محمدرضا پهلوی
شناسنامه | |
---|---|
نام کامل | محمدرضا پهلوی |
نسب | خاندان پهلوی |
زادروز | ۴ آبان ۱۲۹۸ |
شهر تولد | تهران |
کشور تولد | ایران |
تاریخ درگذشت | ۵ مرداد ۱۳۵۹ |
شهر درگذشت | قاهره |
کشور درگذشت | مصر |
آرامگاه | مسجد رفاعی قاهره |
نام همسر | فوزیه فؤاد، ثریا اسفندیاری، فرح دیبا. |
فرزندان | شهناز، رضا، فرحناز، علیرضا، لیلا. |
خویشاوند سرشناس | رضاشاه پهلوی (پدر)، اشرف پهلوی (خواهر). |
دین | اسلام |
مذهب | شیعه |
اطلاعات سیاسی | |
پستها | دومین شاه از سلسله پهلوی |
اطلاعات علمی و مذهبی | |
تالیفات | مأموریت برای وطنم، انقلاب سفید شاه و ملت، به سوی تمدن بزرگ، مجموعه تألیفات و پاسخ به تاریخ. |
محمدرضا پهلوی، آخرین شاه از سلسله شاهنشاهی در ایران، عملکرد و سقوط.
محمدرضا پهلوی دومین و آخرین شاه از سلسله پهلوی در سال ۱۲۹۸ در تهران به دنیا آمد و در شش سالگی ولیعهد پدرش شد و تحت تربیت خاص قرار گرفت. در مدرسه نظام تحصیلات ابتدائی را فراگرفت و در دوازده سالگی برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستاده شد و پس از پنج سال به ایران بازگشت و در دانشکده افسری تحصیلات خود را ادامه داد.
محمدرضا درسال ۱۳۲۰ با اشغال ایران و استعفای پدرش به سلطنت رسید و به خصوص تا سال ۱۳۲۵ دوران سخت و متزلزلی را سپری کرد. کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ سلطنت او را وارد دورهای جدید و جدّی کرد و قدرت مطلقه او از این مقطع آغاز و گسترده شد.
پهلوی در آغاز تظاهر به دینداری داشت و در برابر مرجعیت مطلق سیدحسین بروجردی مشی محتاطانهای اتخاذ کرد اما پس از وفات او برنامههای مورد نظر خود را در پیش گرفت.
امامخمینی که از آغاز مرجعیت با نصیحت با اقدامات محمدرضاشاه مقابله میکرد، در مقابل شدت عمل حکومت او مقاومت کرد و از مرحله نصیحت به مرحله اصلاح و مقابله و در نهایت به مخالفت قاطع رسید.
محمدرضا پهلوی با اوجگیری انقلاب مردم ایران در دیماه ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و درحالی که به شدت بیمار بود، به مدت یکسال و ششماه به کشورهای مختلف به صورت سرگردان سفر کرد و سرانجام در سال ۱۳۵۹ در مصر از دنیا رفت و در مسجد الرفاعی قاهره به خاک سپرده شد.
قبل از سلطنت
محمدرضا پهلوی دومین شاه از سلسله پهلوی و پایانی برای ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی در ایران بود. دوران سلطنت وی، به سبب اوضاع و احوال خاص جهان و شرایط ویژه کشور، دورهای مهم در تاریخ ایران بهشمار میرود. با پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امامخمینی در بهمن سال ۱۳۵۷، دوره سلطنت وی پایان یافت و او سقوط کرد.
ولادت و نسب
محمدرضا و اشرف خواهر وی در چهارم آبان ۱۲۹۸ در یکی از محلات قدیمی تهران (دروازه قزوین) متولد شدند.[۱] پدر محمدرضا، رضاخان میرپنج، سردار سپه و مادرش تاجالملوک دختر میرپنج تیمورخان آیرملو میرپنج بود[۲] (ببینید: رضا پهلوی).
تربیت و تحصیل
محمدرضا که تا ششسالگی، تحت مراقبت مادر بود، پس از آغاز سلطنت رضاشاه پهلوی در آذر ۱۳۰۴، به ولیعهدی انتخاب[۳] و از آن پس زندگی جدید او آغاز شد. رضاشاه پس از انجام مراسم تاجگذاری، محمدرضا را از محیط خانواده جدا کرد تا در محیط مردانه تربیت شود.[۴] او نخست به دبستان نظام فرستاده شد و تحت سرپرستی بانوی فرانسوی مشهور به «ارفع»، تحصیلات ابتدایی را فرا گرفت. در این زمان چراغعلیخان امیر اکرم، پیشکاری او را بر عهده داشت.[۵] دوری او از مادر و دیگر اعضای خانواده و منتقلشدن به محیط خشک نظامی، بیش از آنکه به تقویت خلق و خوی مردانه و شکلگیری قدرت و شجاعت او، چنانکه مد نظر رضاشاه بود، بینجامد، موجب تزلزل و آسیبپذیری شخصیت وی شد.[۶] او بعدها در اداره مملکت نیز دچار شخصیت متضاد بود که به نوع تربیت او در کودکی بیارتباط نبود.[۷]
مسافرت به سوئیس
شهریور ۱۳۱۰، محمدرضا پهلوی به همراه برادرش علیرضا، حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستاده شد. در این سفر علیاصغر مؤدب نفیسی، سرپرست و پزشک مخصوص او بود و مستشارالملک نیز معلمی زبان و ادبیات فارسیِ او را بر عهده داشت.[۸] محمدرضا وضع خود را در سوئیس که تحت نظارت و سختگیری شدید نفیسی بود، شبیه یک زندانی شمرده که جز در مواقع خاص آن هم به همراه سرپرست، اجازه خروج از مدرسه را نداشت.[۹] او در همین سفر و در مدرسه «له روزی» با ارنست پرون آشنا شد.[۱۰]
بازگشت و دانشکده افسری
وی در سال ۱۳۱۵ به ایران بازگشت و تحصیلاتِ دانشکده افسری را تا درجه ستوان دومی ادامه داد. پس از ترفیع درجه او از سوی رضاشاه، با درجه سروانی بازرسی کل ارتش را بر عهده گرفت.[۱۱]
رضاشاه به دلیل نگرانی از توانایی فرزندش محمدرضا برای اداره مملکت، از اعزام او به سوئیس و کوتاهی در تربیت مستقیم او پشیمان بود و اعتقاد داشت محیط تربیتی سوئیس، از او موجودی ضعیف ساخته است. نگرانی او به اندازهای بود که چند بار به فکر تجدید نظر در قانون اساسی و تغییر ولیعهدی از محمدرضا به علیرضا افتاد.[۱۲] همین نگرانیها موجب شد رضاشاه، محمدرضا را از نوزدهسالگی، در تصمیمگیریهای مسائل کشور، دخالت دهد و گاه از او بخواهد دربارهٔ نظراتش، گزارش تهیه کند.[۱۳]
ازدواج سیاسی
تلاش رضاشاه در منضبطکردن هرچه بیشتر ولیعهد، موجب شد به ازدواج سیاسی او در نوزدهسالگی بیندیشد و با وصلت با یک خانواده سلطنتی، اعتبار تازهای برای سلسله نوبنیاد خود نیز فراهم کند؛ از اینرو محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۱۷ با فوزیه خواهر ملک فاروق، پادشاه مصر ازدواج کرد. از آنجا که طبق قانون اساسی، مادر ولیعهد باید ایرانیالاصل میبود، تصویب ماده قانونی در مجلس شورای ملی، این مشکل را رفع کرد و فوزیه به ملیت ایرانی درآمد.[۱۴] حاصل این پیوند که در سال ۱۳۲۷ به جدایی ختم شد، دختری به نام شهناز (۱۳۱۹) بود.[۱۵]
سلطنت ۳۷ ساله
در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، پس از اشغال ایران به دست متفقین و استعفای اجباری رضاشاه، محمدرضا پهلوی به سلطنت رسید و در ۲۶ شهریور با حضور در مجلس شورای ملی، برای حفظ اصول قانون اساسی و مشروطیت سوگند یاد کرد.[۱۶] دوران حکومت وی در چهار دوره مجزا، قابل بررسی است:
۱۳۲۰–۱۳۲۵
با سقوط دیکتاتوری رضاشاه، محمدرضا در شرایطی به سلطنت رسید که کشور در اشغال نیروهای متفقین بود. در این دوره بسیاری از احزاب و تشکلهای سیاسی در مدت زمانی کوتاه ایجاد شد و طیفی گسترده از گرایشهای سیاسی مختلف در برابر هم صفآرایی کردند، به گونهای که کثرت و تنوع احزاب در این دوره، نه پیش از آن و نه حتی پس از آن، دیده نشد[۱۷] (ببینید: حزب و تشکل).
انتقال سلطنت
محمدعلی فروغی، نخستین نخستوزیر رضاشاه که نقش مهمی در انتقال سلطنت به محمدرضا پهلوی داشت،[۱۸] بیدرنگ پس از استعفای دولت قبلی که خود عهدهدار آن بود، دولت جدید را با تغییراتی تشکیل داد و فرمان عفو عمومی، آزادی زندانیان سیاسی و تعهد محمدرضا پهلوی به برگرداندن املاک و اموالی که پدرش به زور از مردم تصاحب کرده بود، اعلام کرد. پهلوی در ذیل تأییدِ درخواست رد املاک، رسیدگی به شکایات و رفع ادعا از محل همین املاک را نیز وعده داد.[۱۹]
کنفرانس متفقین
در نیمه اول آذر ۱۳۲۲ش/ ۱۹۴۳م، کنفرانس تاریخی و مهم سه کشور متفق، در تهران با حضور ژوزف استالین، رئیسجمهور شوروی، فرانکلین روزولت، رئیسجمهور آمریکا و وینستون چرچیل، نخستوزیر انگلستان برگزار شد. این اجلاس با صدور «اعلامیه تهران»، ضمن قدردانی از همکاری ایران با متفقین، بر احترام به تمامیت ارضی و استقلال ایران تأکید کرد. پهلوی با رهبران این سه کشور، جداگانه نیز دیدار داشت.[۲۰] امامخمینی در سالهای بعد، به سفر این سه رئیسجمهور به تهران، تحقیر ایران که در رفتار برخی از این رؤسای جمهور وجود داشت و نیز تشریفاتی که برخلاف ادعای کمونیستها در رفتار استالین دیده میشد، اشارههایی کرده است.[۲۱]
اعاده تمامیت ارضی ایران
با پایانیافتن جنگ جهانی دوم، سرانجام در اردیبهشت ۱۳۲۵، دولت ایران موفق شد پس از کشوقوسهای بسیار با دولتهای خارجی بهویژه دولت شوروی، تمامیت ارضی ایران را اعاده کند.[۲۲] سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵، دورهای دشوار و در عین حال تعیینکننده در دوران سلطنت محمدرضاشاه بود. عواملی چون جنگ، اشغال نظامی، جنبشهای وابسته جداییخواه، رکود اقتصادی و فقر، جدال داخلی بر سر قدرت و مداخلات خارجی، موجب تشکیل دولتهایی ناتوان و غیر متکی به آرای مردم شد که تداوم و بقای خود را در وابستگی به قدرتهای خارجی مییافتند.[۲۳]
اشرف پهلوی
تزلزل شخصیت پهلوی در این دوره، به خواهر همزاد او اشرف پهلوی فرصت داد تا حضوری قدرتمندانه در صحنه سیاسی ایران بیابد؛ به گونهای که روزنامههای اروپایی به او لقب «پلنگ سیاه» دادند.[۲۴] اشرف پهلوی به دلیل شبکه گسترده دوستانش که هر یک مشاغل مهم مملکتی داشتند، کانال اطلاعاتی بسیار سودمندی برای محمدرضا پهلوی و دربار بود. او زنی جاهطلب بود که در روابط خارجی ایران دخالت میکرد، سفرهای سیاسی مهمی به خارج از کشور داشت و با مهمترین شخصیتهای سیاسی جهان دیدار میکرد.[۲۵] او اگرچه بیشتر در خارج از ایران به سر میبرد، از آغاز سلطنت برادرش، نقش سرنوشتسازی در بقای سلسله پهلوی داشت. دفتر مخصوص او که به گورستان فیلها معروف بود، به صورت یک سازمان موازی دولت برای برنامهریزی و مدیریت طرحهای بخش عمومی دربار و درباریان عمل میکرد. وی در سال ۱۳۴۸ش/ ۱۹۷۰م، ریاست جلسه بیست و ششم کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل را بر عهده داشت و در سال ۱۳۵۳ش/ ۱۹۷۵م نیز رئیس کنفرانس جهانی زنان بود. همچنین ریاست گروه اعزامی ایران به مجمع عمومی سازمان ملل، از سال ۱۳۴۸–۱۳۵۷ش/ ۱۹۷۰–۱۹۷۹م با وی بود.[۲۶]
۱۳۲۵–۱۳۳۲
با خروج نیروهای اشغالگر از ایران، محمدرضا پهلوی توانست تا حدودی در تثبیت موقعیت متزلزل خود و تسلط بر مجلس و دولت موفق شود.
