فلک: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
جز (removed Category:مقالههای آماده ارزیابی; added Category:مقالههای ارزیابیشده using HotCat) |
||
خط ۱۶۸: | خط ۱۶۸: | ||
باقر صاحبی | باقر صاحبی | ||
[[رده:مقالههای | [[رده:مقالههای ارزیابیشده]] |
نسخهٔ ۱۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۷
فلک، جسم اثیری کروی میان دو سطح محدّب و مقعّر در طبیعیات فلسفه.
مفهومشناسی
فلک به معنای چرخ گردون و سپهر است[۱] و در اصطلاح علم هیئت، جسم کروی است که دو سطح ظاهری و باطنی اجرام آسمانی به آن احاطه دارد و این دو سطح، موازی و دارای مرکز واحدیاند.[۲] برخی فلک را جسم کروی بین دو سطح محدب و مقعر میدانند.[۳] امامخمینی نیز فلک را جسم اثیری کرویشکل میان دو سطح محدب و مقعر میداند.[۴]
از فلک و خصوصیات آن در علم هیئت بحث میشود و آن علمی است که در آن از احوال اجرام عِلوی و سِفلی از حیث کمیت، وضع و حرکت ملازم با آنها بحث میشود[۵] و جزئی از علم نجوم است که دارای سه بخش است: قسمی از آن به شناخت افلاک، ستارگان، فواصل و حرکت آنها اختصاص دارد که به این قسم علم هیئت گویند. بخش دیگر مربوط به چگونگی دوران افلاک و طالعهای برج و حرکت ستارگان است. این قسم را علم احکام (نجوم) میگویند. بخش دیگر مربوط به حل زیج و ساختن تقویم و استخراج تاریخ است.[۶]
پیشینه
بحث از افلاک، بحث از چگونگی حرکت ستارگان و خورشید است؛ زیرا طلوع و غروب خورشید، بهوجودآمدن روز و شب، تفسیر نظم و حرکت عالم ازجمله اموریاند که اهل تحقیق در طول تاریخ به آن توجه داشتهاند.[۷] اهمیت بحث از افلاک علاوه بر مسائل هیئت و نجوم و تعیین سال، ماه، روز و زمان، در تطبیق مباحث دینی با نظریه افلاک مورد توجه بوده است؛ چنانکه بحث از جایگاه کتاب محو و اثبات، چگونگی معراج جسمانی پیامبر اکرم(ص)، معاد جسمانی، جایگاه برخی از پیامبران مانند عیسی(ع) و ادریس(ع) در فلک دوم و پنجم از جمله این امورند.[۸] ادریس(ع) نخستین کسی بود که دانش نجوم را آشکار کرد و اندازه مسیر کواکب را مشخص و معین ساخت و تأثیر آنها را کشف و بازگو کرد.[۹] پیشینیان پیش از اسلام، مانند آشوریان، کلدانیان، مصریان و ایرانیان همه از نامداران هیئت و نجوم به شمار میروند.[۱۰] فیثاغورث نیز در پانصد سال پیش از میلاد در رم، معلم رسمی این دانش بوده است. همچنین بطلمیوس در اسکندریه مصر به این دانش اشتغال داشت و اصول و قواعد آن را در کتاب مجسطی به نگارش در آورد.[۱۱]
با ظهور اسلام دانش نجوم و هیئت بهسرعت شکوفا شد و بعدها هزینههای زیادی صرف احداث و ساخت رصدخانههای بزرگ گردید؛ همچنین راهکارها و اکتشافات جدید نصیب منجمان مسلمان گردید و تألیفات آنان به شرق و غرب جهان رسید.[۱۲] ابراهیمبنحبیب فزاری منجم بزرگ شیعی، نخستین شخصیتی است که در جهان اسلام اسطرلاب ساخت.[۱۳] بعدها فیلسوفان اسلامی نیز در حوزه کیهانشناسی بر مبنای مرکزیت زمین به این امر توجه داشتهاند؛ چنانکه فارابی نظریه یونانیان را مبنی بر اینکه جهان از نه فلک متداخل تشکیل شده که همگی آنها به صورت ابدی دور زمین میچرخند، پذیرفته است (۵۲ ـ ۵۶). بوعلی سینا نیز در بحث کیهانشناسی و جهانشناختی، متأثر از فلسفه و هیئتشناسی ارسطویی و بطلمیوسی و نظریه نوافلاطونی است؛ اما این مباحث را گسترش داده است.[۱۴] ابوریحان بیرونی نیز در کتاب الاسئلة و الاجوبه پرسشهایی از افلاک و اعتراضهایی به هیئت ارسطویی مطرح کرده است.[۱۵] شیخ اشراق نیز مسائلی چون رؤیا و حشر نفوس اشقیا و بُله را بر مبنای افلاک توجیه کرده است (۱/۶۸ ـ ۹۵؛ ۲/۲۳۶ و ۴/۸۵)؛ اما بر اساس مبانی خود از طرح کلی ارسطو و ابنسینا درباره افلاک، اندکی فاصله گرفته و در مسئله عقول و تطبیق آنها با افلاک بطلمیوسی عدول کرده است؛[۱۶] وی در مواردی حرکت افلاک سماوی را نتیجه اشراق انفسی افلاک به نور الهی دانسته است.[۱۷]
عرفا نیز به مباحث افلاک توجه داشتهاند؛ چنانکه ابنعربی در مشاهدات خود از افلاک یاد میکند و بر مبنای شهودات خود بر مجموعه افلاک دو فلک افزوده است.[۱۸] ملاصدرا نیز درباره افلاک نظریه قدما را نقد و بررسی کرده و نظریه خود را به عنوان یافتهای نو و بر اساس حرکت جوهری مطرح کرده و افلاک را موجوداتی در مسیر پویای ذاتی و رسیدن به صورت مفارق محض دانسته است؛[۱۹] البته در جهانشناسی ملاصدرا نقش افلاک به کمترین حد خود رسیده است، به طوری که فلسفه او در آغاز راهِ حذف افلاک از نظام صدور قرار گرفته است. هرچند او در اسفارملاصدرا اشاره کرده که رسالهای در باب افلاک نوشته و اشکالات را حل کرده است،[۲۰] اما این رساله موجود نیست.[۲۱]
نظریه افلاک با همه لوازمش یکی از اصول مورد قبول بود که قرنها از مسلمات فیلسوفان اسلامی شمرده میشد و نقش مهمی در برخی از مباحث اساسی فلسفه اسلامی ایفا کرد. اگرچه امروزه برخی از فلاسفه به بطلان نظریه افلاک بطلمیوسی اشاره کردهاند،[۲۲] با این حال، هنوز مباحثی در الهیات فلسفه وجود دارد که به کمک نظریه افلاک تبیین میشود[۲۳]؛ چنانکه در فلسفه اسلامی وجود افلاک و نفوس آنها جزو مسلمات شمرده شده و در اثبات وجود عقل[۲۴] و تعیین تعداد آنها به نحو مؤثر از نظریه افلاک استفاده شده است.[۲۵]
امامخمینی نیز به بحث از افلاک به عنوان هیئت قدیم برای تعلیم هیئت و نجوم توجه کرده و در آثار خود به مباحثی، چون حقیقت فلک، اقسام ویژگیهای آنها و علت تکثر افلاک سخن به میان آورده[۲۶] و آرای فیلسوفان مشاء و اشراق را درباره حقیقت و مراتب افلاک نقد و بررسی کرده است،[۲۷] ایشان فیلسوفان متقدم را در پیروی بدون دلیل و برهان از هیئت بطلمیوسی و اینکه این نظریه را مسلم دانستهاند و هر جا آیه و روایتی که برخلاف آن بوده به تأویل بردهاند، نکوهش کرده[۲۸] و افلاک بطلمیوسی را باطل دانسته است.[۲۹] ایشان در تدریس شرح منظومه سبزواری نیز بخش فلکیات را با این تعبیر که «اباطیل» است و با فلکیات جدید قابل مقایسه نیست رها کرد و درس نداده است؛[۳۰] اما به صورت اصل موضوعی در برخی مسائل فلسفی برای تبیین دیدگاههای گذشتگان، از این مباحث استفاده کرده است.[۳۱]
حقیقت و ماهیت افلاک
بر اساس نظریات حکمای پیشین، عالم خلقت به طور کلی دارای سه مرتبه است: عالم عقول (مجردات)، عالم نفوس (واسطه میان ماده و مجردات) و عالم اجسام (عالم ماده). عالم اجسام خود بر دو قسم است: اجسام عنصری و اجسام اثیری. اجسام عنصری همان ماده ظاهری و دنیوی است که از عناصر مادی تشکیل شده و همواره در حال تغییر و تبدیل است؛[۳۲] اما اجسام اثیری دارای صورتی ثابت و پایدارند و از مادهای لطیف خلق شدهاند.[۳۳] این اجسام یا نورانیاند که کوکب نامیده میشوند یا غیر نورانیاند که فلک به شمار میآیند.[۳۴] در علم هیئت، منظور از افلاک همان مدارها و دایرهها هستند؛ اما برای تسهیل در آموزش، آنها را به صورت افلاک مجسمه، یعنی آسمانهای جسمانی تصویر کردهاند.[۳۵]
