اشرافیت: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''اشرافیت'''، خوی تجملگرایی و [[استثمار]] و طبقهای اجتماعی با همین صفات. | '''اشرافیت'''، خوی تجملگرایی و [[استثمار]] و طبقهای اجتماعی با همین صفات. | ||
اشرافیت یا خوی [[تجملگرایی]] عمری به قدمت آغاز زندگی اجتماعی بشر دارد که میتوان ردپای آن را در تاریخ اروپا، ایران و در میان اعراب جستوجو کرد. [[قرآن|قرآن کریم]] با نگاهی منفی به اشرافیت، مسلمانان را از خوی ثروتاندوزی نهی میکند و در آیاتی، به مبارزه [[پیامبران]] با اشراف اشاره کرده است. | |||
[[امامخمینی]] که خاستگاه اسلام را از میان [[مستضعفان|ضعفا]] میدانست، معتقد بود هیچکدام از پیامبران(ع) جزء طبقه اشراف نبودهاند. ایشان با انتقاد از اشرافیگری حکومتهای پادشاهی ایران در طول تاریخ، بهویژه [[حکومت پهلوی]]، الگوهای اشرافی حکومتداری را مصیبتی برای کشور تلقی میکرد. | |||
یکی از دغدغههای اصلی امامخمینی پس از پیروزی انقلاب، نگرانی از بازگشت فرهنگ اشرافیت در کشور بود و دراینباره بارها هشدار میداد. از نظر ایشان [[عدالت (ابهامزدایی)|عدالت]] شاخصه مهم [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب اسلامی]] است و حکومتها نباید تنها برای منفعت اشراف و اعیان کار کنند؛ البته ایشان میان اشراف و ثروتمندان فرق قائل بود و ثروت مشروع را آزمایش الهی میدانست. | |||
== معنای اشرافیت == | == معنای اشرافیت == | ||
اَشراف به معنای مردان بزرگقدر، اعیان<ref>دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۲/۲۲۴۰.</ref> نُجبا و بزرگواران<ref>معین، فرهنگ فارسی، ۱/۲۸۲.</ref> است. طبقه اشراف شامل اعیان و بزرگان و زمینداران میشود که ثروتشان ناشی از [[مالکیت]]، کنترل و بهرهبرداری از زمینها، شرکتها و دیگر نهادهای اقتصادی بزرگ است؛<ref>مارشال، فرهنگ جامعهشناسی آکسفورد، ۱۲۱۴.</ref> اشرافیت نیز به معنای طبقه صاحبنژاد و والامقام است<ref>انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ۱/۴۲۷.</ref> و در اصطلاح به افرادی از طبقه بالای اجتماع گفته میشود که خوی تجملگرایی و خودبرتربینی دارند.<ref>رفیعپور، مقدمهای بر جامعهشناسی کاربردی، ۴۵–۵۰.</ref> | اَشراف به معنای مردان بزرگقدر، اعیان<ref>دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۲/۲۲۴۰.</ref> نُجبا و بزرگواران<ref>معین، فرهنگ فارسی، ۱/۲۸۲.</ref> است. طبقه اشراف شامل اعیان و بزرگان و زمینداران میشود که ثروتشان ناشی از [[مالکیت]]، کنترل و بهرهبرداری از زمینها، شرکتها و دیگر نهادهای اقتصادی بزرگ است؛<ref>مارشال، فرهنگ جامعهشناسی آکسفورد، ۱۲۱۴.</ref> اشرافیت نیز به معنای طبقه صاحبنژاد و والامقام است<ref>انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ۱/۴۲۷.</ref> و در اصطلاح به افرادی از طبقه بالای اجتماع گفته میشود که خوی تجملگرایی و خودبرتربینی دارند.<ref>رفیعپور، مقدمهای بر جامعهشناسی کاربردی، ۴۵–۵۰.</ref> | ||
خط ۷۶: | خط ۸۱: | ||
== پیوند به بیرون == | == پیوند به بیرون == | ||
*مهیا زاهدین لباف، «[https://books.khomeini.ir/books/10002/30/ اشرافیت]»، دانشنامه | *مهیا زاهدین لباف، «[https://books.khomeini.ir/books/10002/30/ اشرافیت]»، [[دانشنامه امامخمینی]]، ج۲، ص۳۰–۳۴. | ||
[[رده:مقالههای | [[رده:مقالههای تأییدشده]] | ||
[[رده:مقالههای دارای لینک دانشنامه]] | |||
[[رده:مقالههای بینیاز از جعبه اطلاعات]] | |||
[[رده:مقالههای جلد دوم دانشنامه امامخمینی]] | |||
[[رده:مفاهیم سیاسی]] | |||
[[رده:مقالههای دارای شناسه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۲
اشرافیت، خوی تجملگرایی و استثمار و طبقهای اجتماعی با همین صفات.