تثبیت موقعیت
دوقطبیشدن جهان پس از جنگ جهانی دوم و توجه جبهه غرب به ایران، موجب افزایش حمایتهای نظامی و اقتصادی غرب با هدف تقویت ایران در برابر نفوذ کمونیسم در منطقه شد.[۲۷] تا پیش از سال ۱۳۳۲، قدرت در کانون معینی متمرکز نبود و میان دربار، دولت، مجلس و تودههای شهری که نخست در قالب جنبشی سوسیالیستی و سپس ناسیونالیستی سازماندهی شده بودند، دست به دست میشد.[۲۸]
ترور پهلوی
تیراندازی به پهلوی در سال ۱۳۲۷، دستاویزی برای او شد تا به قلع و قمع مخالفان و تعطیلی احزاب اقدام کند.[۲۹] درست زمانی که مجلس شورای ملی، در مخالفت و رد طرح قرارداد نفت جنوب میان ایران و انگلیس، صحنه نزاع سختی بود و تنها سه امضا لازم بود تا طرح تصویب شود، ترور پهلوی و اعلام حکومتنظامی، فعالیت احزاب ازجمله حزب توده را متوقف کرد و به بازداشت بسیاری از فعالان سیاسی منجر شد. ناصر فخرآرایی که در پانزدهم بهمن ۱۳۲۷ و مراسم دانشگاه به پهلوی تیراندازی کرد، بیدرنگ کشته شد و هرگز دربارهٔ انگیزه واقعی این ترور اطلاعات دقیقی به دست نیامد؛ اما نام حزب توده در دفترچه جیبی ضارب بهانهای شد در دست دولت برای انتساب ترور به حزب توده؛ همچنین کارت خبرنگاری روزنامه مذهبی پرچم اسلام، موجب شد سیدابوالقاسم کاشانی به ارتباط با او متهم و تبعید شود.[۳۰]
تشکیل مجلس مؤسسان
محمدرضا پهلوی همچنین در اردیبهشت ۱۳۲۸، با تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر اصل ۴۸ قانون اساسی، اختیار انحلال دو مجلس را به دست آورد و مجلس مؤسسان حق خلع شاه از سلطنت را از دست داد.[۳۱] همزمان با این تحولات، اوضاع داخلی ایران روزبهروز حادتر میشد. پهلوی پس از تسلط بر اوضاع داخلی و قوه مقننه، برای جلب حمایت قدرتهای خارجی که در رقابت با یکدیگر بودند، تلاش کرد.[۳۲] تشکیل جبهه ملی و موج جنبش ملیشدن صنعت نفت و حرکتهای استقلالطلبانه که حمایت بخش وسیعی از روحانیان و نیروهای مذهبی را نیز با خود داشت، صحنه سیاسی ایران را بهکلی تغییر داد. با قدرتیافتن محمد مصدق در سال ۱۳۳۰، مبارزه ضد استعماری مردم ایران در گسترهای بیسابقه آغاز شد. تلاشها برای واداشتن دولت ایران به مصالحه سیاسی با انگلیس به نتیجه نرسید و سرانجام برای درهمشکستن جنبش ملی، راهی جز کودتای نظامی باقی نماند. پهلوی با دخالت آشکار آمریکا و انگلیس، به سرنگونی مصدق و تحکیم هرچه بیشتر حکومت خود موفق شد[۳۳] (ببینید: ملیشدن صنعت نفت، سیدابوالقاسم کاشانی، و محمد مصدق)؛.
نهضت ملیشدن صنعت نفت
بخش اعظم این دوره از زندگی پهلوی با اوجگیری نهضت ملیشدن صنعت نفت و رویارویی وی با مصدق گذشت.[۳۴] این رویارویی موجب کاهش قدرت و محبوبیت اندکی شد که وی به دلیل برخی اصلاحات اجتماعی و سیاسی به دست آورده بود. فرار چندروزه وی از کشور و بازگشت پیروزمندانه او پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، این دوره از سلطنت او را پایان داد.[۳۵] یکی از چهرههایی که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بازگشت پهلوی به تخت سلطنت، نقشی تعیینکننده داشت، اشرف پهلوی بود.[۳۶]
ازدواج دوم
ازدواج دوم محمدرضا پهلوی در این دوره بود. وی دو سال پس از جدایی از فوزیه (۱۳۲۷)، در ۲۳ بهمن ۱۳۲۹ با ثریا اسفندیاری که مادرش آلمانی بود، ازدواج کرد.[۳۷]
۱۳۳۲–۱۳۴۲
پس از کودتای ۲۸ مرداد، حاکمیت مجدد استبداد، آزادیهای سیاسی و فعالیت احزاب را بهشدت محدود کرد.[۳۸]
حاکمیت و مشروعیت
در این دوره پرده آهنینی به دور حوزه سیاست ایران کشیده شد. رهبران مخالف از پیروانشان، مبارزان از توده مردم و احزاب سیاسی از پایگاههای اجتماعی خود جدا شدند. جامعه ایران در این زمان زندگی سیاسی آرامی داشت. آرامشی که محمدرضا پهلوی آن را نشانه رضایت مردم و مشروعیت رژیم میدانست و مخالفان آن را آرامش پیش از طوفان میخواندند.[۳۹] پس از سال ۱۳۳۲ اقدامات پهلوی با اندک تفاوتهایی، از جهات گوناگون عملاً استمرار روش رضاشاه بود. او با سرعت، توسعه و تقویت سه ستون نگهدارنده دولت خود را در پیش گرفت: ارتش، دیوانسالاری و نظام پشتیبانی دربار. از میان این ستونها، ارتش برتری ویژهای داشت.[۴۰]
سیاست خارجی
سیاست خارجی ایران پس از سقوط مصدق، تبدیل به سیاست شخصی پهلوی شد. وی تنها خطر پیش روی ایران را دولت شوروی و نفوذ کمونیسم در ایران تشخیص داد و راه حل آن را هم در هرچه قدرتمندترشدن نیروهای نظامی و حمایت یک ابرقدرت خارجی میدید.[۴۱] او که بر اثر تجربه شخصی، از سرهنگهای پشت صحنه احساس نگرانی میکرد، برای جلوگیری از احتمال هر گونه کودتای نظامی، تماس مستقیم رؤسای بخشهای خدماتی و اداری و نیز سران امنیتی با یکدیگر را ممنوع کرد و تمام ارتباطات از کانال دربار انجام میشد و مناصب کلیدی ارتش در اختیار اعضای خانواده و افسران بیطرف قرار گرفت.[۴۲]
تشکیل گارد شاهنشاهی و ساواک
او گارد شاهنشاهی را با بیش از هشت هزار نیروی کارآزموده تشکیل داد و برای کنترل و نظارت بر نخبگان کشور یک سازمان بازرسی شاهنشاهی، زیرنظر دوست دوران کودکیاش حسین فردوست ایجاد کرد. همچنین اداره رکن دو-شاخه اطلاعاتی ارتش-را تقویت کرد و از همه مهمتر، در سال ۱۳۳۶ با همکاری اف. بی. ای و سازمان اطلاعاتی اسرائیل (موساد)، یک سازمان اطلاعاتی جدید به نام سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تشکیل داد که در واقع چشم و گوش پهلوی و در موارد ضروری مشت آهنین او بود.[۴۳] (ببینید: ساواک)
تأسیس بنیاد پهلوی
دیوانسالاری و حمایت دربار دو ستون دیگر حکومت بود که در این سالها رشد چشمگیری داشتند. وزارتخانهها، کارکنان دولت، استانها و حوزههای اداری بهطور چشمگیری افزایش یافتند و بنیاد پهلوی به شکل یک بنیاد خیریه معاف از مالیات و با هدف سرپرستی و اداره املاک رضاشاه در سال ۱۳۳۷ تأسیس شد که پس از مدتی اداره بخش اعظم داراییهای ثابت محمدرضا پهلوی و ۶۴ نفر از اعضای خانواده سلطنتی را بر عهده گرفت. مبالغ قابل توجهی از درآمد سالانه نفت به حساب بنیاد واریز میشد و سهام عمده بسیاری از معادن، صنایع، بانکها، کشت و صنعت و گردشگری متعلق به بنیاد پهلوی بود. این بنیاد با پوشش فعالیت خیریه، تبدیل به یک منبع سرمایهای برای خانواده سلطنتی، ابزاری برای کنترل بر اقتصاد کشور و به صورت کانالی برای پرداخت پاداشهای گوناگون به حامیان رژیم شد و تقریباً بر همه حوزههای اقتصادی پنجه انداخته بود.[۴۴]
احزاب سلطنتطلب
پهلوی در دهه ۱۳۳۰، بر بیشتر بخشهای جامعه کاملاً مسلط بود و عنان اختیار هر دو مجلس شورای ملی و سنا را در دست داشت. درباریان قدیمی و کهنهکار، ازجمله منوچهر اقبال و اسدالله علم، مجلس را به دو حزب سلطنتطلب تقسیم کردند؛ احزابی که به دو حزب «بله قربان» و «چشم قربان» معروف شدند.[۴۵] پهلوی برای پرکردن دولت و مجلس با افراد مورد نظر خود، از نیروهای ارتش، دیوانسالاران و حامیان دربار استفاده میکرد و پس از تجدید نظر در قانون اساسی، اختیار بیشتری در تعیین نخستوزیران به دست آورد؛ چنانکه از سال ۱۳۳۲ تا پایان دوران سلطنتش، از مجموع هشت نخستوزیری که ریاست دولت را بر عهده گرفتند، همگی به استثنای دو نفر، فضلالله زاهدی و علی امینی، از افراد مورد نظر او بودند.[۴۶]
ازدواج سوم
دغدغه نداشتن فرزند پسر به عنوان ولیعهد، موجب شد ازدواج دوم محمدرضا نیز بیش از هشت سال نپاید. او پس از جدایی از ثریا اسفندیاری، در سال ۱۳۳۸ با فرح دیبا ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار فرزند (رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا) بود.[۴۷] رضا پهلوی در ۹ آبان ۱۳۳۹، متولد شد و پدرش در ۱۴ آبان ۱۳۳۹، فرمان ولیعهدی او را صادر کرد.[۴۸]
اصلاحات اجتماعی و اقتصادی
از این سال به بعد، تمایز میان اختیارات شاه و استقلال قوای سهگانه کشور، به صورت مبهم درآمد و سلطنت تنها نهاد موجود مملکت بود که همه قدرتها حول محور آن میچرخید. مجلس و دیگر نهادهای نظارتی تنها نقش نمایشی داشتند.[۴۹] در این دوره، پهلوی سیاست جذب طبقات سنتی و نظارت شدید بر طبقات جدید (روشنفکر و کارگر) را پی میگرفت. این سیاست در سالهای ۱۳۳۹–۱۳۴۲ به دلیل بحران اقتصادی و فشار آمریکا برای اجرای اصلاحات ارضی به هم خورد. هزینههای فزاینده نظامی، کافینبودن درآمد نفت و دریافت وامهای هنگفت از خارج، موجب آغاز بحران اقتصادی و بیثباتی رژیم بود.[۵۰] در همین زمان، پهلوی برنامه وسیع اصلاحات اجتماعی و اقتصادی خود را به نام «اصلاحات ارضی» و «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» آغاز کرد.[۵۱] مخالفتهای علنی امامخمینی با دولت و سپس با شخص پهلوی، از همین سالها آغاز شد.[۵۲] (ببینید: اصلاحات ارضی و انقلاب سفید).
