن [[میرداماد]]، بر این نکته تأکید دارد که پس از مرگ، علاقه [[نفس]] به بدن باقی میماند و میتوان گفت با مرگ، تنها علاقه صوری نفس از بدن قطع میگردد، اما علاقه مادی آن باقی میماند؛ زیرا بدن، ماده ظهور نفس است؛ بنابراین، نفس پس از مرگ نیز بهطور کامل از بدن قطع علاقه نمیکند و با آن همراه است و از اینروست که زیارت اموات تشریع شدهاست.<ref>امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۴–۱۷۵.</ref> | ||
== ضرورت مرگ == | == ضرورت مرگ == | ||
حکمای اسلامی بر ضرورت مرگ اینگونه استدلال کردهاند که اگر اشخاص در دنیا جاودانه باشند، مانع ایجاد موجودات دیگر میشود و موجود نشدن افراد بعدی، با [[حکمت الهی]] سازگار نیست.<ref>ابنسینا، التعلیقات، ۴۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۷/۷۷.</ref> [[ملاصدرا]] ضرورت مرگ طبیعی را برای هر نفسی با [[حرکت جوهری]] تبیین میکند و معتقد است نفس به واسطه حرکت جوهری قوت یافته، به کمالات معنوی میرسد و در مقابل، این اشتداد در باطن، موجب نقص در وجود ظاهری و حسی او میشود؛ تا آنجاکه از عالم طبیعت اعراض میکند و موت حاصل میشود.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۲۶۳ و ۹/۲۳۸–۲۴۰؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۴–۴۵۸.</ref> [[امامخمینی]] نیز به پیروی ملاصدرا بر این باور است که نفس با حرکت جوهری رو به استقلال میرود و بهتدریج تجرد یافته، توجه او به عالم غیب بیشتر و اشتغالش از عالم طبیعت کاسته میشود و به واسطه قطع توجه نفس، بدن سستی و ضعف مییابد؛ تا آنجاکه نفس بهطور کامل مستقل شده، بدن خود را رها میکند. در این هنگام، موت طبیعی رخ میدهد.<ref> | حکمای اسلامی بر ضرورت مرگ اینگونه استدلال کردهاند که اگر اشخاص در دنیا جاودانه باشند، مانع ایجاد موجودات دیگر میشود و موجود نشدن افراد بعدی، با [[حکمت الهی]] سازگار نیست.<ref>ابنسینا، التعلیقات، ۴۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۷/۷۷.</ref> [[ملاصدرا]] ضرورت مرگ طبیعی را برای هر نفسی با [[حرکت جوهری]] تبیین میکند و معتقد است نفس به واسطه حرکت جوهری قوت یافته، به کمالات معنوی میرسد و در مقابل، این اشتداد در باطن، موجب نقص در وجود ظاهری و حسی او میشود؛ تا آنجاکه از عالم طبیعت اعراض میکند و موت حاصل میشود.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۲۶۳ و ۹/۲۳۸–۲۴۰؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۴–۴۵۸.</ref> [[امامخمینی]] نیز به پیروی ملاصدرا بر این باور است که نفس با حرکت جوهری رو به استقلال میرود و بهتدریج تجرد یافته، توجه او به عالم غیب بیشتر و اشتغالش از عالم طبیعت کاسته میشود و به واسطه قطع توجه نفس، بدن سستی و ضعف مییابد؛ تا آنجاکه نفس بهطور کامل مستقل شده، بدن خود را رها میکند. در این هنگام، موت طبیعی رخ میدهد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۶۲.</ref> ایشان افزون بر این، مرگ را یکی از عوامل امتیاز نفوس سعید از نفوس شقی میداند.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۳–۳۲۴.</ref> | ||
== اقسام مرگ == | == اقسام مرگ == | ||
[[امامخمینی]] مانند دیگر حکما<ref>ابنسینا، رسائل، ۳۴۲؛ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۳۲۴؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۷ و ۲۱۸.</ref> به انواعی از مرگ اشاره کردهاست:<ref> | [[امامخمینی]] مانند دیگر حکما<ref>ابنسینا، رسائل، ۳۴۲؛ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۳۲۴؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۷ و ۲۱۸.</ref> به انواعی از مرگ اشاره کردهاست:<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷ و ۳/۲۶۴–۲۶۷.</ref> | ||
# '''مرگ طبیعی:''' خروج نفس از بدن؛ پس از اینکه نفس بهتدریج به فعلیت و استقلال میرسد. در واقع این مرگ، رهایی تدریجی نفس از بدن و رویگردانی آن از عالم حس و رویآوردن به [[عالم ملکوت]] است. زمانی که جوهر نفس به کمال و فعلیت میرسد، دیگر نیازی به بدن ندارد و آن را رها میکند.<ref>ملاصدرا، المظاهر الالهیه، ۹۹–۱۰۲؛ | # '''مرگ طبیعی:''' خروج نفس از بدن؛ پس از اینکه نفس بهتدریج به فعلیت و استقلال میرسد. در واقع این مرگ، رهایی تدریجی نفس از بدن و رویگردانی آن از عالم حس و رویآوردن به [[عالم ملکوت]] است. زمانی که جوهر نفس به کمال و فعلیت میرسد، دیگر نیازی به بدن ندارد و آن را رها میکند.<ref>ملاصدرا، المظاهر الالهیه، ۹۹–۱۰۲؛ امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷.</ref> برخی از آیات<ref>اعراف، ۳۴.</ref> و [[روایات]]<ref>کلینی، الکافی، ۱/۱۴۷.</ref> شاهد این مدعا هستند. | ||
# '''مرگ اخترامی:''' خروج نفس از بدن، به سبب آنکه بدن به دلیل حادثهای از قابلیت میافتد یا منهدم میشود. در این حال، نفس دیگر نمیتواند در آن بدن استقرار یابد.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۹–۵۳.</ref> در این مورد، نفس که صورت بدن است، به کمال خود نمیرسد، بلکه این بدن است که دیگر قابلیت تدبیر توسط نفس را ندارد و نفس از آن مفارقت خواهد کرد. در واقع، نفسی که از طریق حرکت جوهری رو به کمال میرود، پیش از رسیدن به نهایت مرتبهای که در نهاد او به ودیعه گذاشته شدهاست، به سبب عدم لیاقت ماده، دچار مفارقت قهری میشود.<ref> | # '''مرگ اخترامی:''' خروج نفس از بدن، به سبب آنکه بدن به دلیل حادثهای از قابلیت میافتد یا منهدم میشود. در این حال، نفس دیگر نمیتواند در آن بدن استقرار یابد.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۹–۵۳.</ref> در این مورد، نفس که صورت بدن است، به کمال خود نمیرسد، بلکه این بدن است که دیگر قابلیت تدبیر توسط نفس را ندارد و نفس از آن مفارقت خواهد کرد. در واقع، نفسی که از طریق حرکت جوهری رو به کمال میرود، پیش از رسیدن به نهایت مرتبهای که در نهاد او به ودیعه گذاشته شدهاست، به سبب عدم لیاقت ماده، دچار مفارقت قهری میشود.