اشرافیت یا خوی تجملگرایی عمری به قدمت آغاز زندگی اجتماعی بشر دارد که میتوان ردپای آن را در تاریخ اروپا، ایران و در میان اعراب جستوجو کرد. قرآن کریم با نگاهی منفی به اشرافیت، مسلمانان را از خوی ثروتاندوزی نهی میکند و در آیاتی، به مبارزه پیامبران با اشراف اشاره کرده است.
امامخمینی که خاستگاه اسلام را از میان ضعفا میدانست، معتقد بود هیچکدام از پیامبران(ع) جزء طبقه اشراف نبودهاند. ایشان با انتقاد از اشرافیگری حکومتهای پادشاهی ایران در طول تاریخ، بهویژه حکومت پهلوی، الگوهای اشرافی حکومتداری را مصیبتی برای کشور تلقی میکرد.
یکی از دغدغههای اصلی امامخمینی پس از پیروزی انقلاب، نگرانی از بازگشت فرهنگ اشرافیت در کشور بود و دراینباره بارها هشدار میداد. از نظر ایشان عدالت شاخصه مهم انقلاب اسلامی است و حکومتها نباید تنها برای منفعت اشراف و اعیان کار کنند؛ البته ایشان میان اشراف و ثروتمندان فرق قائل بود و ثروت مشروع را آزمایش الهی میدانست.
معنای اشرافیت
اَشراف به معنای مردان بزرگقدر، اعیان[۱] نُجبا و بزرگواران[۲] است. طبقه اشراف شامل اعیان و بزرگان و زمینداران میشود که ثروتشان ناشی از مالکیت، کنترل و بهرهبرداری از زمینها، شرکتها و دیگر نهادهای اقتصادی بزرگ است؛[۳] اشرافیت نیز به معنای طبقه صاحبنژاد و والامقام است[۴] و در اصطلاح به افرادی از طبقه بالای اجتماع گفته میشود که خوی تجملگرایی و خودبرتربینی دارند.[۵]
پیشینه
از نگاه تاریخی آغاز اشرافیت همزمان با شروع زندگی اجتماعی بشر است. اشراف گروهی از زمینداران طبقه ممتاز و حاکم بر جوامع سنتی بودند که در تمام زمانها از امتیازات خاصی برخوردار بودهاند،[۶] و این امتیازات خاص اجتماعی و حقوقی به صورت موروثی در میان آنان از نسلی به نسل بعد منتقل میشد.[۷]
نخستین حضور اشرافیت در اروپا را در یونان باستان ذکر کردهاند[۸] و در طول تاریخ اروپا، اشرافیت همواره مقامی همردیف نجیبزادگی بوده و شامل گروههای اجتماعی ممتاز جامعه میشدهاست.[۹] در دورههای مختلف تاریخ اروپا چه قرون وسطی و چه در رنسانس و عصر صنعتی، معمولاً اشراف به سبب نفوذ و موقعیت اجتماعی و موروثیبودن قدرت، در دولتهای اروپایی حضور داشتهاند.[۱۰]
در متون تاریخی پیش از اسلام توجه قبایل عرب به ثروتاندوزی و برتریهای نسبی به چشم میخورد.[۱۱] از میان این قبایل، قریش تجارت عمده مکه را در دست داشت و از این طریق به ثروتاندوزی میپرداخت. افراد این قبیله که جزء اشراف و بزرگان مکه بهشمار میرفتند و با کلیدداری کعبه، موقعیت ممتازی بر سایر مردم پیدا کرده بودند، بعدها از مخالفان سرسخت پیامبر اکرم(ص) شدند.[۱۲]
