فرهنگ
فرهنگ، جایگاه و اهمیت فرهنگ و تأثیر آن بر جامعه.
معنی
فرهنگ به معانی تعلیم و تربیت، علم و دانش و ادب آمده است.[۱] اصطلاح فرهنگ دارای تعریفهای پرشماری است و اجماع و اتفاقی بر سر آن نیست. فرهنگ در یک تعریف، کلیت و مجموعهای درهمتافته شامل دانش، دین، هنر، قانون، اخلاقیات و هر گونه توانایی و عادتی است که آدمی مانند عضوی از جامعه به دست میآورد.[۲] در تعریفی دیگر مجموعه رفتارهای اکتسابی و ویژگی اعتقادی اعضای یک جامعه فرهنگ نامیده شده است[۳]؛ به بیان دیگر فرهنگ پدیده پیچیدهای از آداب و رسوم، اندیشه، هنر و شیوه زندگی است که طی تجربه تاریخی اقوام شکل میگیرد و قابل انتقال به نسلهای بعدی است.[۴] بهطور کلی فرهنگ را میتوان رفتار ویژه بشر نامید که از زبان، افکار، اعتقادات، سنن، قراردادها، سازمانها، ابزار، روشهای کاری، آثار هنری، مراسم مذهبی، مراسم اجتماعی و غیره تشکیل میشود.[۵]
هرچند میان تمدن و فرهنگ، تمایز معنایی وجود دارد، اما رابطه میان آنها ارتباطی متقابل و متعامل است. در این زمینه دو رویکرد وجود دارد: رویکرد نخست تمدن را همان فرهنگ میداند[۶] و رویکرد دوم، فرهنگ را نقطه مقابل تمدن قرار میدهد. در این نگاه، فرهنگ همه عقاید و آفرینشهای انسانی مربوط به اسطوره، دین، هنر و ادبیات را دربر میگیرد؛ در حالیکه تمدن به حوزه خلاقیت انسانی مرتبط با فناوری و علم اشاره میکند.[۷]
ویژگیها و اقسام فرهنگ
بسیاری از صاحبنظران علوم اجتماعی، فرهنگ را وجه تمایز زندگی اجتماعی انسان و حیوان و آن را مبنای اصلی جامعه انسانی دانستهاند[۸] و برای آن ویژگیهایی چون اکتسابی، انتسابی، منحصر به فرد و کندی در تغییر را در نظر گرفتهاند. اکتسابی به این معناست که فرهنگ، ذاتی و مادرزادی نیست و افراد آن را در جامعه و در کنار زندگی با دیگران کسب میکنند.[۹] انتسابیبودنِ فرهنگ آن است که انسان از آغاز تولد از طریق جامعه و خانواده، هنجارها و ارزشهای اجتماعی را میآموزد.[۱۰] منحصر به فرد بودن نیز به این معناست که هر فرهنگ دارای طرح و بافت مخصوص به خود است. این ویژگی سبب تمایز فرهنگها از یکدیگر میشود[۱۱] و فرهنگ هر جامعه متأثر از شرایط خاص تاریخی، اجتماعی و اقتصادی خود شکل میگیرد[۱۲]؛ چنانکه تغییرات فرهنگی معمولاً فرایندی کند و درونیاند و در درازمدت صورت میگیرند.[۱۳]
دربارهٔ تقسیمبندی و انواع فرهنگ، نظریههای مختلفی وجود دارد. برخی از صاحبنظران فرهنگ را به دو لایه آرمانی و واقعی تقسیم میکنند: لایه اول کنشهایی است که صاحبان فرهنگ ادعا میکنند و خود را پایبند و مجری آن میشمارند و لایه دوم کنشهایی است که در واقع زندگی روزمره صورت میگیرد. گاه این دو لایه در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند.[۱۴] در تقسیمبندی دیگری فرهنگ به دو بخش مادی و معنوی تقسیم میشود: فرهنگ مادی قابل لمس، اندازهگیری و مقایسه است. اشیا مادی، ابزار کار، موسیقی و شیوه مادی زندگی در این گروه قرار دارند. فرهنگ معنوی نیز شامل موضوعاتی است که جنبه کیفی و غیرقابل اندازهگیری همچون آثار ادبی، هنری، فکری، آداب و رسوم و اخلاقیات دارد.[۱۵]
امامخمینی نگاهی زیربنایی به فرهنگ داشت و قدرت تعیینکنندگی آن را بسیار بالا میدانست و معتقد بود همه تحولات چه در مسیر مثبت و متعالی و چه در طریق فساد، انحطاط و تباهی، از بستر فرهنگ آغاز میشوند.[۱۶] ایشان تأکید میکرد مبدأ همه خوشبختیها و بدبختیهای یک ملت فرهنگ است.[۱۷] ایشان فرهنگ را سایهای از نبوت میدانست،[۱۸] بر الهیبودن فرهنگ تأکید میکرد[۱۹] و باور داشت با ایجاد فرهنگ اسلامی میتوان از دیگر ارکان جامعه نتیجه اسلامی گرفت.[۲۰]