بطلمیوس در کتاب مجسطی به طور کلی متعرض افلاک مجسم نشده و علم هیئت را مبتنی بر دایرهها و وترها بیان کرده است؛ اما بر اساس غلط مشهور، افلاک بطلمیوسی، افلاک مجسم تلقی شده است.[۳۶] اندیشمندان هیئت در مقام سهولت آموزش و اِسناد حرکات کواکب به مبادی حرکات، افلاک مجسمه را آنچنان تنظیم و ترتیب دادهاند که با هیچیک از قواعد فلسفی نظیر عدم خلأ منافاتی نداشته باشد. همخوانی این محاسبات با مشاهدات تجربی از این رویدادها آنقدر دقیق است که بُهتآور است.[۳۷]
از دیدگاه علم هیئت عالم جسمانی به شکل کره است و از سیزده کره متصل به هم و داخل یکدیگر ترکیب و تألیف شده است.[۳۸] افلاک یا عوالم اثیری خود متشکل از مراتبی هستند که بر عالم عناصر اربعه احاطه دارند. بطلمیوس در کتاب مجسطی خود بر این باور است که زمین کرهای ساکن است که در مرکز عالم جای دارد و کره آب، هوا و آتش و سپس فلک قمر و مابقی افلاک بر آن احاطه دارند.[۳۹] در هیئت بطلمیوسی هشت فلک مورد توجه بود و فیلسوفان پیشین، فلک دیگری به نام فلک محیط بر این مجموعه افزودند؛[۴۰] البته برخی از اندیشمندان هیئت مانند ابوریحان بیرونی با وجود فلک نهم مخالفت کردهاند.[۴۱]
برخی از فیلسوفان برای تبیین عقلانی عقول عشره، فلک نهم را در آثار خود پذیرفتند.[۴۲] این فلک، تنها فلکی است که در طبیعیات فلسفی از آن استفاده و اثبات شده است. دیگر افلاک مربوط به علم هیئتاند و بیشتر از وجود آنها در کار محاسباتی نجومی استفاده میشود؛[۴۳] از اینرو وجود فلک نهم امری برهانی است و توسط فیلسوفان مطرح شده است و بیشتر براهین فلسفی بر اثبات وجود افلاک ناظر به اثبات وجود فلک نهم است.[۴۴] نامهای دیگر این فلک عبارتاند از: فلک محیط، فلک اعظم، فلک اطلس، فلک اعلی، عرض اجسام، فلک معلا، جسم کل، کرة الکل، منتهی الاشارات، فلک اقصی و عرش مجید.[۴۵]
امامخمینی نیز بنابر هیئت قدیم به بررسی حقیقت فلک پرداخته و با تقسیم عالم ماده به عنصری و اثیری، جسم اثیری را همان افلاک و کواکب برشمرده است.[۴۶] اجسام اثیری دارای صورتی ثابت و صورت هیولایی غیر هیولای عالم مادهاند؛[۴۷] بنابر نظر ایشان طبق این نظریه، اثبات حدوث عالم با دو مشکل مواجه میشود: یکی اینکه چون فلک یک هویت و هیولای ثابت دارد که در تمام مراحل صورتهای نوعیه هست و از اینروی قدیم است و دیگری اینکه خود صورتهای فلکی غیر قابل تغییرند و هیچ حالی در آنها رخ نمیدهد مگر در حرکت وضعی[۴۸] بر طریقه هیئت بطلمیوسی مرکز عالم زمین است و کره آب، هوا، نار و همین طور کرات سیار هفتگانه به ترتیب محیط بر یکدیگرند؛[۴۹] بنابر این نظریه، عالم جسمانی در مجموع از کره توپری تشکیل شده که ماورای آن خلأ و ملائی نیست.[۵۰]
امامخمینی در بیان دلیل عقلی بر اثبات وجود فلک بر این باور است که تحقق ترکیب ارکان و عناصر منوط به حرکت مکانی است و حرکت مکانی خود بر وجود جسم کروی دلالت دارد؛ زیرا حرکت مکانی باید از جهتی به جهتی باشد و چون جهات حقیقی مستلزم وجود جسم محدّد دارای وضع و شکل مستدیر است که بر ابعاد و جهات محیط است، این جسم محدد صاحب حرکتِ دوری است و چون حرکت مستقیم به واسطه تناهی ابعاد، متناهی است و از مبدئی آغاز و در نقطهای پایان مییابد، باید حادث باشد و حدوث آن در زمان معین نیازمند به مخصص است و مخصص آن باید چیزی باشد که واسطه ربط قدیم به حادث باشد و آن حرکت دوری فلک است که دارای جهت ثابت و حدوث است.[۵۱]
تعداد افلاک
حکما درباره تعداد افلاک اختلاف نظر دارند؛ قدمای یونان تا ۵۵ فلک قائل شدهاند؛[۵۲] اما مشهور حکما به نُه فلک قائلاند که از بالا به طرف زمین عبارتاند از فلک افلاک (اطلس)، فلک البروج، افلاک و سیارات سبعه (زحل، مشتری، مریخ، خورشید، زهره، عطارد و ماه)[۵۳] در برابر مشهور، اخوانالصفاء قائل به یازده کوکباند (۲/۲۷ ـ ۲۹ و ۳/۲۰۹). عارفان نیز در تعداد افلاک ثوابت اختلاف دارند. قونوی فلک ثوابت را در دو فلک اطلس و ثوابت محدود دانسته است؛[۵۴] اما ابنعربی فوق آسمانهای هفتگانه (که عنصری و قابل خرق و التیام هستند) چهار فلک را با ویژگی غیر عنصری قائل میشود که عبارتاند از عرش، کرسی، اطلس و فلک بروج؛[۵۵] بنابراین ابنعربی بر مبنای شهودات خود بر مجموعه افلاک نهگانه مطرحشده از جانب حکما، دو فلک عرش و کرسی را نیز میافزاید و قائل است که دسترسی به این دو فلک برای همگان میسر نیست مگر اولیای کامل،[۵۶] برخی اهل معرفت بر این باورند که فلک اطلس نخستین مظهر جسمانی عرش است و فلک ثوابت هم نخستین مظهر کرسی است؛[۵۷] از اینرو به عرش و کرسی از حیثیت تنزلشان و از آن جهت که به هیئت جسمی بسیط ظهور میکنند، فلک اطلس یا فلک بروج گویند.[۵۸]
امامخمینی نیز به تعداد افلاک اشاره کرده و گفته است مشهور، آنها را نُه فلک میدانند و علت حصر آن در نه فلک به جهت رصدهای بسیار دقیق برخی از ثوابت است[۵۹] برخی سخن ابنسینا را در تعداد افلاک مبنی بر اینکه هر یک از ثوابت یک فلک جداگانهای باشند نقد کردهاند[۶۰] و بر این باورند که حرکت افلاک ثوابت یا بالذات است یا بالتبع در صورت اول چگونه امکان دارد برای هر یک از ثوابت که ۱۰۲۲ عدد از آنها کشف شده و امروزه با ترقی ابزارآلات رصدی سی میلیون از آنها کشف شده، تنها یک فلک داشته باشد؛ اما اگر حرکت آنها به تبع فلکالافلاک باشد، دیگر وجهی برای قول به این تعداد فلک باقی نمیماند.[۶۱]
امامخمینی مانند دیگر اندیشمندان دلیل تکثر افلاک را اختلافاتی که در سیر کواکب رخ میدهد، میداند؛ زیرا هر حرکت خاصی که در کوکب دیده میشود، بر وجود فلکی که کوکب را به آن نحو حرکت دهد، دلالت دارد؛ بنابراین هنگامی که در کوکبی چندگونه حرکت وجود دارد، بهناچار چند فلک باید قائل شد؛[۶۲] برای مثال کوکب دارای اوج و حضیض است؛ یعنی گاهی از زمین دور و گاهی به زمین نزدیک است یا اینکه در کوکب گاهی رجعت و برگشت سریع و گاهی اقامت و استقامت دیده میشود؛ چنانکه هر یک از کواکب خمسه متحیره اینگونهاند؛ از اینرو اهل هیئت برای آنها فلک تدویر که در ثخن فلک است، قائل شدهاند.[۶۳]
اقسام افلاک
حکما برای افلاک اقسامی قائلاند که هر یک از اقسام را به طور مفصل بررسی و تحلیل کردهاند؛[۶۴] از آن جمله تقسیم به فلک کلی و جزئی است که امامخمینی نیز آن را بازگو کرده است و مراد از آن کلی و جزئی منطقی نیست، بلکه سعه و عدم سعه است [۶۵]
الف) اقسام فلک کلی: فلک کلی آن است که با حرکت آن یکی از حرکات نهگانه منضبط میشود.[۶۶] نخستین فلک از افلاک کلیه، چنانکه امامخمینی بازگو کرده است، فلک اطلس است که همان فلکالافلاک است و سیر شبانهروز مربوط به آن است.[۶۷] فلکالافلاک محیط بر دیگر افلاک و عالم عناصر است. این فلک، بدون کوکب است و تنها سطح مقعّر آن نزد بشر معلوم است و سطح محدّب آن و اندازه ضخامت آن را جز خداوند نمیداند[۶۸] و دیگر افلاک و موجودات طبیعی در داخل فلک اطلساند.[۶۹] گاهی به فلک اطلس فلک بروج گفته میشود؛ هرچند که در اصطلاح اصحاب هیئت درست نیست.[۷۰]