اشرافیت و نظام طبقاتی در ایران نیز از دیرباز مطرح بوده و از دوران هخامنشیان به چشم میخورد. پادشاهان هخامنشی برای قشر خاص و کوچکی (سران هفت خانواده) از مردم امتیازهای ویژهای در نظر میگرفتند، مانند داشتن املاک و اراضی وسیع، عدم پرداخت مالیات و انتخاب مستشاران و قضات شاهی از میان این قشر[۱۳] ظهور اشکانیان نیز بر نفوذ اشراف افزود. آنان که حضورشان در مجلس مهستان را از نیاکان خود به ارث میبردند، میتوانستند از طریق این مجلس در مسائل مهم حکومتی شرکت کنند و حتی پادشاه را انتخاب کنند.[۱۴] با روی کار آمدن ساسانیان وظیفه حفظ موقعیت خاندانهای بزرگ بر عهده حکومت قرار گرفت، مشروط بر اینکه سپاهِ خود را در اختیار پادشاه بگذارند.[۱۵] در آن دوران پادشاه برای تمایز میان اشراف و فرومایگان و حفظ حرمت اشراف دستور داد تا اشراف دارای امتیازهای اجتماعی و سیاسی خاصی باشند.[۱۶]
در آغاز حمله مسلمانان عرب به ایران، جایگاه اشراف و تفکر اشرافیت دچار ضعف شد؛ ولی بعدها بسیاری از حاکمان عرب نیز اندیشه برابری و برادری میان امت اسلام را به فراموشی سپردند و تحت تأثیر رفاه و تجمل ناشی از فتوحات و غنایم، سرگرم احیای سنتهای قومی و قبیلهایِ پیش از اسلام خود شدند و بدینصورت گونهای دیگر از اشرافیت بر جامعه حاکم شد،[۱۷] این تغییر شکل اشرافیت در ادوار مختلف تاریخ ایران ادامه داشت؛ برای نمونه در دوران مغول، اشراف نظامی جایگاه برتری بر دیگران داشتند.[۱۸] در دوران صفویه نیز حدود ۳۲ قبیله یا خانواده اشرافی در کشور وجود داشت که دارای امتیازهای ویژهای بودند و حاکم هر شهر از میان آنان انتخاب میشد. در این دوران طبقه اشراف در کنار شاه و روحانیان، بر امور کشور احاطه داشتند،[۱۹] در دوران قاجار، اشراف کسانی بودند که بر حسب ثروت سرشار یا به علت نزدیکی موروثی به دستگاه حاکم یا به دلیل خدمات قابل توجه به دولت، موفق به کسب القاب مختلف میشدند. این طبقه شیوه زندگی و امتیازاتشان با سایر گروهها تفاوت داشت.[۲۰] اواخر حکومت قاجار جریان فراماسونی با تلاش و علاقه عدهای از بلندپایگان و اشراف درباری در ایران شکل گرفت،[۲۱] در آن دوران بیشتر افراد سرشناس ایرانی شامل شاهزادهها و نمایندگان سیاسی ایران که با غرب مراوده داشتند به فراماسونان پیوستند.[۲۲] در دوران پهلوی هرچند اشرافیت به معنای قجری آن به افول گذاشت، اما سنت اشرافی تا سال ۱۳۳۰ ادامه یافت و این افراد همچنان نقش فعالی را در سیاستگذاری محلی و ملی ایفا میکردند.[۲۳]
آموزههای دینی در برابر اشرافیت
در آیاتی از قرآن کریم به مبارزات انبیا(ع) با اشراف اشاره شدهاست؛ ازجمله آنها میتوان به مبارزه حضرت نوح(ع) و پیروانش با اشراف[۲۴] مخالفت و ایستادگی حضرت صالح(ع) در برابر اشراف قوم ثمود[۲۵] و مقابله حضرت موسی(ع) با اشراف فرعون[۲۶] اشاره کرد.