در اندیشه امامخمینی عنصر هویتبخش و متمایزکننده ملتها فرهنگ است؛ ضمن آنکه بنیان و شالوده ملت را فرهنگ تشکیل میدهد.[۲۱] بهطور کلی از دید ایشان همه امور بستگی تام به فرهنگ دارند و اصلاح همه حوزههای زندگی بشر به سامان وضعیت فرهنگی وابسته است[۲۲]؛ بدین سبب امامخمینی نخستین برنامه پس از استقرار جمهوری اسلامی را اصلاح نقصهای فرهنگی اعلام کرد[۲۳] و در پایان در بندی از وصیتنامهاش نیز به مقوله فرهنگ پرداخت.[۲۴]
اقسام فرهنگ
در سخنان امامخمینی تعابیر مختلفی از فرهنگ آمده که به نظر میرسد سه نوع فرهنگ اسلامی،[۲۵] غربی[۲۶] و استعماری[۲۷] دارای اولویت و اهمیت بررسی است:
فرهنگ اسلامی
از دیدگاه امامخمینی فرهنگ اسلامی غنیترین و مترقیترینِ فرهنگهاست و میتواند بدون در نظر گرفتن نژاد، ملیت و تفکرات مادی، باعث تعالی و سعادت انسانی گردد.[۲۸] مؤلفههای انسانساز و سعادتبخش فرهنگ اسلامی، میتواند انسانها را در بعد اعتقادی، اخلاقی و عملی هدایت کند و سامان زندگی دنیایی و اخروی انسان را به دست گیرد[۲۹]؛ به این ترتیب کارکرد انسانسازی و تربیتی فرهنگ اسلام، همواره مورد توجه امامخمینی بوده است. ایشان با وصفکردن فرهنگ متعالی اسلام به کارخانه انسانسازی، ساخت جامعه الهی را با گسترش و ترویج فرهنگ اسلامی ملازم میدانست[۳۰]؛ بنابراین ایشان همواره بر جایگزینکردن فرهنگ اسلامی به جای فرهنگ استعماری و غربی تأکید میکرد.[۳۱]
امامخمینی با پیوند میان فرهنگ اسلامی و فرهنگ ایرانی، فرهنگ ایرانی را غنی و پرمحتوا[۳۲] و ایرانیان را صادرکننده فرهنگ به غرب میدانست.[۳۳] به باور ایشان باید تفکر ایرانیان بهویژه جوانان را درباره فرهنگِ خودی تغییر داد و تفکر انسان ایرانی ـ اسلامی را جایگزین آن کرد[۳۴]؛ زیرا در نظر ایشان تنها راه نجات کشور ترویج فرهنگ ایرانی ـ اسلامی در جامعه است.[۳۵] برخی متفکران اسلامی نیز ایران پیش از اسلام را دارای فرهنگ و تمدنی غنی میدانند که خدمات زیادی به تمدن نوپای اسلامی کرد.[۳۶]
فرهنگ غربی و استعماری
در برابر فرهنگ اسلامی، فرهنگ غربی با اصالتدادن به دنیاگرایی و زندگی مادی، به ابعاد فرامادی حیات انسان بیتوجه است.[۳۷] مقصود امامخمینی از فرهنگ غربی همان فرهنگ وارداتی از کشورهای غربی و شرقی بود.[۳۸] به باور ایشان درد اصلی مکاتب مروج این فرهنگ، عدم اعتقاد به معنویت و تفسیر همه امور در دایره هستی مادی و دنیایی انسان است.[۳۹] فرهنگ و تمدن مادی غرب، انسان و نیازهای او را در سطح نیازهای حیوانی تنزل میدهد.[۴۰] در نگاه امامخمینی فرهنگ استعماری همان فرهنگ وارداتی از غرب و شرق است که بهصورت تهاجمی، عامل استحاله و تضعیف فرهنگ اسلامی میشود.[۴۱] فرهنگ استعماری از دید ایشان استمرار سلطه کشورهای دیگر است.[۴۲] با توجه به این نکته که قدرت تخریب فرهنگ استعماری از تسلیحات جنگی و نظامی بیشتر است،[۴۳] بیگانگان و استعمارگران با آگاهی از این موضوع، فرهنگ استعماری را طراحی و به کشورهای تحت سلطه خود تزریق میکنند.[۴۴] فرهنگ استعماری با دو شیوه فرهنگ بومی جوامع را از درون تهی و بیمعنا میسازد و کشورها را به ورطه وابستگی فرهنگی ـ فکری و از خودبیگانگی میکشاند؛ نخست با تحقیر فرهنگ بومی و دوم با ارج نهادن و برتر نشاندادن فرهنگ کشورهای استعمارگر.