حکما: تفاوت میان نسخهها
(ابرابزار) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
حکما جمع «حکیم»، از ریشه | حکما جمع «حکیم»، از ریشه حکمت است که در اصل به معنای منع و بازداشتن است<ref>ابنفارس، معجم مقاییس اللغه، ۲/۹۱؛ زبیدی، تاج العروس، ۱۶/۱۶۰.</ref> و به فهم معانی نیز از همینرو حکمت گفته میشود؛ زیرا از نادانی باز میداد<ref>حمیری، شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، ۳/۱۵۳۳.</ref> و حکمت عبارت از شناخت بهترین چیزها با بهترین علوم<ref>ابنمنظور، لسان العرب، ۱۲/۱۴۰.</ref> یا [[علم]] به حقایق اشیا آنگونه که هستند و عمل به مقتضای آنها؛ از اینرو حکمت به دو قسم علمی و عملی تقسیم میشود<ref>زبیدی، تاج العروس، ۱۶/۱۶۰.</ref> و دانش فلسفه را نیز که شناخت حقایق موجودات آنگونه که هستند میباشد،<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۲۰.</ref> حکمت گفتهاند و به فیلسوف حکیم گفته میشود {{ببینید|متن=ببینید|فلسفه}}. | ||
== پیشینه == | == پیشینه == | ||
توجه به حکمت دارای پیشینه درازی است. برخی سنت فلسفی را دارای خاستگاه الهی میدانند و انبیای الهی(ع) را معلمان نخستین حکمت معرفی میکنند و حکمایی چون آغاذیموس، انباذقلس، هرمس، [[فیثاغورس]] و [[افلاطون]] را پیامبر میدانند.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۲/۳۰۴؛ ابنترکه، تمهید القواعد، ۹؛ فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی، ۱/۱۵.</ref> [[ملاصدرا]] نیز معتقد است حکمت از [[حضرت آدم(ع)]] آغاز شد و انبیایی چون [[شیث(ع)]]، [[ادریس(ع)]] (هرمس) و [[نوح(ع)]] آن را تداوم بخشیدند.<ref>ملاصدرا، رسالة الحدوث، ۱۵۳.</ref> | توجه به حکمت دارای پیشینه درازی است. برخی سنت فلسفی را دارای خاستگاه الهی میدانند و انبیای الهی(ع) را معلمان نخستین حکمت معرفی میکنند و حکمایی چون آغاذیموس، انباذقلس، هرمس، [[فیثاغورس]] و [[افلاطون]] را پیامبر میدانند.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۲/۳۰۴؛ ابنترکه، تمهید القواعد، ۹؛ فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی، ۱/۱۵.</ref> [[ملاصدرا]] نیز معتقد است حکمت از [[حضرت آدم(ع)]] آغاز شد و [[پیامبران(ع)|انبیایی]] چون [[شیث(ع)]]، [[ادریس(ع)]] (هرمس) و [[نوح(ع)]] آن را تداوم بخشیدند.<ref>ملاصدرا، رسالة الحدوث، ۱۵۳.</ref> | ||
یکی از شناختهترین سنتهای فلسفی، فلسفه یونان باستان است که آغاز آن به حدود قرن ششم پیش از میلاد [[مسیح(ع)]] بازمیگردد. در حوزه | یکی از شناختهترین سنتهای فلسفی، فلسفه یونان باستان است که آغاز آن به حدود قرن ششم پیش از میلاد [[مسیح(ع)]] بازمیگردد. در حوزه فلسفه یونان حکمای بزرگی ظهور کردند که تأثیرگذار در فلسفه بودند.<ref>فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی معاصر، ۱۶.</ref> فیلسوفان پیش از [[سقراط]] نخستین مرحله فلسفه یونانی را تشکیل میدهند. این فلسفه دستگاه جامع و کاملی نبود؛ اما زمینهساز دوره بعد شد؛ از اینرو برخی حکمای یونان خود را وارث فلسفه گذشته میدانند.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۹۵–۹۶.</ref> در دورههای بعد، حکمایی چون سقراط، افلاطون و [[ارسطو]] ظهور کردند و باعث رشد و بالندگی فلسفه شدند.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۹۶.</ref> | ||
ورود فلسفه به دنیای [[اسلام]] با | ورود فلسفه به دنیای [[اسلام]] با نهضت ترجمه آغاز شد. در این دوره بیشتر متون مهم فلسفی یونان به عربی ترجمه شد.<ref>ابنندیم، الفهرست، ۳۴۱.</ref> نخستین حکما و فیلسوفان عالمِ اسلام [[کندی]]، [[ابنراوندی]]، [[یوحنابنحیلان]] و [[زکریای رازی]] بودند<ref>کرد فیروزجایی، نخستین ایام در فلسفه اسلامی، ۱/۱۶۰؛ عالمی، کندی، ۱/۲۷۹.</ref>؛ اما شکلگیری فلسفه اسلامی به معنای واقعی آن به دست [[فارابی]] صورت پذیرفت. فارابی دغدغه سازگاری فلسفه با دین را داشت و همه فیلسوفانی که اندکی پس از وی میزیستند نیز میکوشیدند فلسفه را به [[دین]] نزدیک کنند.<ref>عالمی، فارابی، ۱/۳۰۵؛ یوسفیان، شکلگیری فلسفه اسلامی، ۱/۲۰۱.</ref> بعدها [[ابنسینا]] با تأکید بر مبنای مشائی به گسترش [[فلسفه اسلامی]] پرداخت و گروهی مانند بهمنیار لوکری از او پیروی کردند. در برابر حکمای [[مشاء]]، حکمای [[اشراق]] در نیمه دوم قرن ششم هجری ظهور کردند. شیخ اشراق، [[شهابالدین سهروردی]] بر حیات عقلانی و حکمای پس خود تأثیر بسزایی داشت،<ref>یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱–۲.</ref> به گونهای که حکمایی چون [[شمسالدین محمد شهرزوری]]، [[قطبالدین شیرازی]] و [[ابنکمونه]] به فلسفه اشراق متمایل شدند و به شرح آثار شیخ اشراق پرداختند.<ref>یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱۱۴–۱۱۵.</ref> بعدها حکمای دیگری در [[شیراز]] و [[اصفهان]] در امتداد حرکت فکریای که از [[خواجهنصیرالدین طوسی]] آغاز شده بود، مبانی ویژهای در حکمت فلسفی ایجاد کردند<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۲۰.</ref> که به کوشش حکمایی چون [[شریف جرجانی]]، [[جلالالدین دوانی]] و [[سیدسند دشتکی]] گسترش یافت.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۲۰–۱۲۱.</ref> | ||
پس از تشکیل [[دولت صفویه]] در [[ایران]] و انتخاب اصفهان به عنوان پایتخت سلسله صفوی، رفتهرفته این شهر مرکز علم و دانش شناخته شد و حکما و دانشمندانی را از اطراف در خود جمع کرد<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۷۰–۱۷۱.</ref> و حکمایی چون محمدبنحسین عاملی مشهور به [[شیخ بهایی]]، [[سیدمحمدباقر میرداماد استرآبادی]] و [[سیدابوالقاسم میرفندرسکی]] در این دوره ظهور کردند.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۷۲.</ref> بعدها ملاصدرا با تأسیس [[حکمت متعالیه]] سرنوشت فلسفه اسلامی را دگرگون ساخت. وی تمام زحمات و تلاشهای حکمای پیشین و عارفان الهی را در راستای همزبانی و نزدیکی افق فکری به نقطه اوج کمال نهایی رساند<ref>یزدانپناه، مبانی و اصول عرفان، ۵۸–۵۹.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|فلسفه}}. در ادامه حکمایی چون [[فیض کاشانی]]، [[ملاعلی نوری]]، [[ملاهادی سبزواری]]، [[آقامحمدرضا قمشهای]]، [[میرزاهاشم اشکوری]]، [[رفیعی قزوینی]]، [[حکیم یزدی]]، [[میرزامهدی آشتیانی]]، [[امامخمینی]]، [[سیدمحمدحسین طباطبایی]] و [[سیدجلالالدین آشتیانی]] به عنوان پیروان حکمت متعالیه به ترویج و شرح مبانی حکمت متعالیه پرداختند. در اینجا به بخشی از حکما و نیز آثار و دیدگاههای آنان که مورد توجه امامخمینی بوده است اشاره میشود. | پس از تشکیل [[صفویه|دولت صفویه]] در [[ایران]] و انتخاب اصفهان به عنوان پایتخت سلسله صفوی، رفتهرفته این شهر مرکز علم و دانش شناخته شد و حکما و دانشمندانی را از اطراف در خود جمع کرد<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۷۰–۱۷۱.</ref> و حکمایی چون محمدبنحسین عاملی مشهور به [[شیخ بهایی]]، [[سیدمحمدباقر میرداماد استرآبادی]] و [[سیدابوالقاسم میرفندرسکی]] در این دوره ظهور کردند.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۷۲.</ref> بعدها ملاصدرا با تأسیس [[حکمت متعالیه]] سرنوشت فلسفه اسلامی را دگرگون ساخت. وی تمام زحمات و تلاشهای حکمای پیشین و عارفان الهی را در راستای همزبانی و نزدیکی افق فکری به نقطه اوج کمال نهایی رساند<ref>یزدانپناه، مبانی و اصول عرفان، ۵۸–۵۹.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|فلسفه}}. در ادامه حکمایی چون [[فیض کاشانی]]، [[ملاعلی نوری]]، [[ملاهادی سبزواری]]، [[آقامحمدرضا قمشهای]]، [[میرزاهاشم اشکوری]]، [[رفیعی قزوینی]]، [[حکیم یزدی]]، [[میرزامهدی آشتیانی]]، [[امامخمینی]]، [[سیدمحمدحسین طباطبایی]] و [[سیدجلالالدین آشتیانی]] به عنوان پیروان حکمت متعالیه به ترویج و شرح مبانی حکمت متعالیه پرداختند. در اینجا به بخشی از حکما و نیز آثار و دیدگاههای آنان که مورد توجه امامخمینی بوده است اشاره میشود. | ||
== ثالیس == | == ثالیس == | ||
ثالیس /Thales: ثالیس ملطی که به نام تالیس، ثالیس و طالس نیز گفته شده است،<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۷۴–۳۷۷؛ فروغی، سیر حکمت در اروپا، ۷؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۱–۳۳.</ref> در قرن ششم پیش از میلاد میزیسته و از نخستین بنیانگذاران حکمت یونان شمرده شده است. وی در نجوم و طبیعیات صاحب نظر بود و برای عالم، مُبدعی در کمال خفا و کمون قائل بود. در طبیعیات [[آب]] را از آن جهت که قابل تمامی صور است، مخلوق اول و سرمنشأ همه مخلوقات میداند.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۱–۳۳؛ عسکری و نصیری، خوانش و تفسیر حکمای مسلمان از پیشاسقراطیان ملطی، ۳۹–۴۲.</ref> | |||
به باور امامخمینی فیلسوفان پیش از اسلام سخنان مرموزی دارند که متأخران برای حل آنها احتمالاتی دادهاند. ایشان معتقد است ثالیس ملطی که یکی از حکمای سبعه است، بر این باور است که خدا عنصری ابداع کرد که در آن صورت تمام موجودات و معلومات موجود است. این عنصر یک «صَفو» دارد و یک «کدر»؛ آنچه از صفو آن پیدا شد، جسم است و آنچه از کدر او پیدا شد، جرم است و جرم فانی میشود و جسم فانی نمیشود. مقصود وی از جسم که در باطن است و لطیف و باقی است، | به باور امامخمینی فیلسوفان پیش از اسلام سخنان مرموزی دارند که متأخران برای حل آنها احتمالاتی دادهاند. ایشان معتقد است ثالیس ملطی که یکی از حکمای سبعه است، بر این باور است که خدا عنصری ابداع کرد که در آن صورت تمام موجودات و معلومات موجود است. این عنصر یک «صَفو» دارد و یک «کدر»؛ آنچه از صفو آن پیدا شد، [[جسم]] است و آنچه از کدر او پیدا شد، جرم است و جرم فانی میشود و جسم فانی نمیشود. مقصود وی از جسم که در باطن است و لطیف و باقی است، جسم مثالی است که در [[عالم مثال]] برزخ است. ثالیس عقول و نفوس را مشتاق به عوالمی دیگر میداند و معتقد است بقا در نشئه دیگر است.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۱.</ref> | ||
== انکسیمایس == | == انکسیمایس == | ||
انکسیمایس /Anaximenes: انکسیمایس ملطی از شاگردان طالس (ثالیس) و از حکمای الهی و از ملطیین معروف به حکمت است. از عقاید وی آن است که خداوند متعال ازلی و مبدأ اشیا و اول و آخر است و جزء ندارد. او نخستین مخلوق عالم تجرد را [[عقل]] و نخستین عنصر عالم جسمانی را هوا (یا بخار) میداند.<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۸۰–۳۸۲؛ فروغی، سیر حکمت در اروپا، ۷؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۵–۳۶؛ عسکری و نصیری، خوانش و تفسیر حکمای مسلمان از پیشاسقراطیان ملطی، ۴۷–۴۸.</ref> | |||
امامخمینی در آثار خویش به این فیلسوف توجه داشته و معتقد است انکسیمایس ملطی دربارهٔ بقای نفس حتی نفوس خبیثه شواهد و بیاناتی دارد. او تمام حیات را از عالم عقل میداند و فسادی که بر این | امامخمینی در آثار خویش به این فیلسوف توجه داشته و معتقد است انکسیمایس ملطی دربارهٔ بقای نفس حتی نفوس خبیثه شواهد و بیاناتی دارد. او تمام حیات را از عالم عقل میداند و فسادی که بر این عالم ماده وارد میشود، جزو ثقل اسفل آن است. هر کس در این عالم جسمانی کثیف بماند، به عالم علوی نمیرسد و هر کس که از آن روی بگرداند، بالا میرود و به عالمی که بسیار لطیف است میرسد.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.</ref> ایشان انکسیمایس ملطی را ازجمله کسانی میداند که قائل به ارتسام صورتها در علم حقتعالی هستند.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۶۰.</ref> | ||
== انکساغورس == | == انکساغورس == | ||
انکساغورس /Anaxagoras: انکساغورس ملطی از حکمای یونانی قرن پنجم پیش از میلاد شمرده شده است. او تمامی موجودات را دارای منشأ واحد میداند که عبارت است از جسمی که دارای اجزای مشابه و مرکب از اجزای لطیفِ غیر محسوس و غیرقابل تعقل و همچنین قائل است همه اشیا در جسم اول پنهاناند.<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۷۸–۳۸۰؛ عسگری، ملاصدرا و دومین فیلسوف یونانی، ۱۳۷–۱۴۰.</ref> [[امامخمینی]] عقیده این فیلسوف را جسمانی و نامتناهیبودن اصل عالم میداند.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۰.</ref> | |||
== امپدکلس == | == امپدکلس == | ||
امپدکلس /انباذقلس /Empedocles: وی از حکمای الهی بزرگ یونان است که پیش از میلاد میزیسته و ازجمله فیلسوفانی است که نخستین مخلوق عالم تجرد را عنصر و جوهر بسیط عقلی میداند و معتقد است عالم جسمانی از عناصر اربعه ایجاد شده است.<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۸۲–۳۸۸؛ فروغی، سیر حکمت در اروپا، ۱۱؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۷۶–۸۰؛ هالینگ دیل، تاریخ فلسفه غرب، ۱۰۰؛ خوانساری، محمد، انباذقلس، ۶ و ۱۲–۱۳.</ref> | |||
به اعتقاد امامخمینی این فیلسوف بزرگ در زمان [[حضرت داوود(ع)]] بوده و حکمت را از او و [[لقمان حکیم(ع)]] فرا گرفته است. او تمام اختلافات و تضاد را از عالم ماده و ائتلاف و محبت را از عالم عقل میداند؛ چنانکه وی هر نفس سافلی را قشر نفس عالی میداند؛ یعنی | به اعتقاد امامخمینی این فیلسوف بزرگ در زمان [[حضرت داوود(ع)]] بوده و حکمت را از او و [[لقمان حکیم(ع)]] فرا گرفته است. او تمام اختلافات و تضاد را از عالم ماده و ائتلاف و محبت را از عالم عقل میداند؛ چنانکه وی هر نفس سافلی را قشر نفس عالی میداند؛ یعنی نفس نامی را قشر نفس حیوانی میداند و نفس حیوانی را قشر نفس ناطقه انسانی و آن نیز قشر عقل است و از این طریق به عالم اصلی خود میرسد.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.</ref> | ||
== فیثاغورس == | == فیثاغورس == | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
== سقراط == | == سقراط == | ||
[[سقراط]] /Socrates: وی در آتن به دنیا آمد و در همان شهر پرورش یافت و به تحصیل مقدمات علوم پرداخت و حکمت، حساب، هندسه و نجوم را نزد فیثاغورس و ارسالادوس آموخت.<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۴۰۱.</ref> سقراط شخصیتی اجتماعی و معروف بود که به دیالکتیک یا گفت و شنودش برای همه شنودگان شناخته شده بود.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۳۴–۱۳۵.</ref> سرانجام رهبران دموکراسی در سال ۳۹۹ پیش از میلاد او را به محاکمه کشاندند.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۳۵.</ref> | [[سقراط]] /Socrates: وی در آتن به دنیا آمد و در همان شهر پرورش یافت و به تحصیل مقدمات علوم پرداخت و حکمت، حساب، هندسه و نجوم را نزد فیثاغورس و ارسالادوس آموخت.<ref>شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۴۰۱.</ref> سقراط شخصیتی اجتماعی و معروف بود که به دیالکتیک یا گفت و شنودش برای همه شنودگان شناخته شده بود.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۳۴–۱۳۵.</ref> سرانجام رهبران دموکراسی در سال ۳۹۹ پیش از میلاد او را به محاکمه کشاندند.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۳۵.</ref> | ||
امامخمینی گفته است که سقراط حکیم، حکمت را از فیثاغورس و ارسالادوس آموخت. وی در باب الهیات، علم ماقبل و مابعدالطبیعه، آرای محکمی دارد و در باب [[نفس]] معتقد است که نفس پیش از بدن، موجود بوده و اتصال نفس به بدن برای استکمال نفس است. سقراط با [[تهذیب نفس]] و رویگردانی از دنیا مردم را از بت و [[شرک به خدا]] نهی میکرد؛ اما او را مسموم کردند و به قتل رساندند.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.</ref> | امامخمینی گفته است که سقراط حکیم، حکمت را از فیثاغورس و ارسالادوس آموخت. وی در باب الهیات، علم ماقبل و مابعدالطبیعه، آرای محکمی دارد و در باب [[نفس]] معتقد است که نفس پیش از بدن، موجود بوده و اتصال نفس به بدن برای استکمال نفس است. سقراط با [[تهذیب نفس]] و رویگردانی از دنیا مردم را از بت و [[شرک|شرک به خدا]] نهی میکرد؛ اما او را مسموم کردند و به قتل رساندند.<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.</ref> | ||
== افلاطون == | == افلاطون == | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
# راه حل مسئله شرور: امامخمینی چند راه برای [[شرور]] بیان کرده است؛ ازجمله نظریه عدمیبودن شرور است. این نظریه به افلاطون نسبت داده شده که هیچ نوع وجودی برای شرور قائل نیست<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۹۵–۹۶.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|عدل الهی}}. | # راه حل مسئله شرور: امامخمینی چند راه برای [[شرور]] بیان کرده است؛ ازجمله نظریه عدمیبودن شرور است. این نظریه به افلاطون نسبت داده شده که هیچ نوع وجودی برای شرور قائل نیست<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۹۵–۹۶.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|عدل الهی}}. | ||
# قدیمبودن نفس: امامخمینی گفته است که افلاطون و پیروان او نفس را قدیم میداند<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۷۹ و ۸۲.</ref> و سه دلیل بر قدیمبودن نفس اقامه کرده است: | # قدیمبودن نفس: امامخمینی گفته است که افلاطون و پیروان او نفس را قدیم میداند<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۷۹ و ۸۲.</ref> و سه دلیل بر قدیمبودن نفس اقامه کرده است: | ||
## | ## حدوث نفس مستلزم آن است که [[نفس]] مجرد نباشد. ایشان در برابر این دلیل همسو با حکمت متعالیه قائل است نفس در اول طبیعت، جسم است و به [[حرکت جوهری]] ترقی کرده و همین شیء طبیعی حادث، [[مجرد]] میشود.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۸۵–۸۶.</ref> | ||
## اگر حدوث نفس به حدوث بدن باشد، | ## اگر حدوث نفس به حدوث بدن باشد، تسلسل لازم میآید. | ||
## اگر نفس قدیم نباشد، لازم میآید جسمانی باشد و با حدوث بدن حادث شود؛ در حالیکه نفس ابدی است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۸۶.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|نفس}}. | ## اگر نفس قدیم نباشد، لازم میآید جسمانی باشد و با حدوث بدن حادث شود؛ در حالیکه نفس ابدی است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۸۶.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|نفس}}. | ||
== ارسطو == | == ارسطو == | ||
[[ارسطو]] /ارسطاطالیس /Aristotle: وی یکی از مهمترین فیلسوفان یونان بهشمار میرود. او در هجدهسالگی به آکادمی افلاطون راه یافت و به مدت بیست سال در مکتب افلاطون کسب دانش کرد.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۰۷.</ref> ارسطو آموزگار | [[ارسطو]] /ارسطاطالیس /Aristotle: وی یکی از مهمترین فیلسوفان یونان بهشمار میرود. او در هجدهسالگی به آکادمی افلاطون راه یافت و به مدت بیست سال در مکتب افلاطون کسب دانش کرد.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۰۷.</ref> ارسطو آموزگار اسکندر مقدونی بود.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۰۸–۳۰۹.</ref> آثار ارسطو متنوع و شامل تمام علوم یونانی ازجمله منطق، طبیعیات، الهیات و اخلاقیات است.<ref>کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۰۸–۳۰۹.</ref> | ||
امامخمینی از ارسطو به عنوان معلم اول یاد میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۶۹؛ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۴؛ امامخمینی، حدیث جنود، ۳۹.</ref> ایشان گفته است که ارسطو فرزند نیقوماخوس اهل استاجر و از بزرگان فلاسفه جهان است و تعلیمات منطقی و قواعد [[علم منطق]] که پایه علمهاست، مدیون زحمتهای این مرد بزرگ است و از همینروی به وی معلم اول میگویند<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۴.</ref> ایشان در آثار خویش به برخی مبانی ارسطو اشاره کرده است: | امامخمینی از ارسطو به عنوان معلم اول یاد میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۶۹؛ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۴؛ امامخمینی، حدیث جنود، ۳۹.</ref> ایشان گفته است که ارسطو فرزند نیقوماخوس اهل استاجر و از بزرگان فلاسفه جهان است و تعلیمات منطقی و قواعد [[علم منطق]] که پایه علمهاست، مدیون زحمتهای این مرد بزرگ است و از همینروی به وی معلم اول میگویند<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۴.</ref> ایشان در آثار خویش به برخی مبانی ارسطو اشاره کرده است: | ||
# حدوث نفس: امامخمینی خاطرنشان کرده است ارسطو قائل به حدوث نفس است؛ یعنی نفس با حدوث بدن حادث میشود<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۷۹.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|نفس}}؛ | # حدوث نفس: امامخمینی خاطرنشان کرده است ارسطو قائل به حدوث نفس است؛ یعنی نفس با حدوث بدن حادث میشود<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۷۹.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|نفس}}؛ | ||
خط ۶۲: | خط ۶۲: | ||
== فارابی == | == فارابی == | ||