خداوند در آیات خود نگاهی منفی به اشرافیت و عملکرد آنان دارد و مسلمانان را از خوی ثروتاندوزی نهی میکند،[۲۷] همچنین در روایات به مترف و مترفین اشاره شدهاست.[۲۸] مترفین اهل خوشگذرانی[۲۹] و بنده شهوت و اسیر عیاشی و هوای نفساند و نعمتهای الهی را نابجا مصرف میکنند و از کارهای خلافِ عفت باکی ندارند،[۳۰] افراد این طبقه به دلیل اینکه از بالا به مردم نگاه میکنند و خود را برتر از دیگران میدانند نکوهش شدهاند،[۳۱] و به علت همراهبودن زندگی آنان با فساد، مورد نکوهش دین قرار گرفتهاند و از نگاه اسلام اینگونه زندگیکردن پذیرفته نیست.[۳۲]
امامخمینی فرستادگان خداوند را مبارزان با اشراف و ثروتمندان مینامید و خاستگاه اسلام را از میان ضعفا میدانست و معتقد بود هیچکدام از پیامبران (ع) جزو طبقه اشراف نبودهاند و از اشراف طرفداری نمیکردند.[۳۳] ایشان مقابله حضرت ابراهیم(ع) با نمرود و شکستن بتها که مظهر اشرافیت آنان بود یا مقابله حضرت موسی (ع) با فرعون را مقابله با اشرافیت میدانست.[۳۴]
امامخمینی خاطرنشان کردهاست پیامبر اکرم (ص) با اینکه متعلق به خاندان قریش بود با مردم فقیر روزگار گذراند و به دلیل آزار و اذیت اشراف، مدتی را در کوهستان زندگی کرد.[۳۵] ایشان بخش اعظمی از جنگهای پیامبر (ص) را برای مبارزه با اشرافیت و سرمایهداری[۳۶] قدرتمندان و ظالمان[۳۷] ثروتمندان و گردنکلفتان[۳۸] و کمک به فقرا[۳۹] میدانست و معتقد بود همین امر باعث مخالفت اشراف مکه با پیامبر (ص) شد.[۴۰] نبرد پیامبر اکرم (ص) با اشرافیت درون مرزهای عربستان محدود نماند. ایشان با ارسال نامههایی به پادشاهان روم[۴۱] ایران[۴۲] و مصر[۴۳] به مقابله با ظلم و اشرافیت در سرزمینهای دیگر پرداخت. امامخمینی که بارها بر سادگی زندگی پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین(ع) تأکید و نمونههایی از آن را بازگو کرده[۴۴] برخی از جنگهای داخلی اسلام مانند نبرد امامعلی (ع) با معاویه را نمونهای از ایستادگی در برابر خوی اشرافی میشمرد.[۴۵]
اشرافیت در دوران پهلوی
با روی کارآمدن رضاخان پهلوی از قدرت اشراف کاسته شد و از سال ۱۳۱۲ به بعد این طبقه با حفظ قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی خود را از دست دادند،[۴۶] در این دوران چند گروه سرمایهدار نظیر نظامیان و دیوانسالاران جای اشراف سنتی زمان قاجار را گرفتند و با افزایش سرمایههای شخصی رضاشاه، خانواده پهلوی نیز در دایره اشراف قرار گرفت.[۴۷]
در دوران محمدرضا پهلوی نقش اشرافیت به مفهوم سنتی آن تقریباً از میان رفت و جای خود را به سرمایهداران (خاندان پهلوی و سران دولتی و نظامیان) داد. در این زمان نزدیکان شاه و درباریان در تکاپو بودند تا از راههای مختلف (استفاده از رانتهای مالی، شرکت در معاملات بزرگ، راهاندازی صنایع و دریافت وامهای کلان) از امکانات اقتصادی کشور به نفع خود استفاده کنند.[۴۸] برگزاری مراسم مجلل تاجگذاری و جشنهای تخت جمشید با توجه به نارساییها و کمبودهای کشور، از نشانههای تمایل محمدرضا پهلوی و اطرافیانش به خوی اشرافیگری بود.[۴۹] (ببینید: تاجگذاری شاه و جشنهای ۲۵۰۰ ساله)
تمایل به تجملگرایی و ثروتاندوزی، ساخت دربار باشکوه، دعوت از رئیسان کشورهای دیگر، هزینههای مسافرتهای رسمی و حفظ مراسم درباری و اطوارهای خاص آن[۵۰] سوء استفاده خاندان سلطنتی و درباریان از امکانات کشور[۵۱] عدم توجه به امور عامه، جلوگیری از حضور و مشارکت عموم مردم در امور سیاسی و خودکامگی[۵۲] را میتوان از اصول جدانشدنی حکومتهای اشرافی دانست.