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷.</ref> در برخی از روایات<ref>کلینی، الکافی، ۱/۱۴۷.</ref> به این نوع از مرگ، «اجل موقوف» گفته میشود. مرگ عموم مردم از این قسم است. امامخمینی موت اخترامی را با توجه به نظام کلی عالم ـ که بر اساس اسباب و علل است ـ امری طبیعی میداند؛ زیرا این موت اخترامی که به واسطه حوادث و امراض به دست میآید، بر اساس علل و عواملی است که با دست به دست هم دادن، منجر به این موت میشود؛ بنابراین نسبت به نظام کلی عالم، موت طبیعی محسوب میشود؛ زیرا بر اساس علل وجودی، در نظام کلی عالم، غایت حرکت او تا این اندازه بودهاست.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۲۴–۳۲۵.</ref> اما از آنجاکه نفس [[حرکت جوهری]] خود را به پایان نبردهاست، موتی طبیعی نبوده و اخترامی است، ولی اگر سیر انسان کامل ملاک شمرده شود که این سیر، سیری معنوی و روحانی بوده و نهایت آن وصول به محبوب است و غایت همه انسانها همان غایت سیر انسان کامل دانسته شود، همه انسانها غیر از انسان کامل، بهغایت و مقصد نرسیده و موتی اخترامی خواهند داشت.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹</ref> | ||
# '''مرگ ارادی:''' برخی از اهل معرفت قسم دیگری از مرگ را ذکر کردهاند که از آن به مرگ ارادی تعبیر میشود و انسان با [[تزکیه نفس]] میتواند با [[اراده]] خود از تعلقات و شهوات نفس رهایی یابد<ref>کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ۹۴؛ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.</ref> در واقع مرگ ارادی همان ترک ماسویالله و انقطاع به سوی اوست که نه تنها موجب بقای سرمدی و حیات طیبه ابدی در بهشت صوری و معنوی میشود؛<ref>آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.</ref> بلکه به قدر استعداد و [[سیر و سلوک]] اشخاص بر حسب تجلیات اسمائی یا صفاتی یا ذاتی، موجب لقای حق شده، مقامها و مراتب عارفان برای آنان حاصل میشود.<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۱۶۰.</ref> امامخمینی شکستن [[حجب|حجابها]] در زمان حیات را مرگ ارادی و اختیاری میداند.<ref> | # '''مرگ ارادی:''' برخی از اهل معرفت قسم دیگری از مرگ را ذکر کردهاند که از آن به مرگ ارادی تعبیر میشود و انسان با [[تزکیه نفس]] میتواند با [[اراده]] خود از تعلقات و شهوات نفس رهایی یابد<ref>کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ۹۴؛ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.</ref> در واقع مرگ ارادی همان ترک ماسویالله و انقطاع به سوی اوست که نه تنها موجب بقای سرمدی و حیات طیبه ابدی در بهشت صوری و معنوی میشود؛<ref>آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.</ref> بلکه به قدر استعداد و [[سیر و سلوک]] اشخاص بر حسب تجلیات اسمائی یا صفاتی یا ذاتی، موجب لقای حق شده، مقامها و مراتب عارفان برای آنان حاصل میشود.<ref>قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۱۶۰.</ref> امامخمینی شکستن [[حجب|حجابها]] در زمان حیات را مرگ ارادی و اختیاری میداند.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۵۱۳–۵۱۵.</ref> ایشان مرگ اختیاری را مختص [[انبیا(ع)]] و [[اولیا(ع)]] میداند که به سبب رفع موانع در زمان حیاتشان، به این قسم از مرگ رسیدهاند و با مرگ اختیاری، بر [[نفس]] و قوای آن چیره شده، به مرحله [[فنا]] و صعق رسیدهاند.<ref>امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۵۱۴–۵۱۵.</ref> | ||
برخی علمای اخلاق در تقسیمی دیگر، موت را «شهادت فی سبیل الله» و «موت مفاجاة» (ناگهانی) دانستهاند که در اولی انسان با رفتن به [[جهاد و دفاع|جنگ دشمنان خدا]]، [[رضا|رضایت پروردگار]] و [[رسول خدا(ص)]] را به دست میآورد؛ اما دومی، مرگ ناگهانیای است که به سراغ آدمی میآید.<ref>نراقی، مهدی، جامع السعادات، ۱/۲۷۷.</ref> | برخی علمای اخلاق در تقسیمی دیگر، موت را «شهادت فی سبیل الله» و «موت مفاجاة» (ناگهانی) دانستهاند که در اولی انسان با رفتن به [[جهاد و دفاع|جنگ دشمنان خدا]]، [[رضا|رضایت پروردگار]] و [[رسول خدا(ص)]] را به دست میآورد؛ اما دومی، مرگ ناگهانیای است که به سراغ آدمی میآید.<ref>نراقی، مهدی، جامع السعادات، ۱/۲۷۷.</ref> | ||
== عوامل مرگ == | == عوامل مرگ == | ||
[[حکما]] و اندیشمندان در علل و عوامل مرگ طبیعی اعم از طبیعی و اخترامی، اختلاف نظر دارند. حکمای الهی بقای حیات را اعتدال در مزاج میدانند که ترکیبی از حرارت، رطوبت، یبوست و برودت است<ref>ارسطو، فی النفس، ۲۳۳.</ref> جالینوس معتقد است سبب مرگ طبیعی، چیرگی و استیلای حرارت بر رطوبت است.<ref>ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ۸۸.</ref> [[ابنسینا]] نیز بههمریختن اعتدال مزاج طبیعی را سبب موت میداند.<ref>ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۷۳.</ref> [[ملاصدرا]] بر این باور است که سبب موت طبیعی، کمال نفس و استقلال آن به واسطه حرکت جوهری و خروج آن از قوه به فعلیت است<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۹–۵۲.</ref> امامخمینی معتقد است طبق [[سنت الهی]]، هنگامی که قوه نفس بر حسب استعداد خود، کمالاتی که امکان آن را داشت، گرفت و تمامی قوه به واسطه [[حرکت جوهری]] به فعلیت رسید، نفس مستقل میشود و دیگر امکان ندارد به مقدار یک آن در بدن باقی بماند، و استقلال آن، عین خروج از بدن و موت است.<ref> | [[حکما]] و اندیشمندان در علل و عوامل مرگ طبیعی اعم از طبیعی و اخترامی، اختلاف نظر دارند. حکمای الهی بقای حیات را اعتدال در مزاج میدانند که ترکیبی از حرارت، رطوبت، یبوست و برودت است<ref>ارسطو، فی النفس، ۲۳۳.</ref> جالینوس معتقد است سبب مرگ طبیعی، چیرگی و استیلای حرارت بر رطوبت است.