محمدبنمحمد فرزند اوزلغبنطرخان معروف به [[ابونصر فارابی]]<ref>ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳؛ ابنخلکان، وفیات الأعیان، ۵/۱۵۳–۱۵۴.</ref> در سال ۲۵۷ق در روستای نزدیک فاراب ترکستان زاده شد.<ref>عالمی، فارابی، ۱/۳۰۵.</ref> وی پس از تحصیلات اولیه به [[بغداد]] که عالیترین مرکز آموزش اسلامی آن روزگار بود، سفر کرد و در درس | محمدبنمحمد فرزند اوزلغبنطرخان معروف به [[ابونصر فارابی]]<ref>ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳؛ ابنخلکان، وفیات الأعیان، ۵/۱۵۳–۱۵۴.</ref> در سال ۲۵۷ق در روستای نزدیک فاراب ترکستان زاده شد.<ref>عالمی، فارابی، ۱/۳۰۵.</ref> وی پس از تحصیلات اولیه به [[بغداد]] که عالیترین مرکز آموزش اسلامی آن روزگار بود، سفر کرد و در درس متیبنیونس و یوحنابنحیلان شرکت کرد و به تحصیل [[منطق]] پرداخت و در این زمینه از استادش پیشی گرفت.<ref>مدکور، فارابی، ۱/۶۴۱.</ref> وی در بغداد به فراگیری فلسفه پرداخت و فردی برجسته و سرآمد عصر خویش شد و به معلم ثانی مشهور گشت. وی مدت بیست سال در بغداد ماند؛ آنگاه مرکز فرهنگی حلب توجه او را به خود جلب کرد و به آنجا سفر کرد و مدتی نزد سیفالدوله حمدانی به سر برد.<ref>ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳–۱۴.</ref> | ||
فلسفه فارابی دارای وجوه ممتازی است. وی برخی از آرای فیلسوفان پیشین را پذیرفت و آنها را به صورتی که با محیط فرهنگی خاص او مطابق باشد، بازسازی کرد و چنان پیوند و نزدیکی میان آنها برقرار کرد که فلسفه حاصل از آن منظمترین و مرتبطترین فلسفه است.<ref>مدکور، فارابی، ۱/۶۴۴.</ref> وی هم در تفکر و بیان و هم در اقامه دلیل و بحث و ارائه مطالب استدلالی، فیلسوفی منطقی است.<ref>مدکور، فارابی، ۱/۶۴۱.</ref> از معروفترین آثار فارابی [[فصوص الحکم]]، | فلسفه فارابی دارای وجوه ممتازی است. وی برخی از آرای فیلسوفان پیشین را پذیرفت و آنها را به صورتی که با محیط فرهنگی خاص او مطابق باشد، بازسازی کرد و چنان پیوند و نزدیکی میان آنها برقرار کرد که فلسفه حاصل از آن منظمترین و مرتبطترین فلسفه است.<ref>مدکور، فارابی، ۱/۶۴۴.</ref> وی هم در تفکر و بیان و هم در اقامه دلیل و بحث و ارائه مطالب استدلالی، فیلسوفی منطقی است.<ref>مدکور، فارابی، ۱/۶۴۱.</ref> از معروفترین آثار فارابی [[فصوص الحکم]]، شرح المجسطی، احصاء العلوم، الموسیقی الکبیر و المدینة الفاضله است.<ref>ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۲۴–۳۰.</ref> این فیلسوف در علوم ریاضی و طب نیز تبحر داشت.<ref>ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳.</ref> وی در رجب ۳۳۹ق، در حدود هشتادسالگی در [[دمشق]] از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد.<ref>ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳–۱۴؛ ابنخلکان، وفیات الأعیان، ۵/۱۵۶.</ref> | ||
امامخمینی از فارابی با عنوان معلم ثانی یاد کرده است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۵۳.</ref> ایشان در پیام مهم خود به میخائیل گورباچوف فارابی را حکیم مشائی معرفی میکند که میتوان در شناخت قانون علیّت به آثارش مراجعه کرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۲۲۳–۲۲۴.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|نامه به میخائیل گورباچف}}. ایشان در برخی آثار خود به آرا و مبانی فارابی اشاره کرده است، ازجمله عمومیت قدرت الهی. امامخمینی در بیان عمومیت قدرت الهی به دلیل و ادلهای که فارابی در فصوص الحکم<ref>فارابی، فصوص الحکم، ۹۱–۹۲.</ref> بیان کرده است، تمسک میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۰۵–۳۰۶.</ref> ایشان در تقریر این دلیل قائل است افعالی که از انسان صادر میشود و گمان میشود که به اختیار انسان انجام شده، اگر از لوازم ذات باشند، لازم میآید از اول و از وقتی که ذات بود، | امامخمینی از فارابی با عنوان معلم ثانی یاد کرده است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۵۳.</ref> ایشان در پیام مهم خود به [[میخائیل گورباچوف]] فارابی را حکیم مشائی معرفی میکند که میتوان در شناخت قانون علیّت به آثارش مراجعه کرد<ref>امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۲۲۳–۲۲۴.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|نامه به میخائیل گورباچف}}. ایشان در برخی آثار خود به آرا و مبانی فارابی اشاره کرده است، ازجمله عمومیت [[قدرت الهی]]. امامخمینی در بیان عمومیت قدرت الهی به دلیل و ادلهای که فارابی در فصوص الحکم<ref>فارابی، فصوص الحکم، ۹۱–۹۲.</ref> بیان کرده است، تمسک میکند.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۰۵–۳۰۶.</ref> ایشان در تقریر این دلیل قائل است افعالی که از انسان صادر میشود و گمان میشود که به اختیار انسان انجام شده، اگر از لوازم ذات باشند، لازم میآید از اول و از وقتی که ذات بود، اختیار هم باشد؛ در حالیکه چنین نیست. اگر افعال حادث باشند، محدِثی لازم دارند. اگر آن محدِث شخص باشد، به گونهای که با اختیار دیگری آن را احداث کرده باشد، همین سخن دربارهٔ آن اختیار مطرح میشود و همینطور و تسلسل لازم میآید؛ بنابراین باید هر امر عرضی به امر ذاتی منتهی شود تا تسلسل لازم نیاید؛ سپس هر مختاری که با اختیار خود فعلی را انجام دهد، اختیار و قدرت انجام فعل را از ذاتی که اختیار و قدرت ذاتی اوست، دریافت میکند و لازمه آن تعلق قدرت حقتعالی بر تمامی موجوداتی است که دارای قدرت و اختیارند<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۰۵–۳۰۶.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|قدرت الهی}}. امامخمینی در برخی موارد در بطلان تسلسل از دلیل اسدّ و اخصر فارابی بهره برده است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۵۲–۳۵۳.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|خداشناسی}} و امامخمینی در [[علم الهی]] نظر فارابی را نقد کرده است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۵۹–۱۶۰.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|علم الهی}}. | ||
== ابنسینا == | == ابنسینا == | ||
ابوعلی حسینبنعبداللهبنسینا فیلسوف بزرگ مشائی در سال ۳۷۰ق در افشنه در حومه بخارا به دنیا آمد. او فیلسوف، پزشک، ریاضیدان و منجم ایرانی بود.<ref>خوارزمی، بدایع الملح، ۱۴۷.</ref> وی در فلسفه روش استدلالی و عقلی در پیش گرفت و با نبوغ خود دستگاه نظاممند منطقی، جامع و استواری از حکمت مشاء همراه با باریکبینیهای فلسفی بسیار ارائه کرد. وی زندگی ناآرام و پر فراز و نشیبی داشت<ref>نعمه، فلاسفه شیعه، ۱۴۶–۱۴۷؛ مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۴۸۰.</ref> و سرانجام در ۵۸سالگی در [[همدان]] درگذشت.<ref>خوارزمی، بدایع الملح، ۱۴۸؛ بیدارفر، مقدمه بر المباحثات، ۷.</ref> امامخمینی از ابنسینا به اعجوبه روزگار یاد میکند<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۳۰۳.</ref> و از مبانی و آرای او در آثار خویش بهره گرفته و در برخی موارد مبانی و آرای او را نقد کرده است {{ببینید|متن=ببینید| | ابوعلی حسینبنعبداللهبنسینا فیلسوف بزرگ مشائی در سال ۳۷۰ق در افشنه در حومه بخارا به دنیا آمد. او فیلسوف، پزشک، ریاضیدان و منجم ایرانی بود.<ref>خوارزمی، بدایع الملح، ۱۴۷.</ref> وی در فلسفه روش استدلالی و عقلی در پیش گرفت و با نبوغ خود دستگاه نظاممند منطقی، جامع و استواری از حکمت مشاء همراه با باریکبینیهای فلسفی بسیار ارائه کرد. وی زندگی ناآرام و پر فراز و نشیبی داشت<ref>نعمه، فلاسفه شیعه، ۱۴۶–۱۴۷؛ مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۴۸۰.</ref> و سرانجام در ۵۸سالگی در [[همدان]] درگذشت.<ref>خوارزمی، بدایع الملح، ۱۴۸؛ بیدارفر، مقدمه بر المباحثات، ۷.</ref> امامخمینی از ابنسینا به اعجوبه روزگار یاد میکند<ref>امامخمینی، آداب الصلاة، ۳۰۳.</ref> و از مبانی و آرای او در آثار خویش بهره گرفته و در برخی موارد مبانی و آرای او را نقد کرده است {{ببینید|متن=ببینید| ابنسینا}}. | ||
== بهمنیار == | == بهمنیار == | ||
بهمنیاربنمرزبان از اهالی آذربایجان بود که سال تولدش معلوم نیست.<ref>بیهقی، تاریخ حکماء اسلام، ۹۷–۹۸؛ بیهقی، تتمة صوان الحکمه، ۹۲.</ref> وی فردی [[زرتشتی]] بود و [[مسلمان]] شد.<ref>خوانساری، میرسیدمحمدباقر، روضات الجنات، ۲/۱۵۷.</ref> او در درس ابنسینا حضور فعال داشت و پرسشهای دقیق و مهمی را مطرح میکرد. پرسش و پاسخهایی که در کتاب المباحثات و گاه در التعلیقات ابنسینا وجود دارد، حاصل گفتگوهای او با استادش است.<ref>بیدارفر، مقدمه بر المباحثات، ۱۰–۱۱؛ بدوی، التعلیقات، ۶؛ کرد فیروزجایی، حکمت سینوی، ۱/۳۸۶.</ref> بزرگترین دستاورد بهمنیار تقریر جدید و منظم از دیدگاههای ابنسینا است که در کتاب التحصیل یافت میشود. التحصیل شامل سه بخش است: منطق، مابعدالطبیعه و اعیان موجودات. تقریر فشرده و جامع بهمنیار از حکمت مشاء در التحصیل موجب شده است این کتاب توجه فیلسوفان بعدی را به خود جلب کند؛ از اینرو یکی از منابع و مراجع معتبر حکمت مشاء است.<ref>کرد فیروزجایی، حکمت سینوی، ۱/۳۸۸.</ref> | |||
امامخمینی در آثار خود از بهمنیار یاد کرده و برخی مسائل اختلافی میان بهمنیار و ابنسینا را نقل و بررسی کرده و معتقد است ابنسینا در پاسخ به بعضی از پرسشهای بهمنیار عاجز مانده است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۲۶.</ref>؛ برخی از این مسائل عبارتاند از: | امامخمینی در آثار خود از بهمنیار یاد کرده و برخی مسائل اختلافی میان بهمنیار و ابنسینا را نقل و بررسی کرده و معتقد است ابنسینا در پاسخ به بعضی از پرسشهای بهمنیار عاجز مانده است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۲۶.</ref>؛ برخی از این مسائل عبارتاند از: | ||
# زمان: میان بهمنیار و ابنسینا در اینکه زمان در وجود دخالت دارد یا خیر اختلاف است.<ref>ابنسینا، المباحثات، ۷۷–۷۹ و ۱۵۹.</ref> ابنسینا منکر آن است که زمان نقشی در وجود داشته باشد و بهمنیار را با سکوتش از جواب قانع کرد؛ زیرا ابنسینا معتقد بود در صورت پذیرش دخالت زمان در وجود دیگر سائل و مسئولی باقی نخواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۸۴.</ref> امامخمینی همسو با حکمت متعالیه بر این باور است که زمان در وجود دخالت دارد و سائل و مسئولعنه باقی است؛ زیرا وجود انسان یک وجود سیال و باقی است و وجود در زمان لاحق همان وجود در زمان سابق است که ناقص بود و کامل شد<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۸۴.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|زمان}}. | # زمان: میان بهمنیار و ابنسینا در اینکه زمان در وجود دخالت دارد یا خیر اختلاف است.<ref>ابنسینا، المباحثات، ۷۷–۷۹ و ۱۵۹.</ref> ابنسینا منکر آن است که زمان نقشی در وجود داشته باشد و بهمنیار را با سکوتش از جواب قانع کرد؛ زیرا [[ابنسینا]] معتقد بود در صورت پذیرش دخالت زمان در وجود دیگر سائل و مسئولی باقی نخواهد بود.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۸۴.</ref> امامخمینی همسو با حکمت متعالیه بر این باور است که زمان در وجود دخالت دارد و سائل و مسئولعنه باقی است؛ زیرا وجود انسان یک وجود سیال و باقی است و وجود در زمان لاحق همان وجود در زمان سابق است که ناقص بود و کامل شد<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۸۴.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|زمان}}. | ||
# قوای نفس: ازجمله اختلافات میان بهمنیار و ابنسینا آن است که چگونه برخی قوای نفس، مدرِک و برخی دیگر غیر مدرِکاند با اینکه ذات همه قوا واحد است.<ref>ابنسینا، المباحثات، ۲۲۰–۲۲۱.</ref> ابنسینا طبق مسلکی که دربارهٔ تجرد نفس در آغاز خلقت داشته (روحانیة الحدوث)، نتوانسته آن را جواب دهد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۳۰.</ref> امامخمینی دربارهٔ این اختلاف با توجه به [[حرکت جوهری]]، معتقد است برای نفس یک گونه وجود طبیعی است که بهتدریج ترقی کمالی پیدا میکند؛ بنابراین ممکن است قوایی که در اول حاصل شده مدرک نباشند؛ ولی قوایی که پس از رسیدن نفس به مقام تجرد حاصل میشوند، مدرک باشند<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۳۰.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|نفس}}. | # قوای نفس: ازجمله اختلافات میان بهمنیار و ابنسینا آن است که چگونه برخی قوای نفس، مدرِک و برخی دیگر غیر مدرِکاند با اینکه ذات همه قوا واحد است.<ref>ابنسینا، المباحثات، ۲۲۰–۲۲۱.</ref> ابنسینا طبق مسلکی که دربارهٔ تجرد نفس در آغاز خلقت داشته (روحانیة الحدوث)، نتوانسته آن را جواب دهد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۳۰.</ref> امامخمینی دربارهٔ این اختلاف با توجه به [[حرکت جوهری]]، معتقد است برای نفس یک گونه وجود طبیعی است که بهتدریج ترقی کمالی پیدا میکند؛ بنابراین ممکن است قوایی که در اول حاصل شده مدرک نباشند؛ ولی قوایی که پس از رسیدن نفس به مقام تجرد حاصل میشوند، مدرک باشند<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۳۰.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|نفس}}. | ||
# حرکت جوهری: بهمنیار قائل به حرکت در جوهر شیء و تبدل جوهری است و با ابنسینا که منکر حرکت در جوهر شیء است اختلاف دارد<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۲۰–۱۲۱.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|حرکت جوهری}}. | # حرکت جوهری: بهمنیار قائل به حرکت در جوهر شیء و تبدل جوهری است و با ابنسینا که منکر حرکت در جوهر شیء است اختلاف دارد<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۲۰–۱۲۱.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|حرکت جوهری}}. | ||
== شیخ اشراق == | == شیخ اشراق == | ||
شهابالدین یحیی فرزند حبشبنامیرک سهروردی معروف به شیخ اشراق در سال ۵۴۹ق در سهرورد از توابع [[زنجان]] به دنیا آمد.<ref>مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ۳/۲۹۸؛ ضیایی و دیگران، بنیانگذار مکتب اشراق، ۲/۲۷۱.</ref> وی نزد مجدالدین جیلی و ظهیرالدین فارسی منطق و فلسفه خواند<ref>شهرزوری، نزهة الارواح و روضه الافراح، ۴۵۴–۴۶۰؛ ضیایی و دیگران، بنیانگذار مکتب اشراق، ۲/۲۷۲.</ref> و به مسافرتهای زیادی رفت و با عرفای بسیاری دیدار کرد.<ref>شهرزوری، نزهة الارواح و روضه الافراح، ۴۵۸.</ref> او با عرضه فلسفه خاص خود به دفاع از فلسفه و عقلانیت پرداخت و بر روش ذوقی و شهودی در کنار روش بحثی و استدلالی تأکید میکرد.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۱/۱۲۱، ۳۶۱ و ۲/۱۵۶.</ref> امامخمینی از شیخ اشراق با القابی چون شیخ مقتول،<ref>امامخمینی، مصباح الهدایه، ۵۴ و ۶۴.</ref> صاحب آثار نفیس و مصنفات عزیز،<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۵.</ref> حکیم نورانی<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۵۲.</ref> و احیاکننده طریقه حکمت افلاطونی<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۶۰.</ref> یاد میکند. ایشان به فلسفه اشراق کاملاً توجه کرده و از اصطلاحات اشراقی در آثار خود بهره برده است<ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۳۱؛ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۱.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|شهابالدین سهروردی}}. | شهابالدین یحیی فرزند حبشبنامیرک سهروردی معروف به [[شهابالدین سهروردی|شیخ اشراق]] در سال ۵۴۹ق در سهرورد از توابع [[زنجان]] به دنیا آمد.<ref>مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ۳/۲۹۸؛ ضیایی و دیگران، بنیانگذار مکتب اشراق، ۲/۲۷۱.</ref> وی نزد مجدالدین جیلی و ظهیرالدین فارسی [[منطق]] و فلسفه خواند<ref>شهرزوری، نزهة الارواح و روضه الافراح، ۴۵۴–۴۶۰؛ ضیایی و دیگران، بنیانگذار مکتب اشراق، ۲/۲۷۲.</ref> و به مسافرتهای زیادی رفت و با عرفای بسیاری دیدار کرد.<ref>شهرزوری، نزهة الارواح و روضه الافراح، ۴۵۸.</ref> او با عرضه فلسفه خاص خود به دفاع از [[فلسفه]] و عقلانیت پرداخت و بر روش ذوقی و شهودی در کنار روش بحثی و استدلالی تأکید میکرد.<ref>شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۱/۱۲۱، ۳۶۱ و ۲/۱۵۶.</ref> امامخمینی از شیخ اشراق با القابی چون شیخ مقتول،<ref>امامخمینی، مصباح الهدایه، ۵۴ و ۶۴.</ref> صاحب آثار نفیس و مصنفات عزیز،<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۳۵.</ref> حکیم نورانی<ref>امامخمینی، کشف اسرار، ۵۲.</ref> و احیاکننده طریقه حکمت افلاطونی<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۶۰.</ref> یاد میکند. ایشان به فلسفه اشراق کاملاً توجه کرده و از اصطلاحات اشراقی در آثار خود بهره برده است<ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۳۱؛ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۱.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|شهابالدین سهروردی}}. | ||
== طوسی == | == طوسی == | ||
خواجه نصیرالدین طوسی در سال ۵۹۷ق در طوس به دنیا آمد. خاندان او در اصل اهل جهرود ساوه بودند.<ref>آقابزرگ، الذریعه، ۱/۱۴؛ تنکابنی، قصص العلماء، ۳۵۳.</ref> وی نزد فریدالدین داماد نیشابوری | [[خواجهنصیرالدین طوسی|خواجه نصیرالدین طوسی]] در سال ۵۹۷ق در طوس به دنیا آمد. خاندان او در اصل اهل جهرود ساوه بودند.<ref>آقابزرگ، الذریعه، ۱/۱۴؛ تنکابنی، قصص العلماء، ۳۵۳.</ref> وی نزد فریدالدین داماد نیشابوری الاشارات و التنبیهات ابنسینا را آموخت<ref>شوشتری، مجالس المؤمنین، ۲/۲۰۳.</ref> و نزد قطبالدین مصری کتاب قانون و نزد کمالالدینبنیونس مصری ریاضیات را خواند.<ref>دباشی و هدایی، خواجهنصیرالدین طوسی ۳/۱۵.</ref> از کارهای مهم خواجه نگارش کتاب تجرید الاعتقاد است. وی در این کتاب شیوه جدیدی برای [[علم کلام]] بنیان نهاد و کلام فلسفی را به معنای دقیق آن تأسیس کرد.<ref>یزدانپناه، خواجهنصیر، ۱۱.</ref> | ||
امامخمینی در آثار خود از خواجهنصیر با عنوان محقق خبیر، افضل متأخران، نصیر ملت و دین و محقق طائفه حق یاد کرده<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۲۶۰ و ۵۹۳؛ امامخمینی، انوار الهدایه، ۲/۴۰۷؛ امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۱۱۵؛ امامخمینی، حدیث جنود، ۱۲ و ۱۶۳.</ref> و از آرا و مبانی کلامی فلسفی خواجه بهره برده و در برخی موارد آن را بررسی و نقد کرده است {{ببینید|متن=ببینید| خواجهنصیرالدین طوسی}}. | امامخمینی در آثار خود از خواجهنصیر با عنوان محقق خبیر، افضل متأخران، نصیر ملت و دین و محقق طائفه حق یاد کرده<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۲۶۰ و ۵۹۳؛ امامخمینی، انوار الهدایه، ۲/۴۰۷؛ امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۱۱۵؛ امامخمینی، حدیث جنود، ۱۲ و ۱۶۳.</ref> و از آرا و مبانی کلامی فلسفی خواجه بهره برده و در برخی موارد آن را بررسی و نقد کرده است {{ببینید|متن=ببینید| خواجهنصیرالدین طوسی}}. | ||
خط ۹۵: | خط ۹۵: | ||
# در این شبهه، میان اینکه مفهوم واجبالوجود به نحو عرضی بر هر دو واجب حمل میشود و اینکه هر یک از آن دو، واجبالوجود بذاته باشند، جمع شده است؛ در حالیکه جمع میان ذاتیبودن واجبالوجود و عرضیبودن آن، جمع میان دو امر متباین است؛ بنابراین واجبالوجودبودن نمیتواند برای هر کدام از آنها هم ذاتی باشد و هم عرضی؛ زیرا ذاتی به معنای جوهر شیء و عرضی به معنای عرض شیء است و شیء واحد نمیتواند هم [[جوهر]] و هم [[عرض]] باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۹.</ref> | # در این شبهه، میان اینکه مفهوم واجبالوجود به نحو عرضی بر هر دو واجب حمل میشود و اینکه هر یک از آن دو، واجبالوجود بذاته باشند، جمع شده است؛ در حالیکه جمع میان ذاتیبودن واجبالوجود و عرضیبودن آن، جمع میان دو امر متباین است؛ بنابراین واجبالوجودبودن نمیتواند برای هر کدام از آنها هم ذاتی باشد و هم عرضی؛ زیرا ذاتی به معنای جوهر شیء و عرضی به معنای عرض شیء است و شیء واحد نمیتواند هم [[جوهر]] و هم [[عرض]] باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۹.</ref> | ||
به اعتقاد امامخمینی این دو اشکال از نداشتنِ درک صحیح از دو اصطلاح ذاتی و عرضی ناشی شده است. از ذاتی و عرضی در دو باب بحث شده است: یکی در باب ایساغوجی و | به اعتقاد امامخمینی این دو اشکال از نداشتنِ درک صحیح از دو اصطلاح ذاتی و عرضی ناشی شده است. از ذاتی و عرضی در دو باب بحث شده است: یکی در باب ایساغوجی و کلیات خمس و دیگری در باب برهان، و منافاتی ندارد که چیزی در باب کلیات خمس عرضی و در باب برهان ذاتی باشد<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۹–۷۰.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|منطق}}. پس هر دو اشکال مرتفع میشود؛ زیرا آنجا که در مفهوم واجب بهطور عرضی بر دو معقول حمل میشود، منظور عرضی باب کلیات خمس (باب ایساغوجی) است و آنجا که مفهوم واجب برای هر کدام واجب لذاته است، مراد از ذاتی، ذاتی باب برهان است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۷۰.</ref> | ||