تلاش برای کسب مشروعیت
پهلوی در این دوره، ضمن تظاهر به دینداری برای کسب مشروعیت، تلاشی مستمر برای کنترل اندیشه دینی آغاز کرده بود. از آغاز سلطنت او، گروههای مختلف روحانی، بدون اینکه رژیم امکان کنترل آنها را داشته باشد، در حوادث مختلف نقش تعیینکننده داشتند. برجستهترین این روحانیان در حوزه سیاست، سیدابوالقاسم کاشانی و در حوزه مرجعیت سیدحسین طباطبایی بروجردی بود.[۵۳] مرجعیت مطلق بروجردی و نفوذ و اقتداری که برای نخستین بار در دوره اخیر مرجعیت شیعه اتفاق افتاده بود، بر اقتدار و منزلت قم و نیز روحانیان و علمای مذهبی افزود. به همین دلیل شخص پهلوی و ارکان دولت، با نگرانی در برابر نفوذ معنوی وی، سلوکی محتاطانه و احترامآمیز داشتند (ببینید: سیدحسین بروجردی و مرجعیت). وی که از مخالفت بروجردی با اصلاحات تجویزی آگاه بود، تا پیش از درگذشت وی در فروردین ۱۳۴۰، از اقدام در این زمینه خودداری کرد.[۵۴] مهمترین هدف وی از اجرای اصلاحات، اگرچه در ظاهر تأمین رفاه اجتماعی اعلام شد، در واقع انتقال مراکز سنتی قدرت به شخص شاه و رژیم پهلوی بود.[۵۵] در آن روزها، ظاهراً همه چیز موافق خواست محمدرضا شاه بود. افزون بر کسب حمایت آمریکا و بهبود روابط با دولت شوروی، از لحاظ نظامی و سیاسی نیز در موضع استواری قرار داشت و همه مخالفان و نیروهای مخالف را به جز روحانیان و جامعه مذهبی، از صحنه خارج کرده بود[۵۶]؛ اما برخلاف انتظار او، این اصلاحات نه تنها موجب رضایت مردم نشد، بلکه مخالفت شدید علما و شمار زیادی از روشنفکران را برانگیخت و کشور را به التهاب و نا آرامی کشاند. (ببینید: انقلاب سفید و پانزده خرداد)
۱۳۴۲–۱۳۵۷
برگزاری فرمایشی همهپرسی انقلاب سفید در بهمن ۱۳۴۱، بدون توجه به افکار عمومی جامعه، ناخرسندی و اعتراضهای گستردهای را موجب شد (ببینید: انقلاب سفید). همچنین بازداشت امامخمینی در پی اعتراضهای صریح ایشان به تخلفات دولت از قانون اسلام و قانون اساسی، نقض موازین استقلال و حاکمیت سیاسی کشور و پذیرش خواری و خفت وابستگی به قدرتهای خارجی،[۵۷] خشم مردم را برانگیخت و ادامه اعتراضها به اَعمال خلاف قانون حکومت، قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ را شکل داد که پس از کودتای ۱۳۳۲، شدیدترین برخورد میان نیروهای رژیم و مردم و نیز نخستین واکنش نیروهای سازماننیافته و مردم مذهبی بود[۵۸] (ببینید: پانزده خرداد و دستگیری امامخمینی). پهلوی در برابر این قیام که نمایانگر غلیان احساسات دینی در عمق جامعه بود، تنها به سیاست سرکوب، اتهامزنی و انتساب آن به عوامل خارجی ادامه داد.[۵۹] از این زمان به بعد، وی با در اختیارگرفتن همه قوای کشور، به قدرت مطلق، بیمعارض و خودکامه صحنه سیاسی ایران تبدیل شد.[۶۰] با گزارش مطبوعات بینالمللی دربارهٔ موفقیت اصلاحات ارضی و ارزیابی مثبت کشورهای خارجی، راه سرمایههای خارجی به ایران باز شد، مخالفان وادار به سکوت شدند و اعتماد به نفس و جسارت محمدرضاشاه آشکارا افزایش یافت.[۶۱] بهرغم پیروزی بزرگ او در سرکوب قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲، استبداد روزافزون او و از میانرفتن زمینه گفتگو میان حاکمیت و نیروهای سیاسی، بهتدریج همه گروههای مخالف را به این نتیجه نهایی رساند که شخص پهلوی عامل اساسی در جلوگیری از رشد و توسعه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه است.[۶۲]
اعتراض و درگیری در شهرها
اعتراض و درگیری در شهرهای ایران پس از تصویب کاپیتولاسیون و تبعید امامخمینی، ترور حسنعلی منصور، نخستوزیر در بهمن ۱۳۴۳ به دست یکی از اعضای فداییان اسلام، همچنین ترور نافرجام پهلوی در کاخ مرمر (۲۱/۱/۱۳۴۴)، حاکی از جریانهای عمیقی از خصومت با پهلوی بود که همچنان در مجاری مخفی و سری ادامه داشت. پس از این حوادث، پهلوی با تشخیص ضرورت بعضی تغییرات، با تشکیل دو مجلس در سال ۱۳۴۶، قانون اساسی و قانون انتخابات را تغییر داد و همسرش فرح دیبا را تا رسیدن فرزندش به سن قانونی، به نیابت سلطنت برگزید.[۶۳] جشنهای پرهزینه تاجگذاری در همین سال، این انتخاب را رسمیت بخشید (ببینید: تاجگذاری شاه). فرح دیبا به دلیل نائبالسلطنهبودن و نزدیکی به پهلوی، نقش مهم و تأثیرگذاری در روند تصمیمگیریهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دربار و شخص شاه داشت. او بهویژه تلاش میکرد در زمینه مسائل فرهنگی، آموزشی و اجتماعی بر تصمیمات او، نفوذ داشته باشد. تأسیس دفتر مخصوص فرح، با کارمندان بسیار و ادارههای متعددی که برای امور مختلف فرهنگی و آموزشی تشکیل شده بود، به وی امکان میداد تا حوزه وسیعی از هنر، امور خیریه، فرهنگ و آموزش و پرورش را تحت نفوذ خود بگیرد.[۶۴]
حضور بهائیان در صحنه اجتماعی و سیاسی
از سوی دیگر، حضور علنی بهائیان در صحنه اجتماعی و سیاسی ایران، از سال ۱۳۴۳ و پس از اطمینان پهلوی از سرکوب روحانیت شیعه آغاز شد.[۶۵] پهلوی به بهائیان حسن ظن داشت و معتقد بود آنان علیه او توطئه نمیکنند.[۶۶] اعضای این گروه که از دوران عبدالکریم ایادی، پزشک مخصوص محمدرضا پهلوی، نفوذ بیشتری یافتند، در زمان نخستوزیری هویدا، بهراحتی به مقامات عالی کشور میرسیدند.[۶۷] حضور افراد شاخص بهائی در دستگاههای دولتی، اجرایی و اقتصادی و غیره، زمینه حضور گسترده دیگر بهائیان در جامعه و تأسیس و رونق مراکز مذهبی آنان از قبیل حظیرةالقدسها و دیگر مکانهای تبلیغی را فراهم کرد.[۶۸] امامخمینی با درک خطر جدی بهائیت برای اسلام، که در حقیقت از عوامل رژیم اسرائیل بودند، به علما سفارش میکرد مردم را از این خطر آگاه کنند و خود در مواقع مختلف به آگاهکردن مردم دربارهٔ خطر بهائیت و اسرائیل اقدام میکرد.[۶۹] (ببینید: امیرعباس هویدا و بهائیت)
جشنهای پرهزینه تاجگذاری
در این دوره، حضور پهلوی در صحنه بینالمللی رفت و آمد پیاپی دیدارکنندگان به دربار او و دیدارهای رسمی و متقابلی که با تبلیغات فراوان همراه بود، مشروعیت و احترامی را که مدتها در پی کسب آن بود، به او بخشید. کوشش نهایی او در این جهت، اقدام به برگزاری جشنهای پرهزینه دوهزاروپانصدمین سال شاهنشاهی در ایران بود که نشانهای بر اوج سلطنت او بود.[۷۰] حضور سران و مسئولان بیش از پنجاه کشور در جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی، نتیجه موفقیت پهلوی در عرصه سیاست خارجی شمرده میشد؛ هرچند این جشنها در داخل کشور، نتیجهای جز تحمیل هزینهای گزاف بر بودجه و گسترش نارضایتی و بحران عمومی نداشت.[۷۱] این جشنها آغاز وسوسه اقتدارطلبی نظامی محمدرضاشاه بود که تا حدود زیادی در سرنگونی نهایی او نیز مؤثر بود. اسراف غیر مسئولانه در کشوری که هنوز اکثریت جمعیت آن در فقری خردکننده به سر میبردند و ابتذال این نمایش ظاهری، حتی برای ناظران خارجی شگفتآور بود.[۷۲] برگزاری این جشنها، نمود عینی سیاست فرهنگی رژیم در باستانگرایی افراطی و تلاش برای تضعیف ساختارها و باورهای دینی بود[۷۳] (ببینید: جشنهای ۲۵۰۰ساله)
قدرت نظامی منطقهای
در همین سال (۱۳۵۰)، دیدار رهبران کشورهای بزرگ دنیا با پهلوی، پذیرش بینالمللی آشکاری برای او به همراه داشت. وی پس از کنارهگیری بریتانیا از نقش سنتی ژاندارمی خلیج فارس، داوطلب ایفای نقش انگلستان شد و آمریکا و انگلیس بهسرعت از این پیشنهاد استقبال کردند. این موضوع ایران را به یک قدرت نظامی منطقهای تبدیل میکرد؛ مشروط بر اینکه میتوانست قدرت نظامی لازم را برای حفظ این نقش به دست آورد.[۷۴]