[۴۵] از نگاه امامخمینی فرهنگ استعماری ریشهای در باورهای ملی و بومی ندارد و بدین لحاظ نیازمند عواملی در داخل برای تحمیل و اجرای آن است.[۴۶] این فرهنگ تحمیلی همواره نیازمند کارگزارانی است که مأموریت آنان تأمین منافع غرب در کشورهای عقبمانده و جهان سومی است. از نگاه ایشان محمدرضا پهلوی مظهر و نماینده این کارگزاران وابسته بود[۴۷] و وابستگی فکری و فرهنگی، نتیجه و غایت ترویج فرهنگ استعماری در جامعه اسلامی خواهد بود.[۴۸] آنچه توانسته حضور فرهنگ غنی اسلامی را در زندگی مسلمانان کمرنگ کند و آثار و مظاهر آن را تحتالشعاع قرار دهد، وابستگی فرهنگی و هجوم گسترده فرهنگ استعماری است[۴۹] (ببینید: هجوم فرهنگی).
فرهنگ در دوران پهلوی
فرهنگ و تمدن چندین هزارساله ایران، در دورانهای مختلف به دلیل گوناگونی ازجمله برخورد و همجواری با سایر فرهنگها و نیز اِعمال سیاستهای مختلفِ دولتهای وقت، فراز و فرودهای زیادی به خود دیده است. در زمان شکلگیری حکومت پهلوی نیز سیاست ترویج ملیگرایی در قالب باستانگرایی و ارجنهادن به شکوه ایرانِ پیش از اسلام در دستور کار قرار گرفت. این سیاست که ملیگراییِ افراطی «شوینیستی» بوده در پی احیای مجدد آرمانشهر باستانی ایران در دوران سلسله هخامنشیان و ساسانیان، ارج نهادن به باورهای دین زرتشت و الگو قراردادن شیوه حکومتداری سلسلههای ایرانی بود.[۵۰] این تلاش با ستایش برتری قومی، شرافت ذاتی ایرانی و تمجید آریاییگری همراه گردید و با هیجان سطحی ترکیب شد و در مدح فرهنگ باستانی چنان راه مبالغه را پیمود که گاه تمییز واقعیت از افسانه ناممکن مینمود.[۵۱]
دینزدایی از عرصه زندگی فردی و اجتماعی ایرانیان یکی دیگر از مهمترین سیاستهای فرهنگی رضاشاه پهلوی بود که با ترکیب با باستانگرایی تلاش میکرد دستاوردهای اجتماعی و فرهنگی ایرانِ پس از اسلام نادیده و انکار شود و دین و باورهای مذهبی با رویکرد تمسخرآمیز، بزرگترین علت عقبماندگی جامعه ایرانی تصویر شود؛ بنابراین تلاش بسیاری در جهت محو و محدودیت مظاهر اسلامی صرف شد.[۵۲] محمدرضا پهلوی رویکرد فرهنگی پدرش را تداوم بخشید.[۵۳] در نگاه وی ملیگرایی ایرانی که مظهر آن پادشاهی ۲۵۰۰ساله بود، بزرگترین عامل وحدت ملی و سیاسی ایران بهشمار میرفت[۵۴] (ببینید: ملیگرایی). در کنار این باور، وابستگی و شیفتگی پهلوی به غرب و عناصر فرهنگی آن باعث شد در بسیاری از زمینههای آموزشی و فرهنگی از الگوی توسعه فرهنگی در غرب بهویژه آمریکا و انگلستان استفاده کند.[۵۵] همچنین ترویج روابط آزاد زن و مرد، پوشاک غربی، مصرف نوشابههای الکلی، استفاده از موسیقی و هنر غربی ازجمله ارزشهای فرهنگی بود که رژیم پهلوی به تبلیغ آنها میپرداخت.[۵۶]
امامخمینی بارها به سیاستهای فرهنگی پهلوی اول و دوم انتقاد کرد و فرهنگ دوران پهلوی را فرهنگی فاسد، خدمتگزارِ شرق و غرب، افزایشدهنده فساد و فحشا و اعتیاد و از بینبرنده انسانیت شمرد.[۵۷] ایشان چه در دوران مبارزه با رژیم شاهنشاهی و چه پس از آن، با ترویج فرهنگ الحادی و انحرافیِ حاکم به مبارزه و مقابله پرداخت و با نوشتن کتاب کشف اسرار در سال ۱۳۲۳ به نقد روشنفکران ملحد و مروجان فرهنگ غیراسلامی اقدام کرد؛ زیرا به باور امامخمینی این دسته از روشنفکران، علت عقبافتادن ملل مسلمان از ملل متمدن اروپایی را در اعتقاد به دین و شعائر آن میدانستند و دوری از فرهنگ دینی را موجب تعالی و ترقی جوامع اسلامی میپنداشتند[۵۸] (ببینید: روشنفکری و غربزدگی).