امامخمینی پاسخهایی را که به این شبهه داده شده، کافی نمیداند و در جواب و رفع این شبهه بر این باور است که بر مبنای اصالت وجود در دار هستی یک حقیقت بیشتر موجود نیست و مراتب وجود در حقیقت وجود، مختلف نیستند، بلکه حقیقت وجود یکی و اختلاف آنها به شدت و ضعف است و مابهالامتیاز در آنها عین مابهالاشتراک است. در این صورت اگر یکی از دو واجب فرضی، همین حقیقت اصیل باشد، با توجه به اصالت وجود، واجب دیگری که به تمام ذات و حقیقت با این واجب مخالف است، چیزی جز عدم نخواهد بود؛ زیرا تنها عدم است که از تمام جهات و به تمام ذات با [[وجود]] | امامخمینی پاسخهایی را که به این شبهه داده شده، کافی نمیداند و در جواب و رفع این شبهه بر این باور است که بر مبنای اصالت وجود در دار هستی یک حقیقت بیشتر موجود نیست و مراتب وجود در حقیقت وجود، مختلف نیستند، بلکه حقیقت وجود یکی و اختلاف آنها به شدت و ضعف است و مابهالامتیاز در آنها عین مابهالاشتراک است. در این صورت اگر یکی از دو واجب فرضی، همین حقیقت اصیل باشد، با توجه به اصالت وجود، واجب دیگری که به تمام ذات و حقیقت با این واجب مخالف است، چیزی جز عدم نخواهد بود؛ زیرا تنها عدم است که از تمام جهات و به تمام ذات با [[وجود]] متباین است؛ پس نقیض وجود، یا [[عدم]] است یا [[ماهیت]] و طبق اصالت وجود ثابت شد ماهیت امری اعتباری است؛ بنابراین فرد دوم واجب، یا باید عدم باشد یا ماهیت<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۷۱.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|اصالت وجود | توحید(۱)}}. | ||
بنابر نظر امامخمینی شبهه ابنکمونه بنابر اصالت ماهیت نیز قابل جوابدادن است؛ به این بیان که اگر واجبتعالی عالم، قادر و مرید است؛ پس واجب باید از تمام جهات به اوصاف کمالی متصف باشد؛ در حالیکه بر اساس شبهه ابنکمونه واجب باید از تمام جهات مباین با واجب دیگر باشد؛ یعنی واجب دیگر باید جاهل، عاجز و غیر مرید باشد و این خلاف فرض است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۷۱–۷۲.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|توحید(۱)}}. | بنابر نظر امامخمینی [[شبهه ابنکمونه]] بنابر اصالت ماهیت نیز قابل جوابدادن است؛ به این بیان که اگر واجبتعالی عالم، قادر و مرید است؛ پس واجب باید از تمام جهات به اوصاف کمالی متصف باشد؛ در حالیکه بر اساس شبهه ابنکمونه واجب باید از تمام جهات مباین با واجب دیگر باشد؛ یعنی واجب دیگر باید جاهل، عاجز و غیر مرید باشد و این خلاف فرض است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۷۱–۷۲.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|توحید(۱)}}. | ||
== دوانی == | == دوانی == | ||
[[جلالالدین محمد دوانی]] (۸۳۰ –۹۰۷ق) در دوان، از آبادیهای اطراف کازرون، زاده شد و نخست در زادگاه خود نزد پدر خود سعدالدین اسعد دوانی به تحصیل پرداخت. پدر وی از عالمانی بود که مدارج علمی را نزد میرشریف جرجانی آموخته بود.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۰–۱۳۱.</ref> دوانی سپس در [[شیراز]] از استادانی چون عبدالله میمون کرمانی، محمد کازرونی، روزبهان بقلی شیرازی و محمد کوشکناری انصاری بهره برد.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۱؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۲۱–۲۲.</ref> وی که یکی از چهرههای سرشناس مکتب فلسفی کلامی شیراز بهشمار میرود<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۰.</ref> معاصر سیدصدرالدین دشتکی و سیدمنصور دشتکی بوده، با آنان مناظرهها داشته و در نوشتههای خود ناظر به آرا و نقدهای آنان است.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۱–۱۳۲.</ref> وی ازجمله کسانی است که بر متفکران پس از خود تأثیر فراوان گذاشته و اندیشههای او در زمینههای مختلف، دیگران را به تفکر واداشته است و ملاصدرا نیز آرا و اندیشههای او را در | [[جلالالدین محمد دوانی]] (۸۳۰ –۹۰۷ق) در دوان، از آبادیهای اطراف کازرون، زاده شد و نخست در زادگاه خود نزد پدر خود سعدالدین اسعد دوانی به تحصیل پرداخت. پدر وی از عالمانی بود که مدارج علمی را نزد میرشریف جرجانی آموخته بود.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۰–۱۳۱.</ref> دوانی سپس در [[شیراز]] از استادانی چون عبدالله میمون کرمانی، محمد کازرونی، روزبهان بقلی شیرازی و محمد کوشکناری انصاری بهره برد.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۱؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۲۱–۲۲.</ref> وی که یکی از چهرههای سرشناس مکتب فلسفی کلامی شیراز بهشمار میرود<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۰.</ref> معاصر سیدصدرالدین دشتکی و سیدمنصور دشتکی بوده، با آنان مناظرهها داشته و در نوشتههای خود ناظر به آرا و نقدهای آنان است.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۱–۱۳۲.</ref> وی ازجمله کسانی است که بر متفکران پس از خود تأثیر فراوان گذاشته و اندیشههای او در زمینههای مختلف، دیگران را به تفکر واداشته است و ملاصدرا نیز آرا و اندیشههای او را در کتاب اسفار مطرح و بررسی کرده است.<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۶، ۳۱۸، ۴۰۷؛ ۲/۲۷۱ و ۵/۲۷۹؛ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۲.</ref> | ||
دوانی نه تنها بر آرای گذشتگان مسلط بود، بلکه با استفاده از نیروی خلاق فکری خود، نوآوریهایی نیز داشته است. برخورداری وی نوعی استقلال در فکر و نوآوری مایه امتیاز و برجستگی شخصیت او است و ازجمله معدود اندیشمندانی است که در اندیشههای بلند [[شهابالدین سهروردی]] به تأمل پرداخته است. رساله الحوراء، شواکل الحور فی شرح هیاکل النور به خوبی نشان میدهد که وی با آثار سهرودی انس و آشنایی داشته است؛ چنانکه با آثار [[ابنعربی]] نیز مأنوس بود.<ref>دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ۲/۲۸۴.</ref> وی در [[منطق]]، [[کلام]]، [[فلسفه]] و دیگر علوم تألیفاتی گرانبها دارد و ازجمله آثار او عبارتاند از: شرح اثبات الجوهر المفارق، الرسالة القلمیه، رسالة الزوراء، الحوراء، حاشیه بر شرح محاکمات جرجانی، اثبات الواجب (قدیم و جدید)، شرح العقاید العضدیه، حاشیههای قدیم، جدید و أجدّ بر شرح جدید تجرید.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۵–۱۳۷؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۳۲–۴۱.</ref> ازجمله شاگردان وی قاضی کمالالدین میرحسین یزدی، جمالالدین محمود شیرازی، کمالالدین حسین لاری، جمالالدین محمد استرآبادی، منصور باغنوی معروف به ملامیرزاجان و شمسالدین محمدبناحمد خفری میباشند.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۴–۱۳۳؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۲۱.</ref> | دوانی نه تنها بر آرای گذشتگان مسلط بود، بلکه با استفاده از نیروی خلاق فکری خود، نوآوریهایی نیز داشته است. برخورداری وی نوعی استقلال در فکر و نوآوری مایه امتیاز و برجستگی شخصیت او است و ازجمله معدود اندیشمندانی است که در اندیشههای بلند [[شهابالدین سهروردی]] به تأمل پرداخته است. رساله الحوراء، شواکل الحور فی شرح هیاکل النور به خوبی نشان میدهد که وی با آثار سهرودی انس و آشنایی داشته است؛ چنانکه با آثار [[ابنعربی]] نیز مأنوس بود.<ref>دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ۲/۲۸۴.</ref> وی در [[منطق]]، [[کلام]]، [[فلسفه]] و دیگر علوم تألیفاتی گرانبها دارد و ازجمله آثار او عبارتاند از: شرح اثبات الجوهر المفارق، الرسالة القلمیه، رسالة الزوراء، الحوراء، حاشیه بر شرح محاکمات جرجانی، اثبات الواجب (قدیم و جدید)، شرح العقاید العضدیه، حاشیههای قدیم، جدید و أجدّ بر شرح جدید تجرید.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۵–۱۳۷؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۳۲–۴۱.</ref> ازجمله شاگردان وی قاضی کمالالدین میرحسین یزدی، جمالالدین محمود شیرازی، کمالالدین حسین لاری، جمالالدین محمد استرآبادی، منصور باغنوی معروف به ملامیرزاجان و شمسالدین محمدبناحمد خفری میباشند.<ref>عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۴–۱۳۳؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۲۱.</ref> | ||
امامخمینی نیز در آثار خود از دوانی با عناوینی چون محقق، فاضل و علامه نام برده<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۳۸–۴۴۰؛ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۱/۱۶۰؛ امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۲۱۴.</ref> و برخی آرا و مبانی وی را بررسی کرده است؛ ازجمله: | امامخمینی نیز در آثار خود از دوانی با عناوینی چون محقق، فاضل و علامه نام برده<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۳۸–۴۴۰؛ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۱/۱۶۰؛ امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۲۱۴.</ref> و برخی آرا و مبانی وی را بررسی کرده است؛ ازجمله: | ||
# [[مشتق]]: مسئله مشتق که به عنوان یکی از مسائل دانش [[اصول فقه]] شناخته میشود، مورد توجه دوانی نیز بوده است. اهمیت بحث مشتق نزد دوانی از آن جهت است که او در دو مسئله اصالت وجود و ماهیت و ذوق تأله از آن بهره برده است.<ref>محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.</ref> به اعتقاد دوانی تفاوت مشتق و مبدأ اشتقاق همان تفاوت عرض و عرضی است؛ یعنی تفاوت به اعتبار «لا بشرط» و «بشرط لا» است؛ به این بیان که مشتق، امر «لا بشرط» و مبدأ اشتقاق امر «بشرط لا» است؛ از اینرو مشتق قابل حمل و مبدأ اشتقاق غیرقابل حمل است؛ یعنی تفاوت مشتق با مبدأ اشتقاق همانند تفاوت صورت و ماده در دو اعتبار «بشرط لا» و «لا بشرط» میباشد؛ از اینرو مشتق در معنی واقعی خود جز یک طبیعتِ وصفی و بسیط چیز دیگری نیست.<ref>دوانی جلالالدین، حاشیه قدیم شرح تجرید، ۱۱۶؛ دوانی جلالالدین، حاشیه اجد شرح تجرید، ۱۲۲–۱۲۵؛ محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.</ref> از خواص و ویژگیهای اساسی مشتق نزد دوانی، ارتباط و انتساب آن به مبدأ اشتقاق است؛ به این معنا که صدق مشتق بر چیزی، مقتضی قیام مبدأ اشتقاق به آن نیست، بلکه به معنای در ارتباطبودن با آن و منسوببودن به آن است، مانند حدّاد و صدق آن بر حدید.<ref>محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.</ref> ملاصدرا بر این بیان دوانی چند اشکال گرفته است<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۶/۶۵.</ref>؛ اما امامخمینی سخن دوانی را درست میداند و معتقد است فرقی میان مشتق و مبدأ آن نیست، مگر به «لا بشرط» و «بشرط لا»؛ از اینرو مشتق در معنای واقعی خود جز یک طبیعتِ وصفی و بسیط چیز دیگری نیست.<ref>امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۱۷۳ و ۱۷۸؛ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۱/۱۶۵ و ۱۷۵.</ref> | # [[مشتق]]: مسئله مشتق که به عنوان یکی از مسائل دانش [[اصول فقه]] شناخته میشود، مورد توجه دوانی نیز بوده است. اهمیت بحث مشتق نزد دوانی از آن جهت است که او در دو مسئله [[اصالت وجود]] و ماهیت و ذوق تأله از آن بهره برده است.<ref>محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.</ref> به اعتقاد دوانی تفاوت مشتق و مبدأ اشتقاق همان تفاوت عرض و عرضی است؛ یعنی تفاوت به اعتبار «لا بشرط» و «بشرط لا» است؛ به این بیان که مشتق، امر «لا بشرط» و مبدأ اشتقاق امر «بشرط لا» است؛ از اینرو مشتق قابل حمل و مبدأ اشتقاق غیرقابل حمل است؛ یعنی تفاوت مشتق با مبدأ اشتقاق همانند تفاوت صورت و ماده در دو اعتبار «بشرط لا» و «لا بشرط» میباشد؛ از اینرو مشتق در معنی واقعی خود جز یک طبیعتِ وصفی و بسیط چیز دیگری نیست.<ref>دوانی جلالالدین، حاشیه قدیم شرح تجرید، ۱۱۶؛ دوانی جلالالدین، حاشیه اجد شرح تجرید، ۱۲۲–۱۲۵؛ محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.</ref> از خواص و ویژگیهای اساسی مشتق نزد دوانی، ارتباط و انتساب آن به مبدأ اشتقاق است؛ به این معنا که صدق مشتق بر چیزی، مقتضی قیام مبدأ اشتقاق به آن نیست، بلکه به معنای در ارتباطبودن با آن و منسوببودن به آن است، مانند حدّاد و صدق آن بر حدید.<ref>محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.</ref> ملاصدرا بر این بیان دوانی چند اشکال گرفته است<ref>ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۶/۶۵.</ref>؛ اما امامخمینی سخن دوانی را درست میداند و معتقد است فرقی میان مشتق و مبدأ آن نیست، مگر به «لا بشرط» و «بشرط لا»؛ از اینرو مشتق در معنای واقعی خود جز یک طبیعتِ وصفی و بسیط چیز دیگری نیست.<ref>امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۱۷۳ و ۱۷۸؛ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۱/۱۶۵ و ۱۷۵.</ref> | ||
# وحدت وجود و کثرت موجود: دوانی قائل به وحدت وجود و کثرت موجود است و معتقد است که اصالت در خداوند تعالی با وجود و در غیر خداوند با ماهیت است؛ از اینرو وی به وحدت وجود و کثرت موجود قائل است که به نظریه «ذوق المتألهین» مشهور است. دوانی میان «مفهوم وجود» و «موجود معقول از وجود» تفاوت قائل است. در نظر او وجود حقیقی خارجی، واحد و قائم به ذات و مبدأ اشتقاق موجود است، و معقول از وجود نیز امری اعتباری است. در حقیقت وی موجودیت واجب را عین وجود او و موجودیت ممکنات را انتسابی میداند<ref>دوانی، سبع رسائل، ۱۲۹.</ref> و امامخمینی نیز شبیه «ذوق تالّه» معتقد به وحدت وجود و کثرت موجود میباشد و خاطرنشان میکند که شاید دوانی این ذوق را از اهل معرفت گرفته است.<ref>امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۲۶۲.</ref> | # [[وحدت وجود]] و کثرت موجود: دوانی قائل به وحدت وجود و کثرت موجود است و معتقد است که اصالت در خداوند تعالی با وجود و در غیر خداوند با ماهیت است؛ از اینرو وی به وحدت وجود و کثرت موجود قائل است که به نظریه «ذوق المتألهین» مشهور است. دوانی میان «مفهوم وجود» و «موجود معقول از وجود» تفاوت قائل است. در نظر او وجود حقیقی خارجی، واحد و قائم به ذات و مبدأ اشتقاق موجود است، و معقول از وجود نیز امری اعتباری است. در حقیقت وی موجودیت واجب را عین وجود او و موجودیت ممکنات را انتسابی میداند<ref>دوانی، سبع رسائل، ۱۲۹.</ref> و امامخمینی نیز شبیه «ذوق تالّه» معتقد به وحدت وجود و کثرت موجود میباشد و خاطرنشان میکند که شاید دوانی این ذوق را از اهل معرفت گرفته است.<ref>امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۲۶۲.</ref> | ||
# اصالت وجود: دوانی قائل به اصالت وجود در واجب تعالی و اصالت ماهیت در ممکنات است<ref>← ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۶/۶۵–۸۵.</ref>؛ اما به اعتقاد امامخمینی این نظریه خلاف قانون سنخیت است؛ زیرا اگر اثر با مؤثر سنخیت نداشته باشد، نشاندهنده عدم تأثیر مؤثر است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۵۵۵.</ref>؛ بر این اساس، اصالت به وجود است و ماهیت امری اعتباری است {{ببینید|متن=ببینید|اصالت وجود}}. | # اصالت وجود: دوانی قائل به اصالت وجود در واجب تعالی و اصالت ماهیت در ممکنات است<ref>← ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۶/۶۵–۸۵.</ref>؛ اما به اعتقاد امامخمینی این نظریه خلاف قانون سنخیت است؛ زیرا اگر اثر با مؤثر سنخیت نداشته باشد، نشاندهنده عدم تأثیر مؤثر است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۵۵۵.</ref>؛ بر این اساس، اصالت به وجود است و ماهیت امری اعتباری است {{ببینید|متن=ببینید|اصالت وجود}}. | ||
# انقسام جسم: حکما بر این اعتقادند که انقسام جسم بالقوه بوده و در حدی توقف ندارد؛ مانند عدد که تا هرجا فرض فرضکننده باشد امکان عدد هست و هرکجا که فرض فرضکننده نباشد متوقف میشود؛ بنابراین انقسام جسم غیر متناهی لایقفی است<ref>قطبالدین رازی، المحاکمات بین شرحی الاشارات، ۲/۱۴۸؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۳۸–۴۳۹.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|جسم}}. دوانی به قطبالدین رازی اعتراض کرده، معتقد است عدم تناهی انقسام در مثل عدد فرضکردن، تنها در وهم است، نه در عقل؛ زیرا عدم تناهی انقسام در عقل، مانند عدد درست نیست و ادله بطلان تسلسل در آن جاری است؛ زیرا عقل زمانی که برای جسم اجزای غیر متناهی فرض میکند، چون بر احاطه پیداکردن بر غیر متناهی قدرت دارد، از اینرو تمام اجزای غیر متناهی را بهطور دفعی فرض میکند، ولی وهم از چنین احاطهای ناتوان است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۹.</ref> قطبالدین رازی برای ابطال مذهب نظّام میان جزء تحلیلی و جزء ترکیبی خارجی در مقدار، فرق قائل نیست<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۰.</ref>؛ از همینرو به اعتقاد امامخمینی اشکالی که از طرف دوانی بیان شده، بر حکما وارد است و جواب صاحب محاکمات کافی نیست<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۰.</ref>؛ هرچند شاگرد دوانی، فاضل باغنوی به استاد خود پاسخ داده است؛ اما امامخمینی همسو با ملاهادی سبزواری معتقد است ایراد باغنوی بر دوانی نیز وارد نیست.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۱–۴۴۰.</ref> | # انقسام جسم: حکما بر این اعتقادند که انقسام جسم بالقوه بوده و در حدی توقف ندارد؛ مانند عدد که تا هرجا فرض فرضکننده باشد امکان عدد هست و هرکجا که فرض فرضکننده نباشد متوقف میشود؛ بنابراین انقسام جسم غیر متناهی لایقفی است<ref>قطبالدین رازی، المحاکمات بین شرحی الاشارات، ۲/۱۴۸؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۳۸–۴۳۹.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|جسم}}. دوانی به قطبالدین رازی اعتراض کرده، معتقد است عدم تناهی انقسام در مثل عدد فرضکردن، تنها در وهم است، نه در عقل؛ زیرا عدم تناهی انقسام در عقل، مانند عدد درست نیست و ادله بطلان تسلسل در آن جاری است؛ زیرا عقل زمانی که برای جسم اجزای غیر متناهی فرض میکند، چون بر احاطه پیداکردن بر غیر متناهی قدرت دارد، از اینرو تمام اجزای غیر متناهی را بهطور دفعی فرض میکند، ولی وهم از چنین احاطهای ناتوان است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۹.</ref> قطبالدین رازی برای ابطال مذهب نظّام میان جزء تحلیلی و جزء ترکیبی خارجی در مقدار، فرق قائل نیست<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۰.</ref>؛ از همینرو به اعتقاد امامخمینی اشکالی که از طرف دوانی بیان شده، بر حکما وارد است و جواب صاحب محاکمات کافی نیست<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۰.</ref>؛ هرچند شاگرد دوانی، فاضل باغنوی به استاد خود پاسخ داده است؛ اما امامخمینی همسو با ملاهادی سبزواری معتقد است ایراد باغنوی بر دوانی نیز وارد نیست.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۱–۴۴۰.</ref> | ||
== میرداماد == | == میرداماد == | ||
میربرهانالدین محمدباقر داماد متخلص به اشراق معروف به | میربرهانالدین محمدباقر داماد متخلص به اشراق معروف به معلم ثالث در خانوادهای متدین به دنیا آمد.<ref>آشتیانی، منتخباتی از آثار، ۱/۲۵؛ محقق، مقدمه بر قبسات، ۱۰؛ تنکابنی، قصص العلماء، ۳۱۸.</ref> پدرش شمسالدین، داماد علیبنعبدالعالی معروف به محقق ثانی یا [[محقق کرکی]]<ref>هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۲۱–۲۲؛ خوانساری، میرسیدمحمدباقر، روضات الجنات، ۲/۶۲.</ref> از روحانیان بزرگ [[شیعه]] در [[صفویه|دوره صفوی]] بود.<ref>تنکابنی، قصص العلماء، ۳۱۸.</ref> از همین خویشاوندی بود که لقب «داماد» در خاندان میرشمسالدین باقی ماند و به فرزندش میرمحمدباقر منتقل شد.<ref>هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۱۳؛ ترکمان، اسکندربیک تاریخ عالم آرای عباسی، ۱/۱۴۶–۱۴۷.</ref> میرداماد در استرآباد به دنیا آمد و در [[مشهد]] رشد کرد. او تعلیمات نخستین دین را در آنجا آموخت و در [[اصفهان]] علوم عقلی و نقلی را فرا گرفت.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۲۹.</ref> او در طول حیات خودش فیلسوف، ریاضیدانی کامل، [[فقیه]]، مفسر و محدثی تمامعیار بود.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۲۹.</ref> وی در سال ۱۰۴۱ق در راه [[کربلا]] در بستر بیماری افتاد و از دنیا رفت و در [[نجف اشرف]] به خاک سپرده شد.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۰؛ هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۳۲–۳۳.</ref> | ||