امامخمینی حکومتهای پادشاهی ایران در طول تاریخ، بهویژه حکومت پهلوی[۵۳] و صدراعظمها و نخستوزیرانش[۵۴] را نمونههای حکومتها و اشخاص اشرافی میدانست. ایشان برگزاری جشنهای شاهنشاهی و هزینههای سنگین دربار را نشانههای اشرافیت در آن دوران میشمرد[۵۵] و معتقد بود رجال پهلوی اطلاعی از اوضاع مردم نداشتند و به آنان توجه نمیکردند و در هر کاری، منفعت خود را در نظر میگرفتند. به عقیده ایشان اگر به روستایی هم رسیدگی ظاهری میشد از آن جهت بود که اشراف مالک آن منطقه بودند،[۵۶] ایشان تأکید کردهاست در مجلس ملی دوران پهلوی، نمایندگان، به جز برخی از آنان، هر یک برای خود کاخهای بزرگ و زندگی اشرافی داشتند و هرگز امکان رودرروشدن فرد معمولی با آنان وجود نداشت.[۵۷]
امامخمینی وابستهبودن دولتیها به قشر اشراف را که تمام ارزشهایشان در امور مالی خلاصه میشد، مصیبت بزرگی برای کشور میدانست[۵۸] و وجود خوی خانی، تمایل به زمینخواری[۵۹] و تلاش برای داشتن القاب فلانالدوله و فلانالسلطنه[۶۰] را از ویژگیهای رفتاری اشراف میشمرد و معتقد بود رفتار آنان با مردم از جایگاه ارباب و حاکمگونه بوده؛ در حالیکه در برابر بیگانگان و قدرتهای بالاتر از خودشان، خاضع و متواضع بودند.[۶۱] به باور ایشان در زمان پهلوی، اسکلت حکومت از اشراف و اعیان و کاملاً در رفاه و آرامش زندگی میکردند و ناآگاه از قشر تنگدست بودند،[۶۲] آنان تمام ارزش خود را بر پایه مادیات بنا کرده بودند و امتیاز خود را در محل زندگی، داشتن باغها[۶۳] تعداد نوکرها، اسبها، پرکردن حسابهای بانکی و تجارتخانههای خود از هر طریق و انباشت سرمایه[۶۴] میدانستند.
ماهیت ضد اشرافی انقلاب و نظام اسلامی
یکی از برنامههای امامخمینی در دوران انقلاب، ابطال باورهای غلط دربارهٔ اخلاق فردیِ حاکمان بود. مردم که باور کرده بودند برخورداری از زندگی راحت و مسرفانه، تجملگرایی، تکبر و خودرأیی از ویژگیهای حاکم است با پیروزی انقلاب اسلامی متوجه شدند رهبر کشور میتواند زندگی زاهدانه داشته باشد و لباس ساده بپوشد و با اخلاق انبیا (ع) با مردم رفتار کند.[۶۵] (ببینید: سادهزیستی)
امامخمینی عدالت را از شاخصههای اصلی انقلاب اسلامی میدانست و میگفت در یک کشور نباید تمام امکانات صرف رفاه اشراف و اعیان گردد و حکومتها نباید تنها برای منفعت آنان کار کنند[۶۶] ایشان الگوهای اشرافی حکومت را روش نادرستی برای اداره کشور میدانست[۶۷] و اعلام میکرد در صورت تحقق اسلام در ایران، جلوی گردنکلفتها و اشراف گرفته میشود،[۶۸] در عینحال ایشان میان ثروتمندان و اشراف فرق قائل بود. ایشان ثروتمندانی را که ثروت خود را از راه مشروع به دست آورده بودند، برای همکاری با مردم و کمک به فقرا[۶۹] و نظام دعوت میکرد و کار آنان را عبادتی ارزشمند[۷۰] و ثروت آنان را آزمایش الهی میدانست.[۷۱]
امامخمینی پیروزی انقلاب اسلامی را مدیون مستمندان میدانست[۷۲] و تأکید میکرد در روزهای سخت انقلاب، اشراف در خانههای خود نشسته بودند و این تنگدستان بودند که برای انقلاب از خون خود گذشتند و اقتصاد کشور نباید بر مبنای منافع اشراف و اعیان تعیین شود، بلکه باید خواست توده مردم در تعیین برنامههای اقتصادی در نظر گرفته شود.[۷۳]
ایشان مشخصه اسلام ناب را نبرد میان فقر و غنا میدانست و باور داشت اسلام ناب با سرمایهداری ظالمانه و محرومکننده توده مردم موافق نیست.[۷۴] (ببینید: جنگ فقر و غنا و اسلام ناب محمدی)