اعتماد به نفس پهلوی در نتیجه بهبود مناسبات ایران با آمریکا تقویت شد و با افزایش روزافزون قیمت نفت و قدرت خرید تسلیحات نظامی و هستهای تحکیم شد. در سال ۱۳۵۲ درآمد دولت از فروش نفت، از دو و نیم میلیارد دلار به حدود بیست میلیارد دلار رسید. ثروت نفتی تازه و اهمیتی که پهلوی در صحنه بینالمللی پیدا میکرد، موجب غرور و قاطعیت او برای ایجاد تحولات بیشتر در ایران شد.[۷۵] هرچند ایجاد تحولات اقتصادی و اجتماعی به شیوه سرکوبگرانه، به از همگسیختگی بیشتر روال روزمره زندگی مردم انجامید، اما آنچه غیرقابل تحملتر مینمود، تکبر و رفتار تحقیرکننده پهلوی و مجموعه نظام سیاسی حاکم بر کشور بود؛ تکبری که بهوضوح در گفتار و کردار او نمود داشت.[۷۶]
او در سالهای اولیه دهه ۱۳۵۰، بیاعتنا به انتقاد مخالفان و مطبوعات، در رؤیای «تمدن بزرگ» و با تکیه به پشتیبانی واشینگتن، خود را رهبر انقلاب شاه و مردم و محبوب ملت میدانست و در زمستان ۱۳۵۳ در مصاحبهای مدعی شد مردم ایران با قلب و روحشان پشت سر پادشاه خود ایستادهاند.[۷۷]
از سوی دیگر، محمدرضاشاه برای تبدیل ارتش ایران به یکی از پیشرفتهترین ارتشهای جهان، به خرید سلاح در مقیاس گسترده و بیسابقه اقدام کرد.[۷۸] میان سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۶، بودجه نظامی در ایران دوازده برابر شد و سهم آن در بودجه سالیانه از ۲۴ به ۳۵ درصد رسید. بخش عمده بودجه نظامی صرف سلاحهای پیشرفته میشد؛ چنانکه پهلوی در سال ۱۳۵۴ دارای بزرگترین نیروی دریایی خلیج فارس، بزرگترین نیروی هوایی در غرب آسیا و پنجمین ارتش بزرگ جهان بود.[۷۹] این سیاست با انتقادهای همهجانبه محافل خارجی و رسانهها روبهرو بود که آن را هدردهنده، افراطی و فاقد کارایی میشمردند.[۸۰] تجهیز ارتش با سلاحهای آمریکایی، همچنین مستلزم حضور مستشاران نظامی آمریکا در ایران بود.[۸۱] حضور پرشمار و فراگیر امریکاییهای مقیم ایران در میانه دهه ۱۳۵۰، آنان را به یکی از بزرگترین گروههای اقلیت تبدیل کرد. این حضور و آثار برنامه پهلوی برای مدرنشدن سریع که بر اساس وابستگی به آمریکا بود، نارضایتیهایی را در سراسر ایران موجب شد[۸۲] (ببینید: امریکا). وی همچنین از دهه ۱۳۳۰ در همه زمینههای سیاسی، نظامی و اقتصادی روابط گستردهای با رژیم اسرائیل داشت؛ هرچند این روابط به دلیل ملاحظات سیاسی، شکل قانونی و رسمی نداشت.[۸۳]
استبداد و عدم آزادی سیاسی
سالهای ۱۳۴۳–۱۳۵۶ دوران نخستوزیری امیرعباس هویدا، اگرچه از نظر اقتصادی، سالهای آرامی بود، اما هیچگونه حیات سیاسی به معنای متعارف این کلمه وجود نداشت.[۸۴] عرصه فعالیت آزاد سیاسی در چارچوب قانون اساسی، از خرداد ۱۳۴۲ به بعد، روزبهروز تنگتر شد و هرچه زمان گذشت شاخههای تندتر از نیروهای ملی-مذهبی و مذهبی جدا شدند و به مشی مسلحانه روی آوردند. سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدایی خلق از بارزترین نمونههای این گروهها هستند[۸۵] (ببینید: سازمان مجاهدین خلق ایران). شاید بتوان مهمترین دلایل مردم ایران برای انقلاب علیه رژیم را در مطالباتی مانند آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی مطبوعات، مشارکت سیاسی، حاکمیت قانون و امنیت سیاسی و اجتماعی و در یک کلمه مخالفت با ماهیت سرکوبگر و استبدادی رژیم پهلوی دانست؛ مطالباتی که از زمان مشروطه وارد فرهنگ سیاسی مردم ایران شده بود؛ ولی از نظر پهلوی، الفاظی بیمعنا و بیمفهوم بود. او معتقد بود خود بهتر میداند مردم و کشورش به چه چیزی نیاز دارند.[۸۶]
پهلوی همزمان با توسعه اجتماعی و اقتصادی که با انقلاب سفید آغاز و به دلیل درآمدهای روزافزون نفت عملی شد، نتوانست در نوسازی حوزه سیاسی موفق عمل کند. این ناتوانی حلقههای پیونددهنده حکومت و ساختار اجتماعی را فرسوده کرد، راههای ارتباطی میان نظام سیاسی و مردم را بست، شکاف میان گروههای حاکم و نیروهای اجتماعی مدرن را بیشتر کرد و مهمتر اینکه پلهای ارتباطی اندکی را که در گذشته پیونددهنده نهاد سیاسی با نیروهای اجتماعی سنتی بهویژه بازار و مراجع دینی بود، ویران کرد.[۸۷] در واقع انقلاب سفید و در پی آن رونق درآمد نفت، به جای پاسخگویی به انتظارات عمومی، نارضایتیها را افزایش داد و در سه سال آخر عمر رژیم، تشکیل حزب رستاخیز، تغییر تقویم کشور و برخوردهای قهرآمیز، تنشهای سیاسی را شدیدتر کرد[۸۸] (ببینید: حزب رستاخیز ملت ایران و تغییر تاریخ هجری).
محمدرضاشاه در پایان سال ۱۳۵۳ پس از اعلام رسمی حزب رستاخیز، پیشرفتهای ایران در سالهای پیش را ستود و اعلام کرد از این پس باید صفوف ایرانیانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی اعتقاد دارند و کسانی که معتقد به نظام شاهنشاهی نیستند، جدا شود و برای همین همه شهروندان وظیفه دارند با شرکت در انتخابات ملی، عضو تشکیلات سیاسی رستاخیز ملی شوند و همه موظفاند در برابر این حزب اعلام موضع کنند و مخالفان، عدهای تودهای و بیوطناند که میتوانند میان رفتن زندان یا خروج از کشور یکی را برگزینند.[۸۹] در واقع رژیم پهلوی با پذیرش برهان خطرناک «هرکس با ما نیست ضد ماست»، مخالفانی را که به شرط نهانکردن مخالفت، سالها به حال خود رها شده بودند، مجبور به ثبتنام در حزب، ستایش از رژیم و حتی راهپیمایی در خیابان برای بزرگداشت سلطنت ۲۵۰۰ساله کرد؛ همچنین با حمله به بازار و نهادهای دینی، پلهایی را که در گذشته حلقه ارتباطی جامعه سنتی و رژیم بود، ویران کرد؛ بنابراین حزب رستاخیز که برای تقویت رژیم، نهادینهکردن هرچه بیشتر سلطنت و فراهمساختن پایگاه اجتماعی گستردهتر برای دولت تشکیل شده بود، به جای برقراری ثبات، رژیم را تضعیف کرد، فاصله میان سلطنت و جامعه را بیشتر و نارضایتی گروههای مختلف را تشدید کرد؛ به این ترتیب به جای ایجاد حلقهها و پیوندهای اجتماعی جدید، اندک حلقههای موجود را نیز از هم گسست[۹۰] (ببینید: حزب رستاخیز ملت ایران).
الگوی توسعه ناکارآمد
در نخستین ماههای سال ۱۳۵۶ در حالیکه به نظر میرسید حکومت پهلوی به اوج اقتدار و منزلت رسیده است، هیچچیز بهخوبی پیش نمیرفت. دولت بیش از پیش در تاروپود برنامهریزی معیوب و اجرای غلط آن گرفتار شده بود. توجه پهلوی به ایجاد ارتشی که درخور یک قدرت بزرگ باشد، نه تنها درآمد هنگفت نفت را میبلعید، بلکه با جذب مهارتهای فنی و تخصصهای قلیل موجود در خدمات نظامی و دورکردن آن از بخشهای خدمات کشوری، نظام اقتصادی کشور را دچار آسیب میکرد و ذخیره نیروی کار ماهر را کاهش میداد و ضرورت استخدام کارشناسان پرهزینه خارجی را ایجاب میکرد.[۹۱] در واقع عزم پهلوی برای تبدیلکردن سریع کشور به یک کشور کاملاً صنعتی، بر اقتصاد بیش از حد گسترشیافته کشور که همزمان گرفتار مدیریتِ فاقد کارایی و مبتنی بر اتلاف، فساد گسترده و از همگسیختگی اجتماعی نیز بود، فشار شدیدی وارد کرد.[۹۲]
همچنین الگوی توسعه مورد نظر رژیم، بهطور اجتنابناپذیری شکاف میان گروههای دارا و فقیر را بیشتر کرد. راهبرد رژیم سرازیرکردن ثروت نفتی به سوی نخبگانِ وابسته به دربار بود که بعدها کارخانهها، شرکتها و واحدهای کشت و صنعت متعددی را تأسیس کردند. به لحاظ نظری، باید ثروت به صورت قطرهای، به پایین جریان مییافت؛ ولی درعمل همچنان به بالا چسبیده بود و مسیرش به سوی ردههای پایینتر اجتماع، روزبهروز کمتر میشد. در دهه ۱۳۳۰ ایران یکی از مشکلدارترین کشورهای جهان سوم از نظر توزیع نابرابر درآمدها بود؛ اما بنا به گزارش سازمان بینالمللی کار در دهه ۱۳۵۰، به یکی از بدترین کشورهای جهان تبدیل شد.[۹۳] در نهایت نیز نه خرید تسلیحات پیشرفته و نه تلاش در برقراری روابط نزدیک با قدرتهای خارجی، هیچیک نتوانست سلطنت محمدرضاشاه را در برابر بحران گستردهای که بهسرعت به انقلاب تبدیل شد، محافظت کند. (ببینید: انقلاب اسلامی ایران).