امامخمینی در تبیین دیدگاه گذشتگان آورده است که فلکالافلاک از مشرق به مغرب حرکت میکند و آنچه در درون آن است نیز به تبع آن حرکت میکند و در مدت ۲۴ ساعت و چند دقیقه، یک دور میچرخد.[۷۱] این گردش به اندازهای تند و سریع است که در هر لحظه چندین هزار میل حرکت میکند.[۷۲] ایشان در چگونگی تقسیم فلک اطلس به بروج یادآور شده است که در فلکالافلاک (فلک اطلس) چهار نقطه اعتبار شده است: نقطه اعتدال بهاری (ربیعی)، نقطه اعتدال پاییزی (خریفی)، انقلاب تابستانی (صیفی) و انقلاب زمستانی (شتوی). دایره این فلک به دوازده برج تقسیم میشود که به تبع آن دوایر افلاک نیز به دوازده قسم تقسیم میشود و در این صورت هر بُرجی به جهت شبیهبودن ستارگان در آن به شکل حیوانات، به نام یکی از حیوانات نامیده شدهاند؛[۷۳] اما فلک دوم که همان فلک بروج با فلک مکوکب یا ثوابت است، منجمان بر آن ۲۲ هزار حکم نجومی بار کردهاند. حرکت این فلک به گونهای کُند است که شاید در هر هفتاد سال یک درجه طی مسافت کند و از اینرو به آن فلک ثوابت گویند[۷۴] و چون فلک هشتم حرکت کندی دارد، در چندین هزار سال گاهی صورت عقرب از برج عقرب جلوتر میافتد؛ از اینرو در تقویم گاهی نوشته شده قمر از صورت عقرب خارج شده، ولی هنوز در برج عقرب است یا قمر به صورت عقرب داخل شده، اما هنوز در برج عقرب داخل نشده است. این امور به جهت آن است که در فلکالافلاک کوکب نیست؛ اما در فلک هشتم که دارای کواکب است، از چند کوکب کنار هم توهم صورت عقرب به دست میآید و برابر آن را از فلک اطلس که به بروج تقسیم شده بود، به برج عقرب تعبیر میکنند؛ چنانکه از چند کوکب که با هم هستند، توهم صورت حَمل، بقر یا اسد لازم میآید و قسمت مقابل آن در فلکالافلاک را به برج حمل یا بقر یا اسد نامیدهاند[۷۵] پس از کره ثوابت، کرات کواکب سبعه سیارهاند که عبارتاند از فلک زحل، مشتری، مریخ، شمس، زهره، عطارد و قمر که در هر کدام تنها یک ستاره وجود دارد.[۷۶]
فلک جزئی آن است که با آن بهتنهایی یکی از حرکات نهگانه منضبط نمیشود، بلکه باید غیر آن به آن منضم شود تا یکی از حرکات نُهگانه با آن منضبط گردد[۷۷] و فلک جزئی دارای اقسامی است.
ب) اقسام فلک جزئی:
- فلک آفتاب: جرمی است که دارای دو سطح متوازی است. مرکز این فلک مرکز عالم است و منطقه آن در سطح منطقةالبروج و دو قطبش مسامت (همسمت) با دو قطب منطقة البروج است و در داخل و ضخامت این فلک، فلک دیگری است که همچون آن دارای دو سطح متوازیالسطحین است؛ ولی مرکز فلک داخل، خارج از مرکز فلک یادشده است. سطح محدّب فلک خارج مرکز با محدّب فلک اول بر نقطهای با نقطه اوج مماس میشود و سطح مقعرش بر مقعّر فلک اول، بر نقطهای موسوم به نقطه حضیض مماس میگردد؛ در نتیجه فلک خارجالمرکز «فلک داخل» به واسطه دو متمم از فلک اول جدا میشود. کره آفتاب در ضخامت فلک خارج مرکز ثابت و مرکوز است و با دو سطح محدّب و مقعّر فلک خارج از مرکز مماس است.[۷۸] امامخمینی در تبیین هیئت قدیم برای خورشید دو فلک جزئی ذکر کرده است: یکی ممثَل و دیگری خارج از مرکز[۷۹] که گاهی دور و گاهی نزدیک میشوند؛ نظیر کره کوچکی که در درون کره بزرگی است که هر کدام حرکت دارند و خورشید که همراه با حرکت آن، دور میزند و هنگامی که به طرف بالا میرود و دور میشود آن را اوج و گاهی پایین آمده و نزدیک میشود و آن را حضیض گویند؛ بنابراین با گردش کره مذکور، خورشید گاهی به زمین نزدیک (حضیض) و گاهی از آن دور (اوج) میشود؛[۸۰] ایشان بر همین مبنا افزوده است که مسیر خورشید دایماً روی منطقةالبروج است، یعنی منطقه فلک شمس با منطقةالبروج منطبق است، خورشید با سیر خود چهار فصل را ایجاد میکند؛ زیرا دایره منطقةالبروج که از دو قطب عالم میگذرد با دایره معدلالنهار که به دور عالم کشیده شده، تقاطع پیدا میکند و دایره منطقةالبروج، دایره معدل را نصف میکند و در این صورت عالم به دو قسم شمالی و جنوبی تقسیم میشود و همچنین معدلالنهار هم منطقةالبروج را نصف میکند و شش برج در طرف شمال و شش برج در طرف جنوب واقع میشود و چون فلک خورشید با منطقةالبروج منطبق است، خورشید شش ماه در بروج شمالی و شش ماه در بروج جنوبی خواهد بود. دو نقطهای که محل تقاطع معدلالنهار و منطقةالبروج است، یکی نقطه اعتدال ربیعی و دیگری نقطه اعتدال خریفی است. خورشید با طی نود درجه رو به بالا از نصف بالایی دایره منطقه به نقطه اعتدال ربیعی که اول بهار است، میرسد و با طی نود درجه رو به پایین از آن به نقطه انقلاب صیفی که اول تابستان است، میرسد و به این ترتیب فصلهای چهارگانه پدید میآید.[۸۱]
- فلک زهره و افلاک علویه (مریخ، مشتری و زحل): این افلاک همچون فلک شمساند، با این فرق که منطقه خارج از مرکز اینها با منطقةالبروج بر دو نقطه همقطر تقاطع میکنند. این افلاک دارای تداویریاند که در ثخن خارج از مرکز آنها مرکوز و ثابت است. به فلک خارج مرکز این کرات فلک حامل میگویند و سطح هر یک از این کرات با سطح تدویرش بر نقطهای مماس است.[۸۲] امامخمینی در شرح این افلاک بازگو کرده است که هر یک از کواکب علویه و زهره نیز سه فلک دارند؛ زیرا دارای سه نحو حرکت خاصاند و این سه فلک ممثل، حامل و تدویر است و فلک تدویر فلکی است که کوکب منیری در آن مرکوز است. در این صورت این چهار کواکب دارای دوازده فلکاند.[۸۳]
- فلک عطارد: فلک عطارد همچون فلک کواکب علویه بوده با این فرق که مرکز فلک حاوی مشتمل بر فلک حامل است؛ به این معنا که مرکز مدیر، غیر از مرکز عالم است و منطقه آن نیز در سطح منطقةالبروج نیست، بلکه با منطقه حامل هر دو در یک سطح واقع میشوند.[۸۴]
- فلک ماه: این فلک همچون فلک کرات علویه است با این فرق که منطقه حاوی حاملش را فلک مایل گویند و این فلک مایل با فلک حامل در سطحی قرار دارند که آن سطح با منطقةالبروج بر دو نقطه در رأس متقاطع است. برای قمر فلک دیگری است که دارای دو سطح متوازی است و به فلک مایل محیط است و نامش فلک جوزهر است. این فلک مانند ممثل کره خورشید در سطح منطقةالبروج است و دو قطبش نیز با دو قطب منطقةالبروج همسمت است.[۸۵] امامخمینی در بیان فلک قمر خاطرنشان کرده است که قمر یک فلک زاید بر افلاک علویه و زهره دارد. فلک زاید عطارد مدیر و فلک زاید قمر جوزهر نام دارد؛ بنابراین عطارد و قمر دارای هشت فلکاند و تعداد افلاک جزئیه ۲۲ تا است.[۸۶] جوزهر فلکی متوازیالسطحین است؛ یعنی اگر از هر نقطه از سطح آن که خطی به سوی سطح کره ارض کشیده شود، آن خطوط با یکدیگر مساوی خواهند بود، مرکز جوزهر با مرکز عالم موافق است و بر سه فلک دیگر قمر نیز محیط است.[۸۷] حامل قمر، در ثخن فلک مایل است و منطقه فلک با منطقه ممثل قمر منطبق نیست.[۸۸]
حرکت افلاک
