emailconfirmed
۲٬۵۷۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''قاعده الشیء ما لمیجب لمیوجد'''، ضرورت تحقق شیء به سرحدّ وجوب در دانش [[فلسفه]]. | |||
==معنی== | ==معنی== | ||
مفاد قاعده فلسفی «الشیء ما لمیجب لمیوجد» آن است که تا زمانی که شیء به سرحد وجوب نرسد و تا همه راههای عدم بر آن بسته نشود، وجود پیدا نمیکند <ref>امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۷؛ طباطبایی، نهایة الحکمه، ۵۸.</ref>. در عرض این قاعده، قاعده دیگری وجود دارد که از نظر معنا و مفاد به این قاعده بسیار نزدیک است و آن «الشیء ما لمیوجَد لمیوجِد» است. به مقتضای قاعده اول، وجوب شیء شرط موجودشدن است و به مقتضای قاعده دوم، وجود شیء منشأ آفرینش موجودات است. اگر مفهوم وجوب با مفهوم وجود مساوق باشد، مفهوم این دو قاعده نیز مساوق یکدیگرند؛ زیرا وجود مادامی که به سرحدّ وجوب نرسد، ایجاد امکانپذیر نیست <ref>دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۱/۲۳۸.</ref>. | مفاد قاعده فلسفی «الشیء ما لمیجب لمیوجد» آن است که تا زمانی که شیء به سرحد وجوب نرسد و تا همه راههای عدم بر آن بسته نشود، وجود پیدا نمیکند <ref>امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۷؛ طباطبایی، نهایة الحکمه، ۵۸.</ref>. در عرض این قاعده، قاعده دیگری وجود دارد که از نظر معنا و مفاد به این قاعده بسیار نزدیک است و آن «الشیء ما لمیوجَد لمیوجِد» است. به مقتضای قاعده اول، وجوب شیء شرط موجودشدن است و به مقتضای قاعده دوم، وجود شیء منشأ آفرینش موجودات است. اگر [[مفهوم وجوب]] با [[مفهوم وجود]] مساوق باشد، مفهوم این دو قاعده نیز مساوق یکدیگرند؛ زیرا وجود مادامی که به سرحدّ وجوب نرسد، ایجاد امکانپذیر نیست <ref>دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۱/۲۳۸.</ref>. | ||
==پیشینه== | ==پیشینه== | ||
فیلسوفان قاعده «الشیء ما لمیجب لمیوجد» را در بسیاری از مسائل فلسفی به کار بردهاند و در موارد بسیاری برای اثبات مسائل گوناگون به آن تمسک کردهاند <ref>ابنسینا، عیون الحکمة، ۵۶؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ۱/۲۲۱ ـ ۲۲۳؛ فیض کاشانی، اصول المعارف، ۶۳.</ref>. ملاصدرا در دفع آنچه که جمهور متکلمان و پیروان اشعری درباره صفت قدرت حقتعالی ذکر کردهاند، از همین قاعده استفاده کرده است <ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ۶/۳۲۰ ـ ۳۲۲.</ref>. متکلمان قدرت حقتعالی را به صحت فعل و ترک آن تعریف کردهاند <ref>← حلی، کشف المراد، ۲۴۸؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ۴/۸۹؛ جرجانی، شرح المواقف، ۶/۸۶.</ref>. ملاهادی سبزواری نیز در مقام رد عقیده برخی متکلمان در تعریف قدرت حق به صحت فعل و ترک، از این قاعده بهره برده است <ref>ملاهادی سبزواری، شرح المنظومه، ۳/۶۱۵ ـ ۶۲۱؛ دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۲/۲۳۹.</ref>. برخی نیز در مقام ابطال بخت و اتفاق به این قاعده تمسک کردهاند <ref>← دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۱/۲۳۵.</ref>. امامخمینی در آثار خود به این قاعده توجه کرده و سخنان متکلمان در برخی مسائل را از طریق همین قاعده نادرست شمرده <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷ ـ ۵۹ و ۱۱۲ ـ ۱۲۳؛ امامخمینی، دعاء السحر، ۱۱۰؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۷.</ref> و در برخی مباحث اصولی نیز از این قاعده استفاده کرده است <ref>امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۷ و ۲/۲۴۳.</ref>. | فیلسوفان قاعده «الشیء ما لمیجب لمیوجد» را در بسیاری از مسائل فلسفی به کار بردهاند و در موارد بسیاری برای اثبات مسائل گوناگون به آن تمسک کردهاند <ref>ابنسینا، عیون الحکمة، ۵۶؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ۱/۲۲۱ ـ ۲۲۳؛ فیض کاشانی، اصول المعارف، ۶۳.</ref>. | ||