<ref>ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ۸۸.</ref> [[ابنسینا]] نیز بههمریختن اعتدال مزاج طبیعی را سبب موت میداند.<ref>ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۷۳.</ref> [[ملاصدرا]] بر این باور است که سبب موت طبیعی، کمال نفس و استقلال آن به واسطه حرکت جوهری و خروج آن از قوه به فعلیت است<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۹–۵۲.</ref> امامخمینی معتقد است طبق [[سنت الهی]]، هنگامی که قوه نفس بر حسب استعداد خود، کمالاتی که امکان آن را داشت، گرفت و تمامی قوه به واسطه [[حرکت جوهری]] به فعلیت رسید، نفس مستقل میشود و دیگر امکان ندارد به مقدار یک آن در بدن باقی بماند، و استقلال آن، عین خروج از بدن و موت است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۶۴.</ref> | ||
== ترس از مرگ == | == ترس از مرگ == | ||
حکما دلایل چندی برای ترس از مرگ بیان کردهاند. بعضی، علت آن را جهل به حقیقت مرگ<ref>ابنسینا، رسائل، ۳۳۹.</ref> و بعضی، ترس انسان از فنا و نیستی خود دانستهاند؛ البته چنین اندیشهای برخاسته از بیایمانی به [[معاد]] و [[جهان آخرت]] است.<ref>ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۶–۴۵۷.</ref> چنانکه علت دیگر، دوری نفس از احساس تألم و ضررهای جسمانی دانسته شدهاست.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۲۴۱–۲۴۲؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۷–۴۵۸.</ref> | حکما دلایل چندی برای ترس از مرگ بیان کردهاند. بعضی، علت آن را جهل به حقیقت مرگ<ref>ابنسینا، رسائل، ۳۳۹.</ref> و بعضی، ترس انسان از فنا و نیستی خود دانستهاند؛ البته چنین اندیشهای برخاسته از بیایمانی به [[معاد]] و [[جهان آخرت]] است.<ref>ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۶–۴۵۷.</ref> چنانکه علت دیگر، دوری نفس از احساس تألم و ضررهای جسمانی دانسته شدهاست.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۲۴۱–۲۴۲؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۷–۴۵۸.</ref> | ||
[[امامخمینی]] در این مسئله، مردم را به سه گروه ناقص، متوسط و مؤمن تقسیم میکند. ایشان سبب ترس عموم مردم (ناقصان) از مرگ را علاقه و دلبستگی به دنیا، حبّ بقا و تنفّر از فنا میداند؛<ref> | [[امامخمینی]] در این مسئله، مردم را به سه گروه ناقص، متوسط و مؤمن تقسیم میکند. ایشان سبب ترس عموم مردم (ناقصان) از مرگ را علاقه و دلبستگی به دنیا، حبّ بقا و تنفّر از فنا میداند؛<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۵۸؛ صحیفه، ۱۴/۳۵۱.</ref> اگرچه به اعتقاد ایشان، طبق برخی روایات، هراس از مرگ، امری فطری و جبلی است.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۵۸.</ref> علت دیگر ترس این گروه از مرگ، عدم ایمان و [[طمأنینه]] قلبی به انتقال از این عالم به سرای ملکوت است؛ زیرا در این موضوع ادراک عقلی و تصدیق تعبدی کافی نیست؛ بلکه اطمینان قلبی لازم است، اما ترس متوسطان، به سبب توجه قلبی آنها به تعمیر دنیا و [[غفلت]] از آبادکردن آخرت است<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۵۹.</ref> ترس انسانهای کامل نیز ناشی از عظمت حقتعالی و جلالت ذات مقدس او در هنگام مرگ است؛ از اینرو [[اولیای الهی]] از مرگ ترس دارند، اما از آن کراهت ندارند.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۶۱.</ref> | ||
برخی علمای [[اخلاق]] برای جلوگیری از ترس مردم از مرگ، اسبابی ذکر کردهاند؛ ازجمله تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به براهین قطعی، مجاهدت و [[عبادت]] تا در فنا نبودن مرگ و صرف قطع بودن علاقه آن از بدن، [[یقین]] حاصل شود.<ref>نراقی، احمد، معراج السعادة، ۱۷۲.</ref> امامخمینی نیز راه درمان ترس از مرگ را در آگاهی دلها نسبت به پست بودن عالم دنیا و دار فنا و زوال و تغیّر بودن آن میداند تا انسان فطرتاً به [[عالم آخرت]] اشتیاق پیدا کند.<ref> | برخی علمای [[اخلاق]] برای جلوگیری از ترس مردم از مرگ، اسبابی ذکر کردهاند؛ ازجمله تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به براهین قطعی، مجاهدت و [[عبادت]] تا در فنا نبودن مرگ و صرف قطع بودن علاقه آن از بدن، [[یقین]] حاصل شود.<ref>نراقی، احمد، معراج السعادة، ۱۷۲.</ref> امامخمینی نیز راه درمان ترس از مرگ را در آگاهی دلها نسبت به پست بودن عالم دنیا و دار فنا و زوال و تغیّر بودن آن میداند تا انسان فطرتاً به [[عالم آخرت]] اشتیاق پیدا کند.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۲.</ref> | ||
== یاد مرگ == | == یاد مرگ == | ||
برخی علمای اخلاق، با توجه به بعضی آیات<ref>سوره ص، ۴۶.</ref> و [[روایات]]<ref>مجلسی، بحار الانوار، ۴۶/۱۲۶ و ۱۳۲–۱۳۳.</ref> آثار و فوایدی برای یاد مرگ ذکر کردهاند؛ ازجمله نزول رحمت الهی<ref>نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۶۷.</ref> آمادگی برای سفر آخرت<ref>نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۷۰.</ref> و بیتوجهی به دنیا<ref>نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۶۵؛ غزالی، احیاء العلوم، ۸/۲۰۴.</ref> این است که در روایتی آمدهاست خداوند کسی را که بسیار به یاد مرگ باشد دوست دارد<ref>کلینی، الکافی، ۲/۱۲۲.</ref> [[امامخمینی]] نیز اثر یاد مرگ و آخرت را این میداند که اگر انسان روز حساب را باور داشته باشد، مردن را فنا نمیداند؛ بلکه مرگ را انتقال از نقص به کمال دانسته، همین باور، او را از همه لغزشها نگه میدارد.<ref> | برخی علمای اخلاق، با توجه به بعضی آیات<ref>سوره ص، ۴۶.</ref> و [[روایات]]<ref>مجلسی، بحار الانوار، ۴۶/۱۲۶ و ۱۳۲–۱۳۳.</ref> آثار و فوایدی برای یاد مرگ ذکر کردهاند؛ ازجمله نزول رحمت الهی<ref>نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۶۷.</ref> آمادگی برای سفر آخرت<ref>نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۷۰.</ref> و بیتوجهی به دنیا<ref>نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۶۵؛ غزالی، احیاء العلوم، ۸/۲۰۴.</ref> این است که در روایتی آمدهاست خداوند کسی را که بسیار به یاد مرگ باشد دوست دارد<ref>کلینی، الکافی، ۲/۱۲۲.</ref> [[امامخمینی]] نیز اثر یاد مرگ و آخرت را این میداند که اگر انسان روز حساب را باور داشته باشد، مردن را فنا نمیداند؛ بلکه مرگ را انتقال از نقص به کمال دانسته، همین باور، او را از همه لغزشها نگه میدارد.<ref>امامخمینی، تفسیر حمد، ۱۰۹.</ref> | ||