حکما بر این عقیدهاند که حرکات افلاک برای تشبُه به عقول انجام میپذیرد[۸۹]؛ زیرا در نظر آنان این مسئله مسلّم است که هر یک از طبایع، غایت دارند و غایت چیزی است که همواره از صاحب غایت اشرف و افضل است.[۹۰] میان حکمای مشاء و اشراق اختلاف نظر وجود دارد و هر یک بر اساس اسلوب و مسلک خاص خود سخن گفتهاند. در نظر مشاء حرکات فلکی به این منظور انجام میپذیرد که همه اوضاع و احوال ممکن از قوه به مقام فعل درآید و در این خروج اوضاع از قوه به فعل، تشبه به عقول حاصل میشود؛[۹۱] اما حکمای اشراق اضافه و اشراقات عقول را اساس حرکت افلاک میدانند و معتقدند جرم فلک به علت اشتیاقی که به عقول دارد، در هر حرکت خود به نوعی از تشبه به عقول میرسد و در هر مرحله از رسیدن، به شوقی جدید و حرکتی تازه دست مییابد.[۹۲] ملاصدرا ضمن اینکه نظریه قدما و حکمای مشاء را نقد میکند، دیدگاه خود را به عنوان یافتهای نو و بر اساس فرضیه حرکت جوهری بیان میکند و افلاک را همانند موجودات عالم عنصری در مسیر پویایی ذاتی و رسیدن به صورت مفارقی محض میداند.[۹۳]
بنابر نظر امامخمینی، حکما[۹۴] برای هر فلکی دو نفس قائلاند: یکی نفس کلی مجرد که به عالم عقل متوجه است و دیگری نفس جزئی که در آن، صورتهای جزئیات نقش بسته است[۹۵] بنابر این نظر، افلاک دارای نفوس ناطقهاند که برای هر یک از آنها معشوقی از عقول وجود دارد و این نفوس افلاک با حرکت خاص خود به آن عقول تشبه پیدا میکنند[۹۶] و در عالم افلاک هر یک به عبادت پروردگار خود مشغولاند و هیچ عبادتکنندهای از عمل و رفتار خود باز نمیایستد و از عبادت ساکن و واقف نیست؛[۹۷] از طرفی عقول نیز سرادقات جلال و اشراقات جمال حقاند؛ بنابراین قبله همه یکی است.[۹۸] حرکت افلاک حرکتی ارادی است؛ زیرا حرکت اجرام آسمانی به مقتضای طبیعت آنها نیست؛ چون حرکت طبیعی نمیتواند هم مطلوب و هم متروک آنها باشد. همچنین حرکت فلک، قسری نیست؛ زیرا قسر از طبیعت مبدأ طبیعی لازم دارد؛ پس حرکت فلک حرکتی ارادی خواهد بود.[۹۹] حرکت فلک حرکت مستقیم نیست، بلکه دوری و همیشگی است که دایماً در حال حرکت است.[۱۰۰] امامخمینی سخن گذشتگان را که قائل بودند فلک حرکت ندارد، نقد میکند و قائل است که براهین محکمی بر حرکت جوهری فلک وجود دارد، به گونهای که فلکالافلاک و آنچه در درون آن هست در هر لحظه، ازلاً و ابداً در حرکت جوهری است و وجودی پس از عدم است، به طوری که بین وجود سابق و لاحق آن تخلّل نیست.[۱۰۱]
احکام و ویژگیهای افلاک
امامخمینی به تبع حکما و اهل هیئت[۱۰۲] احکام و ویژگیهای متعددی برای افلاک بیان کرده است، ازجمله:
- عدم کون و فساد: بنابر نظر مشهور فلک کون و فساد قبول نمیکند و به چیزی متبدل نمیشود؛ یعنی از صورت فلکی خارج و به صورت دیگری تبدیل نمیشود؛[۱۰۳] اما کون به معنای انشا از عدم محض و فساد به معنای فنا، در افلاک وجود دارد؛ زیرا خداوند بنابر آیه «کلُّ شَیءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[۱۰۴] آنها را ایجاد و فانی میکند[۱۰۵]
- عدم خرق و التیام: صورت نوعیه فلک قابل خرق و التیام نیست؛ هرچند از حیث صورت جسمیه خرق و التیام ممتنع نیست[۱۰۶]
- طبیعت پنجم بودن: فلک از عناصر چهارگانه، خاک، آب، هوا، آتش و لوازم آن خالی است[۱۰۷] و طبیعت فلک یک طبیعت پنجم است؛ یعنی حرارت، برودت، رطوبت، یبوست، سبکی و سنگینی و چیزهایی که موجب قبول حرکت مستقیم میشود، در فلک نیست.[۱۰۸] همچنین هیولای فلک غیر از هیولای عنصریات است؛ زیرا هیولای فلک تنها قابل یک صورت است؛ ولی هیولای این عالم ماده قابل صورتهای متعدد است[۱۰۹]
- دَوریبودن حرکت افلاک: حرکت افلاک حرکتی واحد، دوری، همیشگی و ثابت است و از ازل تا ابد ادامه دارد؛ زیرا با توجه به اینکه عالم اجسام متناهی است، اگر حرکت مستقیم باشد، دارای دو نقطه ابتدا و انتها است و همین امر سبب توقف و سکون حرکت میشود و دوری و دایمی نخواهد بود[۱۱۰]
- حی و ناطقبودن: آنچه در عالم افلاک هست، حی و ناطق است؛ زیرا افلاک دارای نفوس ناطقاند و برای هر یک از آنها معشوقی از عقول است که سرادقات جلال و اشراقات جمال حقاند[۱۱۱]
- حافظ زمان بودن: فلک دارای قوه فعاله نسبت به حرکت وضعیه و حافظ زمان است و برای این قوه انتهایی نیست؛ زیرا فلک دارای نفس مجرده است و همیشه از ناحیه عقل مفارق به آن مدد میرسد؛[۱۱۲] البته هر فلکی منحصر در فرد خود است[۱۱۳]
- مبرابودن از قسر و شرّ: در افلاک قسر و شر نیست و همه آنها مظهر سلام و بِرّ و خیر محضاند.[۱۱۴]
تأثیر نظریه افلاک بر فلسفه
افلاک افزون بر برخی مباحث هستیشناسی در برخی از مباحث فلسفی تأثیرات فراوانی دارند، ازجمله:
- تأتیر بر عالم ماده: بنابر نظر برخی فیلسوفان، وجود جهان مادی تحت فلک قمر، مرهون عقل فعال است و حرکت و فعل و انفعالشان مرهون نفوذ افلاک است؛ به گونهای که افلاک به عالم کون و فساد نظم میبخشند[۱۱۵] و از آنجاکه عناصر قابل کون و فسادند، علت آنها نمیتواند عقل محض باشد، بلکه باید شیای باشد که نوعی از تغییر و حرکت را بپذیرد که آن فلک است؛ چنانکه نشو و نمای کائنات نتیجه حرکات و انوار گوناگون ستارگان است.[۱۱۶] امامخمینی نیز آورده است که افلاک بر عالم اجسام زمینی و عنصری تأثیر میگذارند و سبب پدیدآمدن روز و شب و همچنین تغییر فصول و سبب تحقق استعداد و مخصصات میشوند.[۱۱۷]
- کثرت عقول و تعداد آنها: حکما در اثبات کثرت عقول نیز به افلاک استناد کردهاند و بر این باورند که حرکت افلاک چون ارادی است و غایت هر فلک، تشبه به عقل است و چون غایت حرکت آنها متفاوت است، در نتیجه عقول متفاوتی به عنوان غایت حرکت افلاک وجود خواهند داشت.[۱۱۸] امامخمینی نیز بر تأثیر عقول بر تعداد افلاک از نگاه حکمت مشائی تأکید کرده[۱۱۹] و افزوده است که هر فلکی با حرکت خاص خود، به آن عقل تشبه پیدا میکند؛[۱۲۰] البته ایشان نظریه مشاء را که عقول را منحصر در عقول دهگانه میدانند، مردود میشمارد و آن را متأثر از رصد منجمان میداند.[۱۲۱]
- عوالم هستی: در فلسفه اسلامی در بحث از قوس نزول از سه عالم، عقول، افلاک و عناصر، سخن به میان آمده است و در ذیل این عنوان سه مرتبه از موجودات بیان شده است: الف) مرتبه عقول: شامل عقل اول تا عقل دهم؛ ب) مرتبه صور اجسام که از فلک اعلی تا صورت عناصر را شامل میشود؛ ج) مرتبه هیولای اجسام که شامل هیولای فلک اعلی تا هیولای مشترک اجسام عنصری است.[۱۲۲] امامخمینی نیز بنابر مبنای مشاء عوالم را به عالم عقول، افلاک نفوس فلکی و عالم طبیعت تقسیم میکند.[۱۲۳]