اجرای سیاست فضای باز
پهلوی که از سال ۱۳۵۵ در برابر انتقاد روزافزون مجامع طرفدار حقوق بشر و مطبوعات خارجی قرار داشت، تصمیم گرفت از شدت فشار و سرکوب بکاهد و همراه با سیاست حقوق بشر جیمی کارتر، رئیسجمهور آمریکا، برنامه فضای باز سیاسی را با احتیاط اجرا کند. این برنامه با تبلیغات دوباره دربارهٔ موفقیت انقلاب سفید و طرحهای جدید اصلاحی آغاز شد.[۹۴] روند برنامه آزادسازی، بهرغم دقت و احتیاطی که پهلوی در مهار آن به عمل آورد، چون اسبی سرکش شتاب گرفت و موجب اعتراضهای علنی به وضعیت کشور شد.[۹۵] وی در برابر اعتراضهای مردم ایران در سال ۱۳۵۷، نخست آن را واکنشی به فضای باز سیاسی و طبیعی دانست که نگرانکننده نیست[۹۶]؛ همچنین در مصاحبهای با مقایسه اوضاع روز ایران با سال ۱۳۳۲، از مردم خواست وعده تمدن بزرگ را با وعده دیگران که وحشت بزرگ خواهد بود مقایسه کنند.[۹۷]
در چهاردهم مهر ۱۳۵۷ همزمان با ورود امامخمینی به پاریس، محمدرضاشاه در سخنانی با پذیرش اشتباهات و سوء استفادههایی که موجب اعتراضها شده است، تأکید کرد ناآرامیها به توسعه آزادی خللی وارد نمیکند.[۹۸] در این مسیر وی امتیازهای زیادی نیز به مخالفان داد: آئیننامهای برای جلوگیری از فساد خاندان سلطنتی تدوین شد، حزب رستاخیز منحل شد، تقویم شاهنشاهی دوباره به تقویم هجری شمسی بدل شد و بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد شدند؛ اما همه این امتیازها تنها بر شتاب انقلاب افزود.[۹۹] او حتی همزمان با تشکیل دولت نظامی سخنرانی کرد و دولت نظامی را تنها برای بازگشت نظم به کشور و پیشگیری از فروپاشی آن دانست؛ همچنین بار دیگر به نام پادشاه در برابر ملت سوگند خورد و ضمن کمک خواستن از علما برای راهنمایی و دعوت مردم به آرامش و نظم، متعهد شد خطاهای گذشته تکرار نشود. وی تأکید کرد: «من نیز پیام انقلاب شما مردم ایران را شنیدم و آنچه را شما برای به دست آوردنش قربانی دادهاید، تجلیل میکنم».[۱۰۰]
امامخمینی در پاسخ، فریب و سرنیزه را دو مستمسک محمدرضا پهلوی برای رهایی و نجات دانست و توبه او را توبه گرگ خواند.[۱۰۱] ایشان با تأکید بر این نکته که خیانتهای پهلوی که مدعی اشتباهبودن آن است، همه عمدی بوده و چنانچه ملت مهلت دوباره بدهد، همه تکرار خواهد شد، تصریح کرد علما نیز برای ایران و اسلام با پهلوی مبارزه میکنند و با رفتن او ایران حفظ خواهد شد[۱۰۲] (ببینید: فرار شاه).
شخصیت دوگانه
محمدرضا پهلوی شخصیتی پرتعارض و پیچیده بود. در ظاهر رفتاری شاهانه، غرورآمیز و متکی به خویش داشت؛ اما کسانی که از نزدیک او را میشناختند، غالباً او را مردد، بیتصمیم، نگران، فاقد احساس امنیت، گوشهگیر و سر در گریبان مییافتند.[۱۰۳]
تاثیر محیط آموزشی و پرورشی
محیط آموزشی و پرورشی او، تأثیر قابلتوجهی بر شخصیت وی گذاشت. تعارض آموزش دموکراتیک و غربی سوئیس و تربیت مستبدانه رضاخان در محیط دربار را در رفتار و کردار محمدرضاشاه در طول ۳۷ سال سلطنت، بهخوبی میتوان مشاهده کرد.[۱۰۴] برخی از اطرافیان او معتقدند ظهور بسیاری از تغییرات در منش و شخصیت او در خلال سالهای سلطنت و بر اثر تجارب ناخوشایند او پدید آمد.[۱۰۵] وی از نظر نزدیکان و معاصرانش، فردی ضعیف شمرده شده است که ثبات فکر و تاب مقاومت در برابر مشکلات و سختیها را نداشت و همواره تلاش میکرد در پناه شخصیتی قوی قرار گیرد و در صورت فقدان چنین پناهی، میل به فرار از میدان داشت.[۱۰۶] تثبیت و افزایش قدرت پس از سال ۱۳۳۲ نیز ویژگی غرور و تفرعن را به ویژگیهای محمدرضا پهلوی افزود و او را به شاهی خودکامه تبدیل کرد، تا آنجا که مخالف هر گونه مشارکت در اداره امور کشور بود.[۱۰۷]
فرار از مسئولیت
او که گریز از مسئولیت را هنر میدانست، در شرایط سخت، تلاش میکرد مسئولیت را بر عهده دیگری بگذارد؛ چنانکه در پانزده خرداد ۱۳۴۲ پیشنهاد اسدالله علم در برخورد قاطع با تظاهرکنندگان با مسئولیت شخص نخستوزیر را بهآسانی پذیرفت و همه نیروهای انتظامی پایتخت را در اختیار او قرار داد. واکنش شدید و سخت دولت، برای چندین سال امکان برخاستن هر نغمه ناسازی را از میان برد و پایههای قدرت پهلوی را استوار کرد و تاج و تخت را نجات داد.[۱۰۸] علم در دوره وزارت دربار نیز با پشتکار خود، دربار را به وزنه مهمی در سیاست کشور تبدیل کرد[۱۰۹] (ببینید: اسدالله علم).
فریب افکار عمومی
پهلوی که بهویژه در دوران جوانی به فساد اخلاق و عیاشی شهرت داشت،[۱۱۰] مدعی ارتباط با غیب و حمایت ائمه(ع) از خود نیز بود؛ چنانکه نجات از بیماری حصبه در هفتسالگی و مصدومیت در سقوط از اسب در جوانی را از نظر لطف حضرت علی(ع) و حضرت ابوالفضل(س) به خود میدانست و مدعی دیدار با امام زمان(ع) بود.[۱۱۱] او برای فریب افکار عمومی، در سخنان خود احکام اسلام را راهنمای عقیده، فکر و عمل خود میدانست و مدعی بود ثمره آن را هم دیده[۱۱۲] و توفیق او در امور کشور بر اساس اعتقاد به خداوند یکتا و ایمان به اصل غلبه حق و عدالت[۱۱۳] و با یاری نیروی نامرئی[۱۱۴] حاصل شده است. وی همچنین مدعی بود در گسترش تعلیم و تربیت و مراکز علمی[۱۱۵] و توسعه مدارس دینی اهتمام داشته[۱۱۶] و آرزوی قلبی او پیشرفتهای علمی و فرهنگی ایران[۱۱۷] است.