[[ملاصدرا]] در دفع آنچه که جمهور متکلمان و پیروان [[اشعری]] درباره صفت [[قدرت الهی|قدرت]] حقتعالی ذکر کردهاند، از همین قاعده استفاده کرده است <ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، ۶/۳۲۰ ـ ۳۲۲.</ref>. متکلمان قدرت حقتعالی را به صحت فعل و ترک آن تعریف کردهاند <ref>← حلی، کشف المراد، ۲۴۸؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ۴/۸۹؛ جرجانی، شرح المواقف، ۶/۸۶.</ref>. | |||
[[ملاهادی سبزواری]] نیز در مقام رد عقیده برخی متکلمان در تعریف قدرت حق به صحت فعل و ترک، از این قاعده بهره برده است <ref>ملاهادی سبزواری، شرح المنظومه، ۳/۶۱۵ ـ ۶۲۱؛ دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۲/۲۳۹.</ref>. | |||
برخی نیز در مقام ابطال بخت و اتفاق به این قاعده تمسک کردهاند <ref>← دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۱/۲۳۵.</ref>. | |||
[[امامخمینی]] در آثار خود به این قاعده توجه کرده و سخنان متکلمان در برخی مسائل را از طریق همین قاعده نادرست شمرده <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷ ـ ۵۹ و ۱۱۲ ـ ۱۲۳؛ امامخمینی، دعاء السحر، ۱۱۰؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۷.</ref> و در برخی مباحث اصولی نیز از این قاعده استفاده کرده است <ref>امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۷ و ۲/۲۴۳.</ref>. | |||
==شمول و عمومیت قاعده== | ==شمول و عمومیت قاعده== | ||
این قاعده در فلسفه در برابر نظریه گروهی از متکلمان ارائه شده است که عقیده دارند برای موجودشدن یک ممکن بالذات لازم نیست وجود برایش ضروری باشد، بلکه همین که وجود آن شیء بر عدم آن رجحان و برتری بیابد، آن شیء به وجود خواهد آمد <ref>دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۱/۲۳۳.</ref>. لازمه سخنان متکلمان، انکار اصل علیت و نپذیرفتن مفاد این قاعده است؛ زیرا متکلمان بر این عقیدهاند که برای خروج ممکن بالذات از حد استوا نسبت به وجود و عدم، صرف اولویت کافی است <ref>دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۲/۳۰۱ ـ ۳۰۲.</ref>؛ یعنی همین که وجود آن شیء بر عدم آن رجحان و برتری بیاید، آن شیء به وجود خواهد آمد و چون متکلمان عقیده دارند که این رجحان و برتری وجود، از سوی موجود دیگر صورت میگیرد، این اولویتِ لازم در موجودیت ممکنات، اولویت بالغیر است <ref>سبزواری، شرح المنظومه، ۲/۲۷۲ ـ ۲۷۴.</ref>. | این قاعده در [[فلسفه]] در برابر نظریه گروهی از متکلمان ارائه شده است که عقیده دارند برای موجودشدن یک ممکن بالذات لازم نیست وجود برایش ضروری باشد، بلکه همین که وجود آن شیء بر عدم آن رجحان و برتری بیابد، آن شیء به وجود خواهد آمد <ref>دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۱/۲۳۳.</ref>. لازمه سخنان متکلمان، انکار اصل علیت و نپذیرفتن مفاد این قاعده است؛ زیرا متکلمان بر این عقیدهاند که برای خروج ممکن بالذات از حد استوا نسبت به وجود و عدم، صرف اولویت کافی است <ref>دینانی، قواعد کلی فلسفی، ۲/۳۰۱ ـ ۳۰۲.</ref>؛ یعنی همین که وجود آن شیء بر عدم آن رجحان و برتری بیاید، آن شیء به وجود خواهد آمد و چون متکلمان عقیده دارند که این رجحان و برتری وجود، از سوی موجود دیگر صورت میگیرد، این اولویتِ لازم در موجودیت ممکنات، اولویت بالغیر است <ref>سبزواری، شرح المنظومه، ۲/۲۷۲ ـ ۲۷۴.</ref>. | ||