از استادان برجستهای که میرداماد نزد آنان درس خوانده، [[حسینبنعبدالصمد عاملی]] (پدر شیخ بهایی) و عبدالعالی کرکی است.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۳.</ref> میرداماد در دربار [[شاهعباس صفوی]] مقام و منزلت بالایی داشت<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۴.</ref> و ازجمله شاگردان وی ملاصدرا، شمسالدین جیلانی، امیر سیدلوحی (میرلوحی) و قطبالدین اشکوریاند.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۶.</ref> | از استادان برجستهای که میرداماد نزد آنان درس خوانده، [[حسینبنعبدالصمد عاملی]] (پدر شیخ بهایی) و عبدالعالی کرکی است.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۳.</ref> میرداماد در دربار [[شاهعباس صفوی]] مقام و منزلت بالایی داشت<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۴.</ref> و ازجمله شاگردان وی ملاصدرا، شمسالدین جیلانی، امیر سیدلوحی (میرلوحی) و قطبالدین اشکوریاند.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۶.</ref> | ||
حدود پنجاه رساله به میرداماد نسبت داده شده است.<ref>هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۳۷–۴۵.</ref> وی کتابهای القبسات، الصراط المستقیم و الافق المبین را در کلام و فلسفه، کتاب الرواشح السماویه فی شرح احادیث الامامیه را در تفسیر مجموعهای از احادیث ائمه و تفسیری از [[قرآن]] به نام سدرة المنتهی نوشته است. ازجمله رسالههای او الجزوات، تشریق الحق، الایماضات، فی خلق الأعمال و افعال العباد و التشریقات فی مسالة حدوث العالم و قدمه است.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۷.</ref> پراهمیتترین اثر فلسفی میرداماد، قبسات است. این کتاب دربارهٔ مسئله [[قدم و حدوث]] | حدود پنجاه رساله به میرداماد نسبت داده شده است.<ref>هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۳۷–۴۵.</ref> وی کتابهای القبسات، الصراط المستقیم و الافق المبین را در کلام و فلسفه، کتاب الرواشح السماویه فی شرح احادیث الامامیه را در تفسیر مجموعهای از احادیث ائمه و تفسیری از [[قرآن]] به نام سدرة المنتهی نوشته است. ازجمله رسالههای او الجزوات، تشریق الحق، الایماضات، فی خلق الأعمال و افعال العباد و التشریقات فی مسالة حدوث العالم و قدمه است.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۷.</ref> پراهمیتترین اثر فلسفی میرداماد، قبسات است. این کتاب دربارهٔ مسئله [[حدوث و قدم|قدم و حدوث جهان]] و طرح مفهوم حدوث دهری است.<ref>دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۴۳.</ref> | ||
امامخمینی از میرداماد با عناوینی مانند المحقق البارع، السند المُمَجَّد، الاستاذ، ذوالرئاستین العقلیة و النقلیة، ذوالسیادتین العلمیة و العملیة و استاذ الکلّ فی الکلّ نام برده<ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۲۰، ۱۰۵ و ۱۱۱.</ref> و خاطرنشان کرده است [[محقق داماد]] کتابی نوشته است که در آن کتاب برهان متینی بر حدوث عالم را که در خواب اقامه کرده، نقل میکند و شاید این کتاب را در پی آن برهانی که در حال خلسه ذکر کرده، نوشته است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۰۷–۳۰۸.</ref> ایشان که کتاب قبسات میرداماد را یکی از کتابهای کمنظیر میداند،<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۴.</ref> با مطالعه آن و مباحث مربوط به حدوث و قدم آن، تصمیم میگیرد این کتاب را تدریس کند؛ اما در عالم رؤیا میرداماد را میبیند که راضی به تدریس این کتاب نیست. ایشان پس از مشاهده این رؤیا با تأمل در آن، علت این نارضایتی را آن میداند که میرداماد در نظر اهل علم از عظمت و احترام خاصی برخوردار است و تدریس این کتاب به سبب نداشتن آمادگی و شایستگی در برخی از علمآموزان سبب میشود برخی از افراد نادان که از حقایق آن کتاب آگاهی صحیحی ندارند، به میرداماد بیادبی کنند؛ از اینرو ایشان از تدریس کتاب صرف نظر کرد.<ref>فهری، ترجمه و شرح دعاء السحر، ۲۳.</ref> ازجمله مباحثی که امامخمینی دربارهٔ آنها از آثار میرداماد استفاده کرده است عبارتاند از: | امامخمینی از میرداماد با عناوینی مانند المحقق البارع، السند المُمَجَّد، الاستاذ، ذوالرئاستین العقلیة و النقلیة، ذوالسیادتین العلمیة و العملیة و استاذ الکلّ فی الکلّ نام برده<ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۲۰، ۱۰۵ و ۱۱۱.</ref> و خاطرنشان کرده است [[محقق داماد]] کتابی نوشته است که در آن کتاب برهان متینی بر حدوث عالم را که در خواب اقامه کرده، نقل میکند و شاید این کتاب را در پی آن برهانی که در حال خلسه ذکر کرده، نوشته است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۰۷–۳۰۸.</ref> ایشان که کتاب قبسات میرداماد را یکی از کتابهای کمنظیر میداند،<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۴.</ref> با مطالعه آن و مباحث مربوط به حدوث و قدم آن، تصمیم میگیرد این کتاب را تدریس کند؛ اما در عالم رؤیا میرداماد را میبیند که راضی به تدریس این کتاب نیست. ایشان پس از مشاهده این رؤیا با تأمل در آن، علت این نارضایتی را آن میداند که میرداماد در نظر اهل علم از عظمت و احترام خاصی برخوردار است و تدریس این کتاب به سبب نداشتن آمادگی و شایستگی در برخی از علمآموزان سبب میشود برخی از افراد نادان که از حقایق آن کتاب آگاهی صحیحی ندارند، به میرداماد بیادبی کنند؛ از اینرو ایشان از تدریس کتاب صرف نظر کرد.<ref>فهری، ترجمه و شرح دعاء السحر، ۲۳.</ref> ازجمله مباحثی که امامخمینی دربارهٔ آنها از آثار میرداماد استفاده کرده است عبارتاند از: | ||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
== ملاصدرا == | == ملاصدرا == | ||
صدرالدین محمدبنابراهیم قوام شیرازی، معروف به «صدرالدین»<ref>ملاصدرا، رساله تصور و تصدیق، ۳۰۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۱.</ref> در سال ۹۷۹ق در شیراز به دنیا آمد و در سال ۱۰۵۰ق در شهر بصره درگذشت. پدر او از علما و یکی از کارگزاران حکومت صفوی بود. ملاصدرا در شهر شیراز علوم مقدماتی را پشت سر گذاشت و در ۲۱سالگی به قصد تکمیل معلومات خود راهی شهر قزوین و اصفهان شد.<ref>آقابزرگ، طبقات اعلام الشیعه، ۸/۲۹۱؛ ضیایی و حمیدزاده، ملاصدرا: زندگی و آثار، ۳/۱۷۷؛ دوانی، دورنمایی از زندگانی صدرالمتألهین شیرازی، ۱/۱۳۱–۱۳۲.</ref> وی فیلسوف، عارف و مؤسس حکمت متعالیه است و از استادانی چون [[شیخ بهایی]] و میرداماد بهره برده است. وی افزون بر علوم عقلی، در | صدرالدین محمدبنابراهیم قوام شیرازی، معروف به «صدرالدین»<ref>ملاصدرا، رساله تصور و تصدیق، ۳۰۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۱.</ref> در سال ۹۷۹ق در شیراز به دنیا آمد و در سال ۱۰۵۰ق در شهر بصره درگذشت. پدر او از علما و یکی از کارگزاران حکومت صفوی بود. ملاصدرا در شهر شیراز علوم مقدماتی را پشت سر گذاشت و در ۲۱سالگی به قصد تکمیل معلومات خود راهی شهر قزوین و اصفهان شد.<ref>آقابزرگ، طبقات اعلام الشیعه، ۸/۲۹۱؛ ضیایی و حمیدزاده، ملاصدرا: زندگی و آثار، ۳/۱۷۷؛ دوانی، دورنمایی از زندگانی صدرالمتألهین شیرازی، ۱/۱۳۱–۱۳۲.</ref> وی فیلسوف، عارف و مؤسس حکمت متعالیه است و از استادانی چون [[شیخ بهایی]] و میرداماد بهره برده است. وی افزون بر علوم عقلی، در [[تفسیر]]، [[حدیث]] و [[رجال]] صاحبنظر بود.<ref>آشتیانی، شرح حال و آرای، ۲۴–۲۶.</ref> | ||
امامخمینی از ملاصدرا به بزرگی یاد میکرد و با عناوینی چون مولانا الفیلسوف، صدر الحکما و المتألهین،<ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۹۵ و ۱۷۱؛ امامخمینی، تعلیقه فوائد، ۹۱.</ref> محقق فلاسفه، فخر طائفه حقه، فیلسوف محقق<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۹۵، ۴۱۳ و ۴۱۶.</ref> و شیخالعرفاء الکاملین<ref>امامخمینی، مصباح الهدایه، ۶۰؛ امامخمینی، دعاء السحر، ۵۷.</ref> از او نام میبرد. تأثیر حکمت متعالیه در آثار امامخمینی فراوان دیده میشود. ایشان راه حل فهم آیات الهی را آشنایی با آثار ملاصدرا میداند<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۵۸۶–۵۸۷.</ref> {{ببینید|متن=ببینید| | امامخمینی از ملاصدرا به بزرگی یاد میکرد و با عناوینی چون مولانا الفیلسوف، صدر الحکما و المتألهین،<ref>امامخمینی، دعاء السحر، ۹۵ و ۱۷۱؛ امامخمینی، تعلیقه فوائد، ۹۱.</ref> محقق فلاسفه، فخر طائفه حقه، فیلسوف محقق<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۳۹۵، ۴۱۳ و ۴۱۶.</ref> و شیخالعرفاء الکاملین<ref>امامخمینی، مصباح الهدایه، ۶۰؛ امامخمینی، دعاء السحر، ۵۷.</ref> از او نام میبرد. تأثیر حکمت متعالیه در آثار امامخمینی فراوان دیده میشود. ایشان راه حل فهم آیات الهی را آشنایی با آثار ملاصدرا میداند<ref>امامخمینی، چهل حدیث، ۵۸۶–۵۸۷.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|ملاصدرا}}. | ||
== سبزواری == | == سبزواری == | ||
ملاهادیبنمهدی سبزواری (۱۲۱۲–۱۲۸۹ق) حکیم و فیلسوف بزرگ سده سیزدهم مشهور به حاجی سبزواری در سال ۱۲۱۲ق در سبزوار به دنیا آمد.<ref>صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۶۳؛ حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۳.</ref> پدر وی در سال ۱۲۲۱ق هنگام بازگشت از [[حج]] در شیراز درگذشت. حکیم سبزواری تا دهسالگی در سبزوار به خواندن، نوشتن، | ملاهادیبنمهدی سبزواری (۱۲۱۲–۱۲۸۹ق) حکیم و فیلسوف بزرگ سده سیزدهم مشهور به حاجی سبزواری در سال ۱۲۱۲ق در سبزوار به دنیا آمد.<ref>صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۶۳؛ حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۳.</ref> پدر وی در سال ۱۲۲۱ق هنگام بازگشت از [[حج]] در شیراز درگذشت. حکیم سبزواری تا دهسالگی در سبزوار به خواندن، نوشتن، صرف و نحو و [[قرآن]] پرداخت و سپس به مشهد رفت و در مدرسه حاجحسن به مدت ده سال به تحصیل علم و ریاضتهای شرعی و نوافل مشغول شد؛ سپس به اصفهان که حوزه رایج علوم عقلی آن روزگار بود، هجرت کرد و هشت سال در اصفهان توقف کرد<ref>حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۴.</ref>؛ سپس در سال ۱۲۴۲ق به مشهد بازگشت و به مدت هشت سال در این شهر به تدریس حکمت و تفسیر همت گماشت. سبزواری در سال ۱۲۵۰ق به [[مکه]] رفت و در بازگشت به کرمان رفت و مدتی در گمنامی به ریاضت و خادمی یکی از مدارس دینی پرداخت و در سال ۱۲۵۳ق به سبزوار بازگشت و بقیه عمر خود را در سبزوار به تدریس حکمت سپری کرد.<ref>حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۴.</ref> | ||
=== استادان و شاگردان === | === استادان و شاگردان === | ||
استادان حکیم سبزواری در اصفهان عبارتاند بودند از: | استادان حکیم سبزواری در اصفهان عبارتاند بودند از: | ||
# مولی | # مولی اسماعیلبنملامحمد سمیع اصفهانی (واحد العین) معروف به درب کوشکی که حکیم سبزواری به مدت پنج سال در مدرسه کاسهگران نزد او اسفار ملاصدرا را فرا گرفت. | ||
# مولی | # مولی علی نوری: این حکیم بزرگ در آثار ملاصدرا بلکه در جمیع متون فلسفی، بسیار برجسته و شاخص است.<ref>حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۴–۲۵.</ref> | ||
در مدت چهل سال تدریس، حکیم سبزواری، شاگردان فراوانی از او بهره بردند که ازجمله مهمترین آنان عبارتاند از: | در مدت چهل سال تدریس، حکیم سبزواری، شاگردان فراوانی از او بهره بردند که ازجمله مهمترین آنان عبارتاند از: | ||
# [[شیخمرتضی انصاری]]: این | # [[شیخمرتضی انصاری]]: این فقیه برجسته، حدود دو سال در مشهد نزد حکیم سبزواری کتاب شوارق الالهام محقق لاهیجی و بعضی از بحثهای فلسفی را خواند. او از سبزواری به عظمت یاد کرده است.<ref>مدرسی، منتخبی از تاریخ فلاسفه اسلام، ۲۷۵.</ref> | ||
# [[ملاحسینقلی همدانی]]: وی یکی از عارفان وارسته بود که صدها تن ازجمله [[محمد بهاری]]، [[میرزاجواد ملکی تبریزی]] و [[علی زاهد قمی]] در مکتب تربیتی او به عالیترین مراحل و مقامات معنوی رسیدهاند.<ref>حسنزاده، هزار و یک کلمه، ۱/۳۱۵.</ref> وی مدتی از درس سبزواری بهرهمند بود.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۵۲۷؛ صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۸۱.</ref> | # [[ملاحسینقلی همدانی]]: وی یکی از عارفان وارسته بود که صدها تن ازجمله [[محمد بهاری]]، [[میرزاجواد ملکی تبریزی]] و [[علی زاهد قمی]] در مکتب تربیتی او به عالیترین مراحل و مقامات معنوی رسیدهاند.<ref>حسنزاده، هزار و یک کلمه، ۱/۳۱۵.</ref> وی مدتی از درس سبزواری بهرهمند بود.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۵۲۷؛ صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۸۱.</ref> | ||
# حکیم عباس دارابی.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۵۲۶؛ صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۸۳.</ref> | # حکیم عباس دارابی.<ref>مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۵۲۶؛ صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۸۳.</ref> | ||
خط ۱۴۶: | خط ۱۴۶: | ||
# شرح الابحاث المفیده؛ | # شرح الابحاث المفیده؛ | ||
# شرح النّبراس فی فقه الخواص؛ | # شرح النّبراس فی فقه الخواص؛ | ||
# شرح اسماء الحسنی یا شرح | # شرح اسماء الحسنی یا شرح [[دعای جوشن کبیر]] یا شرح هزار اسم حقتعالی که یکی از شاهکارهای فلسفی و عرفانی بهشمار میرود؛ | ||
# شرح دعای صباح به نام مفتاح الفلاح و مصباح النجاح؛ | # شرح دعای صباح به نام مفتاح الفلاح و مصباح النجاح؛ | ||
# هادی المُضلّین فی اصول الدین؛ | # هادی المُضلّین فی اصول الدین؛ | ||
خط ۱۵۶: | خط ۱۵۶: | ||
# حواشی بر المبدأ و المعاد ملاصدرا؛ | # حواشی بر المبدأ و المعاد ملاصدرا؛ | ||
# دیوان اشعار. وی رسالههای دیگری نیز دارد که با عنوان رسائل حکیم سبزواری تدوین شده است.<ref>حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۶–۳۲.</ref> | # دیوان اشعار. وی رسالههای دیگری نیز دارد که با عنوان رسائل حکیم سبزواری تدوین شده است.<ref>حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۶–۳۲.</ref> | ||
سبزواری به عنوان یکی از بزرگترین شارحان حکمت | سبزواری به عنوان یکی از بزرگترین شارحان [[حکمت صدرایی]]، فلسفه مشاء فارابی و [[ابنسینا]] را با فکر اشراقی سهروردی و مذاق عرفانی ابنعربی آمیخت و اندیشههای فیلسوفان شیعی چون میرداماد و لاهیجی در چارچوب حکمت متعالیه را بررسی کرد.<ref>یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۵۳–۱۵۴.</ref> روش حِکمی محقق سبزواری، همان روش حکمت متعالیه و صدرالمتألهین شیرازی است و مطلب تولیدی چشمگیری ندارد. او تنها در چند مورد، ازجمله برهان تضایف، [[اتحاد عاقل و معقول]]، ترکیب اتحادی ماده و صورت و حقیقت علم، مناقشاتی در کلام ملاصدرا دارد که بیشتر متأخران نیز مناقشات او را وارد ندانستهاند.<ref>مظفری، مفسران و منتقدان حکمت متعالیه، ۳/۴۰۶.</ref> | ||
=== تقریرات امامخمینی بر شرح منظومه === | === تقریرات امامخمینی بر شرح منظومه === | ||
از آنجا که امامخمینی شرح منظومه سبزواری را چند دوره تدریس کرده است، شیوه تدریس ایشان همواره بر این صورت بوده است که در محدوده متن، مسائل فلسفی را تبیین کند؛ البته گاه نظریات خود را نیز مطرح کرده است<ref>خمینی، نگاهی دیگر به شرح منظومه، ۴۴.</ref>؛ بر همین اساس محتوای تقریرات مذکور به دو بخش عمده قابل تقسیم است: | از آنجا که [[امامخمینی]] شرح منظومه سبزواری را چند دوره تدریس کرده است، شیوه تدریس ایشان همواره بر این صورت بوده است که در محدوده متن، مسائل فلسفی را تبیین کند؛ البته گاه نظریات خود را نیز مطرح کرده است<ref>خمینی، نگاهی دیگر به شرح منظومه، ۴۴.</ref>؛ بر همین اساس محتوای تقریرات مذکور به دو بخش عمده قابل تقسیم است: | ||
# توضیحی و تکمیلی: یعنی پس از تبیین نظر حاجملاهادی، در پارهای از موارد به صورت مستدل، آن را تکمیل کرده است. | # توضیحی و تکمیلی: یعنی پس از تبیین نظر حاجملاهادی، در پارهای از موارد به صورت مستدل، آن را تکمیل کرده است. | ||
# انتقادی و ابداعی یعنی امامخمینی پس از بیان کامل و نقد نظر ایشان و مخالفان وی، در هر یک از مسائل مورد نظر، رأی ابداعی خود را مطرح و برخی از آنها را با مبنای عرفانی تبیین کرده است {{ببینید|متن=ببینید|تقریرات فلسفه امامخمینی}}. | # انتقادی و ابداعی یعنی امامخمینی پس از بیان کامل و نقد نظر ایشان و مخالفان وی، در هر یک از مسائل مورد نظر، رأی ابداعی خود را مطرح و برخی از آنها را با مبنای عرفانی تبیین کرده است {{ببینید|متن=ببینید|تقریرات فلسفه امامخمینی}}. | ||
برای نمونه به چند مورد از محتوای تقریرات امامخمینی اشاره میشود. | برای نمونه به چند مورد از محتوای تقریرات امامخمینی اشاره میشود. | ||
# حدوث عالم: سبزواری در این مسئله، همه اقسام حدوث ازجمله حدوث اسمی را برای مجموعه عالم ثابت میکند؛ اما امامخمینی این نظر را نمیپذیرد. به عقیده ایشان این مطلب از کتابهای عرفانی به کتابهای فلسفی وارد شده است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۸۱.</ref> ایشان حدوث اسمی را به دو صورت تقریر کرده است: | # حدوث عالم: سبزواری در این مسئله، همه اقسام حدوث ازجمله حدوث اسمی را برای مجموعه عالم ثابت میکند؛ اما امامخمینی این نظر را نمیپذیرد. به عقیده ایشان این مطلب از کتابهای عرفانی به کتابهای فلسفی وارد شده است.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۸۱.</ref> ایشان حدوث اسمی را به دو صورت تقریر کرده است: الف) هر چیزی که در عالم بروز میکند، از حقیقت اسمی که در صانع است، نشئت میگیرد. از طرفی موجودات عالم تجلی و جلوه حقتعالی هستند و همه عالم ظهور اسمای الهی است؛ پس عالم پردهای است که تا تار و پود آن ظهور اسما است و پشت پرده چیزی جز صاحب اسم نیست.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۷۸–۸۰.</ref> ب) سالک با غفلت از ظل و مظاهر به ذیظل و ظاهر میرسد و موحد میشود. در این صورت عالم، عالم وحدت و یگانگی میشود؛ پس حدوث اسمی یعنی در عالم کثرتهایی است و آن کثرتها جلوه اسما است که اقرب و نزدیک به عالم غیبالغیوب است؛ بنابراین نخستین مرحله تکثر همان اسمای الهی است؛ پس [[اسما و صفات]] از مرتبه [[احدیت و واحدیت|احدیت]] حادث میشوند<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۸۱–۸۸.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|حدوث و قدم}}. | ||
# حدوث زمانی: امامخمینی با توسعه در معنای [[زمان]]، سخن حکما مبنی بر حادث زمانیبودن ماسویالله (اعم از [[مجرد]] و غیر مجرد) را تأیید میکند و پس از بیان و شرح سخنان سبزواری دربارهٔ حادث زمانیبودن | # حدوث زمانی: امامخمینی با توسعه در معنای [[زمان]]، سخن حکما مبنی بر حادث زمانیبودن ماسویالله (اعم از [[مجرد]] و غیر مجرد) را تأیید میکند و پس از بیان و شرح سخنان سبزواری دربارهٔ حادث زمانیبودن عالم طبیعت و هیولای اُولی و [[عالم عقول]] و مجردات، بر این باور است که غیر از وجود واجب، وجود ماسویالله، حادث زمانی است<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۱۶–۱۱۹.</ref> و از همین راه، بدون آنکه کمترین خدشهای به تجرد موجودات مجرد وارد شود، حادث زمانیبودن تمام ممکنات را متناسب با خصوصیات موطن وجودیشان ثابت میکند<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۱۹–۱۲۰.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|حدوث و قدم}}. | ||
# ترکیب ماده و صورت: سبزواری دربارهٔ ترکیب ماده و صورت قائل به تفصیل است؛ یعنی در مواردی قائل به ترکیب انضمامی و در مواردی قائل به ترکیب اتحادی شده است.<ref>←امامخمینی، تقریرات، ۱/۲۵۰–۲۵۲.</ref> امامخمینی نیز قائل به تفصیل و بر این باور است که ماده با بعضی صور، ترکیب اتحادی و با برخی از آنها ترکیب انضمامی دارد<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۸۹.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|جسم}}. | # ترکیب ماده و صورت: سبزواری دربارهٔ ترکیب ماده و صورت قائل به تفصیل است؛ یعنی در مواردی قائل به ترکیب انضمامی و در مواردی قائل به ترکیب اتحادی شده است.<ref>←امامخمینی، تقریرات، ۱/۲۵۰–۲۵۲.</ref> امامخمینی نیز قائل به تفصیل و بر این باور است که ماده با بعضی صور، ترکیب اتحادی و با برخی از آنها ترکیب انضمامی دارد<ref>امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۸۹.</ref> {{ببینید|متن=ببینید|جسم}}. | ||
# تحلیل مطلب [[عرفان]] با ذوق فلسفی: امامخمینی معتقد است سبزواری در شرح خود بر مثنوی مولوی نتوانسته است مرام [[مولوی]] را برساند؛ زیرا حکیمی قول عارفی را شرح کرده است، بدون اینکه حظی و تخصصی از عرفان داشته باشد؛ در حالیکه برای شرح سخن مولوی باید شخصی صوفی که یک نحو کشف ذوقی دارد، شرح دهد و بیان مرام و مقصود هر شخصی باید با توجه به اعتقاد و مسلک آن باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۹۸.</ref> | # تحلیل مطلب [[عرفان]] با ذوق فلسفی: امامخمینی معتقد است سبزواری در شرح خود بر مثنوی مولوی نتوانسته است مرام [[مولوی]] را برساند؛ زیرا حکیمی قول عارفی را شرح کرده است، بدون اینکه حظی و تخصصی از عرفان داشته باشد؛ در حالیکه برای شرح سخن مولوی باید شخصی صوفی که یک نحو کشف ذوقی دارد، شرح دهد و بیان مرام و مقصود هر شخصی باید با توجه به اعتقاد و مسلک آن باشد.<ref>امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۹۸.</ref> |
نسخهٔ ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۴۵
حکما، فیلسوفان بزرگ مورد توجه و استناد امامخمینی.