به باور امامخمینی حکومت پهلوی و حامیان فکری آن، با حمله به فرهنگ و مناسک اسلامی در پی نابودی ریشه دین و آیینهای مرتبط با آن بودند تا بتوانند با نشر افکار مغرضانه و فاسد خود، مسلمانان را به سوی جاهلیت نخستین سوق دهند[۵۹] (ببینید: شعائر). ایشان تنها راه حفظ فرهنگ و ارزشهای دینی را مبارزه همه اقشار ملت، بهویژه روحانیان که پیشروان معنوی مردماند، با اَعمال ضداسلامی حکومت عنوان کرد.[۶۰] همچنین در تداوم رویکرد پیشین، ترویج فرهنگ باستانگرایی را بزرگترین خیانت و جنایت در حق ملت ایران دانست و معتقد بود اقدام محمدرضا پهلوی در تقویت و تمجید فرهنگ آتشپرستی، برگزاری جشنهای شاهنشاهی و تغییر تاریخ پرارزش و مترقی اسلام به تاریخ دوره پیش از آن (ببینید: تغییر تاریخ هجری)، خیانت به اسلام و اهانت به پیغمبر اکرم(ص) و هدف آن از بینبردن هویت و فرهنگ اسلامی ایرانیان بوده است.[۶۱] ایشان احیای آتشپرستی را نماد واپسگرایی فرهنگی میدانست و باور داشت اقدامات فرهنگی پهلوی ارتجاع و کهنهپرستی است[۶۲]؛ به این معنا که پهلوی از این طریق میخواست فرهنگ ملت ایران را عقب نگه دارد و کهنهپرستی را تجدید کند[۶۳] و این همه به منظور این بود که مردم فرهنگ اسلامی خود را فراموش کنند و به نام «فرهنگ ایران باستان» از اسلام فاصله بگیرند.[۶۴]
غربزدگی و فرنگیمآببودن که خود را در استفاده از واژگان فرنگی و خرید اجناس غربی و تحقیر و تقبیح دستاوردهای بومی و ملی بروز میدهد از نظر امامخمینی مترادف با وابستگی فکری و بیهویتی است که فرد، فرهنگ و داشتههای بومی و ملی خود را هیچ و فرهنگ غرب را همه چیز میانگارد[۶۵] و آن را برتر و والاتر میداند.[۶۶] ایشان این باور را حاصل تمام چارچوبهای پوسیده و بیمحتوایی میدانست که در طول پنجاه سال حکومت پهلوی، مردم را به غربزدگی کشاند؛ بنابراین یکی از اهداف نهضت، نجات مردم ایران از وابستگی فرهنگی به غرب و تکیه بر پایههای فرهنگ اسلام است.[۶۷]
از سوی دیگر، امامخمینی از هیچ تلاشی برای اعتراض و محکومکردن حملههای رژیم پهلوی به مقدسات مذهبی مانند حمله به فرهنگ شیعه و حوزههای علمیه فروگذار نمیکرد.[۶۸] در حقیقت یکی از علل انقلاب اسلامی ایران را میتوان این دانست که رژیم پهلوی اعتقادات، ارزشها و فرهنگ اسلامی را زیر پا گذاشت[۶۹] و فرهنگ را به ویرانهای تبدیل کرد[۷۰] که منشأ این مشکلات وابستگی به فرهنگ غربی بود.[۷۱]
نقش فرهنگ اسلامی بر انقلاب اسلامی
نقش فرهنگ اسلامی در انقلاب اسلامی در دو مقطع تاریخیِ سالهای نهضت در استفاده از عناصر فرهنگی اسلام در جهت ایجاد و گسترش انقلاب و پس از پیروزی انقلاب در کمکگرفتن از آموزهای اسلامی در جهت اصلاح فرهنگی قابل بررسی است:
سالهای نهضت اسلامی
آموزههای فرهنگی اسلام بهویژه شیعه، تأثیر بسیار زیادی بر پیدایی و شکلگیری انقلاب اسلامی ایران داشته است، به گونهای که غلبه فرهنگ شیعی در انگارههای سیاسی، اجتماعی و فردیِ مردم مسلمان و مبارز ایران، مروج ارزشهای انقلابی و آرمانخواهانهای همچون ظلمستیزی و غلبه مستضعفان بر مستکبران و طاغوتیان بوده است. از بارزترین این ارزشها، تأثیر فرهنگ و نمادهای مربوط به قیام امامحسین(ع) و واقعه کربلا بر انقلاب اسلامی ایران است.[۷۲] بازتاب مؤلفههایی مانند «هَیهات مِنَّا الذِّلَة» در اندیشه و عمل امامخمینی و مردم، به صورت فرهنگ ظلمستیزی در انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران خود را نمایان ساخت. به بیان امامخمینی مکتب اسلام در دو کلمه «لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُون: نه ستم میکنید و نه ستم میبینید»[۷۳] خلاصه میشود[۷۴] و انقلاب اسلامی میخواست این دو کلمه را به مرحله اجرا درآورد تا با از میانبرداشتن ظالم، نه ظلمی بماند و نه مظلومی.[۷۵]