انگیزه اصلی متکلمان از ارائه نظریه اولویت آن است که بتوانند علتهای فاعلی مانند حقتعالی را دارای اختیار بدانند <ref>طباطبایی، نهایة الحکمه، ۵۹.</ref>؛ زیرا آنان تصور میکردند که اعتقاد به اینکه ممکنات باید از سوی علت دارای وجوب باشند تا به مرحله وجود برسند، اعتقاد به این است که در رسیدن ممکنات به مرحله تحققْ ضرورت و وجوبی بر علتِ وجودبخش حاکم است که در این صورت موجَببودن علت را به دنبال دارد که با اختیار و اراده علت منافات دارد <ref>طباطبایی، نهایة الحکمه، ۵۹ ـ ۶۰.</ref>؛ متکلمان این قاعده را در مورد حقتعالی ساری و جاری نمیدانند و بر این باورند که فاعلی که فعلی را از روی اختیار انجام میدهد، این قاعده در مورد او صادق نیست <ref>← حلی، کشف المراد، ۳۱۴؛ فهری، طلب و اراده، ۱۱۴؛ اسماعیلی، شرح رساله طلب و اراده امامخمینی، ۳۲۸ ـ ۳۳۱.</ref>. | انگیزه اصلی متکلمان از ارائه [[نظریه اولویت]] آن است که بتوانند علتهای فاعلی مانند حقتعالی را دارای [[اختیار]] بدانند <ref>طباطبایی، نهایة الحکمه، ۵۹.</ref>؛ زیرا آنان تصور میکردند که اعتقاد به اینکه ممکنات باید از سوی علت دارای وجوب باشند تا به مرحله وجود برسند، اعتقاد به این است که در رسیدن ممکنات به مرحله تحققْ ضرورت و وجوبی بر علتِ وجودبخش حاکم است که در این صورت موجَببودن علت را به دنبال دارد که با اختیار و اراده علت منافات دارد <ref>طباطبایی، نهایة الحکمه، ۵۹ ـ ۶۰.</ref>؛ متکلمان این قاعده را در مورد حقتعالی ساری و جاری نمیدانند و بر این باورند که فاعلی که فعلی را از روی اختیار انجام میدهد، این قاعده در مورد او صادق نیست <ref>← حلی، کشف المراد، ۳۱۴؛ فهری، طلب و اراده، ۱۱۴؛ اسماعیلی، شرح رساله طلب و اراده امامخمینی، ۳۲۸ ـ ۳۳۱.</ref>. | ||
بنابر نظر امامخمینی این قاعده تام و کلی است که برهان آن بر اساس بدیهیات اولیه نهاده شده است و شامل همه ممکنات میشود، خواه از فاعل مختار صادر شوند یا نشوند و در هر صورت با اختیار فاعل منافاتی ندارد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷؛ فهری، طلب و اراده، ۱۱۵.</ref>. ایشان تمامبودن و شمول این قاعده را بر اصولی بنا کرده است: | بنابر نظر امامخمینی این [[قاعده تام]] و کلی است که برهان آن بر اساس بدیهیات اولیه نهاده شده است و شامل همه ممکنات میشود، خواه از فاعل مختار صادر شوند یا نشوند و در هر صورت با اختیار فاعل منافاتی ندارد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷؛ فهری، طلب و اراده، ۱۱۵.</ref>. ایشان تمامبودن و شمول این قاعده را بر اصولی بنا کرده است: | ||
===اصل اول=== | ===اصل اول=== | ||
در هر شیء یا تحقق ضروری است یا عدم تحقق یا اینکه تحقق آن نه ضروری و نه ممتنع است؛ بنابراین هر چیزی که غیر از این سه قسم تصور شود یا مستلزم اجتماع نقیضان یا رفع نقیضان است که در هر دو صورت محال است <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۸.</ref>؛ پس هر چیزی که به تصور درآید به یکی از سه حالت وجوب، امتناع و امکان خواهد بود و این با نظر به مفهوم است؛ اما اگر حقیقت خارجی مورد نظر قرار گیرد، دو حالت «وجوب» یا «امتناع» را خواهد داشت و در عالم خارج چیزی به نام ممکن که نسبتش به طرفین یکسان باشد، وجود ندارد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۸؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۶.</ref>. | در هر شیء یا تحقق ضروری است یا عدم تحقق یا اینکه تحقق آن نه ضروری و نه ممتنع است؛ بنابراین هر چیزی که غیر از این سه قسم تصور شود یا مستلزم [[اجتماع نقیضین|اجتماع نقیضان]] یا رفع نقیضان است که در هر دو صورت محال است <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۸.</ref>؛ پس هر چیزی که به تصور درآید به یکی از سه حالت وجوب، امتناع و امکان خواهد بود و این با نظر به مفهوم است؛ اما اگر حقیقت خارجی مورد نظر قرار گیرد، دو حالت «وجوب» یا «امتناع» را خواهد داشت و در عالم خارج چیزی به نام ممکن که نسبتش به طرفین یکسان باشد، وجود ندارد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۸؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۶.</ref>. | ||