تصمیمات مخالف فرهنگ ایرانی
در دهه ۱۳۵۰ که جهان بهتدریج محمدرضا پهلوی را در ابعادی اسطورهای مینگریست، شخص شاه و خانواده و هواداران متعصب او هم با اعتقاد به قدرت اسطورهای او آن را تبلیغ میکردند.[۱۱۸] عظمتطلبی وی که بهویژه در سه سال پیش از سقوط او به بالاترین درجه خود رسید، او را به گرفتن تصمیماتی تشویق کرد که عمیقاً در تضاد با روحیات و فرهنگ مردم ایران بود و ریشهدارترین اصول فرهنگ ایرانی را نادیده میگرفت.[۱۱۹] در سالهای میانی دهه ۱۳۵۰، وی با استواری بر اریکه قدرت تکیه زد و سیلابی از دلارهای نفتی وارد کشور شد.[۱۲۰] او که در سال ۱۳۵۲ش/ ۱۹۷۳م برای نخستین بار از حکومت خود با عنوان «تمدن بزرگ» یاد کرد،[۱۲۱] معتقد بود راهیافتن به تمدن بزرگ آسان نخواهد بود و نیاز به بسیج دایمی دارد.[۱۲۲] وی در مصاحبه با محمد حسنین هیکل روزنامهنگار مصری در سال ۱۳۵۵ سطح زندگی مردم ایران را در ده سال آینده همتراز مردم اروپا و ظرف بیست سال آینده، پیشتر از ایالات متحده پیشبینی کرد؛ اما این پیشبینی دربارهٔ آینده اقتصاد ایران، نهتنها با واقعیات اقتصادی ایران حتی در اوج رونق درآمدهای نفتی انطباق نداشت، بلکه افزون بر آن مشخص میکرد رؤیای پهلوی برای ایران هماهنگی یا تساوی اجتماعی و عدالت و آزادی نبود و تنها در پی پیشرفت مالی بود.[۱۲۳] پیشنهاد کمک مالی وی به کشورهای فرانسه و انگلستان در دوران رکود نظامهای اقتصادی اروپایی و کمکی بالغ بر یک میلیارد دلار به این دو کشور، نشانه اوج اعتماد او به پیشرفت اقتصادی کشور بود.[۱۲۴]
عدم نهادینگی ساختار قدرت
از سوی دیگر، محمدرضاشاه در تنظیم برنامههای نوسازی خود، از سویی ساخت قدرت را شدیداً به خود و حلقه درونی محفل دربار وابسته کرد و از سوی دیگر، با شعار تمدن و تجدد، این برنامهها را پی گرفت.[۱۲۵] در سالهای آخر سلطنت، روند روابط غیررسمی محفل درونی وی که جایگزین نهادهای رسمی شده بود، ادامه یافت. در محفل درونی او که شاملحسین فردوست، امیر اسدالله عَلَم، عبدالکریم ایادی، منوچهر اقبال، امیرعباس هویدا، جعفر شریفامامی، سیدحسن امامی، اردشیر زاهدی، نصرتالله معینیان، امیرهوشنگ دولو، هوشنگ انصاری، نعمتالله نصیری، فلیکس آقایان و جمشید علم میشد، هریک از افراد جایگاه خاص خود را داشت و شدت این رابطه با معیار وفاداری و اعتماد میان او و شاه، کم و زیاد میشد.[۱۲۶] در نظام سیاسی محمدرضاشاهی، ساخت قدرت از نهادینگی گریزان بود و تصمیمگیریها غیر شفاف و از نوع پشت پرده بود. در چنین فضایی روابط مبتنی بر وابستگی و حمایت خانوادگی اهمیت مییابد و نهادهای رسمی و قانونی نقش اصلی خود را از دست میدهند.[۱۲۷]
وزارت دربار به رهبری شخص پهلوی و اعضای محفل درونی او، شبکهای گسترده بود که با توسل به شیوه «تفرقه بینداز و حکومت کن» همه امور کشور را زیر نظر داشت و در واقع به دلیل قدرت و دخالت روزافزونش، به بزرگترین بنگاه اقتصادی تبدیل شده بود.[۱۲۸] وزیر دربار از میان معتمدترین و وفادارترین شخصیتهای سیاسی انتخاب میشد و معمولاً پیش از وزارت دربار به بالاترین مقام سیاسی که نخستوزیری است، برگزیده میشد. این امر در مورد محمدعلی فروغی، حسین علاء، امیرعباس هویدا و اسدالله علم نیز صادق بود. طولانیترین دوره وزارت دربار متعلق به علم بود (۱۳۴۵–۱۳۵۷) که خدمتگزارترین فرد به پهلوی بود. وی تنها فرد خارج از خانواده سلطنتی بود که قدرت اظهار نظر در برابر شاه را داشت.[۱۲۹]
تلاش برای کسب جایگاه برتر
محمدرضاشاه در حد وسواس میکوشید در تاریخ، جایگاهی بلندتر از پدر برای خود به دست آورد.[۱۳۰] همین علاقه او به تبدیلشدن به بزرگترین مرد تاریخ ایران و برتر از همه شاهان گذشته، به فضای ریا و تملق در اطراف او دامن میزد.[۱۳۱] تمایل او به محوریت در همه امور، موجب دخالت غیرقانونی او در تمام شئون مملکتی و نادیدهگرفتن نقش دولت شد.[۱۳۲] مشکل اصلی پهلوی این بود که از یک سو میخواست ایران را به پایه کشورهای پیشرفته جهان برساند و از سوی دیگر، آمادگی پذیرشِ لازمه چنین خواستی را که حکومت قانون، دموکراسی و مشارکت بود، نداشت.[۱۳۳] او اعتقاد داشت قدرتی که دیگران در آن سهیم باشند، یک قدرت ازدسترفته است.[۱۳۴] همچنین احساس حقارت او در برابر قدرتهای خارجی بهویژه آمریکا و انگلیس، همواره موجب نگرانی او از سیاستهای این کشورها بود[۱۳۵] و حتی اعتراضهای مردمی و ناآرامیهای داخلی را توطئه این کشورها و به علت کوتاهی در اجرای دستورهای آنان میدانست.[۱۳۶] درماندگی او در برابر قدرتهای خارجی تا آنجا بود که تصمیمگیری برای خروج خود از کشور را در اوج نهضت اسلامی، نتیجه اتفاق نظر دولتهای خارجی در این تصمیم میدانست[۱۳۷] و حتی دربارهٔ چگونگی اجرای این تصمیم، عاجزانه از نمایندگان این دولتها نظر میخواست.[۱۳۸]
محمدرضاشاه با قرارگرفتن در رأس هیئت دولت، همه امور کشوری و لشکری را خودش اداره میکرد و به دلیل ترس و بیاعتمادی به نزدیکترین یارانش، امکان هر گونه تصمیمگیری مستقل و تفاهم با یکدیگر را از فرماندهان ارتش و مسئولان کشوری گرفته بود.[۱۳۹] او در سالهای پایانی سلطنتش، حتی از اعتماد سران دستگاه امنیتی خود (ساواک) نیز برخوردار نبود.[۱۴۰] ادعای ارتباط با غیب و حمایتهای خداوند از او نیز که مدتها به آن تظاهر میکرد،[۱۴۱] کارکرد اجتماعی خود را از دست داد و تبدیل به طنز اجتماعی شد. وی در سال ۱۳۵۶ تقریباً با همه بخشهای جامعه بیگانه بود. مخالفت شدید روشنفکران و طبقه کارگر شهری با حکومت خودکامه او، در سالهای متمادی تشدید و تقویت شده بود. او در عصر جمهوریخواهی، با سلطنت، پادشاهی و پهلویگرایی خودنمایی میکرد و در عصر ناسیونالیسم و مخالفت با امپریالیست، با دخالت مستقیم سازمانهای سیا و MI۶، در سرنگونی دولت مصدق-نماد و بت ناسیونالیسم ایرانی-به قدرت رسیده بود؛ همچنین در عصر بیطرفی، رویکردهای غیر متعهدانه و جهانسومگرایی را به تمسخر میگرفت. در مقابل، خود را پلیس (ژاندارم) آمریکا در خلیج فارس میدانست و در موضوعات حساسی چون فلسطین و ویتنام آشکارا از آمریکا جانبداری میکرد.[۱۴۲]
سیر مواضع امامخمینی
امامخمینی با هدایت نهضت اسلامی مردم در سال ۱۳۵۷ به سلطنت ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی در ایران، مُهر پایان زد. موضعگیری ایشان در برابر رژیم پهلوی که از نصیحت دلسوزانه به دولت آغاز شد و نهایتاً به رویارویی جدی با شخص محمدرضا پهلوی و سلطنت ختم شد، در سه مرحله قابل بررسی است:
دوران بروجردی
مرحله اول حضور سیاسی امامخمینی در دوران حیات بروجردی بود. ایشان در این دوره، در بعضی امور مربوط به حکومت و سیاست یا دیدار با نمایندگان محمدرضا پهلوی، مشاور و نماینده بروجردی بود.[۱۴۳] ایشان تا زمانی که بروجردی زنده بود، از دخالت مستقیم در امور سیاسی پرهیز میکرد.[۱۴۴]
اصلاح و مقابله
مرحله دوم سلوک سیاسی امامخمینی، از درگذشت بروجردی در ۱۳۴۰ آغاز شد و تا حدود سال ۱۳۵۰ ادامه یافت. ایشان که به تصریح خود در آغاز قصد هدایت و اصلاح محمدرضا پهلوی را داشت،[۱۴۵] در این دوره نخست، با شیوه نصیحت، دولت را مخاطب قرار داد و در برابر تصویب غیر قانونیِ لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، در سخنرانی ششم آبان ۱۳۴۱، بازاریان را از تعطیل عمومی برحذر داشت و اظهار امیدواری کرد مسئله تصویبنامه، بهویژه حق شرکت زنان در انتخابات با گفتگو حل شود و نیاز به درخواست علما مبنی بر تعطیل عمومی نباشد[۱۴۶] (ببینید: انجمنهای ایالتی و ولایتی)؛ همچنین در این سخنرانی تأکید کرد تا آخرین نفس در مخالفت با این تصویبنامه پای خواهد فشرد و نقض آن نیز باید به صورت اعلام عمومی و علنی در رسانهها باشد.[۱۴۷]
ایشان در پانزدهم آبان همان سال نیز در نامهای خطاب به محمدرضا پهلوی با تعبیر «حضور مبارک اعلیحضرت همایونی»، از تلگرام وی مبنی بر تلاش او در حفظ شعائر مذهبی و توصیه به دولت در رعایت نظر علما را بیان میکرد، تشکر کرد و بار دیگر اقدامات خلاف قانون و ضداسلامی اسدالله علم، نخستوزیر را یادآور شد. ایشان در این نامه به حکم خیرخواهی برای ملت اسلام، به پهلوی نصیحت کرد تا مراقب اعمال چاپلوسانی باشد که اعمال خلاف دین و قانون خود را به او نسبت میدهند و با تصویبنامههای خائنانه، قانون اساسی را از اعتبار میاندازند.[۱۴۸] در آذر ۱۳۴۱ نیز امامخمینی با هشدار به شاه دربارهٔ اعمال خلاف قانون عَلَم، تصریح کرد مملکت در معرض خطر است و اگر روزی به جای زبان مماشات و نصیحت که تاکنون علما با محمدرضا پهلوی داشتهاند، خشم ملت طغیان کند، نه کاخ عَلَم باقی خواهد ماند، نه کاخ مرتفعتر از آن[۱۴۹]؛ همچنین نصیحت علما به شاهان را از واجبات شمرد و به وی نصیحت کرد تا پشتیبانی علما را از دست ندهد.[۱۵۰] اعتراضهای عمومی مردم و علما سرانجام موجب لغو تصویبنامه یادشده گردید. (ببینید: انجمنهای ایالتی و ولایتی).