== احتضار و نشانههای آن == | == احتضار و نشانههای آن == | ||
مرگ علایم و نشانههایی دارد که با نزدیکشدن زمان آن، نشانههایش ـ که همانند نوعی مستی و بیهوشی است ـ ظاهر میشود. در اصطلاح به این علایم «سکرات مرگ» میگویند<ref>مجلسی، بحار الانوار، ۶/۱۴۹؛ طریحی، مجمع البحرین، ۳/۳۳۴.</ref> هنگام [[احتضار]] و فرارسیدن مرگ، اعضا و قوای انسان ضعیف شده، اضطرابی در آن پدیدار میشود و حقایقی از عالم آخرت برای او آشکار میگردد.<ref>کلینی، الکافی، ۳/۱۲۸–۱۳۵؛ ابنعربی، فصوص الحکم، ۱/۵۲۰؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۱۴۵–۱۱۴۶.</ref> [[امامخمینی]]، انکشاف برخی حقایق و صور اعمال و آثار آنها را در وقت مرگ، مطابق برهان و موافق مکاشفات اصحاب کشف و روایت<ref>فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ۲/۱۰۳۹–۱۰۴۳.</ref> میداند؛ در این هنگام که [[سکرات موت]] بر فرد وارد میشود، حالت احتضار و معاینه بر او عارض میگردد.<ref> | مرگ علایم و نشانههایی دارد که با نزدیکشدن زمان آن، نشانههایش ـ که همانند نوعی مستی و بیهوشی است ـ ظاهر میشود. در اصطلاح به این علایم «سکرات مرگ» میگویند<ref>مجلسی، بحار الانوار، ۶/۱۴۹؛ طریحی، مجمع البحرین، ۳/۳۳۴.</ref> هنگام [[احتضار]] و فرارسیدن مرگ، اعضا و قوای انسان ضعیف شده، اضطرابی در آن پدیدار میشود و حقایقی از عالم آخرت برای او آشکار میگردد.<ref>کلینی، الکافی، ۳/۱۲۸–۱۳۵؛ ابنعربی، فصوص الحکم، ۱/۵۲۰؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۱۴۵–۱۱۴۶.</ref> [[امامخمینی]]، انکشاف برخی حقایق و صور اعمال و آثار آنها را در وقت مرگ، مطابق برهان و موافق مکاشفات اصحاب کشف و روایت<ref>فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ۲/۱۰۳۹–۱۰۴۳.</ref> میداند؛ در این هنگام که [[سکرات موت]] بر فرد وارد میشود، حالت احتضار و معاینه بر او عارض میگردد.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۵۳ و ۴۵۷.</ref> | ||
[[امامخمینی]] برای احتضار نشانههایی برمیشمرد: | [[امامخمینی]] برای احتضار نشانههایی برمیشمرد: | ||
# مشاهده عالم غیب که برای محتضر رخ میدهد. | # مشاهده عالم غیب که برای محتضر رخ میدهد. | ||
# مشاهده برخی درجات و درکات که حاصل مشاهده و درک آثار صور اعمال انسان است.<ref> | # مشاهده برخی درجات و درکات که حاصل مشاهده و درک آثار صور اعمال انسان است.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۵۳، ۴۵۷ و ۴۶۱–۴۶۲؛ حدیث جنود، ۲۷۳–۲۷۴.</ref> | ||
# ظهور [[خلافت و ولایت|ولایت معصومان (ع)]] که برخی روایات<ref>کلینی، الکافی، ۳/۱۳۱.</ref> این امر را تأیید میکنند که آنان هنگام احتضار انسان بر بالین محتضر ـ اعم از [[کافر]] و مؤمن ـ حاضر میشوند.<ref> | # ظهور [[خلافت و ولایت|ولایت معصومان (ع)]] که برخی روایات<ref>کلینی، الکافی، ۳/۱۳۱.</ref> این امر را تأیید میکنند که آنان هنگام احتضار انسان بر بالین محتضر ـ اعم از [[کافر]] و مؤمن ـ حاضر میشوند.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۴۵۸.</ref> | ||
# آگاهی به جداشدن از امور مورد علاقه انسان که به اعتقاد ایشان، عمده سختی مرگ ترک تعلقات است؛<ref> | # آگاهی به جداشدن از امور مورد علاقه انسان که به اعتقاد ایشان، عمده سختی مرگ ترک تعلقات است؛<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۴.</ref> به همین دلیل لحظه مرگ، لحظهای است که [[شیطان]] برای سلب ایمان انسان تلاش میکند<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۰/۱۵۶.</ref> ایشان محبت به دنیا و امور مربوط به آن را از خطرهای عظیم به هنگام سکرات موت ذکر کرده،<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۴ و ۲۰۹.</ref> در موارد پرشماری یادآور شدهاست در سکرات مرگ، در صورتی که معارف الهی وارد [[قلب]] نشده باشد، این معارف از قلب محو میگردد<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۱۷ و ۲۶۶.</ref> و چه بسا زمینهساز بغض به حق میگردد.<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۳–۱۲۴؛ امامخمینی، جهاد اکبر، ۳۸.</ref> از اینرو، ایشان «تلقین» را برای چنین اشخاصی ـ که معارف را به قلب خود نرساندهاند ـ مفید نمیداند.<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۲۶۶.</ref> | ||
== پانویس == | == پانویس == | ||
خط ۱۰۴: | خط ۱۱۲: | ||
[[رده:مقالههای بینیاز از جعبه اطلاعات]] | [[رده:مقالههای بینیاز از جعبه اطلاعات]] | ||
[[رده:کلام]] | [[رده:کلام]] | ||
[[رده:مقالههای دارای شناسه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۳
مرگ انتقال روح با رهاکردن بدن از عالم دنیا به عالم آخرت.
مرگ یکی از پیچیدهترین معماهای زندگی بشری است که در طول تاریخ مورد توجه متفکران بوده است در برخی ادیان غیر آسمانی مسئله مرگ پایان حیات، شمرده نمیشود و دفن اجساد مردگان همراه با خوراک و تزئینات و مومیایی کردن مردهها برای سالم ماندن بدن، گواه اعتقاد انسانها به ادامه زندگی پس از مرگ است.
در اسلام بحث، مرگ از مباحث مهم معاد است و در آیات بسیاری از قرآن کریم به آن توجه شده است.