===اصل دوم=== | ===اصل دوم=== | ||
ممکن با نظر به ذات و ماهیتش، نسبت به وجود و عدم یکسان است و یکی بر دیگری ترجیحی ندارد و اولویت ذاتی باطل است؛ یعنی برای ممکن پیش از آنکه تحقق بیابد با توجه به ذات و ماهیتش، هیچچیز ثابت نیست، بلکه تنها اعتبار و ساخته عقل و ذهن است؛ زیرا آنچه که وجود ندارد، نیستی محض است و هیچچیز نمیتواند برای آن ثابت باشد حتی ذات و ذاتیاتش؛ در صورتی که اولویت، یک خصوصیت وجودی است که ماهیت را به تحقق نزدیک میکند؛ پس چیزی که موجود نیست و معدوم صرف است، معقول نیست که امر عدمی برای او ثابت باشد تا چه رسد به امر ثبوتی؛ بنابراین هیچگونه اقتضایی برای آن نمیتوان تصور کرد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۸ ـ ۵۹؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۶ ـ ۴۷.</ref>. | ممکن با نظر به ذات و ماهیتش، نسبت به وجود و عدم یکسان است و یکی بر دیگری ترجیحی ندارد و اولویت ذاتی باطل است؛ یعنی برای ممکن پیش از آنکه تحقق بیابد با توجه به ذات و ماهیتش، هیچچیز ثابت نیست، بلکه تنها اعتبار و ساخته [[عقل]] و [[ذهن]] است؛ زیرا آنچه که وجود ندارد، نیستی محض است و هیچچیز نمیتواند برای آن ثابت باشد حتی ذات و ذاتیاتش؛ در صورتی که اولویت، یک خصوصیت وجودی است که ماهیت را به تحقق نزدیک میکند؛ پس چیزی که موجود نیست و معدوم صرف است، معقول نیست که امر عدمی برای او ثابت باشد تا چه رسد به امر ثبوتی؛ بنابراین هیچگونه اقتضایی برای آن نمیتوان تصور کرد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۸ ـ ۵۹؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۶ ـ ۴۷.</ref>. | ||
===اصل سوم=== | ===اصل سوم=== | ||
امکان که بیاقتضاست، برای تحققیافتن باید علت مؤثری داشته باشد؛ یعنی یا آن علت به گونهای است که راههای عدم را به روی ممکن میبندد یا چنین نیست. در صورت اخیر امکان ندارد آن ممکن پا به عرصه وجود بگذارد و در غیر این صورت یا معلول باید اولویت ذاتی داشته باشد که باطل است یا بدون علت وجود یافته باشد و این یعنی ترجیح بلامرجح که مستلزم اجتماع نقیضین است؛ پس علت باید طوری باشد که تمام راههای عدم را به روی ممکن ببندد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۹؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۶ ـ ۴۷.</ref>. | امکان که بیاقتضاست، برای تحققیافتن باید علت مؤثری داشته باشد؛ یعنی یا آن علت به گونهای است که راههای عدم را به روی ممکن میبندد یا چنین نیست. در صورت اخیر امکان ندارد آن ممکن پا به عرصه وجود بگذارد و در غیر این صورت یا معلول باید اولویت ذاتی داشته باشد که باطل است یا بدون علت وجود یافته باشد و این یعنی ترجیح بلامرجح که مستلزم اجتماع نقیضین است؛ پس علت باید طوری باشد که تمام راههای عدم را به روی ممکن ببندد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۹؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۶ ـ ۴۷.</ref>. | ||