- ربط حادث به قدیم: یکی از مشکلات مهمی که توجه فلاسفه را به آن مشغول کرده است، چگونگی ربط حادث به قدیم و نحوه ربط ثابت به متغیر است.[۱۲۴] به باور حکمای مشاء از آنجاکه حرکت دورانی افلاک به لحاظ تجدد و تصرم آن با حادث مربوط است و از حیث همیشگی و دایمی بودن آن با قدیم مرتبط است، حرکت دورانی افلاک به عنوان حلقه ارتباطی میان حادث و قدیم شمرده میشود [۱۲۵] امامخمینی نیز چگونگی ربط حادث به قدیم و ثابت به متغیر را دشوارترین بحث فلسفی دانسته[۱۲۶] و بر این باور است که در ربط حادث به قدیم و متغیر به ثابت، نیاز به واسطه و رابطهای است که هر دو جهت ثبات و تغیر، قدم و حدوث را داشته باشد[۱۲۷] ایشان بر مبنا و مسلک مشاء راه حل را حرکت دوری فلک میداند[۱۲۸] و آورده است حرکات دوری افلاک دو جهت دارند. یک جهت ثابت و «یلی الرب» و یک جهت متغیر و «یلی الطبیعه»؛ وجهه «یلی الربی» فلک حادث نیست؛ زیرا حرکت دوری است و توقفی دارد و از اینرو قدیم است اما وجهه «یلی الطبیعه حادث است»؛ زیرا هنگامی که افلاک حرکت میکنند، تمام چیزهایی را که در درون آنهاست نیز به حرکت در میآورند و چون میان افلاک و آنچه در درون آنهاست، وضع و مقابلهای است که به مناسبت حرکت افلاک تغییر و تبدیل مییابد، از اینرو جهت وضعی که حرکت افلاک با آنچه در درون افلاک است پیدا میکند، میتواند جهت حدوث و تغییر آن باشد. پس حرکت وضعی فلک، برزخ میان حادث و قدیم و ثابت به متغیر است؛[۱۲۹] البته نظر نهایی امامخمینی درباره ربط حادث به قدیم در فلسفه، حرکت جوهری است.[۱۳۰]
- واسطههای فیض الهی: از آنجاکه در نظام آفرینش عقول دهگانه به واسطه افلاک فیض را به عالم مادی میرسانند، به این افلاک واسطههای فیض الهی گفته میشود[۱۳۱] بنابر نقل امامخمینی افلاک با حرکت دایمی خود آنچه در درون دارد، ازجمله مواد عالم عناصر را به حرکت در میآورد و اختلاط و نضج و پختگی حاصل میشود و استعداد برای افاضه از عقل را مهیا میکنند.[۱۳۲]
- معاد جسمانی: برخی فیلسوفان به کمک اجرام فلکی به توجیه معاد جسمانی پرداختهاند و اجرام فلکی را موضوع تخیل نفوس متوسطه و جرم دخانی را موضوع تخیل نفوس ناقصه به شمار آوردهاند.[۱۳۳] به باور امامخمینی، حکمای مشاء از آنجاکه قوای حواس باطنی انسان را مادی میدانستند و نتوانستند عالم برزخ را اثبات کنند، قائل شدند نفوس افراد ضعیف و متوسطی که به مرحله عقل مجرد نرسیدهاند، پس از مرگ در جرمی از اجرام فلکی داخل میشوند. همچنین حکمای اشراق که علاقه نفوس را به اجرام، مانند علاقه صورت به آینه میدانستند، دست به چنین محذوراتی زدند که منجر به تناسخ صعودی شد[۱۳۴] و این گفتهها به علت ناآگاهی از تجرد خیال است.[۱۳۵]
- جایگاه بهشت و جهنم: در میان اندیشمندان اسلامی درباره مکان بهشت و جهنم اختلاف است. برخی مکان بهشت و جهنم را در افلاک نهگانه میدانند؛ اما برخی وقوع مکان بهشت و جهنم در افلاک را نپذیرفتهاند.[۱۳۶] در برابر برخی از حکما کوشیدهاند تا به این اشکال پاسخ دهند؛[۱۳۷] طرح این اشکال و کوشش در جهت پاسخگویی به آن، حکایت از تأثیر طبیعیات بر مسائل فلسفی و الهی دارد، به گونهای که برخی محل بهشت و جهنم را با توجه به افلاک تعیین کردهاند و آن را فوق آسمان هفتم و داخل در حجب آسمانی دانستهاند و بهشت را کروی و مشابه نظام این جهانی افلاک تصور کرده و عامل رسیدن میوههای بهشت را حرارت جهنم که تحت مقعر بهشت قرار دارد، دانستهاند.[۱۳۸] امامخمینی قویترین شبهه درباره نفی معاد جسمانی را همان مکان برای بهشت و جهنم میداند که اگر فوق افلاک و محددالجهات باشد، آنجاکه خلأ و ملائی و مکان و جهتی نیست و اگر روی زمین باشد در زمین اثری از آتش و بهشت نیست و اگر میان طبقات سماوات باشد، یا باید قائل شد که میان افلاک خلأ است یا اینکه بهشت و جهنم با افلاک تداخل کردهاند که لازمه آن تداخل اجسام است،[۱۳۹] ایشان در جواب این اشکال قائل است آخرت از جنس این عالم نیست و در مرتبهای فوق دنیاست؛ از اینرو بحث از مکان بهشت و جهنم صحیح نیست؛ زیرا مکان امری است که با مقایسه حاصل میشود؛ به این معنا که وقتی دو چیز در عرض هم باشند، به جهت عدم امکان تداخل در اجسام برای هر یک مکانی تصور میشود و قابل اشاره و جهت است؛ اما عالم آخرت چون عالمی مستقل و تام است، در خارج دارای جهت نیست.[۱۴۰]
تطبیق با نصوص و مسائل دینی
یکی از اهداف مهم فلسفه اسلامی و یکی از دغدغههای حکیمان مسلمان تطبیق آموزههای اسلامی با نظریههای فلسفی است. بر این اساس فلاسفه برخی از آموزههای دینی را با مبحث افلاک پیوند دادهاند، ازجمله: ۱. تطبیق برخی آیات قرآن کریم چون «کلٌّ فی فَلَک یسْبَحُونَ»[۱۴۱] و «أَوْحى فی کلِّ سَماءٍ أَمْرَها»[۱۴۲] بر اینکه فلک دارای نفس است؛[۱۴۳] نیز آیه «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکنَّسِ»[۱۴۴] که مربوط به پنج ستاره متحیر است؛[۱۴۵] ۲. تطبیق افلاک با جایگاه کتاب محو و اثبات؛[۱۴۶] ۳. چگونگی معراج جسمانی پیامبر؛[۱۴۷] ۴. شناخت فرشتگان؛[۱۴۸] ۵. جایگاه برخی از پیامبران الهی در افلاک.[۱۴۹]
امامخمینی نیز برخی نصوص و مسائل دینی بر اساس نظریه افلاک تبیین کرده است؛ ازجمله:
- کلمه «خُنَّس» در آیه «فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْکنَّسِ»[۱۵۰] به معنای رجوعکنندههایی است که همان کواکب خمسه متحیرهاند و از آن جهت به آنها رواجع گویند که گاهی با سرعت به یک نقطه میروند و گاهی از آن نقطه بهسرعت دور میشوند و پس از دورشدن دو سه روز در جای خود ثابت میمانند و پس از آن با سرعت تمام رجوع میکنند و به نقطه نخست بر میگردند و چند روزی توقف میکنند[۱۵۱] و کلمه کُنّس به معنای مستورات است؛ زیرا این کواکب متحیره تحت نور خورشید مستورند.[۱۵۲] امامخمینی افزوده است که این رواجع و مستورات در سماوات سبعاند و در فلک هشتم و فلک نهم نیستند؛[۱۵۳] ایشان همچنین فلک اطلس را همان عرش و فلک هشتم را همان کرسی در لسان شرع میداند.[۱۵۴]
- نفس کلی فلک همان لوح محفوظ است که یکی از مراتب علم حقتعالی است؛ زیرا صورتهای کلی که به آن قائماند، بدون تغییر و تبدّلاند[۱۵۵] به نقل امامخمینی نفوس همه افلاک و انکشاف اشیا در آن و نقوش موجودات عالم که از طرف عقول افاضه میشوند، به منزله لوحیاند که جایگاهشان نسبت به عقول، در قبول صور کلیه به منزله لوح حسی نسبت به قلم حسی در قبول نقوش حسی است؛ [۱۵۶] اما صورتهای جزئی که به نفس منطبعه فلک قائماند، لوح قدر و قدر علمیاند.[۱۵۷]
- از آنجاکه برخی اندیشمندان معراج پیامبر اکرم(ص) را جسمانی میدانند و از طرف دیگر، ماده افلاک را قابل خرق و التیام نمیدانند، این محذور مطرح است که چگونه پیامبر اکرم(ص) در شب معراج به آسمانها رفت و چگونه از میان افلاک عبور کرد. برخی از فیلسوفان برای رفع این مشکل دلایل مختلفی آوردهاند، ازجمله لطیفبودن جسم پیامبر(ص) نسبت به اجسام فلکی[۱۵۸] برخی بر این باورند که برهان امتناع بر خرق و التیام منحصر در فلک اعظم (مجدد الجهات) است و در مورد دیگر افلاک صادق نیست؛[۱۵۹] بنابر نظر امامخمینی، قضیه معراج جسمانی پیامبر اکرم(ص) را بدون اثبات تجرد نفس بهآسانی نمیتوان اثبات کرد. منظور از معراج این نیست که پیامبر اسلام(ص) در عوالم مادی و جسمانیت سیر کرده و آنها را دیده است؛ زیرا عالم جسم و کرات جسمانی امر مهمی نیستند که پیامبر(ص) برای دیدن آنها به معراج رود، بلکه معراج پیامبر اکرم(ص) رفتن به عالم مجردات و عقول قدسی است[۱۶۰] و از آنجاکه جسم و بدن حضرت مجذوب روح شریف ایشان بود، معراج جسمانی روی داد.[۱۶۱]