مقدمه
حکما جمع «حکیم»، از ریشه حکمت است که در اصل به معنای منع و بازداشتن است[۱] و به فهم معانی نیز از همینرو حکمت گفته میشود؛ زیرا از نادانی باز میداد[۲] و حکمت عبارت از شناخت بهترین چیزها با بهترین علوم[۳] یا علم به حقایق اشیا آنگونه که هستند و عمل به مقتضای آنها؛ از اینرو حکمت به دو قسم علمی و عملی تقسیم میشود[۴] و دانش فلسفه را نیز که شناخت حقایق موجودات آنگونه که هستند میباشد،[۵] حکمت گفتهاند و به فیلسوف حکیم گفته میشود (ببینید: فلسفه).
پیشینه
توجه به حکمت دارای پیشینه درازی است. برخی سنت فلسفی را دارای خاستگاه الهی میدانند و انبیای الهی(ع) را معلمان نخستین حکمت معرفی میکنند و حکمایی چون آغاذیموس، انباذقلس، هرمس، فیثاغورس و افلاطون را پیامبر میدانند.[۶] ملاصدرا نیز معتقد است حکمت از حضرت آدم(ع) آغاز شد و انبیایی چون شیث(ع)، ادریس(ع) (هرمس) و نوح(ع) آن را تداوم بخشیدند.[۷]
یکی از شناختهترین سنتهای فلسفی، فلسفه یونان باستان است که آغاز آن به حدود قرن ششم پیش از میلاد مسیح(ع) بازمیگردد. در حوزه فلسفه یونان حکمای بزرگی ظهور کردند که تأثیرگذار در فلسفه بودند.[۸] فیلسوفان پیش از سقراط نخستین مرحله فلسفه یونانی را تشکیل میدهند. این فلسفه دستگاه جامع و کاملی نبود؛ اما زمینهساز دوره بعد شد؛ از اینرو برخی حکمای یونان خود را وارث فلسفه گذشته میدانند.[۹] در دورههای بعد، حکمایی چون سقراط، افلاطون و ارسطو ظهور کردند و باعث رشد و بالندگی فلسفه شدند.[۱۰]
ورود فلسفه به دنیای اسلام با نهضت ترجمه آغاز شد. در این دوره بیشتر متون مهم فلسفی یونان به عربی ترجمه شد.[۱۱] نخستین حکما و فیلسوفان عالمِ اسلام کندی، ابنراوندی، یوحنابنحیلان و زکریای رازی بودند[۱۲]؛ اما شکلگیری فلسفه اسلامی به معنای واقعی آن به دست فارابی صورت پذیرفت. فارابی دغدغه سازگاری فلسفه با دین را داشت و همه فیلسوفانی که اندکی پس از وی میزیستند نیز میکوشیدند فلسفه را به دین نزدیک کنند.[۱۳] بعدها ابنسینا با تأکید بر مبنای مشائی به گسترش فلسفه اسلامی پرداخت و گروهی مانند بهمنیار لوکری از او پیروی کردند. در برابر حکمای مشاء، حکمای اشراق در نیمه دوم قرن ششم هجری ظهور کردند. شیخ اشراق، شهابالدین سهروردی بر حیات عقلانی و حکمای پس خود تأثیر بسزایی داشت،[۱۴] به گونهای که حکمایی چون شمسالدین محمد شهرزوری، قطبالدین شیرازی و ابنکمونه به فلسفه اشراق متمایل شدند و به شرح آثار شیخ اشراق پرداختند.[۱۵] بعدها حکمای دیگری در شیراز و اصفهان در امتداد حرکت فکریای که از خواجهنصیرالدین طوسی آغاز شده بود، مبانی ویژهای در حکمت فلسفی ایجاد کردند[۱۶] که به کوشش حکمایی چون شریف جرجانی، جلالالدین دوانی و سیدسند دشتکی گسترش یافت.[۱۷]
پس از تشکیل دولت صفویه در ایران و انتخاب اصفهان به عنوان پایتخت سلسله صفوی، رفتهرفته این شهر مرکز علم و دانش شناخته شد و حکما و دانشمندانی را از اطراف در خود جمع کرد[۱۸] و حکمایی چون محمدبنحسین عاملی مشهور به شیخ بهایی، سیدمحمدباقر میرداماد استرآبادی و سیدابوالقاسم میرفندرسکی در این دوره ظهور کردند.[۱۹] بعدها ملاصدرا با تأسیس حکمت متعالیه سرنوشت فلسفه اسلامی را دگرگون ساخت. وی تمام زحمات و تلاشهای حکمای پیشین و عارفان الهی را در راستای همزبانی و نزدیکی افق فکری به نقطه اوج کمال نهایی رساند[۲۰] (ببینید: فلسفه). در ادامه حکمایی چون فیض کاشانی، ملاعلی نوری، ملاهادی سبزواری، آقامحمدرضا قمشهای، میرزاهاشم اشکوری، رفیعی قزوینی، حکیم یزدی، میرزامهدی آشتیانی، امامخمینی، سیدمحمدحسین طباطبایی و سیدجلالالدین آشتیانی به عنوان پیروان حکمت متعالیه به ترویج و شرح مبانی حکمت متعالیه پرداختند. در اینجا به بخشی از حکما و نیز آثار و دیدگاههای آنان که مورد توجه امامخمینی بوده است اشاره میشود.
ثالیس
ثالیس /Thales: ثالیس ملطی که به نام تالیس، ثالیس و طالس نیز گفته شده است،[۲۱] در قرن ششم پیش از میلاد میزیسته و از نخستین بنیانگذاران حکمت یونان شمرده شده است. وی در نجوم و طبیعیات صاحب نظر بود و برای عالم، مُبدعی در کمال خفا و کمون قائل بود. در طبیعیات آب را از آن جهت که قابل تمامی صور است، مخلوق اول و سرمنشأ همه مخلوقات میداند.[۲۲] به باور امامخمینی فیلسوفان پیش از اسلام سخنان مرموزی دارند که متأخران برای حل آنها احتمالاتی دادهاند. ایشان معتقد است ثالیس ملطی که یکی از حکمای سبعه است، بر این باور است که خدا عنصری ابداع کرد که در آن صورت تمام موجودات و معلومات موجود است. این عنصر یک «صَفو» دارد و یک «کدر»؛ آنچه از صفو آن پیدا شد، جسم است و آنچه از کدر او پیدا شد، جرم است و جرم فانی میشود و جسم فانی نمیشود. مقصود وی از جسم که در باطن است و لطیف و باقی است، جسم مثالی است که در عالم مثال برزخ است. ثالیس عقول و نفوس را مشتاق به عوالمی دیگر میداند و معتقد است بقا در نشئه دیگر است.[۲۳]
انکسیمایس
انکسیمایس /Anaximenes: انکسیمایس ملطی از شاگردان طالس (ثالیس) و از حکمای الهی و از ملطیین معروف به حکمت است. از عقاید وی آن است که خداوند متعال ازلی و مبدأ اشیا و اول و آخر است و جزء ندارد. او نخستین مخلوق عالم تجرد را عقل و نخستین عنصر عالم جسمانی را هوا (یا بخار) میداند.[۲۴] امامخمینی در آثار خویش به این فیلسوف توجه داشته و معتقد است انکسیمایس ملطی دربارهٔ بقای نفس حتی نفوس خبیثه شواهد و بیاناتی دارد. او تمام حیات را از عالم عقل میداند و فسادی که بر این عالم ماده وارد میشود، جزو ثقل اسفل آن است. هر کس در این عالم جسمانی کثیف بماند، به عالم علوی نمیرسد و هر کس که از آن روی بگرداند، بالا میرود و به عالمی که بسیار لطیف است میرسد.[۲۵] ایشان انکسیمایس ملطی را ازجمله کسانی میداند که قائل به ارتسام صورتها در علم حقتعالی هستند.[۲۶]
انکساغورس
انکساغورس /Anaxagoras: انکساغورس ملطی از حکمای یونانی قرن پنجم پیش از میلاد شمرده شده است. او تمامی موجودات را دارای منشأ واحد میداند که عبارت است از جسمی که دارای اجزای مشابه و مرکب از اجزای لطیفِ غیر محسوس و غیرقابل تعقل و همچنین قائل است همه اشیا در جسم اول پنهاناند.[۲۷] امامخمینی عقیده این فیلسوف را جسمانی و نامتناهیبودن اصل عالم میداند.[۲۸]
امپدکلس
امپدکلس /انباذقلس /Empedocles: وی از حکمای الهی بزرگ یونان است که پیش از میلاد میزیسته و ازجمله فیلسوفانی است که نخستین مخلوق عالم تجرد را عنصر و جوهر بسیط عقلی میداند و معتقد است عالم جسمانی از عناصر اربعه ایجاد شده است.[۲۹] به اعتقاد امامخمینی این فیلسوف بزرگ در زمان حضرت داوود(ع) بوده و حکمت را از او و لقمان حکیم(ع) فرا گرفته است. او تمام اختلافات و تضاد را از عالم ماده و ائتلاف و محبت را از عالم عقل میداند؛ چنانکه وی هر نفس سافلی را قشر نفس عالی میداند؛ یعنی نفس نامی را قشر نفس حیوانی میداند و نفس حیوانی را قشر نفس ناطقه انسانی و آن نیز قشر عقل است و از این طریق به عالم اصلی خود میرسد.[۳۰]
فیثاغورس
فیثاغورس /Puthagoras: وی فرزند منسارَخس و اهل جزیره ساموس و از حکمای الهی، ریاضیدان، فیلسوف، ستارهشناس و موسیقیدان بود که پیش از میلاد مسیح(ع)، در یونان در شهر متاپونتوی به دنیا آمد. این حکیم الهی به علم عدد توجه داشت و اصل و مبدأ عالم را عدد میدانست و عدد را پس از عالم ربوبی، مخلوق حق و مبدع نخست میشمرد.[۳۱] به اعتقاد امامخمینی فیثاغورس از فیلسوفانی است که پیش از ارسطو[۳۲] و در زمان سلیمان نبی(ع) بوده و حکمت را از او گرفته است. آرای او بهطور کلی رمزگونه است؛ یعنی آرای الهی را به صورت ریاضی بنا نهاده است. وی با تقسیم عالم به صغیر و کبیر، نفس را پیش از اتصال به بدن، تألیفشده از اعداد اولیه میداند که اگر تهذیب و تجرید نفس صورت بگیرد به عالم اصلی خود بازمیگردد.[۳۳]
سقراط
سقراط /Socrates: وی در آتن به دنیا آمد و در همان شهر پرورش یافت و به تحصیل مقدمات علوم پرداخت و حکمت، حساب، هندسه و نجوم را نزد فیثاغورس و ارسالادوس آموخت.[۳۴] سقراط شخصیتی اجتماعی و معروف بود که به دیالکتیک یا گفت و شنودش برای همه شنودگان شناخته شده بود.[۳۵] سرانجام رهبران دموکراسی در سال ۳۹۹ پیش از میلاد او را به محاکمه کشاندند.[۳۶] امامخمینی گفته است که سقراط حکیم، حکمت را از فیثاغورس و ارسالادوس آموخت. وی در باب الهیات، علم ماقبل و مابعدالطبیعه، آرای محکمی دارد و در باب نفس معتقد است که نفس پیش از بدن، موجود بوده و اتصال نفس به بدن برای استکمال نفس است. سقراط با تهذیب نفس و رویگردانی از دنیا مردم را از بت و شرک به خدا نهی میکرد؛ اما او را مسموم کردند و به قتل رساندند.[۳۷]
افلاطون
افلاطون /Plato: وی شاگرد سقراط و استاد ارسطوست که در سال ۴۲۸ پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد و علوم و حکمت الهی را از سقراط فرا گرفت. نام اصلی او «آریستوکلس» بود و نام افلاطون بعدها به مناسبت پیکر تنومندش به او داده شد.[۳۸] ازجمله آثار مهم افلاطون تیمائوس، نئتتوس، مهمانی فیدون و پارمنیدس است.[۳۹] امامخمینی از افلاطون به بزرگی یاد میکند و او را حکیم عظیم و الهی میداند[۴۰] و در آثار خویش به برخی مبانی و مطالب افلاطون اشاره میکند، ازجمله:
- راه حل مسئله شرور: امامخمینی چند راه برای شرور بیان کرده است؛ ازجمله نظریه عدمیبودن شرور است. این نظریه به افلاطون نسبت داده شده که هیچ نوع وجودی برای شرور قائل نیست[۴۱] (ببینید: عدل الهی).
- قدیمبودن نفس: امامخمینی گفته است که افلاطون و پیروان او نفس را قدیم میداند[۴۲] و سه دلیل بر قدیمبودن نفس اقامه کرده است:
- حدوث نفس مستلزم آن است که نفس مجرد نباشد. ایشان در برابر این دلیل همسو با حکمت متعالیه قائل است نفس در اول طبیعت، جسم است و به حرکت جوهری ترقی کرده و همین شیء طبیعی حادث، مجرد میشود.[۴۳]
- اگر حدوث نفس به حدوث بدن باشد، تسلسل لازم میآید.
- اگر نفس قدیم نباشد، لازم میآید جسمانی باشد و با حدوث بدن حادث شود؛ در حالیکه نفس ابدی است[۴۴] (ببینید: نفس).
ارسطو
ارسطو /ارسطاطالیس /Aristotle: وی یکی از مهمترین فیلسوفان یونان بهشمار میرود. او در هجدهسالگی به آکادمی افلاطون راه یافت و به مدت بیست سال در مکتب افلاطون کسب دانش کرد.[۴۵] ارسطو آموزگار اسکندر مقدونی بود.[۴۶] آثار ارسطو متنوع و شامل تمام علوم یونانی ازجمله منطق، طبیعیات، الهیات و اخلاقیات است.[۴۷] امامخمینی از ارسطو به عنوان معلم اول یاد میکند.[۴۸] ایشان گفته است که ارسطو فرزند نیقوماخوس اهل استاجر و از بزرگان فلاسفه جهان است و تعلیمات منطقی و قواعد علم منطق که پایه علمهاست، مدیون زحمتهای این مرد بزرگ است و از همینروی به وی معلم اول میگویند[۴۹] ایشان در آثار خویش به برخی مبانی ارسطو اشاره کرده است:
- حدوث نفس: امامخمینی خاطرنشان کرده است ارسطو قائل به حدوث نفس است؛ یعنی نفس با حدوث بدن حادث میشود[۵۰] (ببینید: نفس)؛
- مراتب انسان: امامخمینی سخن ارسطو را دربارهٔ مراتب وجود انسان بررسی کرده و معتقد است مراد ارسطو از انسان، موجودی است که فهرست تمام عالم را داراست و انسان کلمه نفسی است؛ یعنی یک مرتبه از این انسان، کلمه و آیه و ظل نفوس فلکی است و یک مرتبه دیگر، انسان عقلانی است و این مراتب به هم پیوسته و متصلاند[۵۱] و مراد از اتصال، ربط علی و معلولی و ظلی و ذیظلی است.[۵۲] ملاصدرا عبارتی از اثولوجیا را ناظر بر انسان عقلانی، نفسانی و طبیعی میداند که به حرکت جوهری این مراتب طی میشوند. امامخمینی این سخن را نقد کرده و معتقد است وضع و تألیف کتاب اثولوجیا برای اثبات عالم ماورای طبیعت است و اینکه در انسان نمونهای از عالم برزخ و عقل وجود دارد؛ اما اینکه مراد ارسطو در کتاب اثولوجیا از کلمه انسان طبیعی و نفسانی و عقلانی این باشد که جسم به واسطه حرکت جوهری، این مراتب سهگانه را طی کند، معلوم نیست.[۵۳]
- قدیمبودن عناصر: قول به قدیمبودن عناصر نیز به ارسطاطالیس نسبت داده شده است.[۵۴]
افلوطین
افلوطین /پلوتینوس /plotinos: وی فیلسوف و بنیانگذار مکتب نوافلاطونی است.[۵۵] افلوطین در مصر در سال ۲۰۴ میلادی به دنیا آمد و به تحصیل علوم مختلف در اسکندریه پرداخت.[۵۶] او در چهلسالگی به رم رفت و در آنجا به تعلیم فلسفه پرداخت و در اندک زمانی اهمیت، اعتبار و احترام بسیاری به دست آورد. افلوطین پس از ۲۶ سال اقامت در رم در ۶۶سالگی درگذشت.[۵۷] وی نزد فیلسوفان اسلامی مشهور به شیخ یونانی است.[۵۸] شاگرد او فرفوریوس کوشید نوشتههای افلوطین را به صورت منظم مرتب کند و آنها را به شش کتاب تقسیم کرد که هر قسمت شامل نه فصل بود و نام آنها را تاسوعات گذاشت.[۵۹] ازجمله آثار معروف افلوطین کتاب اثولوجیا است که بهاشتباه به ارسطو نسبت داده شده است؛ در حالیکه این کتاب بخشی از کتاب تاسوعات است.[۶۰]
امامخمینی از کتاب اثولوجیا به بزرگی یاد کرده و آن را لطیفترین و شریفترین کتابهای فلسفی یونانی میداند که در بیان معرفت ربوبی تألیف شده است[۶۱]؛ اما در مقایسه با معارف اسلامی دارای مختصری از معارف است[۶۲] و همه آن کتاب، به اندازه آغاز سوره حدید در بیان سرّ توحید دارای حقایق و معارف نیست.[۶۳] ایشان این کتاب را همانند حکمای پیشین بهاشتباه منسوب به ارسطو میداند.[۶۴]
فرفوریوس
فرفوریوس /Porphyry: وی از حکمای بزرگ نوافلاطونی و مکتب اسکندریه و از شاگردان افلوطین است.[۶۵] او در شهر ساحلی صور واقع در جنوب فینیقیه در سال ۲۳۲ یا ۲۳۴ میلادی در شهر ساحلی صور واقع در جنوب فینیقیه به دنیا آمد.[۶۶] آوازه افلوطین، فرفوریوس را به روم کشاند و با فهمیدن عمق مطالب افلوطین یکی از شاگردان بزرگ او گردید.[۶۷] امامخمینی از فرفوریوس به عنوان حکیم پیش از اسلام یاد میکند که در باب اتحاد عاقل و معقول، نظر خاصی دارد و نظر او را دراینباره همچون مسلک ملاصدرا میداند[۶۸] (ببینید: اتحاد عاقل و معقول). ایشان نظریه فرفوریوس دربارهٔ علم حقتعالی از باب اتحاد او با معلومات را میپذیرد و معتقد است وجه این سخن با آنچه در باب فیض مقدس بیان میشود، قابل فهم است[۶۹]؛ زیرا مناط علم حق به اشیا فیض مقدس است. این فیض همان ظهور ذاتی حقتعالی است و با تمام اشیا و تعینات نیز متحد است و چنین اتحادی بیانکننده علم حق به اشیاست[۷۰] (ببینید: علم الهی). امامخمینی، اعتقاد فرفوریوس را که قائل است هیولای فلک غیر هیولای اجسام طبیعت است، نقد میکند.[۷۱]
فارابی
محمدبنمحمد فرزند اوزلغبنطرخان معروف به ابونصر فارابی[۷۲] در سال ۲۵۷ق در روستای نزدیک فاراب ترکستان زاده شد.[۷۳] وی پس از تحصیلات اولیه به بغداد که عالیترین مرکز آموزش اسلامی آن روزگار بود، سفر کرد و در درس متیبنیونس و یوحنابنحیلان شرکت کرد و به تحصیل منطق پرداخت و در این زمینه از استادش پیشی گرفت.[۷۴] وی در بغداد به فراگیری فلسفه پرداخت و فردی برجسته و سرآمد عصر خویش شد و به معلم ثانی مشهور گشت. وی مدت بیست سال در بغداد ماند؛ آنگاه مرکز فرهنگی حلب توجه او را به خود جلب کرد و به آنجا سفر کرد و مدتی نزد سیفالدوله حمدانی به سر برد.[۷۵]
فلسفه فارابی دارای وجوه ممتازی است. وی برخی از آرای فیلسوفان پیشین را پذیرفت و آنها را به صورتی که با محیط فرهنگی خاص او مطابق باشد، بازسازی کرد و چنان پیوند و نزدیکی میان آنها برقرار کرد که فلسفه حاصل از آن منظمترین و مرتبطترین فلسفه است.[۷۶] وی هم در تفکر و بیان و هم در اقامه دلیل و بحث و ارائه مطالب استدلالی، فیلسوفی منطقی است.[۷۷] از معروفترین آثار فارابی فصوص الحکم، شرح المجسطی، احصاء العلوم، الموسیقی الکبیر و المدینة الفاضله است.[۷۸] این فیلسوف در علوم ریاضی و طب نیز تبحر داشت.[۷۹] وی در رجب ۳۳۹ق، در حدود هشتادسالگی در دمشق از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد.[۸۰]
امامخمینی از فارابی با عنوان معلم ثانی یاد کرده است.[۸۱] ایشان در پیام مهم خود به میخائیل گورباچوف فارابی را حکیم مشائی معرفی میکند که میتوان در شناخت قانون علیّت به آثارش مراجعه کرد[۸۲] (ببینید: نامه به میخائیل گورباچف). ایشان در برخی آثار خود به آرا و مبانی فارابی اشاره کرده است، ازجمله عمومیت قدرت الهی. امامخمینی در بیان عمومیت قدرت الهی به دلیل و ادلهای که فارابی در فصوص الحکم[۸۳] بیان کرده است، تمسک میکند.[۸۴] ایشان در تقریر این دلیل قائل است افعالی که از انسان صادر میشود و گمان میشود که به اختیار انسان انجام شده، اگر از لوازم ذات باشند، لازم میآید از اول و از وقتی که ذات بود، اختیار هم باشد؛ در حالیکه چنین نیست. اگر افعال حادث باشند، محدِثی لازم دارند. اگر آن محدِث شخص باشد، به گونهای که با اختیار دیگری آن را احداث کرده باشد، همین سخن دربارهٔ آن اختیار مطرح میشود و همینطور و تسلسل لازم میآید؛ بنابراین باید هر امر عرضی به امر ذاتی منتهی شود تا تسلسل لازم نیاید؛ سپس هر مختاری که با اختیار خود فعلی را انجام دهد، اختیار و قدرت انجام فعل را از ذاتی که اختیار و قدرت ذاتی اوست، دریافت میکند و لازمه آن تعلق قدرت حقتعالی بر تمامی موجوداتی است که دارای قدرت و اختیارند[۸۵] (ببینید: قدرت الهی). امامخمینی در برخی موارد در بطلان تسلسل از دلیل اسدّ و اخصر فارابی بهره برده است[۸۶] (ببینید: خداشناسی) و امامخمینی در علم الهی نظر فارابی را نقد کرده است[۸۷] (ببینید: علم الهی).