با توجه به اصل یادشده، پس از اینکه همه آنچه ممکن در وجودیافتن به آنها نیاز دارد، محقق شد و علت تامه آن حاصل شد، در این صورت حتماً وجود مییابد و تحققنیافتنِ آن ممکن، امکان نخواهد داشت وگرنه خلاف فرض است؛ یعنی چیزی که علت فرض شده بود، علت نباشد و لازمه آن «سلب شیء از خودش» است؛ پس باید چیزی به ممکن اضافه شود که آن را از امتناع وقوعی بیرون آورد. همین که از حد امتناع بیرون آمد، در محدوده وجود داخل خواهد شد؛ زیرا پس از آنکه علت موجود باشد، ممکن یا به همان حالت اول باقی است و علت، هیچ تأثیری در آن ندارد که این همان امتناع است یا آنکه علت در آن تأثیر کرده و راههای عدم را بر روی او بسته است، که این وجوب بالغیر خواهد بود؛ یعنی وجوبی که از ناحیه غیر است و چون این وجوب، وجوب ذاتی نیست و از ناحیه علت است؛ پس شیء تا به حد وجوب نرسد، وجود پیدا نمیکند؛ ولی وقتی به حد وجوب رسید، وجودش ضروری است و راهی جز وجودیافتن ندارد؛ یعنی علت (تامه) با اقتضایی که دارد، معلول خود را به مرحله وجوب میرساند و آن را ایجاد میکند <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۹ ـ ۶۰؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۸.</ref>؛ بنابراین برای تحققیافتنِ ممکن، باید علت مؤثری باشد که راه همه معدومبودن را بر او ببندد؛ در غیر این صورت این امر مستلزم اولویت ذاتی و ترجیح بلامرجح است. پس برای تحققیافتن ممکن لازم است علت تامه موجود باشد و تخلف معلول از علت نیز محال است؛ زیرا مستلزم خلف یا سلب شیء از خودش است؛ بنابراین به صرف وجود علتِ تامه، وجود معلول ضرورت پیدا میکند؛ پس قاعده بر اولیات بدیهی مبتنی است <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۹ ـ ۶۱؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۸.</ref> و این قاعده ارتباطی با ترجیح بلامرجح ندارد و چه ترجیح بلامرجح جایز باشد چه نباشد، آسیبی به این قاعده وارد نمیشود <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۶۱.</ref> {{ببینید|قواعد فلسفی}}. | با توجه به اصل یادشده، پس از اینکه همه آنچه ممکن در وجودیافتن به آنها نیاز دارد، محقق شد و [[علت تامه]] آن حاصل شد، در این صورت حتماً وجود مییابد و تحققنیافتنِ آن ممکن، امکان نخواهد داشت وگرنه خلاف فرض است؛ یعنی چیزی که علت فرض شده بود، علت نباشد و لازمه آن «سلب شیء از خودش» است؛ پس باید چیزی به ممکن اضافه شود که آن را از [[امتناع وقوعی]] بیرون آورد. همین که از حد امتناع بیرون آمد، در محدوده وجود داخل خواهد شد؛ زیرا پس از آنکه علت موجود باشد، ممکن یا به همان حالت اول باقی است و علت، هیچ تأثیری در آن ندارد که این همان امتناع است یا آنکه علت در آن تأثیر کرده و راههای عدم را بر روی او بسته است، که این وجوب بالغیر خواهد بود؛ یعنی وجوبی که از ناحیه غیر است و چون این وجوب، وجوب ذاتی نیست و از ناحیه علت است؛ پس شیء تا به حد وجوب نرسد، وجود پیدا نمیکند؛ ولی وقتی به حد [[وجوب]] رسید، وجودش ضروری است و راهی جز وجودیافتن ندارد؛ یعنی علت (تامه) با اقتضایی که دارد، معلول خود را به مرحله وجوب میرساند و آن را ایجاد میکند <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۹ ـ ۶۰؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۸.</ref>؛ بنابراین برای تحققیافتنِ ممکن، باید علت مؤثری باشد که راه همه معدومبودن را بر او ببندد؛ در غیر این صورت این امر مستلزم اولویت ذاتی و ترجیح بلامرجح است. پس برای تحققیافتن ممکن لازم است علت تامه موجود باشد و تخلف معلول از علت نیز محال است؛ زیرا مستلزم خلف یا سلب شیء از خودش است؛ بنابراین به صرف وجود علتِ تامه، وجود معلول ضرورت پیدا میکند؛ پس قاعده بر اولیات بدیهی مبتنی است <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۹ ـ ۶۱؛ عظیمی، حکمت متعالیه از دیدگاه امامخمینی، ۴۸.</ref> و این قاعده ارتباطی با ترجیح بلامرجح ندارد و چه ترجیح بلامرجح جایز باشد چه نباشد، آسیبی به این قاعده وارد نمیشود <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۶۱.</ref> {{ببینید|قواعد فلسفی}}. | ||
==موارد استناد== | ==موارد استناد== | ||