در همین راستا امامخمینی با استفاده از مناسبتهای برگرفته از واقعه کربلا به ترویج فرهنگ شهادت، حماسه، فداکاری و شجاعت قیام عاشورا با گزارههایی نظیر غلبه خون بر شمشیر و پیروزی حق بر باطل پرداخت[۷۶] و با تشویق مردم به برگزاری باشکوه مراسم عاشورا[۷۷] (ببینید: عزاداری) و تشبیه رخدادهای ایران و انقلاب ایران به نهضت عاشورا[۷۸] اقدام به ترویج فرهنگ عاشورایی در میان مردم کرد و با بهرهگرفتن از مراسم بزرگداشت شهدا، تظاهراتی مانند چهلم شهدای فیضیه،[۷۹] چهلم شهدای قیام مردم قم،[۸۰] چهلم شهدای تبریز[۸۱] و چهلم شهدای هفدهم شهریور[۸۲] به مقابله با ظلم پرداخت. (ببینید: ظلم).
امامخمینی توانست با استفاده از آموزههای الهی در قرآن کریم مبنی بر اراده الهی بر امامت و وراثت مستضعفان بر زمین و غلبه مستضعفان بر مستکبران[۸۳] و همراهی با آموزههای آرمانی انتظار حکومت مهدی(ع) به عنوان یک فرهنگ و ارزش سیاسی، به طرح و ترویج و احیای این فرهنگ اقدام و آن را وارد مفاهیم سیاسی جامعه کند[۸۴] (ببینید: مهدویت). ایشان همواره در دوران مبارزه تأکید میکرد، مستکبران و دولتمردانِ مستکبر از رأس به زیر سقوط خواهند کرد و مستضعفان در رأس امور قرار خواهند گرفت[۸۵] (ببینید: مستضعفان و استکبار).
یکی از مؤلفههای فرهنگ اسلامی که بر انقلاب اسلامی تأثیر بسزایی داشت، مسجد بود. مسجد به یکی از پایگاهای اصلی ترویج فرهنگ اسلامی و انقلابی و محمل اصلی برای فعالیت فرهنگی علیه رژیم تبدیل شد. مساجد ایران در آن سالها با گردآوری همفکران و آموزش الگوهای ارزشی فرهنگ اسلامی توانستند نقش عمدهای در به چالش کشیدن ارزشهای فرهنگی و انگیزشی نظام اجتماعی پهلوی ایفا کنند.[۸۶] به اعتقاد امامخمینی استبداد و استعمارگران بر این کارکرد سیاسی و فرهنگی مساجد اشراف دارند و همواره میکوشند به آن حمله کنند و بر آن تسلط یابند[۸۷]؛ زیرا به باور ایشان، منبر و مسجد مهمترین محل آگاهیبخشی و آشنایی مردم با فرهنگ اسلامی و انقلابی است.[۸۸] (ببینید: مسجد)
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
در پی پیروزی انقلاب اسلامی، امامخمینی بر فرهنگیبودن انقلاب اسلامی[۸۹] و اصلاح فرهنگ بر اساس مبانی اسلام[۹۰] تأکید میکرد و برای رسیدن به این هدف راهکارهایی را دنبال میکرد. استقلال فرهنگی و فکری از سایر فرهنگها و بازیابی فرهنگ بومی و اسلامی در داخل کشور از مهمترینِ این راهکارها بود. به باور ایشان انقلاب با هدف رسیدن به این استقلال فرهنگی انجام شد.[۹۱] در همین راستا امامخمینی پس از انقلاب اسلامی همواره در توصیههایی به مسئولان بر ساخت فرهنگ مستقل بر مبنای فرهنگ غنی اسلامی تأکید میکرد[۹۲] و بارها به خطر وابستگی فرهنگی و هجوم گسترده فرهنگ بیگانه هشدار میداد[۹۳] (ببینید: هجوم فرهنگی). ایشان غربزدگی را از آسیبهای بزرگ کشور میدانست[۹۴] و مقابله با این آسیب، بر اساس فرهنگ اسلامی یکی از اولویتهای ایشان در حوزه فرهنگ بود[۹۵] (ببینید: غربزدگی). امامخمینی افزون بر عنصر اسلامیبودن فرهنگ، به مسئله هویت ملی ـ به این عنوان که هویت فرهنگی است ـ میپرداخت. ایشان ملیت را در کنار اسلامیت پذیرفت و معتقد بود ملیت باید در چارچوب مفاهیم و تعالیم اسلامی تعریف شود.[۹۶] بر این اساس ایشان خواستار ساختن ایرانی بر پایه تحول فرهنگی و هویت اسلامی و ملی بود[۹۷] (ببینید: هویت و ملیگرایی).