امامخمینی با براهین فلسفی و کلامی به تبیین حقیقت مرگ و کیفیت آن پرداخته است و معتقد است مرگ امری وجودی و انتقال از نشئه ملکی به نشئه ملکوتی است، ایشان با استناد به سخن میرداماد بر این نکته تأکید دارد که پس از مرگ، علاقه نفس به بدن باقی میماند؛ زیرا بدن، ماده ظهور نفس است.
امامخمینی اقسام مرگ را عبارت از: مرگ طبیعی، مرگ اخترامی و مرگ ارادی میداند و مباحثی چون عوامل، ترس و یاد مرگ را مورد بررسی قرار داده است. ایشان برای احتضار نشانههایی برمیشمارد ازجمله: مشاهده عالم غیب که برای محتضر رخ میدهد، مشاهده برخی درجات و درکات، ظهور ولایت معصومان(ع) و آگاهی به جدا شدن از امور مورد علاقه انسان که به اعتقاد امامخمینی عمده سختی مرگ ترک تعلقات است.
مفهومشناسی
مرگ به معنای پایان حیات و رفتن از دنیاست.[۱] در زبان عربی از آن به «موت» تعبیر میشود. در اصطلاح فلسفه و کلام، جداشدن همیشگی روح از جسم و انتقال آن از عالم دنیا به عالم آخرت است[۲] امامخمینی مرگ را استقلال نفس،[۳] انتقال از خنشئه ملکی به نشئه ملکوتی یا انتقال به حیات ثانوی ملکوتی، پس از حیات اولی مُلکی[۴] میداند. افزون بر معنای انتقال روح، مرگ در اصطلاح اهل معرفت، به معنای ریشهکن کردن هوای نفس بهکار میرود[۵] که از آن به «موت ارادی» تعبیر میکنند.[۶]
پیشینه
مرگ یکی از پیچیدهترین معماهای زندگی بشری است که در طول تاریخ مورد توجه متفکران بودهاست؛ حکما و اندیشمندان دربارهٔ آن نظر دادهاند و در فلسفه یونان دربارهٔ حقیقت و ماهیت آن بحث شدهاست.[۷] همه ادیان آسمانی پیشین بر این نظر اتفاق دارند که مرگ پایان هستی انسان نیست.[۸] در برخی ادیان غیر آسمانی نیز مسئله مرگ پایان حیات شمرده نمیشود و دفن اجساد مردگان همراه با خوراک و تزئینات[۹] و مومیاییکردن مردهها برای سالمماندن بدن[۱۰] گواه اعتقاد انسانها به ادامه زندگی پس از مرگ است.
در ادیان آسمانی، مرگ از تقدیرات خداوند است که برای همه موجودات زنده مقرر شدهاست.[۱۱] در اسلام نیز بحث مرگ، از مباحث مهم معاد است و در آیات بسیاری از [[قرآن کریم][۱۲] و روایات[۱۳] به آن توجه شدهاست. فلاسفه اسلامی در تبیین چگونگی مرگ، با براهین عقلی کوششهای فراوانی کردهاند.[۱۴] امامخمینی نیز با براهین فلسفی و کلامی به تبیین حقیقت مرگ و کیفیت آن پرداخته، نگاه مادی به مرگ را نقد کردهاست.[۱۵]
ماهیت و حقیقت مرگ
حکما با استناد به آیه «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ»،[۱۶] مرگ را امری وجودی میدانند؛ زیرا مرگ به معنای انتقال از عالمی به عالم دیگر است؛ بنابراین به واسطه مرگ، آدمی در هیچیک از مراتب حیات خود در عدم قرار نمیگیرد، بلکه نحوه هستی و حیات او تغییر میکند.[۱۷] مرگ از نگاه مفسران نیز، انتقال از یک عالم به عالم دیگر است.[۱۸]
در علم پزشکی گاه تعبیر مرگ مغزی به کار میرود که غیر از مرگ مصطلح است؛ چون در مرگ مغزی تمامی کارویژههای مغز بهطور کامل و غیرقابل بازگشت از میان میروند، اما به کمک دستگاههای کمکی امکان حیات برای اعضای دیگر ـ هر چند به صورت نباتی ـ وجود دارد.[۱۹] امامخمینی نیز عقیده دارد مرگ امری وجودی و انتقال از نشئه ملکی به نشئه ملکوتی یا حیات ملکوتی ثانوی پس از حیات ملکی اولی است که این حیات، قویتر از وجود ملکی و دنیوی است؛ زیرا حیات ملکی عرضی است و زایل میشود، اما حیات ملکوتی، امری ذاتی است که به تبع استقلال نفوس به دست میآید.[۲۰] ایشان با تفکیک شئون و مراتب مختلف حیات و موت، مرگ را پایان شئون مادی انسان میشمارد، امّا شئون معنوی او را در حیاتی برتر ـ که همان حیات حقیقی است ـ باقی و مستمر میداند.[۲۱] بنا بر نظر ایشان، حیات این دنیا، تنزل حیات حقیقی در عالم غیب است و مرگ در حقیقت رجوع به همان حیات حقیقی است که مراتب و شئون آن مختلف است.[۲۲]
مرگ دارای اقسامی است ازجمله؛ موت طبیعی، اخترامی و ارادی امامخمینی در تبیین چگونگی مرگ طبیعی، همانند ملاصدرا[۲۳] براین باور است که نفس با حرکت تدریجی و جوهری در مراحل هستی به مرحله تجرد رسیده، مستقل میشود؛ اما این حرکت تدریجی توسط قوا و عمّال عزرائیلی صورت میگیرد و در این حرکت، قوای نفس بهتدریج رو به ضعف میرود تا اینکه بهطور کلی از عالم طبیعت جدا شده، به برزخ منتقل میگردد[۲۴] این استقلال نفوس و خروج از بدن، به اختیار نفس نیست، بلکه به محض استقلال و بهآخررسیدن حرکت نفس، جدایی نفس امری حتمی است و یک لحظه تأخیر صورت نمیگیرد.[۲۵] به اعتقاد ایشان، حیات پس از مرگ برای انسان، امری خارج از نظام هستی و دایره ممکنات نیست، بلکه انسان با عنوان جزئی از این نظام، در مراحل هستی سیر میکند و در وجود او، عدم و نابودی راه ندارد و تنها با انتقال به عالم دیگر، صورت و فعلیت دیگری خواهد یافت.[۲۶]
امامخمینی با استناد به سخن میرداماد، بر این نکته تأکید دارد که پس از مرگ، علاقه نفس به بدن باقی میماند و میتوان گفت با مرگ، تنها علاقه صوری نفس از بدن قطع میگردد، اما علاقه مادی آن باقی میماند؛ زیرا بدن، ماده ظهور نفس است؛ بنابراین، نفس پس از مرگ نیز بهطور کامل از بدن قطع علاقه نمیکند و با آن همراه است و از اینروست که زیارت اموات تشریع شدهاست.[۲۷]
ضرورت مرگ
حکمای اسلامی بر ضرورت مرگ اینگونه استدلال کردهاند که اگر اشخاص در دنیا جاودانه باشند، مانع ایجاد موجودات دیگر میشود و موجود نشدن افراد بعدی، با حکمت الهی سازگار نیست.[۲۸] ملاصدرا ضرورت مرگ طبیعی را برای هر نفسی با حرکت جوهری تبیین میکند و معتقد است نفس به واسطه حرکت جوهری قوت یافته، به کمالات معنوی میرسد و در مقابل، این اشتداد در باطن، موجب نقص در وجود ظاهری و حسی او میشود؛ تا آنجاکه از عالم طبیعت اعراض میکند و موت حاصل میشود.[۲۹] امامخمینی نیز به پیروی ملاصدرا بر این باور است که نفس با حرکت جوهری رو به استقلال میرود و بهتدریج تجرد یافته، توجه او به عالم غیب بیشتر و اشتغالش از عالم طبیعت کاسته میشود و به واسطه قطع توجه نفس، بدن سستی و ضعف مییابد؛ تا آنجاکه نفس بهطور کامل مستقل شده، بدن خود را رها میکند. در این هنگام، موت طبیعی رخ میدهد.[۳۰] ایشان افزون بر این، مرگ را یکی از عوامل امتیاز نفوس سعید از نفوس شقی میداند.[۳۱]
اقسام مرگ
امامخمینی مانند دیگر حکما[۳۲] به انواعی از مرگ اشاره کردهاست:[۳۳]
- مرگ طبیعی: خروج نفس از بدن؛ پس از اینکه نفس بهتدریج به فعلیت و استقلال میرسد. در واقع این مرگ، رهایی تدریجی نفس از بدن و رویگردانی آن از عالم حس و رویآوردن به عالم ملکوت است. زمانی که جوهر نفس به کمال و فعلیت میرسد، دیگر نیازی به بدن ندارد و آن را رها میکند.[۳۴] برخی از آیات[۳۵] و روایات[۳۶] شاهد این مدعا هستند.