امامخمینی از این قاعده در آثار فلسفی خویش بهره گرفته است <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷ ـ ۵۸؛ امامخمینی، تقریرات، ۱/۵۵.</ref>. بنابر نظر ایشان طبق این قاعده هر چیزی تا به مرحله وجوب نرسد، وجود پیدا نمیکند و معنای وجوب آن است که تحققیافتنش ضروری و عدم تحقق آن محال باشد؛ پس هر فعلی که از فاعل صادر میشود، تحقق آن واجب است <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷ ـ ۵۸؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۹۷.</ref>. این قاعده اختصاص به ممکن خاصی ندارد و شامل همه ممکنات میشود <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷.</ref>. ایشان از این قاعده در موارد دیگری نیز استفاده کرده است ازجمله: | [[امامخمینی]] از این قاعده در آثار فلسفی خویش بهره گرفته است <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷ ـ ۵۸؛ امامخمینی، تقریرات، ۱/۵۵.</ref>. بنابر نظر ایشان طبق این قاعده هر چیزی تا به مرحله وجوب نرسد، وجود پیدا نمیکند و معنای وجوب آن است که تحققیافتنش ضروری و عدم تحقق آن محال باشد؛ پس هر فعلی که از فاعل صادر میشود، تحقق آن واجب است <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷ ـ ۵۸؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۹۷.</ref>. این قاعده اختصاص به ممکن خاصی ندارد و شامل همه ممکنات میشود <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷.</ref>. | ||
ایشان از این قاعده در موارد دیگری نیز استفاده کرده است ازجمله: | |||
===رد گفته متکلمان در تعریف قدرت الهی=== | ===رد گفته متکلمان در تعریف قدرت الهی=== | ||
متکلمان صفت قدرت حقتعالی را به صحت فعل و ترک آن، تعریف کردهاند <ref>قاضیعبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ۵/۲۰۴؛ ← حلی، کشف المراد، ۲۴۸؛ لاهیجی، گوهر مراد، ۲۴۹.</ref>. به اعتقاد امامخمینی ذات حق از تمام جهات واجب بالذات است؛ یعنی همانطور که وجود برای ذات حقتعالی واجب است، دیگر صفات نیز برای او واجباند؛ بنابراین فعل خداوند به اراده و اختیارش واجب است و معنای امکان، به هیچوجه در ساحت مقدس حق راه ندارد و آنچه برخی متکلمان به حکما منسوب کردهاند که خدا فاعل موجَب است، سخنی نادرست است و اعتقاد به اینکه خداوند فاعل موجِب است، هیچگونه منافات با اراده و اختیار حقتعالی ندارد بلکه مبدأ اینگونه فعل، اراده و اختیار است. متکلمان گمان کردهاند تعریف حکما مستلزم آن است که حقتعالی در افعالش مختار نباشد؛ زیرا بنابر تعریف حکما باید همیشه فیض از قدرت حقتعالی صادر شود و او نمیتواند فیاض نباشد و این سبب سلب اختیار از ذات مقدس حقتعالی است و خداوند از این امر منزه است <ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۱۱۰؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۸؛ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۲/۶۳؛ امامخمینی، جواهر الاصول، ۴/۱۳۴.</ref>؛ در حالیکه فاعل موجَب فعلش همراه با علم و اراده نیست و فعلش متأخر از ذات فاعل است؛ اما حقتعالی قدرتش عین ذات احدی است و فعلش با ذاتش سازگاری دارد <ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۱۱۰؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۸.</ref>؛ افزون بر اینکه این تنزیه متکلمان خود نوعی نقص در ذات است؛ زیرا تنزیه آنها تشبیه، و تقدیس آنها تنقیص ذات حق است. یعنی لازمه سخن متکلمان ترکیب در ذات حقتعالی است <ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۱۱۰.</ref> {{ببینید|قدرت الهی}}. | متکلمان صفت [[قدرت الهی|قدرت]] حقتعالی را به صحت فعل و ترک آن، تعریف کردهاند <ref>قاضیعبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ۵/۲۰۴؛ ← حلی، کشف المراد، ۲۴۸؛ لاهیجی، گوهر مراد، ۲۴۹.