با توجه به اینکه در ایران پس از انقلاب اسلامی هنوز بسیاری از مراکز و ابزار فرهنگی از عناصر فرهنگ گذشته پاکسازی نشده بودند و نمیتوانستند آنچه مورد نظر امامخمینی در حوزه فرهنگ اسلامی است به اجرا درآورند، ایشان در چارچوب «انقلاب فرهنگی» دستور داد تا تحول فرهنگی در تمام عرصهها تحقق یابد[۹۸] (ببینید: شورای عالی انقلاب فرهنگی). توجه ویژه امامخمینی به تحول فرهنگی در مراکز و سازمانهای آموزشی نظیر دانشگاه و مدارس بیشتر بود[۹۹]؛ زیرا به اعتقاد ایشان این نهادها در فرهنگسازی و احیاناً انحطاط و وابستگی فرهنگی جامعه، از جایگاه ویژهای برخوردارند[۱۰۰] (ببینید: آموزش و پرورش و دانشگاه). در این راستا امامخمینی از اصلاح نهادهای دیگری چون صدا و سیما و سینما[۱۰۱] (ببینید: تلویزیون، رادیو، و سینما) همسو با فرهنگ اسلامی و انسانی جانبداری میکرد. در راستای اصلاح نهادهای فرهنگی کشور در دوازدهم اسفند ۱۳۶۵ با تصویب قانون اهداف و وظایف وزارت فرهنگ و ارشاد، نام وزارت ارشاد اسلامی به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تغییر یافت.
یکی دیگر از تأثیرهای فرهنگ اسلامی، پس از انقلاب و بهویژه در سالهای دفاع مقدس، ترویج و گسترش فرهنگ جهاد و شهادت بود که در تداوم فرهنگ ظلمستیزی شیعه قوام یافت. امامخمینی معتقد بود در فرهنگ جبهه که از آموزههای دین اسلام تأثیر میگرفت، افراد بیهیچ طمع و ترسی، از استقلال و آزادی خویش و سایر بندگان خدا دفاع میکنند و خودخواهی و کوتاهبینی در آن راهی ندارد.[۱۰۲] ایشان در تشریح فرهنگ جبهه، آن را فرهنگی دفاعی میدانست و معتقد بود ملت صلحجوی ایران، در چارچوب فرهنگ اسلامی در برابر تجاوز به حقوق و حدود خود به دفاع میپردازند و تجاوزگر را تأدیب میکنند.[۱۰۳] ایشان انتقال فرهنگ دفاع مقدس به آیندگان را لازم میدانست[۱۰۴] (ببینید: جنگ تحمیلی، شهادت، و شهدا).
پیروزی انقلاب ایران به رهبری امامخمینی افزون بر اینکه مرهون تمسک به باورهای فرهنگ اسلامی است، خود به تعبیر بسیاری، نقطه عطفی برای احیای هویت دینی و نفی هر گونه خودباختگی فرهنگی است. در جهان اسلام، امامخمینی به مسلمانان دیگر کشورها این باور را القا کرد که میتوان با تکیه بر فرهنگ اصیل اسلامی و هویت دینی سرنوشت فردی و اجتماعی خود را به سوی تعالی و پیشرفت رقم زد.[۱۰۵] ایشان با این رویکرد کوشید با تأسی از فرهنگ اسلامی، مبارزهای همهجانبه در مقابله با فرهنگ وابسته و استعماری شکل دهد.[۱۰۶]
پانویس
- ↑ دهخدا، لغتنامه، ۱۰/۱۵۱۰۹.