ایشان که انقلاب اسلامی را انقلابی ضد اشرافی میخواند[۷۵] بر مردمیبودن کارگزاران تأکید میکرد و خرسند از آن بود که در مجلس شورای اسلامی چهرهای از اشراف وجود ندارد و نمایندگان از میان مردم عادی انتخاب میشوند.[۷۶] ایشان معتقد بود پس از انقلاب اسلامی، مردمیشدن در تمام نهادها رخ داده[۷۷] و متصدیان امور از میان قشر مرفه انتخاب نشدهاند،[۷۸] و مقامهایی مانند رئیسجمهور و نخستوزیر، خود را از اشراف نمیدانند[۷۹] و بزرگشده در خانوادهای اشرافی نیستند و میتوانند با مردم عادی تعامل داشته باشند.[۸۰]
امامخمینی معتقد بود حکومت ایران پس از انقلاب به حکومت مستمندان تبدیل شده، کارگزاران آن ترسی برای از دستدادن مقام و زندگی اشرافی خود ندارند و در خدمت توده مردم و کشورند[۸۱] ایشان ضمن تأکید بر اینکه نظام جمهوری اسلامی ایران متعلق به توده محروم ملت است، بیان میکرد در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز افراد حاضر در جبههها از اقشار محروم جامعه بودند و از طبقات بالا و سرمایهداران کسی در جبهه حضور نداشت و بار جنگ بر عهده محرومان بود.[۸۲]
هشدارها و توصیهها
یکی از دغدغههای امامخمینی پس از پیروزی انقلاب بازگشت فرهنگ اشرافیت در کشور بود. در این خصوص هشدارهای ایشان به طبقات مختلف قابل توجه است. امامخمینی از کارگزاران نظام میخواست تا بیش از مرفهان با فقرا مراوده داشته و از اوضاع آنان با خبر باشند[۸۳] و در ادارات از بزرگترین تا کوچکترین بخش از تجملپرستی و اسراف بپرهیزند و کار مردم را به سرعت انجام دهند؛ زیرا باید وزارتخانهها و ادارهها در جمهوری اسلامی از شکل غربی و سلطنتی دربیایند و به صورتی انسانی و اسلامی باشند،[۸۴] ایشان باور داشت تا زمانی که مسئولان از جنس توده مردم باشند، خطری انقلاب اسلامی را تهدید نمیکند؛ بنابراین آنان را از تغییر وضعیت مادی خودشان برحذر میداشت[۸۵] و ضمن سفارش به سادهزیستی به آنان هشدار میداد با زندگی اشرافی و مصرفی نمیتوان ارزشهای اسلامی و انسانی را حفظ کرد.[۸۶] ایشان از مسئولان میخواست نیازهای طبقه محروم را در اولویت کار خود قرار دهند و مصلحت آنان را بر متمکنانِ گریزان از جبهه و جهاد مقدم بدانند[۸۷] و مسائل مربوط به اشراف را به سبب ثروتشان در رأس برنامههای خود قرار ندهند.[۸۸]
از سوی دیگر، امامخمینی به روحانیان توصیه میکرد به سراغ مادیات نروند و ارزش روحانیت را که به مقام معنویاش است با توجه به تجملگرایی از دست ندهند[۸۹] و افتخار تاریخی هزارانساله خود را با امور دنیایی از میان نبرند و از زندگی طلبگی بر مبنای سادهزیستی و زهدگرایی خارج نشوند و از گرایش به تجملات و زرق و برق دنیا که مخالف شأن روحانیان است فاصله بگیرند.[۹۰] ایشان هیچ آفت و خطری را برای روحانیت بالاتر از توجه به رفاه و حرکت در مسیر دنیا نمیدانست.[۹۱] (ببینید: طلاب، روحانیت ، و سادهزیستی) در این راستا امامخمینی در توصیهای به نمایندگان مجلس خبرگان، منش آنان را همراستا با طبقات پایین جامعه ارزیابی میکرد و یادآور میشد خبرگان نیازی به هزینههای هنگفت و هتلهای مجلل اشرافی ندارند.[۹۲]
امامخمینی همچنین ثروتمندان جامعه را با توصیههایی مشفقانه راهنمایی میکرد و در سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی هشدار میداد تحمل فاصله طبقاتی برای قشر پایین امکانپذیر نیست و اگر جمهوری اسلامی ایران نتواند مسائل اقتصادی مردم را حل کند، انفجاری در کشور رخ میدهد که دامنگیر ثروتمندان نیز میشود و خشک و تر را با هم میسوزاند[۹۳] ایشان از آنان میخواست به فکر محرومان باشند و برخلاف دوران پهلوی، به شرایط زندگی آنان بیتوجه نباشند.[۹۴]
پانویس
- ↑ دهخدا، لغتنامه دهخدا، ۲/۲۲۴۰.
- ↑ معین، فرهنگ فارسی، ۱/۲۸۲.