ابنسینا
ابوعلی حسینبنعبداللهبنسینا فیلسوف بزرگ مشائی در سال ۳۷۰ق در افشنه در حومه بخارا به دنیا آمد. او فیلسوف، پزشک، ریاضیدان و منجم ایرانی بود.[۸۸] وی در فلسفه روش استدلالی و عقلی در پیش گرفت و با نبوغ خود دستگاه نظاممند منطقی، جامع و استواری از حکمت مشاء همراه با باریکبینیهای فلسفی بسیار ارائه کرد. وی زندگی ناآرام و پر فراز و نشیبی داشت[۸۹] و سرانجام در ۵۸سالگی در همدان درگذشت.[۹۰] امامخمینی از ابنسینا به اعجوبه روزگار یاد میکند[۹۱] و از مبانی و آرای او در آثار خویش بهره گرفته و در برخی موارد مبانی و آرای او را نقد کرده است (ببینید: ابنسینا).
بهمنیار
بهمنیاربنمرزبان از اهالی آذربایجان بود که سال تولدش معلوم نیست.[۹۲] وی فردی زرتشتی بود و مسلمان شد.[۹۳] او در درس ابنسینا حضور فعال داشت و پرسشهای دقیق و مهمی را مطرح میکرد. پرسش و پاسخهایی که در کتاب المباحثات و گاه در التعلیقات ابنسینا وجود دارد، حاصل گفتگوهای او با استادش است.[۹۴] بزرگترین دستاورد بهمنیار تقریر جدید و منظم از دیدگاههای ابنسینا است که در کتاب التحصیل یافت میشود. التحصیل شامل سه بخش است: منطق، مابعدالطبیعه و اعیان موجودات. تقریر فشرده و جامع بهمنیار از حکمت مشاء در التحصیل موجب شده است این کتاب توجه فیلسوفان بعدی را به خود جلب کند؛ از اینرو یکی از منابع و مراجع معتبر حکمت مشاء است.[۹۵]
امامخمینی در آثار خود از بهمنیار یاد کرده و برخی مسائل اختلافی میان بهمنیار و ابنسینا را نقل و بررسی کرده و معتقد است ابنسینا در پاسخ به بعضی از پرسشهای بهمنیار عاجز مانده است[۹۶]؛ برخی از این مسائل عبارتاند از:
- زمان: میان بهمنیار و ابنسینا در اینکه زمان در وجود دخالت دارد یا خیر اختلاف است.[۹۷] ابنسینا منکر آن است که زمان نقشی در وجود داشته باشد و بهمنیار را با سکوتش از جواب قانع کرد؛ زیرا ابنسینا معتقد بود در صورت پذیرش دخالت زمان در وجود دیگر سائل و مسئولی باقی نخواهد بود.[۹۸] امامخمینی همسو با حکمت متعالیه بر این باور است که زمان در وجود دخالت دارد و سائل و مسئولعنه باقی است؛ زیرا وجود انسان یک وجود سیال و باقی است و وجود در زمان لاحق همان وجود در زمان سابق است که ناقص بود و کامل شد[۹۹] (ببینید: زمان).
- قوای نفس: ازجمله اختلافات میان بهمنیار و ابنسینا آن است که چگونه برخی قوای نفس، مدرِک و برخی دیگر غیر مدرِکاند با اینکه ذات همه قوا واحد است.[۱۰۰] ابنسینا طبق مسلکی که دربارهٔ تجرد نفس در آغاز خلقت داشته (روحانیة الحدوث)، نتوانسته آن را جواب دهد.[۱۰۱] امامخمینی دربارهٔ این اختلاف با توجه به حرکت جوهری، معتقد است برای نفس یک گونه وجود طبیعی است که بهتدریج ترقی کمالی پیدا میکند؛ بنابراین ممکن است قوایی که در اول حاصل شده مدرک نباشند؛ ولی قوایی که پس از رسیدن نفس به مقام تجرد حاصل میشوند، مدرک باشند[۱۰۲] (ببینید: نفس).
- حرکت جوهری: بهمنیار قائل به حرکت در جوهر شیء و تبدل جوهری است و با ابنسینا که منکر حرکت در جوهر شیء است اختلاف دارد[۱۰۳] (ببینید: حرکت جوهری).
شیخ اشراق
شهابالدین یحیی فرزند حبشبنامیرک سهروردی معروف به شیخ اشراق در سال ۵۴۹ق در سهرورد از توابع زنجان به دنیا آمد.[۱۰۴] وی نزد مجدالدین جیلی و ظهیرالدین فارسی منطق و فلسفه خواند[۱۰۵] و به مسافرتهای زیادی رفت و با عرفای بسیاری دیدار کرد.[۱۰۶] او با عرضه فلسفه خاص خود به دفاع از فلسفه و عقلانیت پرداخت و بر روش ذوقی و شهودی در کنار روش بحثی و استدلالی تأکید میکرد.[۱۰۷] امامخمینی از شیخ اشراق با القابی چون شیخ مقتول،[۱۰۸] صاحب آثار نفیس و مصنفات عزیز،[۱۰۹] حکیم نورانی[۱۱۰] و احیاکننده طریقه حکمت افلاطونی[۱۱۱] یاد میکند. ایشان به فلسفه اشراق کاملاً توجه کرده و از اصطلاحات اشراقی در آثار خود بهره برده است[۱۱۲] (ببینید: شهابالدین سهروردی).
طوسی
خواجه نصیرالدین طوسی در سال ۵۹۷ق در طوس به دنیا آمد. خاندان او در اصل اهل جهرود ساوه بودند.[۱۱۳] وی نزد فریدالدین داماد نیشابوری الاشارات و التنبیهات ابنسینا را آموخت[۱۱۴] و نزد قطبالدین مصری کتاب قانون و نزد کمالالدینبنیونس مصری ریاضیات را خواند.[۱۱۵] از کارهای مهم خواجه نگارش کتاب تجرید الاعتقاد است. وی در این کتاب شیوه جدیدی برای علم کلام بنیان نهاد و کلام فلسفی را به معنای دقیق آن تأسیس کرد.[۱۱۶] امامخمینی در آثار خود از خواجهنصیر با عنوان محقق خبیر، افضل متأخران، نصیر ملت و دین و محقق طائفه حق یاد کرده[۱۱۷] و از آرا و مبانی کلامی فلسفی خواجه بهره برده و در برخی موارد آن را بررسی و نقد کرده است (ببینید: خواجهنصیرالدین طوسی).
ابنکمونه
عزالدوله ابوالرضا فرزند هبةاللهبنکمونه اسرائیلی بغدادی، فیلسوف سده هفتم است[۱۱۸] که همعصر با خواجه طوسی بود و با وی نامهنگاری داشت. او در بغداد میزیست و پس از نگارش کتاب تنقیح الابحاث للملل الثلاث (اسلام، مسیحت و یهود) به دلیل مطالب و شبهههایی که دربارهٔ قرآن و اسلام مطرح کرد، مورد خشم واقع شد و مردم بر او شوریدند. برخی او را مسلمان معرفی کردهاند.[۱۱۹] برخی از آثار وی عبارتاند از: تنقیح الابحاث فی الملل الثلاث، التنقیحات فی شرح التلویحات الجدید فی الحکمه، رسالة ازلیة النفس، ملتقط من کتاب زبدة النقض، ملتقط تحصیل المحصل، الکاشف و اللمعة الجوینیه.
شبهه ابنکمونه در کتابهای فلسفی مطرح و نقدهایی بر آن وارد شده است[۱۲۰]؛ البته به عقیده ملاصدرا، اصل شبهه را شیخ اشراق مطرح کرده است.[۱۲۱] این شبهه چنان شهرتی به خود گرفته بود که حل آن را از معضلات میدانستند؛ به گونهای که برخی قائل بودند اگر امام زمان(ع) ظهور کند، از او معجزهای جز پاسخ به این شبهه درخواست نمیشود.[۱۲۲] این شبهه باعث شده است برخی از آن به «افتخار شیطان» یاد کنند.[۱۲۳] اصل شبهه آن است که چرا ممکن نیست دو هویت مختلف به تمام ذات مغایر هم باشند که هر یک بذاته واجبالوجود باشند و مفهوم واجبالوجود از آنها منتزع و بهطور عرضی بر آنها حمل شود.[۱۲۴] امامخمینی معتقد است ابنکمونه فردی الهی و اهل توحید بوده است[۱۲۵] و اغلب این نقدها به سبب درکنکردن صحیح افکار و عقاید او ناشی شده است.[۱۲۶]
دو اشکال بر سخن ابنکمونه وارد شده است:
- اگر وجوب وجود عرضی باشد، لازم میآید واجبتعالی نیازمند علت باشد و این باطل است؛ چون علت واجب، باید واجب باشد و آن دو واجب فرضی، واجبالوجود نخواهند بود؛ زیرا هر بالعرضی باید به بالذات منتهی شود؛ پس وقتی وجوب هر کدام به چیزی معلل شد، آن علت واجب خواهد بود.[۱۲۷]
- در این شبهه، میان اینکه مفهوم واجبالوجود به نحو عرضی بر هر دو واجب حمل میشود و اینکه هر یک از آن دو، واجبالوجود بذاته باشند، جمع شده است؛ در حالیکه جمع میان ذاتیبودن واجبالوجود و عرضیبودن آن، جمع میان دو امر متباین است؛ بنابراین واجبالوجودبودن نمیتواند برای هر کدام از آنها هم ذاتی باشد و هم عرضی؛ زیرا ذاتی به معنای جوهر شیء و عرضی به معنای عرض شیء است و شیء واحد نمیتواند هم جوهر و هم عرض باشد.[۱۲۸]
به اعتقاد امامخمینی این دو اشکال از نداشتنِ درک صحیح از دو اصطلاح ذاتی و عرضی ناشی شده است. از ذاتی و عرضی در دو باب بحث شده است: یکی در باب ایساغوجی و کلیات خمس و دیگری در باب برهان، و منافاتی ندارد که چیزی در باب کلیات خمس عرضی و در باب برهان ذاتی باشد[۱۲۹] (ببینید: منطق). پس هر دو اشکال مرتفع میشود؛ زیرا آنجا که در مفهوم واجب بهطور عرضی بر دو معقول حمل میشود، منظور عرضی باب کلیات خمس (باب ایساغوجی) است و آنجا که مفهوم واجب برای هر کدام واجب لذاته است، مراد از ذاتی، ذاتی باب برهان است.[۱۳۰] امامخمینی پاسخهایی را که به این شبهه داده شده، کافی نمیداند و در جواب و رفع این شبهه بر این باور است که بر مبنای اصالت وجود در دار هستی یک حقیقت بیشتر موجود نیست و مراتب وجود در حقیقت وجود، مختلف نیستند، بلکه حقیقت وجود یکی و اختلاف آنها به شدت و ضعف است و مابهالامتیاز در آنها عین مابهالاشتراک است. در این صورت اگر یکی از دو واجب فرضی، همین حقیقت اصیل باشد، با توجه به اصالت وجود، واجب دیگری که به تمام ذات و حقیقت با این واجب مخالف است، چیزی جز عدم نخواهد بود؛ زیرا تنها عدم است که از تمام جهات و به تمام ذات با وجود متباین است؛ پس نقیض وجود، یا عدم است یا ماهیت و طبق اصالت وجود ثابت شد ماهیت امری اعتباری است؛ بنابراین فرد دوم واجب، یا باید عدم باشد یا ماهیت[۱۳۱] (ببینید: اصالت وجود و توحید(۱)). بنابر نظر امامخمینی شبهه ابنکمونه بنابر اصالت ماهیت نیز قابل جوابدادن است؛ به این بیان که اگر واجبتعالی عالم، قادر و مرید است؛ پس واجب باید از تمام جهات به اوصاف کمالی متصف باشد؛ در حالیکه بر اساس شبهه ابنکمونه واجب باید از تمام جهات مباین با واجب دیگر باشد؛ یعنی واجب دیگر باید جاهل، عاجز و غیر مرید باشد و این خلاف فرض است[۱۳۲] (ببینید: توحید(۱)).
دوانی
جلالالدین محمد دوانی (۸۳۰ –۹۰۷ق) در دوان، از آبادیهای اطراف کازرون، زاده شد و نخست در زادگاه خود نزد پدر خود سعدالدین اسعد دوانی به تحصیل پرداخت. پدر وی از عالمانی بود که مدارج علمی را نزد میرشریف جرجانی آموخته بود.[۱۳۳] دوانی سپس در شیراز از استادانی چون عبدالله میمون کرمانی، محمد کازرونی، روزبهان بقلی شیرازی و محمد کوشکناری انصاری بهره برد.[۱۳۴] وی که یکی از چهرههای سرشناس مکتب فلسفی کلامی شیراز بهشمار میرود[۱۳۵] معاصر سیدصدرالدین دشتکی و سیدمنصور دشتکی بوده، با آنان مناظرهها داشته و در نوشتههای خود ناظر به آرا و نقدهای آنان است.[۱۳۶] وی ازجمله کسانی است که بر متفکران پس از خود تأثیر فراوان گذاشته و اندیشههای او در زمینههای مختلف، دیگران را به تفکر واداشته است و ملاصدرا نیز آرا و اندیشههای او را در کتاب اسفار مطرح و بررسی کرده است.[۱۳۷]
دوانی نه تنها بر آرای گذشتگان مسلط بود، بلکه با استفاده از نیروی خلاق فکری خود، نوآوریهایی نیز داشته است. برخورداری وی نوعی استقلال در فکر و نوآوری مایه امتیاز و برجستگی شخصیت او است و ازجمله معدود اندیشمندانی است که در اندیشههای بلند شهابالدین سهروردی به تأمل پرداخته است. رساله الحوراء، شواکل الحور فی شرح هیاکل النور به خوبی نشان میدهد که وی با آثار سهرودی انس و آشنایی داشته است؛ چنانکه با آثار ابنعربی نیز مأنوس بود.[۱۳۸] وی در منطق، کلام، فلسفه و دیگر علوم تألیفاتی گرانبها دارد و ازجمله آثار او عبارتاند از: شرح اثبات الجوهر المفارق، الرسالة القلمیه، رسالة الزوراء، الحوراء، حاشیه بر شرح محاکمات جرجانی، اثبات الواجب (قدیم و جدید)، شرح العقاید العضدیه، حاشیههای قدیم، جدید و أجدّ بر شرح جدید تجرید.[۱۳۹] ازجمله شاگردان وی قاضی کمالالدین میرحسین یزدی، جمالالدین محمود شیرازی، کمالالدین حسین لاری، جمالالدین محمد استرآبادی، منصور باغنوی معروف به ملامیرزاجان و شمسالدین محمدبناحمد خفری میباشند.[۱۴۰]
امامخمینی نیز در آثار خود از دوانی با عناوینی چون محقق، فاضل و علامه نام برده[۱۴۱] و برخی آرا و مبانی وی را بررسی کرده است؛ ازجمله:
- مشتق: مسئله مشتق که به عنوان یکی از مسائل دانش اصول فقه شناخته میشود، مورد توجه دوانی نیز بوده است. اهمیت بحث مشتق نزد دوانی از آن جهت است که او در دو مسئله اصالت وجود و ماهیت و ذوق تأله از آن بهره برده است.[۱۴۲] به اعتقاد دوانی تفاوت مشتق و مبدأ اشتقاق همان تفاوت عرض و عرضی است؛ یعنی تفاوت به اعتبار «لا بشرط» و «بشرط لا» است؛ به این بیان که مشتق، امر «لا بشرط» و مبدأ اشتقاق امر «بشرط لا» است؛ از اینرو مشتق قابل حمل و مبدأ اشتقاق غیرقابل حمل است؛ یعنی تفاوت مشتق با مبدأ اشتقاق همانند تفاوت صورت و ماده در دو اعتبار «بشرط لا» و «لا بشرط» میباشد؛ از اینرو مشتق در معنی واقعی خود جز یک طبیعتِ وصفی و بسیط چیز دیگری نیست.[۱۴۳] از خواص و ویژگیهای اساسی مشتق نزد دوانی، ارتباط و انتساب آن به مبدأ اشتقاق است؛ به این معنا که صدق مشتق بر چیزی، مقتضی قیام مبدأ اشتقاق به آن نیست، بلکه به معنای در ارتباطبودن با آن و منسوببودن به آن است، مانند حدّاد و صدق آن بر حدید.[۱۴۴] ملاصدرا بر این بیان دوانی چند اشکال گرفته است[۱۴۵]؛ اما امامخمینی سخن دوانی را درست میداند و معتقد است فرقی میان مشتق و مبدأ آن نیست، مگر به «لا بشرط» و «بشرط لا»؛ از اینرو مشتق در معنای واقعی خود جز یک طبیعتِ وصفی و بسیط چیز دیگری نیست.[۱۴۶]
- وحدت وجود و کثرت موجود: دوانی قائل به وحدت وجود و کثرت موجود است و معتقد است که اصالت در خداوند تعالی با وجود و در غیر خداوند با ماهیت است؛ از اینرو وی به وحدت وجود و کثرت موجود قائل است که به نظریه «ذوق المتألهین» مشهور است. دوانی میان «مفهوم وجود» و «موجود معقول از وجود» تفاوت قائل است. در نظر او وجود حقیقی خارجی، واحد و قائم به ذات و مبدأ اشتقاق موجود است، و معقول از وجود نیز امری اعتباری است. در حقیقت وی موجودیت واجب را عین وجود او و موجودیت ممکنات را انتسابی میداند[۱۴۷] و امامخمینی نیز شبیه «ذوق تالّه» معتقد به وحدت وجود و کثرت موجود میباشد و خاطرنشان میکند که شاید دوانی این ذوق را از اهل معرفت گرفته است.[۱۴۸]
- اصالت وجود: دوانی قائل به اصالت وجود در واجب تعالی و اصالت ماهیت در ممکنات است[۱۴۹]؛ اما به اعتقاد امامخمینی این نظریه خلاف قانون سنخیت است؛ زیرا اگر اثر با مؤثر سنخیت نداشته باشد، نشاندهنده عدم تأثیر مؤثر است[۱۵۰]؛ بر این اساس، اصالت به وجود است و ماهیت امری اعتباری است (ببینید: اصالت وجود).