- ↑ آشوری، تعریفها و مفهوم فرهنگ، ۷۵.
- ↑ کوئن، مبانی جامعهشناسی، ۵۸–۶۴.
- ↑ انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ۶/۵۳۴۶.
- ↑ فاکس، آشنایی با مفاهیم فرهنگ و روابط فرهنگی، ۱.
- ↑ گولد، ویلیام کولب، ۲۶۷.
- ↑ اسلامی، فرهنگ، ۱۰۶–۱۰۷.
- ↑ وثوقی و نیکخلق، مبانی جامعهشناسی، ۱۱۶–۱۱۷.
- ↑ ثریا، فرهنگ و شخصیت، ۲۷–۲۸.
- ↑ وثوقی و نیکخلق، مبانی جامعهشناسی، ۱۲۱.
- ↑ ثریا، فرهنگ و شخصیت، ۲۹.
- ↑ وثوقی و نیکخلق، مبانی جامعهشناسی، ۱۱۹–۱۲۲.
- ↑ وثوقی و نیکخلق، مبانی جامعهشناسی، ۱۲۹–۱۲۱؛ یوسفیان، نگاهی به مفهوم فرهنگ، ۲۳.
- ↑ ثریا، فرهنگ و شخصیت، ۳۲.
- ↑ وثوقی و نیکخلق، مبانی جامعهشناسی، ۱۲۶–۱۲۷؛ یوسفیان، نگاهی به مفهوم فرهنگ، ۲۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۳۹۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۰۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۷/۴۲۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۰۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۲/۳۸۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۷/۵۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۳۵۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۷/۵۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۴۱۴–۴۱۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۳۴۶ و ۸/۱۰۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۴۲ و ۱۳/۳۹۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۳۴۵ و ۱۷/۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۲/۳۲۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۹/۳۴۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۳۴۶؛ ۷/۴۲۷؛ ۸/۱۰۸ و ۹/۷۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۳۴۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۵۳ و ۱۸/۲۱۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۳۸۵، ۳۹۲ و ۱۲/۳۲۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۵۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۷/۲.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۳۲۴–۳۲۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸/۱۰۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۶/۴۸۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸/۱۰۸ و ۲۱/۲۲۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۳۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۷/۷۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۹۱؛ ۵/۵۳ و ۱۲/۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۰۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۱۳۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۴۱۴–۴۱۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۳۴۶ و ۴/۱۳۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۶۳، ۹۱ و ۵/۳۷۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۲۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۹/۳۴۲.
- ↑ نظری، ناسیونالیسم و هویت ایرانی، ۱۵۶–۱۵۹.
- ↑ کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ۱۵۰.
- ↑ نظری، ناسیونالیسم و هویت ایرانی، ۱۶۱؛ کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ۲۲۰–۲۲۱.
- ↑ معلم، علل و عوامل فروپاشی رژیم پهلوی، ۱۶۷–۱۶۸.
- ↑ آصف، مبانی ایدئولوژیک حکومت در دوران پهلوی، ۲۲۸–۲۲۹.
- ↑ معلم، علل و عوامل فروپاشی رژیم پهلوی، ۱۷۵.
- ↑ pasha, Cultural Ties Between Iran, 135.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۳۲۴؛ ۴/۱۱۷ و ۱۹/۳۳۷.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۵–۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸، ۴۰، ۱۷۱ و ۱۷۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳۱۳ و ۳۲۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۲۴ و ۴/۱۶۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۲۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۹۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۸/۲۱۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۱/۱۸۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۴۱۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۱۳۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۲۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۴۶۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۶/۲۵۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۳۹۴.
- ↑ پناهی، ارزشهای جهاد و شهادت، ۶۶.
- ↑ بقره، ۲۷۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۴/۸۱–۸۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۱/۲۶۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۶۶؛ ۳/۵۱۱؛ ۵/۷۵، ۱۵۳ و ۶/۴۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۷۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۱۵۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۹۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۳۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۵۳ و ۳۷۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۵۱۱.
- ↑ قصص، ۵؛ انبیاء، ۱۰۵.
- ↑ امینی، امامخمینی و مستضعفان، ۹ و ۱۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۴۳۷، ۵۱۳؛ ۴/۳۵۱ و ۷/۲۹۲.