- در قرآن کریم در موارد فراوانی بهصراحت از آسمانهای هفتگانه سخن به میان آمده است.[۱۶۲] در کتابهای آسمانی نیز فراوان از آسمان سخن گفته شده است [۱۶۳] اندیشمندان اسلامی در پی توجیه و انطباق افلاک با آسمانهای هفتگانه در آیات الهی چند راه حل بیان کردهاند. برخی بر این باورند که عرش در قرآن کریم،[۱۶۴] همان فلک نهم است و افلاک هشتگانه همان فرشتگاناند که عرش را حمل میکنند. آنان سعی کردهاند به این وسیله میان کلام الهی و هیئت بطلمیوسی جمع کنند.[۱۶۵] برخی نیز آسمانهای هفتگانه را همان هفت فلک دانستهاند و آن را با هیئت بطلمیوس تطبیق کردهاند.[۱۶۶] اهل معرفت در تفسیر هفت آسمان، راهی غیر راه علم هیئت قدیم در پیش گرفتهاند و هفت آسمان را به عوالمی روحی تفسیر کردهاند[۱۶۷] و بر این باورند که رصد و حس در فهم امور آسمانها ناقص است.[۱۶۸] امامخمینی درباره هفت آسمان، با استناد به آیه «إِنَّا زَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِب» [۱۶۹] و بر اساس حرکت جوهری بر این باور است که همه سیارات و ستارگان در آسمان اولاند و قرآن بر خلاف هیئت بطلمیوسی تمام ستارهها و کواکب را در آسمان دنیا میداند؛ از اینرو سبع سماوات غیر از افلاکی است که بطلمیوس بیان کرده است؛[۱۷۰] ایشان قائل است که بر ثبوت افلاک هیئت بطلمیوسی برهان وجود ندارد و نباید آن را به حساب شریعت اسلامی گذاشت و به قرآن نسبت داد و خود قرآن بهصراحت این نظر را رد میکند؛ [۱۷۱] زیرا سماء دنیا آخرین طبقه سماوات سبع است و هرچه در علوم جدید از کواکب و ستارهها کشف کردهاند، همه در آسمان اول است، بلکه همه کواکب پایینتر از آسمان اولاند و آسمان اول پس از این کواکب آغاز میشود؛[۱۷۲] ایشان با طرح مسئله هفت آسمان قرآن کریم، یادآور شده با توجه به کشفیات جدید علوم کیهانشناسی در صحنه کهکشانها، فهم این گزاره قرآن از توان بشری خارج است.[۱۷۳]
- بنابر نظر امامخمینی اربابان عقول در تفسیر آیه «خلق آسمانها و زمین در شش روز» متحیرند و هر کس بر حسب مسلک خود تفسیری ارائه کرده است. برخی علمای ظاهر، مقصود از خلق در شش روز را همان شش روز زمانی میداند. برخی فیلسوفان[۱۷۴] آن را به روزهای ربوبی تطبیق کردهاند که هزار سال است؛ یعنی از زمان نزول آدم تا زمان پیامبر اسلام(ص) شش هزار سال است؛ اما در نگاه عرفا مراتب نزول وجود در قوس نزول عالم تا پایینترین نزول که مرتبه حجاب وجودی است، لیلةالقدر است و ابتدای روز قیامت از نخستین مرتبه رجوع مُلک به ملکوت در قوس صعود عالم و تعینات حجب آغاز میشود و تا ظهور قیامت کبری، این شش روز در عالم کبیر، مراتب ششگانه صعودی است؛[۱۷۵] البته ایشان احتمال دیگری نیز داده است که منافاتی با این بیان عرفانی ندارد و آن به حسب هیئت جدید است که باطلکننده هیئت بطلمیوسی است و آن این است که غیر از منظومه شمسی منظومههای شمسی زیاد دیگری وجود دارد که عدد آنها را کسی نمیداند و تفصیل آنها در هیئت جدید آمده است؛ پس ممکن است مراد از سماوات و ارض همین شمس و مدارات و کواکب خود آنها باشد و تحدید آن به شش روز با توجه به منظومه شمسی دیگری باشد و این احتمال نزدیکتر به ظاهر است؛[۱۷۶] ایشان خاطرنشان کرده است که قرآن نخستین کتابی است که حرکت زمین را بیان کرده و بهصراحت گفته کوهها حرکتی به مانند حرکت ابرها دارند [۱۷۷] و این برخلاف هیئت بطلمیوسی رایج آن زمان بوده است؛[۱۷۸] ولی به علت غلبه هیئت بطلمیوسی برخی از آن تعبیر به حرکت جوهری کردهاند و حال آنکه حرکت جوهری، حرکتش مثل حرکت ابرها نیست و هیچ ربطی به حرکت دورانی زمین ندارد.[۱۷۹]
پانویس
- ↑ دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۱۰/۱۵۱۸۰.
- ↑ خواجهنصیر، زبدة الهیئه، ۴؛ جرجانی، کتاب التعریفات، ۷۲ ـ ۷۳.
- ↑ تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۲۸۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۴۴.
- ↑ ← زمانی، هیئت و نجوم، ۱/۳۱.
- ↑ زمانی، هیئت و نجوم، ۱/۳۱ ـ ۳۲.
- ↑ فلکی، الدرر التوفیقیة فی تقریب علم الفلک و الجیودیزیه، ۳ ـ ۴؛ ایمانپور، نقش نظریه افلاک در آراء فلسفی فیلسوفان اسلامی، ۸۹ ـ ۹۰.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۹۸ و ۱۰۵۲ ـ ۱۰۵۳؛ ← فناری، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، ۴۸۴؛ ایمانپور، نقش نظریه افلاک در آراء فلسفی فیلسوفان اسلامی، ۹۳ ـ ۹۴؛ ← ادامه مقاله.
- ↑ ابنطاووس، الاقبال، ۳/۲۰۵؛ همو، فرج المهموم، ۲۲؛ مجلسی، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار(ع)، ۵/۲۷۵؛ زمانی، هیئت و نجوم، ۱/۲۲.
- ↑ زمانی، هیئت و نجوم، ۱/۲۳.
- ↑ زمانی، هیئت و نجوم، ۱/۲۳.
- ↑ زمانی، هیئت و نجوم، ۱/۲۴.
- ↑ زمانی، هیئت و نجوم، ۱/۲۴ ـ ۲۵.
- ↑ نصر، سنت عقلانی اسلامی در ایران، ۱۵۳.
- ↑ نصر، سنت عقلانی اسلامی در ایران، ۱۷۹ ـ ۱۸۰.
- ↑ نصر، سنت عقلانی اسلامی در ایران، ۲۲۷.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۱۷۲ ـ ۱۷۷ و ۱۸۳ ـ ۱۸۶.
- ↑ ابنعربی، عقلة المستوفز، ۵۹.
- ↑ ملاصدرا، رسالة فی الحدوث، ۲۳۴ ـ ۲۵۰؛ ← موسویان، مقدمه کتاب رسالة فی الحدوث، ۵۳؛ دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ۲/۶۵
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۲/۲۶۱ ـ ۲۶۳
- ↑ سبزواری، تعلیقات، ۲/۲۶۱ ـ ۲۶۳.
- ↑ طباطبایی، نهایة الحکمه، ۳۲۶؛ ایمانپور، نقش نظریه افلاک در آراء فلسفی فیلسوفان اسلامی، ۸۳ ـ ۸۴
- ↑ ← ادامه مقاله.
- ↑ ← ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۷/۲۶۸ ـ ۲۶۹.
- ↑ ملاصدرا، شرح الهدایة الاثیریه، ۴۱۴ ـ ۴۱۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۳ ـ ۵۶۷
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۰۱ ـ ۴۰۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۰۷
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۸۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، پاورقی، ۱/۱۴، حائری، گفتگو، فلسفه پیجویی حقیقت و هستی، ۱۰۴
- ↑ ← ادامه مقاله.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۳/۶۵، ۹۶ و ۱۰۳
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۳/۱۲۱؛ غفاری، فرهنگ اصطلاحات شیخ اشراق، ۵۹؛ ← مقاله جسم.
- ↑ لاهیجی، گوهر مراد، ۸۱.
- ↑ حسنزاده آملی، تعلیقه بر شرح منظومه، ۴/۳۵۷؛ حسنزاده آملی، دروس هیئت، ۱/۳۱۱.
- ↑ زمانی، اخترشناسان، ۴/۱۹۰.
- ↑ نراقی، تحقیق و تعلیق حسن حسنزاده آملی، ۲۳ ـ ۲۶؛ حسنزاده آملی، دروس هیئت، ۱/۳۰۷.
- ↑ ذهنی تهرانی، تحفة الاحباب شرح فارسی بر تشریح الافلاک، ۶.
- ↑ صادقی تهرانی، ستارگان از دیدگاه قرآن، ۱۷۱.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۲۱۲ ـ ۲۱۳
- ↑ بیرونی، تحقیق ماللهند، ۱۶۳ ـ ۱۶۴؛ بیرونی، التفهیم، ۵۷.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۱۶۵ ـ ۱۶۷.
- ↑ حسنزاده آملی، تعلیقه بر کشف المراد، ۵۴۰ ـ ۵۴۶.