پهلوی در گام بعدی تلاش کرد با اجرای اصلاحات از طریق کسب آرای ملت و همهپرسی، مخالفان را با عمل انجامشده مواجه سازد[۱۵۱] (ببینید: انقلاب سفید). در برابر، امامخمینی نیز با تغییر در موضعگیری، شخص پهلوی را مخاطب مخالفت خود دانست و در پایان دی ۱۳۴۱ و در جمع علمای قم، در مخالفت با برگزاری همهپرسی، لوایح ششگانه را با موضوع انقلاب سفید و همهپرسی متفاوت خواند و تصریح کرد این اصلاحات با سلطنت شاه گره خورده و عقبنشینی از اجرای آن، سلطنت را در معرض خطر قرار خواهد داد؛ بنابراین نباید بهراحتی انتظار عقبنشینی داشت.[۱۵۲] ادامه اعتراضها به برگزاری همهپرسی انقلاب سفید در تهران و قم که واکنش تند نیروهای رژیم را در پی داشت، موجب شد امامخمینی در روز ورود محمدرضا پهلوی به قم، درخواست دیدار با وی و هر گونه تفاهم و مصالحه با رژیم را رد کند، مگر آنکه او برای جبران اهانت و تجاوز به حریم روحانیت، علَم را از نخستوزیری عزل کند و فعالیتهای پلیسی را خاتمه دهد[۱۵۳]؛ اما محمدرضاشاه در سخنانی که در قم ایراد کرد، به مخالفان مذهبی و مِلّیگراها بهشدت حمله کرد و آنان را مرتجعان سیاه و افراد بدنیت و بدون درک خواند.[۱۵۴]
با افزایش فشار رژیم بر روحانیت، بهویژه حمله به مدرسه فیضیه در دوم فروردین ۱۳۴۲، امامخمینی که شروع به افشاگری دربارهٔ رفتار ضداسلامی رژیم و فجایع آن در حمله به مدرسه فیضیه کرده بود، مسئول و مقصر همه این کارها را شخص محمدرضا پهلوی میشمرد که به دلیل غصبی و نامشروعبودن حکومتش، نمیتواند از عهده مملکتداری برآید و با توجه به بیتاثیربودن نصایح خود به وی، سرنگونکردن مخالفان دین را وظیفه خود میشمرد؛ چه شاه باشد و چه دولت[۱۵۵]؛ چنانکه چند روز بعد در ۹ خرداد ۱۲۴۲ برابر ۶ محرم در جمع گروهی از بازاریان با تأکید بر تأسی به امامحسین(ع) و خانواده حضرت که به اسارت برده شدند، خاطرنشان کرد که یکی از کسانی که باید به خون خود آغشته شود «خمینی» است و باید روز عاشورا را در قم، کربلا قرار داد و کربلای دوم ساخت و مردم برای زیارت آن به قم بیایند.[۱۵۶] ایشان در پی این تأکیدها در عصر روز عاشورا در سخنرانی عمومی و معروف خود با مخاطب قراردادن پهلوی، به او نصیحت و اخطار کرد دربارهٔ اعمال اطرافیان خود هوشیار باشد و از آنچه بر پدرش رضاخان رفت، عبرت بگیرد و کاری نکند که اگر روزی قرار شد برود، مردم خوشحال باشند.[۱۵۷] ایشان در این سخنرانی، پهلوی را تحت تأثیر بهائیها و اسرائیل خواند و دربارهٔ توطئههایی که ممکن است از سوی بهائیت و اسرائیل علیه او در جریان باشد، به او هشدار داد.[۱۵۸]
بازداشت امامخمینی و پس از آن، حوادث خونین پانزده خرداد ۱۳۴۲، پیامد این اتفاقات بود (ببینید: دستگیری امامخمینی). محمدرضاشاه از واقعه پانزده خرداد با عنوان اغتشاشات سیاه یاد میکرد که در برابر اصلاحات مهم کشور روی داد و البته دیری نپایید. وی معتقد بود سرانجام با پیروزی عقل و به برکت اصلاحات، ایران مقام خود را در میان کشورهای پیشرفته دنیا احراز کرد. وی بدون نامبردن از امامخمینی و با ذکر عنوان «عالیجناب قم» اعتقاد داشت بیشتر روحانیان و علما با ایشان همعقیده نیستند.[۱۵۹]
روزنامه اطلاعات ۱۸/۱/۱۳۴۳ در سرمقالهای با عنوان «اتحاد مقدس»، مدعی شده بود با روحانیت دربارهٔ انقلاب سفید تفاهم شده و روحانیان موافق انقلاب شاه و ملتاند.[۱۶۰] با واکنش شدید علما، روحانیون و مردم، امامخمینی در پانزده فروردین ۱۳۴۳ آزاد شد[۱۶۱] (ببینید: دستگیری امامخمینی) و در ۲۱ فروردین، ضمن اعتراض به تسلط اسرائیل در سیاستهای اقتصادی رژیم پهلوی، شایعه روزنامه اطلاعات دربارهٔ «اتحاد مقدس» و موافقت روحانیان با انقلاب سفید را تکذیب و تأکید کرد: «خمینی را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد کرد».[۱۶۲] تصویب لایحه کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی[۱۶۳][۱۶۴] و موضعگیری شدید امامخمینی در افشای ماهیت این لایحه که موجب نابودی و وابستگی کشور و ملت بود؛ همچنین افشای تلاش رژیم برای قطع نفوذ روحانیت و دادخواهی از علمای بزرگ جهان اسلام،[۱۶۵] به بازداشت دوباره و تبعید بدونفاصله ایشان منجر شد (ببینید: تبعید امامخمینی و کاپیتولاسیون).
پس از این تاریخ، موضعگیریهای امامخمینی در تبعید هم به تناسب فرصتهای پیشآمده علیه اقدامات غیرقانونی محمدرضا پهلوی ادامه داشت؛ ازجمله ایشان در فروردین ۱۳۴۶ همزمان با آمادگی رژیم برای برگزاری جشنهای تاجگذاری، به برگزاری جشنهای غیر ملی و پرهزینه شاهنشاهی که هرساله بر ملت فقیر تحمیل میشد، بهشدت اعتراض کرد[۱۶۶] و نیز در اعلامیهای خطاب به حوزه علمیه قم، با دعوت آنان به ایستادگی، به آنان اطمینان داد که حکومت پهلوی با شکست مواجه خواهد شد.[۱۶۷]
مخالفت قاطع
مرحله سوم رفتار امامخمینی در برابر پهلوی، مخالفت صریح و قاطع با اصل شاهنشاهی و بهویژه دودمان پهلوی بود که از سال ۱۳۵۰ و پس از بیاثرماندن هشدارها و اخطارها آغاز شد. جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی در سال ۱۳۵۰، تأسیس حزب رستاخیز و سیاست تکحزبی رژیم در ۱۳۵۴، تغییر تاریخ هجری در سال ۱۳۵۴ش، برگزاری جشن هنر شیراز در سال ۱۳۵۶ و مانند آن موقعیتهایی بود که امامخمینی تلاش کرد با سخنرانی یا صدور اعلامیه، ضمن کمک به آگاهی ملت، زمینه مبارزه با رژیم پهلوی و شکست آن را فراهم آورد.
امامخمینی در اول تیر ۱۳۵۰ واژه «شاهنشاه» را جزو منفورترین کلمات دانست که «دنیا و مسلمین از آنها عار دارند»[۱۶۸]؛ همچنین در آبان ۱۳۵۶ با معرفی شخص پهلوی بهعنوان هسته مرکزی همه جنایات، تمام گرفتاری ملت ایران را در طول پنجاه سال گذشته سلطنت دودمان پهلوی دانست که «دستشان تا مرفق در خون ملت مظلوم فرورفته» و اکنون با آزادیهای محدود نمایشی، سعی در تطهیر شاه و نسبتدادن جنایات به دولتها دارند؛ حال آنکه «ملت رنجدیده محال است با این دودمان آشتی کند و با ادامه سلطنت باطل، ولو برای یک روز موافق باشد».[۱۶۹]
امامخمینی در این مقطع از مبارزه، شخص پهلوی را «شاخدار بیعقل» خواند که ملت گرفتار او شده و او مسئول مستقیم تمام جنایات رژیم است[۱۷۰] و باید بهعنوان نقطه اصلی ظلم، خیانت و جنایت معرفی شود.[۱۷۱] ایشان با اشاره به اینکه دیکتاتورها در اواخر عمر خود دیوانه میشوند و مثال به آقامحمدخان قاجار و نادرشاه افشار زد، محمدرضا پهلوی را در ماههای پایانی سلطنت خود فردی دیوانه و عصبی شمرد که تسلط بر خود ندارد و در گفتگوی با خبرنگار نیز بارها با خود سخن میگفته است[۱۷۲]؛ چنانکه با اشاره به جنایات وی در رویارویی با نهضت اسلامی مردم، او را دیکتاتوری خواند که به سبب نزدیکشدن مرگ سیاسی، دیوانه شده و حرکات جنونآمیز نشانه سقوط اوست.[۱۷۳]
امامخمینی که معتقد بود محمدرضا پهلوی در دوران سلطنت، ایران را به مستعمره آمریکا تبدیل کرده است،[۱۷۴] سقوط حکومت او، بلکه کل سلسله شاهنشاهی را تنها راه برای تشکیل حکومت اسلامی میدانست[۱۷۵] و هر گونه حرکت مسالمتجویانه و سازشگرایانه از سوی پهلوی و دیگران[۱۷۶] را توطئهای برای حفظ وی و مردود میشمرد[۱۷۷] و از اینرو به کسانی که در ظاهر به عنوان خیرخواهی و در واقع مأموریت واسطهگری داشتند، اعتنا نداشت؛ چنانکه در پاسخ به یکی از وزیران پاکستانی، ضمن رد پیشنهادهای وی، خاطرنشان ساخت که پهلوی پیشتر نیز واسطه درست کرده است که حتی قوای نظامی و دولت را در اختیار امامخمینی میگذارد و تنها ایشان بپذیرد که او شاه باشد و ایشان که او را بهخوبی میشناسد، آن را نپذیرفته است.[۱۷۸] ایشان که توبه پهلوی را پس از آن سالها جنایت و خیانت به کشور، همانند توبه فرعون میدانست،[۱۷۹] معتقد بود محمدرضا پهلوی عنصری ناپاک و چپاولگر است که مذهب، در حکومت او نقش و جایگاهی ندارد، تظاهر او به اسلام را نیز برنامهای برای محو احکام شرعی میدانست[۱۸۰]؛ چنانکه پس از پیروی انقلاب اسلامی نیز با ذکر خیانتهای او، تدوین کتاب مأموریت برای وطنم را شعاری دور از حقیقت و برای فریب مردم شمرد.[۱۸۱]
به تعبیر رابرت هایزر، تهدید امامخمینی موجب وحشت محمدرضا پهلوی شده بود؛ به گونهای که وی نگران بود غرب معنای تهدید امامخمینی را بهطور کامل درک نکند و آن را در حد یک مسئله سیاسی یا مذهبی کوچک کاهش دهد که در آن صورت دچار اشتباه بزرگی خواهد بود.[۱۸۲] او با یادآوری سابقه شهادت پدر امامخمینی در زمان رضاشاه و رحلت مشکوک سیدمصطفی فرزند ایشان در سال ۱۳۵۶، خشم عمیق امامخمینی دربارهٔ رژیم استبدادی و قرونوسطایی رژیم پهلوی را که ریشههای اعتقادی داشت، ناشی از یک کینه شخصی قلمداد میکرد که تنها با سقوط سلطنت او تمام نخواهد شد. تعبیر خود محمدرضا پهلوی این بود: «او میخواهد گردن مرا ببرد».[۱۸۳]
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز محمدرضا پهلوی با تحریف سخنان امامخمینی پس از شهادت مرتضی مطهری که بیان میکرد دوام و پایداری انقلاب بر پایه خونهای شهداست،[۱۸۴] این سخنان را به محکومان دادگاههای انقلاب و اعدامهای انقلابی مربوط دانست و مدعی شد ایشان پایداری انقلاب را بر هرچه بیشتر ریختهشدن خون، تفسیر کرده است.[۱۸۵] وی کشتهشدگان در دادگاههای انقلاب اسلامی را مؤمنان صادق خداوند خواند و از سخنان امامخمینی دربارهٔ محاکمه متهم و مجرم[۱۸۶] و نیز سیاستهای ایشان در جمهوری اسلامی[۱۸۷] انتقاد کرد.