- انقسام جسم: حکما بر این اعتقادند که انقسام جسم بالقوه بوده و در حدی توقف ندارد؛ مانند عدد که تا هرجا فرض فرضکننده باشد امکان عدد هست و هرکجا که فرض فرضکننده نباشد متوقف میشود؛ بنابراین انقسام جسم غیر متناهی لایقفی است[۱۵۱] (ببینید: جسم). دوانی به قطبالدین رازی اعتراض کرده، معتقد است عدم تناهی انقسام در مثل عدد فرضکردن، تنها در وهم است، نه در عقل؛ زیرا عدم تناهی انقسام در عقل، مانند عدد درست نیست و ادله بطلان تسلسل در آن جاری است؛ زیرا عقل زمانی که برای جسم اجزای غیر متناهی فرض میکند، چون بر احاطه پیداکردن بر غیر متناهی قدرت دارد، از اینرو تمام اجزای غیر متناهی را بهطور دفعی فرض میکند، ولی وهم از چنین احاطهای ناتوان است.[۱۵۲] قطبالدین رازی برای ابطال مذهب نظّام میان جزء تحلیلی و جزء ترکیبی خارجی در مقدار، فرق قائل نیست[۱۵۳]؛ از همینرو به اعتقاد امامخمینی اشکالی که از طرف دوانی بیان شده، بر حکما وارد است و جواب صاحب محاکمات کافی نیست[۱۵۴]؛ هرچند شاگرد دوانی، فاضل باغنوی به استاد خود پاسخ داده است؛ اما امامخمینی همسو با ملاهادی سبزواری معتقد است ایراد باغنوی بر دوانی نیز وارد نیست.[۱۵۵]
میرداماد
میربرهانالدین محمدباقر داماد متخلص به اشراق معروف به معلم ثالث در خانوادهای متدین به دنیا آمد.[۱۵۶] پدرش شمسالدین، داماد علیبنعبدالعالی معروف به محقق ثانی یا محقق کرکی[۱۵۷] از روحانیان بزرگ شیعه در دوره صفوی بود.[۱۵۸] از همین خویشاوندی بود که لقب «داماد» در خاندان میرشمسالدین باقی ماند و به فرزندش میرمحمدباقر منتقل شد.[۱۵۹] میرداماد در استرآباد به دنیا آمد و در مشهد رشد کرد. او تعلیمات نخستین دین را در آنجا آموخت و در اصفهان علوم عقلی و نقلی را فرا گرفت.[۱۶۰] او در طول حیات خودش فیلسوف، ریاضیدانی کامل، فقیه، مفسر و محدثی تمامعیار بود.[۱۶۱] وی در سال ۱۰۴۱ق در راه کربلا در بستر بیماری افتاد و از دنیا رفت و در نجف اشرف به خاک سپرده شد.[۱۶۲]
از استادان برجستهای که میرداماد نزد آنان درس خوانده، حسینبنعبدالصمد عاملی (پدر شیخ بهایی) و عبدالعالی کرکی است.[۱۶۳] میرداماد در دربار شاهعباس صفوی مقام و منزلت بالایی داشت[۱۶۴] و ازجمله شاگردان وی ملاصدرا، شمسالدین جیلانی، امیر سیدلوحی (میرلوحی) و قطبالدین اشکوریاند.[۱۶۵] حدود پنجاه رساله به میرداماد نسبت داده شده است.[۱۶۶] وی کتابهای القبسات، الصراط المستقیم و الافق المبین را در کلام و فلسفه، کتاب الرواشح السماویه فی شرح احادیث الامامیه را در تفسیر مجموعهای از احادیث ائمه و تفسیری از قرآن به نام سدرة المنتهی نوشته است. ازجمله رسالههای او الجزوات، تشریق الحق، الایماضات، فی خلق الأعمال و افعال العباد و التشریقات فی مسالة حدوث العالم و قدمه است.[۱۶۷] پراهمیتترین اثر فلسفی میرداماد، قبسات است. این کتاب دربارهٔ مسئله قدم و حدوث جهان و طرح مفهوم حدوث دهری است.[۱۶۸]
امامخمینی از میرداماد با عناوینی مانند المحقق البارع، السند المُمَجَّد، الاستاذ، ذوالرئاستین العقلیة و النقلیة، ذوالسیادتین العلمیة و العملیة و استاذ الکلّ فی الکلّ نام برده[۱۶۹] و خاطرنشان کرده است محقق داماد کتابی نوشته است که در آن کتاب برهان متینی بر حدوث عالم را که در خواب اقامه کرده، نقل میکند و شاید این کتاب را در پی آن برهانی که در حال خلسه ذکر کرده، نوشته است.[۱۷۰] ایشان که کتاب قبسات میرداماد را یکی از کتابهای کمنظیر میداند،[۱۷۱] با مطالعه آن و مباحث مربوط به حدوث و قدم آن، تصمیم میگیرد این کتاب را تدریس کند؛ اما در عالم رؤیا میرداماد را میبیند که راضی به تدریس این کتاب نیست. ایشان پس از مشاهده این رؤیا با تأمل در آن، علت این نارضایتی را آن میداند که میرداماد در نظر اهل علم از عظمت و احترام خاصی برخوردار است و تدریس این کتاب به سبب نداشتن آمادگی و شایستگی در برخی از علمآموزان سبب میشود برخی از افراد نادان که از حقایق آن کتاب آگاهی صحیحی ندارند، به میرداماد بیادبی کنند؛ از اینرو ایشان از تدریس کتاب صرف نظر کرد.[۱۷۲] ازجمله مباحثی که امامخمینی دربارهٔ آنها از آثار میرداماد استفاده کرده است عبارتاند از:
- شرور: امامخمینی بر این باور است که میرداماد وجوه پنجگانه ارسطو را در توجیه شرور به هشت قسمت افزایش داده است؛ به این معنا که آنها را در بالقیاس الی غیره هم در نظر گرفته است؛ یعنی موجود نسبت به موجود دیگر خیر محض یا شر محض یا خیر کثیر و شر قلیل یا شر کثیر یا خیر آن بیشتر از شرش یا شر آن بیشتر از خیرش است که در مجموع هشت صورت حاصل میشود. بنا بر نظر امامخمینی موجود یا با توجه به ذات خود خیر و شر آن مساوی است یا با قیاس به غیر چنین است که در این صورت مجموعه ده صورت میشود[۱۷۳] (ببینید: عدل الهی).
- قضا و قدر: امامخمینی معتقد است محقق داماد در بیان قضا و قدر مطلبی را گفته که حق است و آن اینکه نظام اتم و اکمل عالم از ابتدا تا انتها و تمام عالم از جهت «یلی الربّی» که فیض مقدس و وجود منبسط است، قضای الهی و از جهت «یلی الخلقی» که جهت ماهیتی و بروز ظهور مجالی و حدودات و وجهه غیری است، قَدر الهی است[۱۷۴] (ببینید: قضا و قدر).
- حدوث دهری: حدوث دهری از ابداعات میرداماد است.[۱۷۵] برخی معتقدند این حدوث دهری در نظام فلسفی حکمت متعالیه مورد توجه نبوده است[۱۷۶] و ملاصدرا در اقسام حدوث و قدم، هیچ نامی از حدوث دهری نیاورده است.[۱۷۷]
امامخمینی به حدوث دهری توجه کرده و در تفسیر برخی از آیات قرآن کریم[۱۷۸] از آن بهره گرفته است.[۱۷۹] ایشان تفاوت حدوث دهری با حدوث زمانی را در این میداند که سبق به عدم در حدوث دهری در سلسله طولی است، بهخلاف حدوث زمانی که سبق به عدم آن، در سلسله عرضی است[۱۸۰]؛ یعنی عدمِ مقابل وجود در سلسله عرضی که عدمی سیال است، عدمی زمانی نامیده میشود که همان فقدان وجود شیء در برههای از زمان است[۱۸۱] (ببینید: عدم و حدوث و قدم).
ملاصدرا
صدرالدین محمدبنابراهیم قوام شیرازی، معروف به «صدرالدین»[۱۸۲] در سال ۹۷۹ق در شیراز به دنیا آمد و در سال ۱۰۵۰ق در شهر بصره درگذشت. پدر او از علما و یکی از کارگزاران حکومت صفوی بود. ملاصدرا در شهر شیراز علوم مقدماتی را پشت سر گذاشت و در ۲۱سالگی به قصد تکمیل معلومات خود راهی شهر قزوین و اصفهان شد.[۱۸۳] وی فیلسوف، عارف و مؤسس حکمت متعالیه است و از استادانی چون شیخ بهایی و میرداماد بهره برده است. وی افزون بر علوم عقلی، در تفسیر، حدیث و رجال صاحبنظر بود.[۱۸۴] امامخمینی از ملاصدرا به بزرگی یاد میکرد و با عناوینی چون مولانا الفیلسوف، صدر الحکما و المتألهین،[۱۸۵] محقق فلاسفه، فخر طائفه حقه، فیلسوف محقق[۱۸۶] و شیخالعرفاء الکاملین[۱۸۷] از او نام میبرد. تأثیر حکمت متعالیه در آثار امامخمینی فراوان دیده میشود. ایشان راه حل فهم آیات الهی را آشنایی با آثار ملاصدرا میداند[۱۸۸] (ببینید: ملاصدرا).
سبزواری
ملاهادیبنمهدی سبزواری (۱۲۱۲–۱۲۸۹ق) حکیم و فیلسوف بزرگ سده سیزدهم مشهور به حاجی سبزواری در سال ۱۲۱۲ق در سبزوار به دنیا آمد.[۱۸۹] پدر وی در سال ۱۲۲۱ق هنگام بازگشت از حج در شیراز درگذشت. حکیم سبزواری تا دهسالگی در سبزوار به خواندن، نوشتن، صرف و نحو و قرآن پرداخت و سپس به مشهد رفت و در مدرسه حاجحسن به مدت ده سال به تحصیل علم و ریاضتهای شرعی و نوافل مشغول شد؛ سپس به اصفهان که حوزه رایج علوم عقلی آن روزگار بود، هجرت کرد و هشت سال در اصفهان توقف کرد[۱۹۰]؛ سپس در سال ۱۲۴۲ق به مشهد بازگشت و به مدت هشت سال در این شهر به تدریس حکمت و تفسیر همت گماشت. سبزواری در سال ۱۲۵۰ق به مکه رفت و در بازگشت به کرمان رفت و مدتی در گمنامی به ریاضت و خادمی یکی از مدارس دینی پرداخت و در سال ۱۲۵۳ق به سبزوار بازگشت و بقیه عمر خود را در سبزوار به تدریس حکمت سپری کرد.[۱۹۱]
استادان و شاگردان
استادان حکیم سبزواری در اصفهان عبارتاند بودند از:
- مولی اسماعیلبنملامحمد سمیع اصفهانی (واحد العین) معروف به درب کوشکی که حکیم سبزواری به مدت پنج سال در مدرسه کاسهگران نزد او اسفار ملاصدرا را فرا گرفت.
- مولی علی نوری: این حکیم بزرگ در آثار ملاصدرا بلکه در جمیع متون فلسفی، بسیار برجسته و شاخص است.[۱۹۲]
در مدت چهل سال تدریس، حکیم سبزواری، شاگردان فراوانی از او بهره بردند که ازجمله مهمترین آنان عبارتاند از:
- شیخمرتضی انصاری: این فقیه برجسته، حدود دو سال در مشهد نزد حکیم سبزواری کتاب شوارق الالهام محقق لاهیجی و بعضی از بحثهای فلسفی را خواند. او از سبزواری به عظمت یاد کرده است.[۱۹۳]
- ملاحسینقلی همدانی: وی یکی از عارفان وارسته بود که صدها تن ازجمله محمد بهاری، میرزاجواد ملکی تبریزی و علی زاهد قمی در مکتب تربیتی او به عالیترین مراحل و مقامات معنوی رسیدهاند.[۱۹۴] وی مدتی از درس سبزواری بهرهمند بود.[۱۹۵]
- حکیم عباس دارابی.[۱۹۶]
آثار
حکیم سبزواری دارای آثار چندی است ازجمله:
- شرح منظومه منطق: وی در این اثر بحثهای منطقی را به زیبایی شرح کرده است؛
- شرح منظومه غُرر الفوائد: سبزواری در این اثر ۱۰۴۹ بیت سروده خود را که به «ارجوزه فلسفی» موسوم است به صورت کامل و جامع شرح کرده و اثر مهم و ماندگار فلسفی خود را به دست داده است؛
- شرح اسرار مثنوی؛
- شرح الابحاث المفیده؛
- شرح النّبراس فی فقه الخواص؛
- شرح اسماء الحسنی یا شرح دعای جوشن کبیر یا شرح هزار اسم حقتعالی که یکی از شاهکارهای فلسفی و عرفانی بهشمار میرود؛
- شرح دعای صباح به نام مفتاح الفلاح و مصباح النجاح؛
- هادی المُضلّین فی اصول الدین؛
- اسرار الحکم، این کتاب بنا به درخواست ناصرالدینشاه در حکمت علمی و عملی به زبان فارسی نوشته شده است؛
- المحاکمات و المقاومات؛
- هدایة الطالبین؛
- تعلیقات بر اسفار اربعه ملاصدرا؛
- حواشی بر کتاب الشواهد الربوبیه ملاصدرا؛
- حواشی بر المبدأ و المعاد ملاصدرا؛
- دیوان اشعار. وی رسالههای دیگری نیز دارد که با عنوان رسائل حکیم سبزواری تدوین شده است.[۱۹۷]
سبزواری به عنوان یکی از بزرگترین شارحان حکمت صدرایی، فلسفه مشاء فارابی و ابنسینا را با فکر اشراقی سهروردی و مذاق عرفانی ابنعربی آمیخت و اندیشههای فیلسوفان شیعی چون میرداماد و لاهیجی در چارچوب حکمت متعالیه را بررسی کرد.[۱۹۸] روش حِکمی محقق سبزواری، همان روش حکمت متعالیه و صدرالمتألهین شیرازی است و مطلب تولیدی چشمگیری ندارد. او تنها در چند مورد، ازجمله برهان تضایف، اتحاد عاقل و معقول، ترکیب اتحادی ماده و صورت و حقیقت علم، مناقشاتی در کلام ملاصدرا دارد که بیشتر متأخران نیز مناقشات او را وارد ندانستهاند.[۱۹۹]
تقریرات امامخمینی بر شرح منظومه
از آنجا که امامخمینی شرح منظومه سبزواری را چند دوره تدریس کرده است، شیوه تدریس ایشان همواره بر این صورت بوده است که در محدوده متن، مسائل فلسفی را تبیین کند؛ البته گاه نظریات خود را نیز مطرح کرده است[۲۰۰]؛ بر همین اساس محتوای تقریرات مذکور به دو بخش عمده قابل تقسیم است:
- توضیحی و تکمیلی: یعنی پس از تبیین نظر حاجملاهادی، در پارهای از موارد به صورت مستدل، آن را تکمیل کرده است.
- انتقادی و ابداعی یعنی امامخمینی پس از بیان کامل و نقد نظر ایشان و مخالفان وی، در هر یک از مسائل مورد نظر، رأی ابداعی خود را مطرح و برخی از آنها را با مبنای عرفانی تبیین کرده است (ببینید: تقریرات فلسفه امامخمینی).
برای نمونه به چند مورد از محتوای تقریرات امامخمینی اشاره میشود.
- حدوث عالم: سبزواری در این مسئله، همه اقسام حدوث ازجمله حدوث اسمی را برای مجموعه عالم ثابت میکند؛ اما امامخمینی این نظر را نمیپذیرد. به عقیده ایشان این مطلب از کتابهای عرفانی به کتابهای فلسفی وارد شده است.[۲۰۱] ایشان حدوث اسمی را به دو صورت تقریر کرده است: الف) هر چیزی که در عالم بروز میکند، از حقیقت اسمی که در صانع است، نشئت میگیرد. از طرفی موجودات عالم تجلی و جلوه حقتعالی هستند و همه عالم ظهور اسمای الهی است؛ پس عالم پردهای است که تا تار و پود آن ظهور اسما است و پشت پرده چیزی جز صاحب اسم نیست.[۲۰۲] ب) سالک با غفلت از ظل و مظاهر به ذیظل و ظاهر میرسد و موحد میشود. در این صورت عالم، عالم وحدت و یگانگی میشود؛ پس حدوث اسمی یعنی در عالم کثرتهایی است و آن کثرتها جلوه اسما است که اقرب و نزدیک به عالم غیبالغیوب است؛ بنابراین نخستین مرحله تکثر همان اسمای الهی است؛ پس اسما و صفات از مرتبه احدیت حادث میشوند[۲۰۳] (ببینید: حدوث و قدم).
- حدوث زمانی: امامخمینی با توسعه در معنای زمان، سخن حکما مبنی بر حادث زمانیبودن ماسویالله (اعم از مجرد و غیر مجرد) را تأیید میکند و پس از بیان و شرح سخنان سبزواری دربارهٔ حادث زمانیبودن عالم طبیعت و هیولای اُولی و عالم عقول و مجردات، بر این باور است که غیر از وجود واجب، وجود ماسویالله، حادث زمانی است[۲۰۴] و از همین راه، بدون آنکه کمترین خدشهای به تجرد موجودات مجرد وارد شود، حادث زمانیبودن تمام ممکنات را متناسب با خصوصیات موطن وجودیشان ثابت میکند[۲۰۵] (ببینید: حدوث و قدم).
- ترکیب ماده و صورت: سبزواری دربارهٔ ترکیب ماده و صورت قائل به تفصیل است؛ یعنی در مواردی قائل به ترکیب انضمامی و در مواردی قائل به ترکیب اتحادی شده است.[۲۰۶] امامخمینی نیز قائل به تفصیل و بر این باور است که ماده با بعضی صور، ترکیب اتحادی و با برخی از آنها ترکیب انضمامی دارد[۲۰۷] (ببینید: جسم).
- تحلیل مطلب عرفان با ذوق فلسفی: امامخمینی معتقد است سبزواری در شرح خود بر مثنوی مولوی نتوانسته است مرام مولوی را برساند؛ زیرا حکیمی قول عارفی را شرح کرده است، بدون اینکه حظی و تخصصی از عرفان داشته باشد؛ در حالیکه برای شرح سخن مولوی باید شخصی صوفی که یک نحو کشف ذوقی دارد، شرح دهد و بیان مرام و مقصود هر شخصی باید با توجه به اعتقاد و مسلک آن باشد.[۲۰۸]
- علم واجبتعالی: سبزواری با پیروی از شیخ اشراق، علم واجبتعالی را به سمع و بصر او برمیگرداند و این برخلاف دیدگاه مشهور است که علم حقتعالی را بر موجودات علمی احاطی، حضوری و به اضافه اشراقیه میدانند.[۲۰۹] امامخمینی معتقد است اگر مقصود از این سخن رجوع به مرتبه ذات باشد، نادرست است؛ زیرا در صقع ربوبی هیچ صفتی به صفت دیگر بر نمیگردد، بلکه مرتبه ذات صرفالوجود، وجود بحت و بسیط و به تمام بساطت است. در آن مرتبه، هیچگونه کثرت اسمایی و صفاتی وجود ندارد، بلکه تنها یک ذات متشخص واحدی است. افزون بر این، با قطع نظر از اعتبار صرفالوجودی و اعتبار تکثر اسما و صفات باز هم در این مرتبه هیچ وصفی به وصف دیگر بر نمیگردد[۲۱۰] (ببینید: علم الهی).
پانویس
- ↑ ابنفارس، معجم مقاییس اللغه، ۲/۹۱؛ زبیدی، تاج العروس، ۱۶/۱۶۰.
- ↑ حمیری، شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، ۳/۱۵۳۳.
- ↑ ابنمنظور، لسان العرب، ۱۲/۱۴۰.
- ↑ زبیدی، تاج العروس، ۱۶/۱۶۰.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۲۰.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۲/۳۰۴؛ ابنترکه، تمهید القواعد، ۹؛ فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی، ۱/۱۵.
- ↑ ملاصدرا، رسالة الحدوث، ۱۵۳.
- ↑ فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی معاصر، ۱۶.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۹۵–۹۶.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۹۶.
- ↑ ابنندیم، الفهرست، ۳۴۱.
- ↑ کرد فیروزجایی، نخستین ایام در فلسفه اسلامی، ۱/۱۶۰؛ عالمی، کندی، ۱/۲۷۹.
- ↑ عالمی، فارابی، ۱/۳۰۵؛ یوسفیان، شکلگیری فلسفه اسلامی، ۱/۲۰۱.
- ↑ یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱–۲.
- ↑ یزدانپناه، حکمت اشراقی، ۳/۱۱۴–۱۱۵.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۲۰.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۲۰–۱۲۱.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۷۰–۱۷۱.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۳/۱۷۲.
- ↑ یزدانپناه، مبانی و اصول عرفان، ۵۸–۵۹.
- ↑ شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۷۴–۳۷۷؛ فروغی، سیر حکمت در اروپا، ۷؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۱–۳۳.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۱–۳۳؛ عسکری و نصیری، خوانش و تفسیر حکمای مسلمان از پیشاسقراطیان ملطی، ۳۹–۴۲.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۱.
- ↑ شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۸۰–۳۸۲؛ فروغی، سیر حکمت در اروپا، ۷؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۵–۳۶؛ عسکری و نصیری، خوانش و تفسیر حکمای مسلمان از پیشاسقراطیان ملطی، ۴۷–۴۸.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۶۰.
- ↑ شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۷۸–۳۸۰؛ عسگری، ملاصدرا و دومین فیلسوف یونانی، ۱۳۷–۱۴۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۴۰.
- ↑ شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۸۲–۳۸۸؛ فروغی، سیر حکمت در اروپا، ۱۱؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۷۶–۸۰؛ هالینگ دیل، تاریخ فلسفه غرب، ۱۰۰؛ خوانساری، محمد، انباذقلس، ۶ و ۱۲–۱۳.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.
- ↑ شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۳۸۸–۴۱۰؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۹–۴۸؛ فروغی، سیر حکمت در اروپا، ۱۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۳۶.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.
- ↑ شهرستانی، الملل و النحل، ۲/۴۰۱.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۳۴–۱۳۵.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۳۵.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۲.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۵۵.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۱۶۹–۱۷۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۹۵ و ۴۶۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۹۵–۹۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۷۹ و ۸۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۸۵–۸۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۸۶.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۰۷.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۰۸–۳۰۹.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۳۰۸–۳۰۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۶۹؛ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۴؛ امامخمینی، حدیث جنود، ۳۹.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۷۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۱۵–۳۱۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۱۵–۳۱۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۰۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۵۳۶.
- ↑ جبرییلی، دین و فلسفه در مکتب نوافلاطونی، ۷۴.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۵۳۳؛ اذکایی، ۱۰۶.
- ↑ ملکشاهی، اثولوجیا ۵–۶.
- ↑ شهرزوری، نزهة الارواح و روضه الافراح، ۲۱۳؛ محقق، مقدمه بر قبسات، ۲۰ و ۱۶۱؛ بدوی، اثولوجیا، ۱.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۵۳۴.
- ↑ امین، مستدرکات اعیان الشیعه، ۳/۲۱۴؛ بدوی، اثولوجیا، ۱.
- ↑ امامخمینی، آداب الصلاة، ۳۰۳.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۸۷.
- ↑ امامخمینی، آداب الصلاة، ۳۰۳.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۱۵–۳۱۶ و ۴۰۱.
- ↑ عظیمی، فیلسوف ارغوانی، ۹–۱۰.
- ↑ عظیمی، فیلسوف ارغوانی، ۱۰.
- ↑ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ۱/۵۳۴؛ عظیمی، فیلسوف ارغوانی، ۱۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۶۰–۱۶۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۶۱.
- ↑ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۵۴؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۶۱؛ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۸۱–۸۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۰۳–۱۰۴.
- ↑ ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳؛ ابنخلکان، وفیات الأعیان، ۵/۱۵۳–۱۵۴.
- ↑ عالمی، فارابی، ۱/۳۰۵.
- ↑ مدکور، فارابی، ۱/۶۴۱.
- ↑ ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳–۱۴.
- ↑ مدکور، فارابی، ۱/۶۴۴.
- ↑ مدکور، فارابی، ۱/۶۴۱.
- ↑ ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۲۴–۳۰.
- ↑ ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳.
- ↑ ابنابیاصیبعه، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، ۴/۱۳–۱۴؛ ابنخلکان، وفیات الأعیان، ۵/۱۵۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۵۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۲۲۳–۲۲۴.