- ↑ حسینی اردکانی، مرآت الأکوان، ۳۱۷.
- ↑ تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۲/۱۲۸۹؛ الهی قمشهای، حکمت الهی (عام و خاص)، ۱/۱۹۲؛ احمدنگری، دستور العلماء، ۳/۴۴ ـ ۴۵؛ ← مقاله عرش.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۴۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۱۰۳ ـ ۱۰۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۱۰۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۱۰۷ ـ ۱۰۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۱۰۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۴۴ ـ ۵۴۵.
- ↑ ابنرشد، تفسیر ما بعد الطبیعه، ۳/۱۶۶۹ ـ ۱۶۷۷.
- ↑ بیرونی، تحقیق ماللهند، ۳۵۷؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۲۱۱ ـ ۲۱۵.
- ↑ ← فناری، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، ۴۵۳.
- ↑ ابنعربی، فصوص الحکم، ۷۵.
- ↑ ابنعربی، عقلة المستوفز، ۵۹.
- ↑ فرغانی، مشارق الدراری، ۱۵۰ ـ ۱۵۳؛ فرغانی، منتهی المدارک، ۱/۸۲ ـ ۸۵.
- ↑ فرغانی، منتهی المدارک، ۱/۸۲ و ۸۶؛ فناری، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، ۴۵۳؛ ← مقاله عرش.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۷.
- ↑ ← امامخمینی، تقریرات ۲/۵۵۱.
- ↑ ← امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۵۱ ـ ۵۵۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۶۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۶۱.
- ↑ حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ۱۵۶ ـ ۱۵۹؛ حسینی اردکانی، مرآت الأکوان، ۳۳۰ ـ ۳۳۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۴۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۴۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۱۰۸ و ۲/۴۰۱.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۲۷۱ و ۴۰۱.
- ↑ امام خمینی، تعلیقات فصوص، ۹۹ ـ ۱۰۰.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۴۰۱.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۴۰۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۴۰۲ ـ ۴۰۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۴۰۲ ـ ۵۴۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۴۰۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۴۶ ـ ۵۴۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۶.
- ↑ بیرونی، التفهیم، ۱۱۶ ـ ۱۱۸؛ ذهنی تهرانی، تحفة الاحباب شرح فارسی بر تشریح الافلاک، ۴۷ ـ ۴۸؛ حسنزاده آملی، دروس هیئت، ۱/۳۲۳ ـ ۳۲۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۶ ـ ۵۵۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۷.
- ↑ ذهنی تهرانی، تحفة الاحباب شرح فارسی بر تشریح الافلاک، ۵۰؛ حسنزاده آملی، دروس هیئت، ۱/۳۳۲ ـ ۳۳۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۷ ـ ۵۵۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۸؛ ذهنی تهرانی، تحفة الاحباب شرح فارسی بر تشریح الافلاک، ۵۳؛ حسنزاده آملی، دروس هیئت، ۱/۳۳۶ ـ ۳۳۷.
- ↑ ذهنی تهرانی، تحفة الاحباب شرح فارسی بر تشریح الافلاک، ۵۲؛ حسنزاده آملی، دروس هیئت، ۱/۳۳۸ ـ ۳۴۰.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۸.
- ↑ ← ادامه مقاله.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۱۵۹ ـ ۱۶۵؛ ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ۳۸۲.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۱۵۹ ـ ۱۶۵؛ دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ۲/۶۴.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۱۷۵؛ شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، ۴۲۵ ـ ۴۲۶ و ۴۴۳؛ دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ۲/۶۴.
- ↑ ملاصدرا، رسالة فی الحدوث، ۵۳ و ۲۴۳ ـ ۲۴۹؛ دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ۲/۶۵.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۳۸۱ ـ ۳۹۳؛ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۱/۴۳۹؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۲/۴۱۴ ـ ۴۱۷؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۱۷۴ ـ ۱۷۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۸۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۵۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۶۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۸۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۰۸ ـ ۱۱۱.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۱۶۸، ۲۱۲ و ۲۲۰؛ جرجانی، شرح المواقف، ۷/۸۷ ـ ۱۰۸؛ لاهیجی، شوارق الالهام، ۳/۲۸۰ ـ ۳۰۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۵.
- ↑ قصص، ۸۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۶۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۲۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۶۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۸۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۲۶۷ و ۲/۵۶۲؛ ← مقاله زمان.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۶۲.
- ↑ ابنسینا، المبدأ و المعاد، ۸۳؛ ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ۲۳۸؛ ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ۵۶۷.
- ↑ ملاصدرا، المشاعر، ۷۰؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۶۶ ـ ۶۷.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۲۶۶ و ۲/۳۹۱ ـ ۳۹۲.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۱۶۵؛ حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ۱۸۰ ـ ۱۸۱؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۶۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۰۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۵۴
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۸۱؛ ← مقاله عقل(۲).
- ↑ ← بهبهانی، عیار دانش، ۳۱۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۱۳؛ ← مقالههای عوالم هستی؛ وحدت و کثرت.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۲۰۷ ـ ۲۰۹؛ ← ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۶۸.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، الالهیات، ۳۷۲ ـ ۳۸۱؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات، ۳/۲۰۷ ـ ۲۰۹؛ سبزواری، شرح المنظومه، ۳/۶۷۸؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۶۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۸۳.
- ↑ امامخمینی، آداب الصلاة، ۱۳۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۸۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۸۵ ـ ۳۸۶.
- ↑ ← مقالههای ربط حادث به قدیم؛ حرکت جوهری.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۲/۱۳۸ و ۳/۹۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۹۱.
- ↑ ابنسینا، المبدأ و المعاد، ۱۱۴ ـ ۱۱۵؛ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۱/۸۹؛ ← سبزواری، اسرار الحکم، ۴۱۶؛ سبزواری، شرح المنظومه، ۵/۳۱۳ ـ ۳۱۷؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۷۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۲۴۲ ـ ۲۴۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۱۳۳؛ ← مقالههای تناسخ؛ معاد.
- ↑ ← لاهیجی، گوهر مراد، ۶۶۱ ـ ۶۶۲.
- ↑ لاهیجی، گوهر مراد، ۶۶۲؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۷۲.
- ↑ ← ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ۳۰۴ ـ ۳۰۵؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۷۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۵۹۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۵۹۵ ـ ۵۹۷؛ ← مقاله بهشت و جهنم.
- ↑ انبیاء، ۳۳؛ ← زمانی، اخترشناسان، ۱۹۰؛ حسینی اردکانی، مرآت الأکوان، ۳۲۱ ـ ۳۲۲.
- ↑ فصلت، ۱۲.
- ↑ فخر رازی، المباحث المشرقیه، ۲/۱۰۲.
- ↑ تکویر، ۱۵ ـ ۱۶
- ↑ فخر رازی، یواقیت العلوم، ۲۳۳؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۷۲ ـ ۷۳.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ۳/۱۷۷؛ سبزواری، شرح المنظومه، ۵/۲۰۹؛ سبزواری، اسرار الحکم، ۲۵۵.
- ↑ رفیعی قزوینی، غوصی در بحر معرفت، ۶۸ ـ ۶۹.
- ↑ میرداماد، القبسات، ۴۰۱؛ لاهیجی، گوهر مراد، ۳۳۸.
- ↑ اخوانالصفاء، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، ۳/۷۸ و ۱۴۱؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۷۴ ـ ۷۵.
- ↑ تکویر، ۱۵ ـ ۱۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۷.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۸ ـ ۵۴۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۷؛← مقاله عرش.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۸۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۸۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۸۴ ـ ۲۸۵.
- ↑ رفیعی قزوینی، غوصی در بحر معرفت، ۶۸ ـ ۶۹.
- ↑ رفیعی قزوینی، غوصی در بحر معرفت، ۶۸ ـ ۶۹؛ انواری و دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، ۷۴ ـ ۷۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۵۱ ـ ۵۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۵۱.
- ↑ بقره، ۲۹؛ اسراء، ۴۴؛ مؤمنون، ۸۶؛ فصلت، ۱۲؛ نوح، ۱۵.
- ↑ بطرس، قاموس الکتاب المقدس، ۴۸۵ ـ ۴۸۶.
- ↑ حاقه، ۱۷.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۲۱۷ ـ ۲۱۹؛ ← ذهبی، التفسیر و المفسرون، ۲/۴۲۶؛ ← مقاله عرش.
- ↑ فخر رازی، مفاتیح الغیب، ۲/۳۸۱.
- ↑ ابنعربی، تفسیر، ۱/۲۵.
- ↑ ملاصدرا، تفسیر القرآن، ۲/۲۸۹ ـ ۲۹۳.
- ↑ صافات، ۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۰/۲۹۹ ـ ۳۰۰.
- ↑ صافات، ۶
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۲۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات؛ امامخمینی، صحیفه، ۲۰/۲۹۹ ـ ۳۰۰.
- ↑ ملاصدرا، شرح اصول الکافی، ۳/۱۲۰ ـ ۱۲۲؛ ملاصدرا، تفسیر القرآن، ۶/۱۶۰ ـ ۱۶۴.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۶۵۸.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۶۵۸ ـ ۶۵۹.
- ↑ نمل، ۸۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۰/۲۹۸ ـ ۲۹۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۰/۲۹۸ ـ ۲۹۹.