- ↑ مارشال، فرهنگ جامعهشناسی آکسفورد، ۱۲۱۴.
- ↑ انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ۱/۴۲۷.
- ↑ رفیعپور، مقدمهای بر جامعهشناسی کاربردی، ۴۵–۵۰.
- ↑ بشیریه، جامعهشناسی سیاسی، ۱۹۴.
- ↑ دوورژه، جامعهشناسی سیاسی، ۲۳۴.
- ↑ جاناتان، اشرافیت، ۹.
- ↑ جاناتان، اشرافیت، ۴.
- ↑ جاناتان، اشرافیت، ۲.
- ↑ پیشوایی، تاریخ اسلام، ۴۰.
- ↑ پیشوایی، تاریخ اسلام، ۹۲–۹۳.
- ↑ راوندی، تاریخ اجتماعی ایران و کهنترین ملل باستانی از آغاز تا اسلام، ۱/۴۹۳–۴۹۴.
- ↑ زرینکوب، تاریخ مردم ایران، ۱/۳۵۰–۳۵۱.
- ↑ کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ۶۸–۷۸.
- ↑ نامه تنسر، ترجمه از پهلوی به عربی ابنمقفع و از عربی به فارسی ابناسفندیار، ۱۹.
- ↑ الهیاری، مبانی تاریخ اجتماعی ایران، ۱۲۷–۱۲۸.
- ↑ عیدیوندی بختیاری، مروری بر تاریخ ایران از سپیدهدم تاریخ تا جمهوری اسلامی و نگرشی بر ایل بختیاری، ۱۹۳.
- ↑ راوندی، تاریخ اجتماعی ایران و کهنترین ملل باستانی از آغاز تا اسلام، ۳/۵۶.
- ↑ شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، ۳۷۶.
- ↑ حائری، تاریخ جنبشها و تکاپوی فراماسونگری در کشورهای اسلامی، ۴۵–۴۶.
- ↑ حائری، تاریخ جنبشها و تکاپوی فراماسونگری در کشورهای اسلامی، ۴۸.
- ↑ اشرف و بنوعزیزی، طبقات اجتماعی در دوره پهلوی، ۱۰۳.
- ↑ هود، ۲۷ و ۲۹.
- ↑ مؤمنون، ۳۳.
- ↑ یونس، ۷۵.
- ↑ همزه، ۲؛ قصص، ۷۵–۸۱؛ علق، ۶ و ۷.
- ↑ ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ۷/۱۶۲؛ دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ۱/۳۵.
- ↑ ابنشعبه، تحف العقول فیما جاء من الحکم و المواعظ عن آلالرسول، ۱۵۴.
- ↑ فلسفی، روایات تربیتی، ۳/۱۵۷.
- ↑ کلینی، الکافی، ۲/۳۵۱.
- ↑ حکیمی، الحیاة، ۳/۳۶۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۵/۲۱۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۴/۱۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۸/۴۵۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۴/۱۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۴/۱۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۷/۳۸۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۴/۲۲۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۹/۳۹۷.
- ↑ سبحانی، فروغ ابدیت، ۶۹۶.
- ↑ سبحانی، فروغ ابدیت، ۷۰۰.
- ↑ سبحانی، فروغ ابدیت، ۷۰۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۴/۲۲۰ و ۳۲۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۴/۲۰.
- ↑ سردارآبادی، موانع تحقق توسعه سیاسی در دوره سلطنت رضاشاه، ۱۳۳.
- ↑ سردارآبادی، موانع تحقق توسعه سیاسی در دوره سلطنت رضاشاه، ۱۷۵–۱۷۶.
- ↑ مجتبیزاده، فساد در رژیم پهلوی، ۱۰۹–۱۱۱.
- ↑ مجتبیزاده، فساد در رژیم پهلوی، ۷۱ و ۱۴۱–۱۴۲.
- ↑ فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ۱/۲۱۴.
- ↑ مجتبیزاده، فساد در رژیم پهلوی، ۱۱۱.
- ↑ مجتبیزاده، فساد در رژیم پهلوی، ۳۵ و ۶۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۲–۴۴۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۸/۲۹–۳۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۲/۱۲۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۸/۲۷–۲۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۳/۹۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۵/۳۱۱–۳۱۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۳/۹۵ و ۱۶/۴۴۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۸/۲۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۷/۱۸۴.