</ref>. به اعتقاد امامخمینی ذات حق از تمام جهات [[واجب بالذات]] است؛ یعنی همانطور که وجود برای ذات حقتعالی واجب است، دیگر صفات نیز برای او واجباند؛ بنابراین فعل خداوند به [[اراده]] و اختیارش واجب است و معنای امکان، به هیچوجه در ساحت مقدس حق راه ندارد و آنچه برخی متکلمان به حکما منسوب کردهاند که خدا فاعل موجَب است، سخنی نادرست است و اعتقاد به اینکه خداوند فاعل موجِب است، هیچگونه منافات با اراده و اختیار حقتعالی ندارد بلکه مبدأ اینگونه فعل، اراده و اختیار است. متکلمان گمان کردهاند تعریف حکما مستلزم آن است که حقتعالی در افعالش مختار نباشد؛ زیرا بنابر تعریف حکما باید همیشه فیض از قدرت حقتعالی صادر شود و او نمیتواند فیاض نباشد و این سبب سلب اختیار از ذات مقدس حقتعالی است و خداوند از این امر منزه است <ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۱۱۰؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۸؛ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۲/۶۳؛ امامخمینی، جواهر الاصول، ۴/۱۳۴.</ref>؛ در حالیکه فاعل موجَب فعلش همراه با علم و اراده نیست و فعلش متأخر از ذات فاعل است؛ اما حقتعالی قدرتش عین ذات احدی است و فعلش با ذاتش سازگاری دارد <ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۱۱۰؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۸.</ref>؛ افزون بر اینکه این تنزیه [[متکلمان]] خود نوعی نقص در ذات است؛ زیرا تنزیه آنها تشبیه، و تقدیس آنها تنقیص ذات حق است. یعنی لازمه سخن متکلمان ترکیب در ذات حقتعالی است <ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۱۱۰.</ref> {{ببینید|قدرت الهی}}. | ||
===عمومیت قدرت حقتعالی=== | ===عمومیت قدرت حقتعالی=== | ||
امامخمینی بر اساس قاعده به تبیین عمومیت قدرت حقتعالی میپردازد و آن را با چند مقدمه بیان میکند: | [[امامخمینی]] بر اساس قاعده به تبیین عمومیت قدرت حقتعالی میپردازد و آن را با چند مقدمه بیان میکند: | ||
# ایجاد فرع وجود است و علت باید موجود باشد تا معلول را ایجاد کند. | # ایجاد فرع وجود است و علت باید [[موجود]] باشد تا معلول را ایجاد کند. | ||
# همه وجودات جز وجود واجب حقتعالی، ربط محضاند و وجود آنها از غیر است. | # همه وجودات جز وجود واجب حقتعالی، ربط محضاند و وجود آنها از غیر است. | ||
# محال است وجود ربطی و تعلقی، اثر استقلالی داشته و مبدأ تأثیر باشد؛ پس مبدأ تأثیر امری وجودی است و ماهیت نمیتواند منشأ وجود باشد؛ بنابراین منشأ هر امر وجودی در عالم، موجود بالذات (واجبتعالی) است؛ پس هر موجودی در عالم، به وجود حقتعالی موجود است و این خود دلیل بر عموم شمول قدرت حقتعالی است <ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۰۴ ـ ۳۰۵.</ref> {{ببینید|قدرت الهی}}. | # محال است وجود ربطی و تعلقی، اثر استقلالی داشته و مبدأ تأثیر باشد؛ پس مبدأ تأثیر امری وجودی است و ماهیت نمیتواند منشأ وجود باشد؛ بنابراین منشأ هر امر وجودی در عالم، موجود بالذات (واجبتعالی) است؛ پس هر موجودی در عالم، به وجود حقتعالی موجود است و این خود دلیل بر عموم شمول قدرت حقتعالی است <ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۰۴ ـ ۳۰۵.</ref> {{ببینید|قدرت الهی}}. | ||
===نیاز و فقر ممکن=== | ===نیاز و فقر ممکن=== | ||