منابع
- قرآن کریم.
- ابنرشد، محمدبناحمد، تفسیر ما بعد الطبیعه، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۷۷ش.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، رسائل ابنسینا، قم، بیدار، ۱۴۰۰ق.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، الشفاء، الالهیات، تصحیح سعید زاید، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ق.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، المبدأ و المعاد، به اهتمام عبدالله نورانی، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۳ش.
- ابنطاووس، سیدعلیبنموسی، الاقبال بالاعمال الحسنة فیما یعمل مرة فی السنه، تحقیق جواد قیومی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.
- ابنطاووس، سیدعلیبنموسی، فرج المهموم فی تاریخ علم النجوم، قم، دارالذخائر، چاپ اول، ۱۳۶۸ق.
- ابنعربی، محیالدین، تفسیر ابنعربی، تحقیق سمیر مصطفی رباب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
- ابنعربی، محیالدین، عقلة المستوفز، لیدن، بریل، چاپ اول، ۱۳۲۶ق.
- ابنعربی، محیالدین، فصوص الحکم، تحقیق ابوالعلاء عفیفی، تهران، نشر الزهرا(س)، چاپ دوم، ۱۳۷۰ش.
- احمدنگری، عبدالنبیبنعبدالرسول، دستور العلماء، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ۱۳۹۵ق.
- اخوانالصفاء، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، بیروت، دارالاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
- ارسطو، فی النفس، تحقیق عبدالرحمن بدوی، بیروت، دارالقلم، بیتا.
- الهی قمشهای، محیالدینمهدی، حکمت الهی (عام و خاص)، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۳ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، آداب الصلاة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپ شانزدهم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، قم، پاسدار اسلام، چاپ دوم، ۱۴۱۰ق.
- امامخمینی، سیدروحالله، تقریرات فلسفه امامخمینی، تقریر سیدعبدالغنی اردبیلی، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ دوم، ۱۳۸۵ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ چهارم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم ...، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش.
- انواری، سعید و اصغر دادبه، نظریه افلاک و تأثیر آن بر فلاسفه اسلامی، مجله حکمت سینوی، شماره ۳۸، ۱۳۸۶ش.
- ایمانپور، منصور، نقش نظریه افلاک در آراء فلسفی فیلسوفان اسلامی، مجله تاریخ فلسفه، شماره ۵، ۱۳۹۰َش.
- بطرس، عبدالملک، قاموس الکتاب المقدس، بیروت، المشعل، چاپ ششم، ۱۹۸۱م.
- بهبهانی، علینقیبناحمد، عیار دانش، تصحیح و مقدمه سیدعلی موسوی، تهران، میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۷۷ش.
- بیرونی، ابوریحان، تحقیق ما للهند، بیروت، عالم الکتب، چاپ دوّم، ۱۴۰۳ق.
- بیرونی، ابوریحان، التفهیم لاوائل صناعة التنجیم، به کوشش جلالالدین همایی، تهران، بابک، چاپ اول، ۱۳۶۲ش.
- تهانوی، محمد علی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تحقیق علی دحروج، لبنان، ناشرون، چاپ اول، ۱۹۹۶م.
- جرجانی، سیدشریف، شرح المواقف، تصحیح بدرالدین نعسانی، قم، شریف رضی، چاپ اول، ۱۳۲۵ق.
- جرجانی، سیدشریف، کتاب التعریفات، تهران، ناصرخسرو، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ش.
- حائری یزدی، مهدی، گفتگو، فلسفه پیجویی حقیقت و هستی، مجله نامه فرهنگ، شماره ۱۷، ۱۳۷۴ش.
- حسنزاده آملی، حسن، تعلیقه بر شرح منظومه، تألیف ملاهادی سبزواری، تهران، ناب، چاپ اول، ۱۳۶۹ ـ ۱۳۷۹ش.
- حسنزاده آملی، حسن، تعلیقه بر کشف المراد، تألیف علامه حلی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ چهارم، ۱۴۱۳ق.
- حسنزاده آملی، حسن، دروس هیئت و دیگر رشتههای ریاضی، قم، بوستان کتاب، چاپ چهارم، ۱۳۷۸ش.
- حسینی اردکانی، احمدبنمحمد، مرآت الأکوان، تصحیح عبدالله نورانی، تهران، میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- حلی، علامه، حسنبنیوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق و تعلیق حسن حسنزاده آملی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ چهارم، ۱۴۱۳ق.
- خواجهنصیر طوسی، محمدبنمحمد، زبدة الهیئه، تهران، مهدى الحسینىبنمحمدعلى تاجر کتابفروش شیرازى، چاپ اول، ۱۳۲۱ق.
- خواجهنصیر طوسی، محمدبنمحمد، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، بلاغت، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ش.
- دینانی ابراهیمی، غلامحسین، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۹ش.
- ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا.
- ذهنی تهرانی، سیدمحمدجواد، تحفة الاحباب شرح فارسی بر تشریح الافلاک، قم، حاذق، چاپ اول، ۱۳۷۱ش.
- رفیعی قزوینی، ابوالحسن، غوصی در بحر معرفت، تهران، اسلام، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.
- زمانی قمشهای، علی، اخترشناسان و نوآوران مسلمان، قم، مؤسسه امامصادق(ع)، چاپ اول، ۱۳۸۷ش.
- زمانی قمشهای، علی، هیئت و نجوم اسلامی، قم، سماء، چاپ اول، ۱۳۸۱ش.
- سبزواری، ملاهادی، اسرار الحکم، تصحیح کریم فیضی، قم، مطبوعات دینی، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
- سبزواری، ملاهادی، تعلیقات چاپشده در الحکمة المتعالیه فی الاسفار العقلیة الاربعه، تألیف ملاصدرا، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۹۸۱م.
- سبزواری، ملاهادی، شرح المنظومه، تصحیح و تعلیق حسن حسنزاده آملی، تهران، ناب، چاپ اول، ۱۳۶۹ ـ ۱۳۷۹ش.
- شهرزوری، شمسالدین، شرح حکمة الاشراق، تحقیق حسین ضیائی تربتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۲ش.
- شیخ اشراق، سهروردی، شهابالدین، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هانری کربن و دیگران، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۷۵ش.
- صادقی تهرانی، محمد، ستارگان از دیدگاه قرآن، تهران، امید فردا، چاپ دوم، ۱۳۸۵ش.
- طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایة الحکمه، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوازدهم، ۱۴۱۶ق.
- غفاری، سیدمحمدخالد، فرهنگ اصطلاحات شیخ اشراق، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- فارابی، ابونصر، آراء اهل المدینة الفاضلة و مضاداتها، تحقیق علی بوملحم، بیروت، الهلال، چاپ اول، ۱۹۹۵م.
- فخر رازی، محمدبنعمر، المباحث المشرقیة فی علم الالهیات و الطبیعیات، قم، بیدار، چاپ دوم، ۱۴۱۱ق.
- فخر رازی، محمدبنعمر، مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۴۲۰ق.
- فخر رازی، محمدبنعمر، یواقیت العلوم و دراری النجوم، تصحیح محمدتقی دانشپژوه، تهران، اطلاعات، چاپ اول، ۱۳۶۴ش.
- فرغانی، سعیدالدین، مشارق الدراری، شرح تائیه ابنفارض، تحقیق سیدجلالالدین آشتیانی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.
- فرغانی، سعیدالدین، منتهی المدارک فی شرح تائیه ابنفارض، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۸ق.
- فلکی، اسماعیلبنمصطفی، الدرر التوفیقیة فی تقریب علم الفلک و الجیودیزیه، مصر، چاپ اول، ۱۳۰۲ق.
- فناری، محمدبنحمزه، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، تصحیح محمد خواجوی، تهران، مولی، چاپ اول، ۱۳۷۴ش.
- قیصری، داوودبنمحمود، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام، تحقیق اکبر اسدعلیزاده قم، مؤسسه امامصادق(ع)، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.
- لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، تحقیق زینالعابدین قربانی، تهران، سایه، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار(ع)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، قم، بیدار، چاپ دوم، ۱۳۶۶ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۹۸۱م.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، رسالة فی الحدوث، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول، ۱۳۷۸ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، شرح اصول الکافی، تحقیق محمد خواجوی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، شرح الهدایة الاثیریه، تصحیح محمدمصطفی فولادکار، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیه، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، مشهد، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، ۱۳۶۰ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، المبدأ و المعاد، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۵۴ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، المشاعر، به اهتمام هانری کربن، تهران، طهوری، چاپ دوم، ۱۳۶۳ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، مفاتیح الغیب، تصحیح محمد خواجوی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۳ش.
- موسویان، سیدحسین، مقدمه کتاب رسالة فی الحدوث، تألیف ملاصدرا، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول، ۱۳۷۸ش.
- میرداماد، محمدباقر، القبسات، به اهتمام مهدی محقق و دیگران، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- نراقی، ملااحمد، خزائن، تحقیق و تعلیق حسن حسنزاده آملی، قم، قیام، چاپ اول، ۱۳۷۸ش.
- نصر، سیدحسین، سنت عقلانی اسلامی در ایران، ترجمه و تحقیق سعید دهقانی، تهران، قصیده سرا، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
باقر صاحبی