- ↑ فارابی، فصوص الحکم، ۹۱–۹۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۰۵–۳۰۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۰۵–۳۰۶.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۳۵۲–۳۵۳.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۵۹–۱۶۰.
- ↑ خوارزمی، بدایع الملح، ۱۴۷.
- ↑ نعمه، فلاسفه شیعه، ۱۴۶–۱۴۷؛ مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۴۸۰.
- ↑ خوارزمی، بدایع الملح، ۱۴۸؛ بیدارفر، مقدمه بر المباحثات، ۷.
- ↑ امامخمینی، آداب الصلاة، ۳۰۳.
- ↑ بیهقی، تاریخ حکماء اسلام، ۹۷–۹۸؛ بیهقی، تتمة صوان الحکمه، ۹۲.
- ↑ خوانساری، میرسیدمحمدباقر، روضات الجنات، ۲/۱۵۷.
- ↑ بیدارفر، مقدمه بر المباحثات، ۱۰–۱۱؛ بدوی، التعلیقات، ۶؛ کرد فیروزجایی، حکمت سینوی، ۱/۳۸۶.
- ↑ کرد فیروزجایی، حکمت سینوی، ۱/۳۸۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۲۶.
- ↑ ابنسینا، المباحثات، ۷۷–۷۹ و ۱۵۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۸۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۸۴.
- ↑ ابنسینا، المباحثات، ۲۲۰–۲۲۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۳۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۴۳۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۲۰–۱۲۱.
- ↑ مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ۳/۲۹۸؛ ضیایی و دیگران، بنیانگذار مکتب اشراق، ۲/۲۷۱.
- ↑ شهرزوری، نزهة الارواح و روضه الافراح، ۴۵۴–۴۶۰؛ ضیایی و دیگران، بنیانگذار مکتب اشراق، ۲/۲۷۲.
- ↑ شهرزوری، نزهة الارواح و روضه الافراح، ۴۵۸.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۱/۱۲۱، ۳۶۱ و ۲/۱۵۶.
- ↑ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۵۴ و ۶۴.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۳۵.
- ↑ امامخمینی، کشف اسرار، ۵۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۶۰.
- ↑ امامخمینی، دعاء السحر، ۳۱؛ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۱.
- ↑ آقابزرگ، الذریعه، ۱/۱۴؛ تنکابنی، قصص العلماء، ۳۵۳.
- ↑ شوشتری، مجالس المؤمنین، ۲/۲۰۳.
- ↑ دباشی و هدایی، خواجهنصیرالدین طوسی ۳/۱۵.
- ↑ یزدانپناه، خواجهنصیر، ۱۱.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۲۶۰ و ۵۹۳؛ امامخمینی، انوار الهدایه، ۲/۴۰۷؛ امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۱۱۵؛ امامخمینی، حدیث جنود، ۱۲ و ۱۶۳.
- ↑ ابنکمونه، تنقیح الابحاث للملل الثلاث، ۱–۳.
- ↑ آقابزرگ، الذریعه، ۴/۴۶۰؛ سلیمانی، ابنکمونه و شبهه وارد بر ادله اثبات توحید خدا، ۱۰۲–۱۰۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۶/۵۸؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۶۱–۶۲؛ آملی، درر الفوائد، ۱/۴۴۰–۴۴۶.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۶/۶۳.
- ↑ جوادی آملی، رحیق مختوم، ۱۰/۵۹.
- ↑ ← مدرس یزدی، رسائل حکمیه، ۸۲.
- ↑ ← امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۸–۶۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۸–۶۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۶۹–۷۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۷۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۷۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۷۱–۷۲.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۰–۱۳۱.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۱؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۲۱–۲۲.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۰.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۱–۱۳۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۶، ۳۱۸، ۴۰۷؛ ۲/۲۷۱ و ۵/۲۷۹؛ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۲.
- ↑ دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ۲/۲۸۴.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۵–۱۳۷؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۳۲–۴۱.
- ↑ عارفی، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، ۱۳۴–۱۳۳؛ تویسرکانی، مقدمه بر سبع رسائل، ۲۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۳۸–۴۴۰؛ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۱/۱۶۰؛ امامخمینی، مناهج الوصول، ۱/۲۱۴.
- ↑ محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.
- ↑ دوانی جلالالدین، حاشیه قدیم شرح تجرید، ۱۱۶؛ دوانی جلالالدین، حاشیه اجد شرح تجرید، ۱۲۲–۱۲۵؛ محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.
- ↑ محمدخانی، وحدت از دیدگاه دوانی، ۷۵.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۶/۶۵.
- ↑ امامخمینی، تنقیح الاصول، ۱/۱۷۳ و ۱۷۸؛ امامخمینی، تهذیب الاصول، ۱/۱۶۵ و ۱۷۵.
- ↑ دوانی، سبع رسائل، ۱۲۹.
- ↑ امامخمینی، تعلیقات فصوص، ۲۶۲.
- ↑ ← ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۶/۶۵–۸۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۵۵۵.
- ↑ قطبالدین رازی، المحاکمات بین شرحی الاشارات، ۲/۱۴۸؛ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۳۸–۴۳۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۴۴۱–۴۴۰.
- ↑ آشتیانی، منتخباتی از آثار، ۱/۲۵؛ محقق، مقدمه بر قبسات، ۱۰؛ تنکابنی، قصص العلماء، ۳۱۸.
- ↑ هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۲۱–۲۲؛ خوانساری، میرسیدمحمدباقر، روضات الجنات، ۲/۶۲.
- ↑ تنکابنی، قصص العلماء، ۳۱۸.
- ↑ هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۱۳؛ ترکمان، اسکندربیک تاریخ عالم آرای عباسی، ۱/۱۴۶–۱۴۷.
- ↑ دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۲۹.
- ↑ دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۲۹.
- ↑ دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۰؛ هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۳۲–۳۳.
- ↑ دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۳.
- ↑ دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۴.
- ↑ دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۶.
- ↑ هادی، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، ۳۷–۴۵.
- ↑ دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۳۷.
- ↑ دباشی و فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، ۳/۱۴۳.
- ↑ امامخمینی، دعاء السحر، ۲۰، ۱۰۵ و ۱۱۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۳/۳۰۷–۳۰۸.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۱۲۴.
- ↑ فهری، ترجمه و شرح دعاء السحر، ۲۳.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۹۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۲۸۵.
- ↑ میرداماد، القبسات، ۶، ۱۱۰–۱۱۲ و ۲۲۰–۲۲۴.
- ↑ دینانی، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، ۲/۳۱۲–۳۱۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۲۴۴–۲۴۶.
- ↑ انعام، ۷۶–۷۹؛ حدید، ۳؛ حشر، ۲۳–۲۴؛ قدر، ۵.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۷۵–۷۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۷۰–۷۴ و ۷۷–۷۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۷۷.
- ↑ ملاصدرا، رساله تصور و تصدیق، ۳۰۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۱/۱.
- ↑ آقابزرگ، طبقات اعلام الشیعه، ۸/۲۹۱؛ ضیایی و حمیدزاده، ملاصدرا: زندگی و آثار، ۳/۱۷۷؛ دوانی، دورنمایی از زندگانی صدرالمتألهین شیرازی، ۱/۱۳۱–۱۳۲.
- ↑ آشتیانی، شرح حال و آرای، ۲۴–۲۶.
- ↑ امامخمینی، دعاء السحر، ۹۵ و ۱۷۱؛ امامخمینی، تعلیقه فوائد، ۹۱.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۳۹۵، ۴۱۳ و ۴۱۶.
- ↑ امامخمینی، مصباح الهدایه، ۶۰؛ امامخمینی، دعاء السحر، ۵۷.
- ↑ امامخمینی، چهل حدیث، ۵۸۶–۵۸۷.
- ↑ صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۶۳؛ حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۳.
- ↑ حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۴.
- ↑ حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۴.
- ↑ حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۴–۲۵.
- ↑ مدرسی، منتخبی از تاریخ فلاسفه اسلام، ۲۷۵.
- ↑ حسنزاده، هزار و یک کلمه، ۱/۳۱۵.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۵۲۷؛ صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۸۱.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ۱۴/۵۲۶؛ صدوقی سها، تاریخ حکما و عرفای متأخر، ۱۸۳.
- ↑ حبیبی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، ۲۶–۳۲.
- ↑ یزدانپناه، فروغ معرفت، ۱/۱۵۳–۱۵۴.
- ↑ مظفری، مفسران و منتقدان حکمت متعالیه، ۳/۴۰۶.
- ↑ خمینی، نگاهی دیگر به شرح منظومه، ۴۴.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۸۱.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۷۸–۸۰.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۸۱–۸۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۱۶–۱۱۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۱۹–۱۲۰.
- ↑ ←امامخمینی، تقریرات، ۱/۲۵۰–۲۵۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۱/۱۸۹.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۱۹۸.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۳۹–۳۴۲.
- ↑ امامخمینی، تقریرات، ۲/۳۴۱–۳۴۲.
منابع
- قرآن کریم.
- آشتیانی، سیدجلالالدین، شرح حال و آرای فلسفی ملاصدرا، قم، بوستان کتاب، چاپ چهارم، ۱۳۸۰ش.
- آشتیانی، منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش.
- آقابزرگ طهرانی، محمدمحسن، الذریعة الی تصانیف الشیعه، بیروت، دارالاضواء، چاپ سوم، ۱۴۰۳ق.
- آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه (نقباء البشر فی القرن الرابع عشر)، مشهد، دارالمرتضی، ۱۴۰۴ق.
- آملی، محمدتقی، درر الفوائد، قم، اسماعیلیان، بیتا.
- ابنابیاصیبعه، احمدابنقاسم، عیون الابناء فی طبقات الاطباء، تحقیق عامر بخار، مصر، الهیئة المصریه، چاپ اول، ۲۰۰۱م.
- ابنترکه، صائنالدین، تمهید القواعد، تحقیق سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، چاپ اول، ۱۳۶۰ش.
- ابنخلکان، احمدبنمحمد، وفیات الأعیان و أبناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت، دارالثقافه، بیتا.
- ابنسینا، حسینبنعبدالله، المباحثات، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، چاپ اول، ۱۳۷۱ش.
- ابنفارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
- ابنکمونه، سعدبنمنصور، تنقیح الابحاث للملل الثلاث، مقدمه و تصحیح محمد کریمی زنجانی اصل مهدی محقق و علینقی منزوی، تهران، انجمن آثار و مفاخر، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
- ابنمنظور، لسان العرب، محمدبنمکرم، لسان العرب، تحقیق جمالالدین میردامادی، بیروت، دارالفکر ـ دار صادر، چاپ سوم، ۱۴۱۴ق.
- ابنندیم، محمدبناسحاق، الفهرست، بیروت، دارالمعرفه، چاپ اول، بیتا.
- اذکایی، پرویز، فهرست ما قبل الفهرست، مشهد، آستان قدس رضوی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، آداب الصلاة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپشانزدهم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، انوار الهدایة فی التعلیقة علی الکفایه، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ سوم، ۱۳۸۵ش.
- امامخمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، قم، پاسدار اسلام، چاپ دوم، ۱۴۱۰ق.
- امامخمینی، التعلیقة علی الفوائد الرضویه، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش.
- امامخمینی، تقریرات فلسفه امامخمینی، تقریر سیدعبدالغنی اردبیلی، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ دوم، ۱۳۸۵ش.
- امامخمینی تنقیح الاصول، تقریر حسین تقوی اشتهاردی، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ سوم، ۱۳۸۵ش.
- امامخمینی، تهذیب الاصول، تقریر جعفر سبحانی، تهران، مؤسسه تنظیم … چاپ دوم، ۱۳۸۷ش.
- امامخمینی، شرح امامخمینی، چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ چهارم، ۱۳۸۸ش.
- امامخمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ دوازدهم، ۱۳۸۷ش.
- امامخمینی، شرح دعاء السحر، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ چهارم، ۱۳۸۶ش.
- امامخمینی، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش.
- امامخمینی، کشف اسرار، تهران، محمد، بیتا.
- امامخمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپششم، ۱۳۸۶ش.
- امامخمینی، مناهج الوصول الی علم الاصول، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ سوم، ۱۳۸۷ش.
- امین، سیدحسن، مستدرکات اعیان الشیعه، بیروت، دارالمطبوعات، چاپ اول، ۱۴۰۸ق.
- بدوی، عبدالرحمن، مقدمه بر اثولوجیا، تألیف افلوطین، قم، بیدار، چاپ اول، ۱۴۱۳ق.
- بدوی، مقدمه بر التعلیقات، تألیف ابنسینا، بیروت، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
- بیدارفر، محسن، مقدمه بر المباحثات، تألیف ابنسینا، قم، بیدار، چاپ اول، ۱۳۷۱ش.
- بیهقی، علیابنزید، تاریخ حکماء الاسلام، تحقیق محمد کردعلی، دمشق، ترقی، چاپ اول، ۱۳۶۵ق.
- بیهقی، تتمة صوان الحکمه، تعلیق و تحقیق رقیق العجم، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۹۹۴م.
- ترکمان، اسکندربیک تاریخ عالم آرای عباسی، تحقیق ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۸۲ش.
- تنکابنی، میرزامحمد، قصص العلماء، قم، مؤسسه فرهنگی انتشارات حضور، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- تویسرکانی، سیداحمد، مقدمه بر سبع رسائل، تألیف جلالالدین دوانی، تهران، میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۸۱ش.
- جبرییلی، محمد صفر، دین و فلسفه در مکتب نوافلاطونی، مجله قبسات، شماره ۳۵، ۱۳۸۴ش.
- جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، تحقیق حمید پارسانیا، قم، اسراء، چاپ سوم، ۱۳۸۶ش.
- حبیبی، نجفقلی، مقدمه بر شرح اسماء الحسنی، تألیف ملاهادی سبزواری، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۵ش.
- حسنزاده آملی، حسن، هزار و یک کلمه، قم، بوستان کتاب، چاپ سوم، ۱۳۸۱ش.
- حمیری، نشوانبنسعید، شمس العلوم و دواء کلام العرب من الکلوم، تحقیق مطهربنعلی آریانی و دیگران، دمشق، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.
- خمینی، سیدحسن، نگاهی دیگر به شرح منظومه از منظر تقریرات فلسفه امامخمینی، مجله متین، شماره ۲۰، ۱۳۸۲ش.
- خوارزمی، قاسمبنحسین، بدایع الملح، نوهای نمکین، ترجمه موفقبنظاهر خوارزمی، تحقیق مصطفی اولیایی، تهران، میراث مکتوب، چاپ اول ۱۳۸۲ش.
- خوانساری، محمد، انباذقلس، مجله خردنامه صدرا، شماره ۴۴، ۱۳۸۵ش.
- خوانساری، میرسیدمحمدباقر، روضات الجنات فی احوال العلما و السادات، تحقیق اسدالله اسماعیلیان، قم، اسماعیلیان، چاپ اول، ۱۳۹۰ق.
- دباشی، حمید و حسن فتحی، میرداماد و تأسیس مکتب اصفهان، چاپشده در تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر دکتر سیدحسین نصر و الیور لیمن، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
- دباشی، حمید و علیرضا هدایی، خواجهنصیرالدین طوسی: فیلسوف / وزیر و فضای عقلانی عصرش، چاپشده در تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر دکتر سیدحسین نصر و الیور لیمن، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
- دوانی، جلالالدین، محمدبناسعد، حاشیه اجد شرح تجرید، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره ۱۹۹۹.
- دوانی، حاشیه قدیم شرح تجرید، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره ۱۷۵۳.
- دوانی، سبع رسائل، تهران، میراث مکتوب، تحقیق و تعلیق سیداحمد تویسرکانی، چاپ اول، ۱۳۸۱ش.
- دوانی، علی، دورنمایی از زندگانی صدرالمتألهین شیرازی، چاپشده در ملاصدرا و حکمت متعالیه، مجموعه مقالات همایش ملاصدرا، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- دینانی ابراهیمی، غلامحسین، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، تهران، طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۹ش.
- زبیدی، سیدمحمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، تصحیح علی هلالی و علی شیری، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
- سلیمانی، لیلا، ابنکمونه و شبهه وارد بر ادله اثبات توحید خدا، مجلسه فرهنگ پژوهش، شماره ۸، ۱۳۸۹ش.
- شوشتری، قاضی سیدنورالله، مجالس المؤمنین، تهران، اسلامیه، ۱۳۵۴ش.
- شهرزوری، شمسالدین محمد، نزهة الارواح و روضه الافراح، تاریخ الحکماء، ترجمه مقصودعلی تبریزی، به اهتمام محمدتقی دانشپژوه و محمدسودر مولایی تهران، علمی فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۶۵ش.
- شهرستانی، محمدبنعبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق محمد بدران، قم، شریف رضی، چاپ سوم، ۱۳۶۴ش.
- شیخ اشراق، سهروردی، شهابالدین، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هانری کربن و دیگران، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۷۵ش.
- صدوقی سها، منوچهر، تاریخ حکما و عرفای متأخر، تحریر ثانی، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۱ش.
- ضیایی، حسین و مجید حمیدزاده جباری، ملاصدرا: زندگی و آثار، چاپشده در تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر دکتر سیدحسین نصر و الیور لیمن، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
- ضیایی، حسین و یوسف شاقول و سیما نوربخش، شهابالدین سهروردی، بنیانگذار مکتب اشراق، چاپشده در تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر سیدحسین نصر و الیور لیمن، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
- عارفی، عباس، مکتب فلسفی شیراز و اصفهان، چاپشده در درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر محمد فنائی اشکوری، تهران، سمت، چاپ اول، ۱۳۹۴ش.
- عالمی، روحالله، فارابی، چاپشده در تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر سیدحسین نصر و الیور لیمن، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
- عالمی، کندی، چاپشده در تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر سیدحسین نصر و الیور لیمن، تهران، حکمت، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
- عسکری، مهدی و منصور نصیری، خوانش و تفسیر حکمای مسلمان از پیشاسقراطیان ملطی، مجله تاریخ فلسفه، شماره ۳۱، ۱۳۹۶ش.
- عسگری، احمد، ملاصدرا و دومین فیلسوف یونانی.
- آناکسیمندر یا آناکساغوراس؟، مجله تاریخ فلسفه، شماره ۳، ۱۳۸۹ش.
- عظیمی، مهدی، فیلسوف ارغوانی.
- زندگی، اندیشهها و نوشتههای فرفوریوس، مجله تاریخ فلسفه، شماره ۲۰، ۱۳۹۴ش.
- فارابی، ابونصر، فصوص الحکم، تحقیق محمدحسن آلیاسین، قم، بیدار، چاپ دوم، ۱۴۰۵ق.
- فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، تهران، زوار، چاپ اول، ۱۳۶۰ش.
- فنایی اشکوری، محمد، مقدمهای بر فلسفه اسلامی معاصر، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امامخمینی، چاپ اول، ۱۳۸۹ش.
- فنایی اشکوری، مقدمهای بر فلسفه اسلامی و تاریخ آن، چاپشده در درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر محمد فنایی اشکوری، تهران، سمت، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.
- فهری، سیداحمد، ترجمه و شرح دعاء السحر، تألیف امامخمینی، تصحیح استاد ولی، تهران، انتشارات فیض کاشانی، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.
- قطبالدین رازی، محمدبنمحمد، المحاکمات بین شرحی الاشارات، چاپشده در شرح الاشارات و التنبیهات، تألیف خواجهنصیرالدین طوسی، قم، بلاغت، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، یونان و روم، ترجمه سیدجلالالدین مجتبوی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، ۱۳۸۰ش.
- کرد فیروزجائی، یارعلی، حکمت سینوی، چاپشده در درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر محمدفنایی اشکوری، تهران، سمت، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.
- کرد فیروزجائی، نخستین ایام در فلسفه اسلامی، چاپشده در درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر محمد فنایی اشکوری، تهران، سمت، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.
- محقق، مهدی، مقدمه بر قبسات، تألیف میرداماد، به اهتمام دکتر مهدی محقق و دیگران، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- محمدخانی، حسین، وحدت از دیدگاه دوانی، مجله خردنامه صدرا، شماره ۵۴، ۱۳۸۷ش.
- مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانة الادب، تهران، خیام، چاپ چهارم، ۱۳۷۴ش.
- مدرس یزدی، میرزاعلیاکبر، رسائل حکمیه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۶۵ش.
- مدرسی چهاردهی، مرتضی، منتخبی از تاریخ فلاسفه اسلام، تهران، کتاب فروشی فروغی، چاپ اول، ۱۳۵۳ش.
- مدکور، ابراهیم، فارابی، ترجمه علی محمد کاردان، چاپشده در تاریخ فلسفه در اسلام به کوشش میان محمد شریف، تهران نشر دانشگاهی، چاپ دوم، ۱۳۸۹ش.
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، تهران، صدرا، چاپ دهم، ۱۳۸۶ش.
- مظفری، حسین، مفسران و منتقدان حکمت متعالیه، چاپشده در درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر محمد فنایی اشکوری، تهران، سمت، چاپ اول، ۱۳۹۴ش.
- ملاصدرا، محمدبنابراهیم، التصور و التصدیق، چاپشده در الجوهر النضید، تألیف محمدبنمحمد خواجهنصیرالدین طوسی، همراه با شرح علامه حلی، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، چاپ پنجم، ۱۳۷۱ش.
- ملاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، ۱۹۸۱م.
- ملاصدرا، رسالة فی الحدوث، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول، ۱۳۷۸ش.
- ملاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۵۴ش.
- ملکشاهی، حسن، اثولوجیا: ترجمه عربی ابنناعمه حمصی از تاسوعات فلوطین، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۸۸ش.
- میرداماد، محمدباقر، القبسات، به اهتمام مهدی محقق و دیگران، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۷ش.
- نعمه، عبدالله، فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۷ش.
- هادی، اکبر، شرح حال میرداماد و میرفندرسکی، اصفهان، میثم تمار، چاپ اول، ۱۳۶۳ش.
- هالینگ دیل، رجینالد جان، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، نشر ققنوس، ۱۳۸۷ش.
- یزدانپناه، سیدیدالله، حکمت اشراقی، چاپشده در درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر محمد فنایی اشکوری، تهران، سمت، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.
- یزدانپناه، خواجهنصیرالدین طوسی و سطوح سهگانه کلامی، فلسفی و عرفانی در اندیشه او، مجله حکمت عرفانی، شماره ۳، ۱۳۹۱ش.
- یزدانپناه، فروغ معرفت در اسرار خلافت و ولایت، تحقیق سعید هلالیان، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ اول، ۱۳۹۵ش.
- یزدانپناه، مبانی و اصول عرفان نظری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امامخمینی، چاپ اول، ۱۳۸۸ش.
- یوسفیان، حسن، شکلگیری فلسفه اسلامی، چاپشده در درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی، زیر نظر محمد فنایی اشکوری، تهران، سمت، چاپ اول، ۱۳۹۰ش.
پیوند به بیرون
- باقر صاحبی، «حکما»، دانشنامه امام خمینی، ج۴، ص۵۷۳.