- ↑ نصری، ایران دیروز امروز فردا، ۲۸۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۴/۲۰۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۵/۳۲۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۵/۵۴۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱/۲۶۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۲۱/۴۴۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱/۲۶۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۶/۲۲۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۶/۲۷۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۲۱/۴۴۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۶/۲۷۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۳/۹۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۳/۱۰۰.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۴.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۸/۲۹.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۲۳۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۲۰/۳۴۰–۳۴۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۶/۲۶۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۶.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۸/۴۷۱.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۲/۳۶۲ و ۱۴/۲۶۱–۲۶۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۶/۴۴۸.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۹/۲۵۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۲۰/۳۴۲.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۲۰/۳۴۲–۳۴۳.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۹/۳۲۷.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۸/۴۷۱ و ۱۰/۳۳۵.
- ↑ امامخمینی، صحیفه امام، ۱۱/۱۷–۱۸.
منابع
- قرآن کریم.
- ابنابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
- ابنشعبه حرانی، حسنبنعلی، تحف العقول فیما جاء من الحکم و المواعظ عن آلالرسول (ص) تصحیح علیاکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.
- اشرف، احمد و علی بنوعزیزی، طبقات اجتماعی در دوره پهلوی، مترجم افروغ عماد، مجله راهبرد، شماره ۲، ۱۳۷۲ش.
- الهیاری، فریدون، مبانی تاریخ اجتماعی ایران، آبادان، پرسش، چاپ اول، ۱۳۹۱ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش.
- انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۲ش.
- بشیریه، حسین، جامعهشناسی سیاسی، تهران، نی، چاپ هفتم، ۱۳۸۰ش.
- پیشوایی، مهدی، تاریخ اسلام، قم، معارف، چاپ پنجم، ۱۳۸۶ش.
- جاناتان، پوویس، اشرافیت، ترجمه فرزین آرام، تهران، شیرازه، چاپ اول، ۱۳۷۹ش.
- حائری، عبدالهادی، تاریخ جنبشها و تکاپوی فراماسونگری در کشورهای اسلامی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۸ش.
- حکیمی، محمدرضا و محمد حکیمی و علی حکیمی، الحیاة، ترجمه احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- دوورژه، موریس، جامعهشناسی سیاسی، ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۶ش.
- دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ش.
- دیلمی، حسنبنمحمد، ارشاد القلوب الی الصواب، قم، شریف رضی، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
- راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران و کهنترین ملل باستانی از آغاز تا اسلام، تهران، نگاه، چاپ ششم، ۱۳۸۷ش.
- رفیعپور، فرامرز، مقدمهای بر جامعهشناسی کاربردی، تهران، کاوره، ۱۳۷۷ش.
- زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، تهران، امیرکبیر، چاپ پنجم، ۱۳۷۷ش.
- سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، بوستان کتاب، چاپ بیست و یکم، ۱۳۸۵ش.
- سردارآبادی، خلیلالله، موانع تحقق توسعه سیاسی در دوره سلطنت رضاشاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۸ش.
- شمیم، علیاصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، افکار، چاپ پنجم، ۱۳۷۴ش.
- عیدیوندی بختیاری، حافظ، مروری بر تاریخ ایران از سپیدهدم تاریخ تا جمهوری اسلامی و نگرشی بر ایل بختیاری، قم، نسیم حیات، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
- فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، ۱۳۶۹ش.
- فلسفی، محمدتقی، روایات تربیتی، تهران، دفترنشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوازدهم، ۱۳۸۵ش.
- کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، صدای معاصر، چاپ سوم، ۱۳۸۲ش.
- کلینی، محمدبنیعقوب، الکافی، تصحیح علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.
- مارشال، گوردون، فرهنگ جامعهشناسی آکسفورد، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران، میزان، ۱۳۸۸ش.
- مجتبیزاده، عبدالکاظم، فساد در رژیم پهلوی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۶ش.
- معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۶۰ش.
- نامه تنسر، ترجمه از پهلوی به عربی ابنمقفع و از عربی به فارسی ابناسفندیار، به نقل از نسخه خطی دامستتر، دیباچه و توضیحات مجتبی مینویی، تهران، مجلس، ۱۳۱۱ش.
- نصری، محسن، ایران دیروز امروز فردا، قم، معارف، چاپ اول، ۱۳۸۷ش.
پیوند به بیرون
- مهیا زاهدین لباف، «اشرافیت»، دانشنامه امامخمینی، ج۲، ص۳۰–۳۴.