- ↑ ←میزبانی و دیگران، نقش مساجد و دانشگاهها در پیروزی انقلاب.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۴۶؛ ۲/۱۴۱، ۳۲۴ و ۸/۱۸۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۳۱۳؛ ۲/۳۹۷؛ ۳/۴۳۵ و ۱۲/۵۰۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۹۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۳۲۹ و ۵۵۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۱۳۴، ۵۲۳ و ۵/۱۶، ۱۵۵، ۳۷۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۸/۸۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۵/۲۴۳ و ۲۱/۳۲۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۳/۱۶۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۳۴۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۰/۸۱ و ۱۷/۳۲۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۷/۳۲۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۲/۳۳۲ و ۴۳۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۵/۲۴۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۵/۴۱۵ و ۱۸/۲۱۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۴۲۷ و ۱۰/۲۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۰/۲۰۰–۲۰۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۶/۴۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۰/۲۰۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۳۹۲ و ۷/۱۱۸، ۱۴۰، ۲۹۲؛ عیوضی و هراتی، ۹۲؛ نگارش، ۵۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۲/۵.
منابع
- قرآن کریم.
- آشوری، داریوش، تعریفها و مفهوم فرهنگ، تهران، آگاه، چاپ دوم، ۱۳۸۱ش.
- آصف، محمدحسن، مبانی ایدئولوژیک حکومت در دوران پهلوی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۴ش.
- اسلامی ندوشن، محمدعلی، فرهنگ و شبه فرهنگ، تهران، یزدان، چاپ سوم، ۱۳۷۱ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، کشف اسرار، تهران، محمد، بیتا.
- امینی، ابراهیم، امامخمینی و مستضعفان، مجله حکومت اسلامی، شماره ۱۲، ۱۳۷۸ش.
- انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۲ش.
- پناهی، محمد حسین، ارزشهای جهاد و شهادت در شعارهای انقلاب اسلامی، مجله مطالعات جامعهشناختی، شماره ۲۹، ۱۳۸۵ش.
- ثریا، مهدی، فرهنگ و شخصیت، تهران، قصیده، سرا، چاپ اول، ۱۳۸۴ش.
- دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ش.
- عیوضی، محمدرحیم و محمدجواد هراتی، درآمدی تحلیلی بر انقلاب اسلامی ایران، قم، نشر معارف، چاپ چهاردهم، ۱۳۸۹ش.
- فاکس، ج. ریچارد، آشنایی با مفاهیم فرهنگ و روابط فرهنگی، ترجمه محمدعلی شعاعی، تهران، مرکز مطالعات تحقیقات فرهنگی بینالمللی، چاپ اول، ۱۳۷۲ش.
- کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه فرشته سرلک، تهران، گفتار، چاپ اول، ۱۳۷۱ش.
- کاتوزیان، همایون، اقتصاد سیاسی ایران، از مشروطیت تا پایان سلسه پهلوی، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، مرکز، چاپ دوم، ۱۳۷۲ش.
- کوئن، بروس، مبانی جامعهشناسی، ترجمه و اقتباس غلامعباس توسلی و رضا فاضل، تهران، سمت، چاپ بیست و ششم، ۱۳۹۳ش.
- گولد، جولیوس، ویلیام کولب، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه باقر پرهام، تهران، مازیار، چاپ دوم، ۱۳۸۴ش.
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، تهران، صدرا، چاپ دهم، ۱۳۸۶ش.
- معلم، علیاکبر، علل و عوامل فروپاشی رژیم پهلوی با تأکید بر نقش کارویژه حفظ الگو، قم، مؤسه بوستان کتاب، چاپ اول، ۱۳۸۲ش.
- میزبانی، مهناز و دیگران، نقش مساجد و دانشگاهها در پیروزی انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
- نظری، علیاشرف، ناسیونالیسم و هویت ایرانی، مطالعه موردی دوره پهلوی اول، مجله پژوهش حقوق و سیاست، شماره ۲۲، ۱۳۸۶ش.
- نگارش، حمید، هویت دینی و انقطاع فرهنگی، تهران، نمایندگی ولی فقیه در سپاه، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- وثوقی، منصور و علیاکبر نیکخلق، مبانی جامعهشناسی، تهران، خردمند، چاپ پنجم، ۱۳۷۱ش.
- یوسفیان، جواد، نگاهی به مفهوم فرهنگ، مجله رشد آموزش علوم اجتماعی، شماره ۲، ۱۳۶۸ش.
- Ali Pasha Saleh, Cultural Ties Between Iran and the U. S Tehran: n. p. , 1976,
پیوند به بیرون
- راضیه مهرابی کوشکی، فرهنگ، دانشنامه امامخمینی، ج۷، ص۵۷6–۵۸۲.