- مرگ اخترامی: خروج نفس از بدن، به سبب آنکه بدن به دلیل حادثهای از قابلیت میافتد یا منهدم میشود. در این حال، نفس دیگر نمیتواند در آن بدن استقرار یابد.[۳۷] در این مورد، نفس که صورت بدن است، به کمال خود نمیرسد، بلکه این بدن است که دیگر قابلیت تدبیر توسط نفس را ندارد و نفس از آن مفارقت خواهد کرد. در واقع، نفسی که از طریق حرکت جوهری رو به کمال میرود، پیش از رسیدن به نهایت مرتبهای که در نهاد او به ودیعه گذاشته شدهاست، به سبب عدم لیاقت ماده، دچار مفارقت قهری میشود.[۳۸] در برخی از روایات[۳۹] به این نوع از مرگ، «اجل موقوف» گفته میشود. مرگ عموم مردم از این قسم است. امامخمینی موت اخترامی را با توجه به نظام کلی عالم ـ که بر اساس اسباب و علل است ـ امری طبیعی میداند؛ زیرا این موت اخترامی که به واسطه حوادث و امراض به دست میآید، بر اساس علل و عواملی است که با دست به دست هم دادن، منجر به این موت میشود؛ بنابراین نسبت به نظام کلی عالم، موت طبیعی محسوب میشود؛ زیرا بر اساس علل وجودی، در نظام کلی عالم، غایت حرکت او تا این اندازه بودهاست.[۴۰] اما از آنجاکه نفس حرکت جوهری خود را به پایان نبردهاست، موتی طبیعی نبوده و اخترامی است، ولی اگر سیر انسان کامل ملاک شمرده شود که این سیر، سیری معنوی و روحانی بوده و نهایت آن وصول به محبوب است و غایت همه انسانها همان غایت سیر انسان کامل دانسته شود، همه انسانها غیر از انسان کامل، بهغایت و مقصد نرسیده و موتی اخترامی خواهند داشت.[۴۱]
- مرگ ارادی: برخی از اهل معرفت قسم دیگری از مرگ را ذکر کردهاند که از آن به مرگ ارادی تعبیر میشود و انسان با تزکیه نفس میتواند با اراده خود از تعلقات و شهوات نفس رهایی یابد[۴۲] در واقع مرگ ارادی همان ترک ماسویالله و انقطاع به سوی اوست که نه تنها موجب بقای سرمدی و حیات طیبه ابدی در بهشت صوری و معنوی میشود؛[۴۳] بلکه به قدر استعداد و سیر و سلوک اشخاص بر حسب تجلیات اسمائی یا صفاتی یا ذاتی، موجب لقای حق شده، مقامها و مراتب عارفان برای آنان حاصل میشود.[۴۴] امامخمینی شکستن حجابها در زمان حیات را مرگ ارادی و اختیاری میداند.[۴۵] ایشان مرگ اختیاری را مختص انبیا(ع) و اولیا(ع) میداند که به سبب رفع موانع در زمان حیاتشان، به این قسم از مرگ رسیدهاند و با مرگ اختیاری، بر نفس و قوای آن چیره شده، به مرحله فنا و صعق رسیدهاند.[۴۶]
برخی علمای اخلاق در تقسیمی دیگر، موت را «شهادت فی سبیل الله» و «موت مفاجاة» (ناگهانی) دانستهاند که در اولی انسان با رفتن به جنگ دشمنان خدا، رضایت پروردگار و رسول خدا(ص) را به دست میآورد؛ اما دومی، مرگ ناگهانیای است که به سراغ آدمی میآید.[۴۷]
عوامل مرگ
حکما و اندیشمندان در علل و عوامل مرگ طبیعی اعم از طبیعی و اخترامی، اختلاف نظر دارند. حکمای الهی بقای حیات را اعتدال در مزاج میدانند که ترکیبی از حرارت، رطوبت، یبوست و برودت است[۴۸] جالینوس معتقد است سبب مرگ طبیعی، چیرگی و استیلای حرارت بر رطوبت است.[۴۹] ابنسینا نیز بههمریختن اعتدال مزاج طبیعی را سبب موت میداند.[۵۰] ملاصدرا بر این باور است که سبب موت طبیعی، کمال نفس و استقلال آن به واسطه حرکت جوهری و خروج آن از قوه به فعلیت است[۵۱] امامخمینی معتقد است طبق سنت الهی، هنگامی که قوه نفس بر حسب استعداد خود، کمالاتی که امکان آن را داشت، گرفت و تمامی قوه به واسطه حرکت جوهری به فعلیت رسید، نفس مستقل میشود و دیگر امکان ندارد به مقدار یک آن در بدن باقی بماند، و استقلال آن، عین خروج از بدن و موت است.[۵۲]
ترس از مرگ
حکما دلایل چندی برای ترس از مرگ بیان کردهاند. بعضی، علت آن را جهل به حقیقت مرگ[۵۳] و بعضی، ترس انسان از فنا و نیستی خود دانستهاند؛ البته چنین اندیشهای برخاسته از بیایمانی به معاد و جهان آخرت است.[۵۴] چنانکه علت دیگر، دوری نفس از احساس تألم و ضررهای جسمانی دانسته شدهاست.[۵۵]
امامخمینی در این مسئله، مردم را به سه گروه ناقص، متوسط و مؤمن تقسیم میکند. ایشان سبب ترس عموم مردم (ناقصان) از مرگ را علاقه و دلبستگی به دنیا، حبّ بقا و تنفّر از فنا میداند؛[۵۶] اگرچه به اعتقاد ایشان، طبق برخی روایات، هراس از مرگ، امری فطری و جبلی است.[۵۷] علت دیگر ترس این گروه از مرگ، عدم ایمان و طمأنینه قلبی به انتقال از این عالم به سرای ملکوت است؛ زیرا در این موضوع ادراک عقلی و تصدیق تعبدی کافی نیست؛ بلکه اطمینان قلبی لازم است، اما ترس متوسطان، به سبب توجه قلبی آنها به تعمیر دنیا و غفلت از آبادکردن آخرت است[۵۸] ترس انسانهای کامل نیز ناشی از عظمت حقتعالی و جلالت ذات مقدس او در هنگام مرگ است؛ از اینرو اولیای الهی از مرگ ترس دارند، اما از آن کراهت ندارند.[۵۹]