از آنجاکه ایجاد فرع بر وجود است، نیاز و تعلق همانگونه که در مقام ذات ممکنالوجود راه دارد، در مقام افعال او نیز راه دارد. پس ذات ممکنالوجود و همه افعالی که از آن صادر میشود، عین فقر و تعلق به واجبالوجود است؛ زیرا اگر ممکنالوجود در مقام ایجاد مستقل باشد، طبق قاعده «الشیء ما لمیجب لمیوجد» باید به معلولش وجود و ضرورت عطا کند و همه راههای عدم را بر او ببندد؛ اما تالی باطل است؛ زیرا یکی از راههای عدم معلول، عدم علت آن است و از آنجاکه وجود و بقای ممکنالوجود خارج از قلمرو اختیار خود اوست ـ زیرا در غیر این صورت انقلاب ممکنالوجود به واجبالوجود بالذات رخ میدهد ـ ممکنالوجود نمیتواند همه راههای عدم معلول را ببندد؛ در نتیجه مقدم قیاس بالا باطل است و ممکنالوجود در مقام ایجاد، استقلالی ندارد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۳۱ ـ ۳۲.</ref>. | از آنجاکه ایجاد فرع بر [[وجود]] است، نیاز و تعلق همانگونه که در مقام ذات ممکنالوجود راه دارد، در مقام افعال او نیز راه دارد. پس ذات ممکنالوجود و همه افعالی که از آن صادر میشود، عین فقر و تعلق به [[واجبالوجود]] است؛ زیرا اگر ممکنالوجود در مقام ایجاد مستقل باشد، طبق قاعده «الشیء ما لمیجب لمیوجد» باید به معلولش وجود و ضرورت عطا کند و همه راههای عدم را بر او ببندد؛ اما تالی باطل است؛ زیرا یکی از راههای عدم معلول، عدم علت آن است و از آنجاکه وجود و بقای ممکنالوجود خارج از قلمرو اختیار خود اوست ـ زیرا در غیر این صورت انقلاب [[ممکنالوجود]] به واجبالوجود بالذات رخ میدهد ـ ممکنالوجود نمیتواند همه راههای عدم معلول را ببندد؛ در نتیجه مقدم قیاس بالا باطل است و ممکنالوجود در مقام ایجاد، استقلالی ندارد <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۳۱ ـ ۳۲.</ref>. | ||
===بحث جبر و اختیار=== | ===بحث جبر و اختیار=== | ||
برخی از متکلمان چنانکه امامخمینی اشاره کرده است، این قاعده را در همه جا جاری نمیدانند، بلکه میان افعالی که از فاعل مختار صادر میشود و افعالی که از فاعل غیر مختار بروز میکند، تفصیل قائل شدهاند و این قاعده را درباره فاعل مختار صادق نمیدانند <ref>← امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۲/۲۴۳.</ref>؛ زیرا لازم میآید واجبتعالی در افعالش مجبور باشد که با اختیار واجب منافات دارد و از طرفی اگر قاعده به طور کلی نفی شود، باب اثبات صانع بسته میشود <ref>← امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۷.</ref>. امامخمینی به سخن متکلمان که این قاعده را در مورد حقتعالی جاری میدانند، خرده گرفته است که آنان این قاعده را طبق میل خود تفسیر میکنند، نه بر اساس برهان و عقل و دیگر اینکه به جای اینکه از قاعده و برهان نتیجه بگیرند از روی نتیجه، قانون درست کردهاند <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷؛ فهری، طلب و اراده، ۱۱۴.</ref> {{ببینید|جبر و اختیار|علم کلام}}. | برخی از متکلمان چنانکه امامخمینی اشاره کرده است، این قاعده را در همه جا جاری نمیدانند، بلکه میان افعالی که از فاعل مختار صادر میشود و افعالی که از فاعل غیر مختار بروز میکند، تفصیل قائل شدهاند و این قاعده را درباره فاعل مختار صادق نمیدانند <ref>← امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۲/۲۴۳.</ref>؛ زیرا لازم میآید واجبتعالی در افعالش مجبور باشد که با اختیار واجب منافات دارد و از طرفی اگر قاعده به طور کلی نفی شود، باب اثبات صانع بسته میشود <ref>← امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷؛ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۲۲۷.</ref>. امامخمینی به سخن متکلمان که این قاعده را در مورد حقتعالی جاری میدانند، خرده گرفته است که آنان این قاعده را طبق میل خود تفسیر میکنند، نه بر اساس [[برهان]] و [[عقل]] و دیگر اینکه به جای اینکه از قاعده و برهان نتیجه بگیرند از روی نتیجه، قانون درست کردهاند <ref>امامخمینی، الطلب و الاراده، ۵۷؛ فهری، طلب و اراده، ۱۱۴.</ref> {{ببینید|جبر و اختیار|علم کلام}}. | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس|۲}} | {{پانویس|۲}} |