برخی علمای اخلاق برای جلوگیری از ترس مردم از مرگ، اسبابی ذکر کردهاند؛ ازجمله تحصیل اصول عقاید و استحکام آنها به براهین قطعی، مجاهدت و عبادت تا در فنا نبودن مرگ و صرف قطع بودن علاقه آن از بدن، یقین حاصل شود.[۶۰] امامخمینی نیز راه درمان ترس از مرگ را در آگاهی دلها نسبت به پست بودن عالم دنیا و دار فنا و زوال و تغیّر بودن آن میداند تا انسان فطرتاً به عالم آخرت اشتیاق پیدا کند.[۶۱]
یاد مرگ
برخی علمای اخلاق، با توجه به بعضی آیات[۶۲] و روایات[۶۳] آثار و فوایدی برای یاد مرگ ذکر کردهاند؛ ازجمله نزول رحمت الهی[۶۴] آمادگی برای سفر آخرت[۶۵] و بیتوجهی به دنیا[۶۶] این است که در روایتی آمدهاست خداوند کسی را که بسیار به یاد مرگ باشد دوست دارد[۶۷] امامخمینی نیز اثر یاد مرگ و آخرت را این میداند که اگر انسان روز حساب را باور داشته باشد، مردن را فنا نمیداند؛ بلکه مرگ را انتقال از نقص به کمال دانسته، همین باور، او را از همه لغزشها نگه میدارد.[۶۸]
احتضار و نشانههای آن
مرگ علایم و نشانههایی دارد که با نزدیکشدن زمان آن، نشانههایش ـ که همانند نوعی مستی و بیهوشی است ـ ظاهر میشود. در اصطلاح به این علایم «سکرات مرگ» میگویند[۶۹] هنگام احتضار و فرارسیدن مرگ، اعضا و قوای انسان ضعیف شده، اضطرابی در آن پدیدار میشود و حقایقی از عالم آخرت برای او آشکار میگردد.[۷۰] امامخمینی، انکشاف برخی حقایق و صور اعمال و آثار آنها را در وقت مرگ، مطابق برهان و موافق مکاشفات اصحاب کشف و روایت[۷۱] میداند؛ در این هنگام که سکرات موت بر فرد وارد میشود، حالت احتضار و معاینه بر او عارض میگردد.[۷۲]
امامخمینی برای احتضار نشانههایی برمیشمرد:
- مشاهده عالم غیب که برای محتضر رخ میدهد.
- مشاهده برخی درجات و درکات که حاصل مشاهده و درک آثار صور اعمال انسان است.[۷۳]
- ظهور ولایت معصومان (ع) که برخی روایات[۷۴] این امر را تأیید میکنند که آنان هنگام احتضار انسان بر بالین محتضر ـ اعم از کافر و مؤمن ـ حاضر میشوند.[۷۵]
- آگاهی به جداشدن از امور مورد علاقه انسان که به اعتقاد ایشان، عمده سختی مرگ ترک تعلقات است؛[۷۶] به همین دلیل لحظه مرگ، لحظهای است که شیطان برای سلب ایمان انسان تلاش میکند[۷۷] ایشان محبت به دنیا و امور مربوط به آن را از خطرهای عظیم به هنگام سکرات موت ذکر کرده،[۷۸] در موارد پرشماری یادآور شدهاست در سکرات مرگ، در صورتی که معارف الهی وارد قلب نشده باشد، این معارف از قلب محو میگردد[۷۹] و چه بسا زمینهساز بغض به حق میگردد.[۸۰] از اینرو، ایشان «تلقین» را برای چنین اشخاصی ـ که معارف را به قلب خود نرساندهاند ـ مفید نمیداند.[۸۱]
پانویس
- ↑ دهخدا، فرهنگلغت دهخدا، ۱۳/۲۰۷۰۱.
- ↑ افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ۱/۴۴–۴۵ و ۴۹–۶۳؛ ابنسینا، رسائل، ۳۴۳؛ فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ۲/۱۰۱۷–۱۰۱۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۷۱.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۳.
- ↑ جرجانی، کتاب التعریفات، ۱۰۴.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۳۴۲؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۳۰؛ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.
- ↑ افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ۱/۴۸۳ و ۴۹۱.
- ↑ کتاب مقدس، تکوین، ب۳، ۱۹؛ اشعیا، ب۲۶، ۱۹؛ دانیال، ب۱۲، ۲؛ حزقیال، ب۳۷؛ لوقا، ب۲۳، ۳۹–۴۳؛ یوحنا، ب۵، ۲۴؛ توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ۶۶؛ امامخمینی، صحیفه، ۳/۲۲۸.
- ↑ چایدستر، شور جاودانگی، ۲۳–۲۴؛ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۶۹–۷۱.
- ↑ لوکاس، تاریخ تمدن، ۱/۷۰.
- ↑ کتاب مقدس، یوحنا، ب۸، ۵۱–۵۴؛ خروج، ب۴، ۱۹.
- ↑ زمر، ۴۲؛ بقره، ۲۵۸؛ آل عمران، ۱۶۸.
- ↑ کلینی، الکافی، ۳/۱۱۱–۱۱۳.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۳۳۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۹۷–۱۰۳.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۱۹۰ و ۲۶۳.
- ↑ ملک، ۲.
- ↑ خواجهنصیر، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ۱۵۳؛ میرداماد، القبسات، ۱۷۹–۱۸۰؛ ملاصدرا، زاد المسافر، ۲۳–۲۴.
- ↑ طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، ۶۳.
- ↑ بجنوردی و نبیلو، بررسی فقهی و حقوقی مرگ مغزی، ۳۹.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۲–۳۲۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۹/۲۸۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۹/۲۸۵.
- ↑ الحکمة المتعالیه، ۹/۲۳۷–۲۴۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۲۰–۳۲۱؛ ۳/۳۵، ۷۴–۷۵ و ۳۸۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۶۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۷/۲۷۶؛ ۱۱/۴۵۰ و ۱۹/۲۸۵.
- ↑ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۴–۱۷۵.
- ↑ ابنسینا، التعلیقات، ۴۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۷/۷۷.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۵/۲۶۳ و ۹/۲۳۸–۲۴۰؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۴–۴۵۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۶۲.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۲۳–۳۲۴.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۳۴۲؛ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۳۲۴؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۷ و ۲۱۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷ و ۳/۲۶۴–۲۶۷.
- ↑ ملاصدرا، المظاهر الالهیه، ۹۹–۱۰۲؛ امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷.
- ↑ اعراف، ۳۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ۱/۱۴۷.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۹–۵۳.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹–۳۲۷.
- ↑ کلینی، الکافی، ۱/۱۴۷.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۲۴–۳۲۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۱۹
- ↑ کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ۹۴؛ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.
- ↑ آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ۳۲۰.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۱۶۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۵۱۳–۵۱۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۵۱۴–۵۱۵.
- ↑ نراقی، مهدی، جامع السعادات، ۱/۲۷۷.
- ↑ ارسطو، فی النفس، ۲۳۳.
- ↑ ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ۸۸.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، الطبیعیات، ۱/۷۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۴۹–۵۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۶۴.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۳۳۹.
- ↑ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۶–۴۵۷.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۲۴۱–۲۴۲؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۵۷–۴۵۸.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۵۸؛ صحیفه، ۱۴/۳۵۱.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۵۸.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۵۹.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۶۱.
- ↑ نراقی، احمد، معراج السعادة، ۱۷۲.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۲.
- ↑ سوره ص، ۴۶.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ۴۶/۱۲۶ و ۱۳۲–۱۳۳.
- ↑ نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۶۷.
- ↑ نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۷۰.
- ↑ نراقی، احمد، معراج السعادة، ۶۶۵؛ غزالی، احیاء العلوم، ۸/۲۰۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ۲/۱۲۲.
- ↑ امامخمینی، تفسیر حمد، ۱۰۹.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ۶/۱۴۹؛ طریحی، مجمع البحرین، ۳/۳۳۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ۳/۱۲۸–۱۳۵؛ ابنعربی، فصوص الحکم، ۱/۵۲۰؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۱۱۴۵–۱۱۴۶.
- ↑ فیض کاشانی، علم الیقین فی اصول الدین، ۲/۱۰۳۹–۱۰۴۳.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۴۵۳ و ۴۵۷.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۴۵۳، ۴۵۷ و ۴۶۱–۴۶۲؛ حدیث جنود، ۲۷۳–۲۷۴.
- ↑ کلینی، الکافی، ۳/۱۳۱.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۴۵۸.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۰/۱۵۶.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۴ و ۲۰۹.
- ↑ امامخمینی، آداب الصلاة، ۱۷ و ۲۶۶.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۳–۱۲۴؛ امامخمینی، جهاد اکبر، ۳۸.
- ↑ امامخمینی، آداب الصلاة، ۲۶۶.
منابع
- قرآن کریم.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوی، بیروت، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، الشفاء (الطبیعیات)، تصحیح سعید زاید، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ق.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، رسائل ابن سینا، قم، بیدار، ۱۴۰۰ق.
- ابنعربی، محیالدین، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صادر، بیتا.
- ارسطو، فی النفس، تحقیق عبدالرحمن بدوی، بیروت، دارالقلم، بیتا.
- افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه محمدحسین لطفی و رضا کاویانی، تهران، خوارزمی، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، آداب الصلاة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپ شانزدهم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، قم، پاسدار اسلام، چاپ دوم، ۱۴۱۰ق.
- امامخمینی، سیدروحالله، تفسیر سوره حمد، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ یازدهم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، تقریرات فلسفه امامخمینی، تقریر سیدعبدالغنی اردبیلی، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ دوم، ۱۳۸۵ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، جهاد اکبر، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ هجدهم، ۱۳۸۷ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ چهارم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ دوازدهم، ۱۳۸۷ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش.
- آملی، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، تحقیق هانری کربن و عثمان یحیی، تهران، توس، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- بجنوردی، سیدمحمد و شهناز نبیلو بررسی فقهی و حقوقی مرگ مغزی، مجله نامه الهیات، شماره ۱۳، ۱۳۸۹ش.
- توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، تهران، طه، چاپ اول، ۱۳۷۹ش.
- جرجانی، سیدشریف، کتاب التعریفات، تهران، ناصر خسرو، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ش.
- چایدستر، دیوید، شور جاودانگی، ترجمه غلامحسین توکلی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- خواجهنصیر طوسی، محمدبنمحمد، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، بیروت، دارالاضواء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ق.
- دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ش.
- طباطبایی، سیدمحمدحسین، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه و تعلیق صادق لاریجانی، قم، الزهراء (س)، چاپ دوم، ۱۳۷۱ش.
- طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، تصحیح سیداحمد حسینی اشکوری، مرتضوی، چاپ سوم، ۱۳۷۵ش.
- غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، تحقیق عبدالرحیمبنحسین عراقی، بیروت، دارالکتاب العربی، بیتا.
- فیض کاشانی، ملامحسن، علم الیقین فی اصول الدین، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.
- قیصری، داوودبنمحمود، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، تصحیح مجید هادیزاده، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۱ش.
- کتاب مقدس، بیجا، دارالکتاب المقدس، ۱۹۸۰م.
- کلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، تصحیح علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.
- لوکاس، هنری، تاریخ تمدن، ترجمه عبدالحسین آزرنگ، تهران، مؤسسه کیهان، چاپ چهارم، ۱۳۷۶ش.
- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (ع)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۹۸۱م.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، زاد المسافر، تحقیق و شرح سیدجلالالدین آشتیانی، قم، بوستان کتاب، چاپ سوم، ۱۳۸۱ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیه، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، مشهد، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، ۱۳۶۰ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، المبدأ و المعاد، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۵۴ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، المظاهر الالهیة فی اسرار العلوم الکمالیه، تصحیح سیدمحمد خامنهای، تهران، بنیاد حکمت صدرا، چاپ اول، ۱۳۸۷ش.
- میرداماد، میرمحمدباقر، القبسات، به اهتمام مهدی محقق و دیگران، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- نراقی، ملااحمد، معراج السعاده، تحقیق محمد نقدی، قم، هجرت، چاپ پنجم، ۱۳۷۷ش.
- نراقی، ملامهدی، جامع السعادات، تصحیح سیدمحمد کلانتر، بیروت، اعلمی، چاپ چهارم، بیتا.
پیوند به بیرون
- باقر صاحبی، مرگ، دانشنامه امامخمینی، ج۹، ص۲۶۰–۲۶۴.