وفات
محمدرضا پهلوی پس از اوجگیری انقلاب مردم ایران، در ۲۶ دی ۱۳۵۷، ایران را ترک کرد و در واقع گریخت. او در حالیکه بهشدت بیمار بود، حدود یکسالوششماه در سفر به کشورهای مختلف مانند مصر، مراکش، باهاما، آمریکا و مکزیک سرگردان بود و سرانجام در ۵/۵/۱۳۵۹ در سن ۶۱سالگی درگذشت و در مسجد الرفاعی قاهره به خاک سپرده شد (ببینید: فرار شاه). بهرغم دخالت همسر وی در بخشی از فسادهای کشور و همراهی با محمدرضا پهلوی، امامخمینی در استفتائی ترور فرح دیبا و فرزندان وی را جایز ندانست.[۱۸۸]
تالیفات
محمدرضا پهلوی در خرداد ۱۳۴۳ سه دکترای افتخاری از دانشگاههای واشینگتن، نیویورک و کالیفرنیا دریافت کرد.[۱۸۹] کتابهایی که به نام محمدرضا پهلوی منتشر شده است عبارتاند از: مأموریت برای وطنم (۱۳۴۰)، انقلاب سفید شاه و ملت (۱۳۴۵)، به سوی تمدن بزرگ (۱۳۵۶)، مجموعه تألیفات، نطقها و بیانیههای شاه در یازده جلد (سال دقیق انتشار، نامعلوم) و پاسخ به تاریخ (دفاعیات او از ۳۷ سال سلطنت، نیویورک ۱۹۸۰م).
پانویس
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۹۲؛ طلوعی، پدر و پسر، ۴۷۳
- ↑ آیرملو، خاطرات ملکه پهلوی، ۲۱
- ↑ طلوعی، پدر و پسر، ۴۷۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۹۳–۹۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۹۳–۹۴؛ شاهید، چهرههای درخشان شاهنشاهی ایران، ۱۱۳؛ فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ۱/۲۷–۲۹
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۸۵؛ طلوعی، پدر و پسر، ۴۷۵
- ↑ سولیوان و پارسونز، خاطرات دو سفیر، ۵۷–۵۸
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۱۰۸؛ فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ۱/۳۶–۴۵
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۱۱۲–۱۱۳
- ↑ فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ۱/۴۶
- ↑ فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ۱/۵۴–۵۶؛ شاهید، چهرههای درخشان شاهنشاهی ایران، ۱۱۴
- ↑ دوویلیه، سیمای پهلوی، ۱۳۶ و ۱۴۵؛ طلوعی، پدر و پسر، ۴۹۱–۴۹۲
- ↑ طلوعی، پدر و پسر، ۵۰۴–۵۰۵
- ↑ طلوعی، پدر و پسر، ۴۹۲–۴۹۳؛ هدایت، خاطرات و خطرات، ۴۱۳–۴۱۴؛ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۴۳۹–۴۴۰
- ↑ طلوعی، پدر و پسر، ۴۹۷–۴۹۸؛ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۴۴
- ↑ هدایت، خاطرات و خطرات، ۴۱۹–۴۲۰ و ۴۲۵؛ طلوعی، ۵۱۲–۵۱۳
- ↑ مدیر شانهچی، احزاب سیاسی ایران، ۵۶–۸۷
- ↑ هدایت، خاطرات و خطرات، ۴۲۵
- ↑ طلوعی، پدر و پسر، ۵۱۳–۵۱۵؛ اطلاعات ۸۰ سال، مجله، ۱/۶۵–۶۶
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۱۴۹–۱۵۲؛ هدایت، خاطرات و خطرات، ۴۲۶
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۱۰۲، ۲۱۸ و ۶/۱۶۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۲۱۷–۲۲۱؛ عظیمی، بحران دموکراسی در ایران، ۱۹۳–۲۱۶
- ↑ کدی، ریشههای انقلاب ایران، ۱۷۵–۱۸۳؛ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۸۹–۹۰ و ۹۲
- ↑ پهلوی، اشرف، من و برادرم، ۱۵۰–۱۵۱
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۴۶–۲۴۷؛ پهلوی، اشرف، من و برادرم، ۱۶۰–۱۷۰
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۴۶–۲۴۷؛ رفیعزاده، خاطرات، ۲۴۶
- ↑ هلیدی، دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری، ۲۵۹–۲۶۱؛ گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ۱۲۴–۱۲۹
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۱۸۶
- ↑ گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ۱۲۹
- ↑ بیگدلی، ترورهای سیاسی، ۲/۶۷۸–۶۸۶
- ↑ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ۱۱۵؛ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۳۲–۲۳۳
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۵۱۲–۵۱۴؛ گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ۱۴۳–۱۴۴
- ↑ گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ۱۴۷–۱۵۰، ۱۵۵–۱۵۷، ۱۸۹ و ۱۹۹
- ↑ اسفندیاری، کاخ تنهایی، ۱۷۶–۱۸۶ و ۱۹۲–۱۹۴
- ↑ اسفندیاری، کاخ تنهایی ۲۲۰–۲۴۷
- ↑ امیری، پرنسس سیاه، ۲۱۵–۲۱۷، ۲۳۳–۲۴۹ و ۲۷۴؛ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۴۶
- ↑ آیرملو، خاطرات ملکه پهلوی، ۵۹–۶۰؛ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۴۴
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۹۹
- ↑ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ۵۵۴
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۲۵–۲۲۶
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۵۳۵؛ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۳۵۳–۳۵۴ و ۳۵۷
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۲۹–۲۳۰
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۳۰–۲۳۱
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۳۲–۲۳۴
- ↑ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ۵۱۶
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۳۴
- ↑ آیرملو، خاطرات ملکه پهلوی، ۶۴–۶۶؛ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۴۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۳/۲۵۰۰–۲۵۰۱
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۳۳
- ↑ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ۵۱۷–۵۱۸
- ↑ مهدوی، سیاست خارجی ایران، ۲۷۶؛ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۲۰۱–۲۰۲؛ سفری، قلم و سیاست، ۲/۴۶۹–۴۷۰
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۸۰، ۸۱، ۸۲ و ۸۸
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۱۰۶–۱۰۷
- ↑ نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ۲۷
- ↑ سولیوان و پارسونز، خاطرات دو سفیر، ۳۱۳
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۲۲۲ و ۲۲۵
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۴۳–۲۴۸
- ↑ گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ۳۷۴
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۲۳۴–۲۳۸
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۲۹۴–۲۹۷ و ۴۸۸–۴۹۰
- ↑ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۳۶
- ↑ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۱۷۳–۱۸۱؛ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ۵۲۴، ۵۳۵ و ۵۹۵–۵۹۶
- ↑ اختریان، نقش امیرعباس هویدا، ۹۵؛ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۳۸
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۴۴–۲۴۶
- ↑ زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، ۲۳۷–۲۳۸
- ↑ فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ۱/۳۷۴–۳۷۵
- ↑ فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ۱/۳۷۴
- ↑ زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، ۲۶۶
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۱۰، ۱۸۶–۱۸۷ و ۲۱۳
- ↑ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۳۹–۱۴۰؛ فاروقی و لورویه، ایران بر ضد شاه، ۴۰؛ زونیس، شکست شاهانه، ۱۲۳
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۳۴۸–۳۵۰
- ↑ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۴۰
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۵۰–۱۵۳
- ↑ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۴۰–۱۴۱؛ زونیس، ۱۲۸–۱۳۰
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۳۰–۱۳۳؛ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۱۶۳–۱۶۵
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۳۳–۱۳۴
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۳۴۸
- ↑ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۳۰۳–۳۰۵؛ هلیدی، دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری، ۱۰۲–۱۰۳؛ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۱/۵۲۰
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۲۷–۲۲۸
- ↑ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۳۰۵
- ↑ ثابتی، در دامگه حادثه، ۱۴۹
- ↑ مککی، ایرانیها، ۲۵۷–۲۵۸
- ↑ ثابتی، در دامگه حادثه، ۳۸۵
- ↑ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۳۸
- ↑ گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ۳۷۹؛ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۳۸
- ↑ زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، ۳۹–۴۰
- ↑ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ۵۲۴–۵۲۵
- ↑ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ۵۴۹؛ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۵۳–۲۵۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۹/۷۸۴۹–۷۸۵۴
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۷۴–۲۷۵
- ↑ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۴۵
- ↑ همبلی، خودکامگی پهلوی، ۱۴۶
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۵۲
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۲/۱۸–۱۹
- ↑ نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله، ۲/۲۱
- ↑ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۲۷۵
- ↑ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۲۷۹
- ↑ اطلاعات، روزنامه، ۱۵/۷/۱۳۵۷، ۱ و ۲۱
- ↑ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۳۰۸
- ↑ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۳۲۳–۳۲۴
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۳۳۹–۳۴۱
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۳۴۲
- ↑ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۴۰۰–۴۰۳؛ زونیس، شکست شاهانه، ۹۹
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۳۱
- ↑ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۴۰۴
- ↑ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۳۴۵ و ۳۹۵–۳۹۶؛ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۴۰۲–۴۰۴
- ↑ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۴۰۵–۴۰۷
- ↑ عالیخانی، مقدمه کتاب یادداشتهای علم، ۱/۴۸–۴۹؛ میلانی، معمای هویدا، ۱۹۳
- ↑ عالیخانی، مقدمه کتاب یادداشتهای علم، ۱/۵۴
- ↑ پیرانی، زندگی خصوصی محمدرضاشاه، ۲۵–۲۶؛ سولیوان و پارسونز، خاطرات دو سفیر، ۵۷
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۹۷–۱۰۲ و ۱۱/۹۷۷۱–۹۷۷۲، ۹۷۷۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، برگزیدهای از نوشتهها، ۸۱
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۷/۵۹۹۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۱۰۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۴۸۸–۴۹۳
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۴۹۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۵۳۸
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۱۳
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۱۴
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۱۴–۱۱۵
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۱۵
- ↑ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ۲۵۵
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۲۰–۱۲۱
- ↑ زونیس، شکست شاهانه، ۱۲۲–۱۲۳
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۳۵
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۳۵–۲۳۶
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۳۶
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۳۷
- ↑ ازغندی، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ۲۳۷–۲۳۸
- ↑ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۴۰۰
- ↑ شوکراس، آخرین سفر شاه، ۴۹
- ↑ امینی، خاطرات، ۱۶۳–۱۷۷؛ عالیخانی، مقدمه کتاب یادداشتهای علم، ۵۴–۵۵ و ۷۷–۹۴
- ↑ عالیخانی، مقدمه کتاب یادداشتهای علم، ۱/۷۸
- ↑ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۲۷۷
- ↑ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۱۹۶
- ↑ باقی، تحریر تاریخ شفاهی، ۴۰۰–۴۰۱؛ آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوی، ۴۱۶–۴۲۲
- ↑ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ۳۶۳ و ۳۶۷
- ↑ سولیوان و پارسونز، خاطرات دو سفیر، ۲۰۹
- ↑ عالیخانی، مقدمه کتاب یادداشتهای علم، ۱/۸۵–۸۹
- ↑ رفیعزاده، خاطرات، ۳۷۱–۳۷۲
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۱/۹۷–۱۰۲ و ۱۱/۹۷۷۱–۹۷۷۲، ۹۷۷۴
- ↑ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ۲۷۸
- ↑ روحانی، نهضت امامخمینی، ۱/۱۱۵
- ↑ هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ۱/۱۰۵
- ↑ ← روحانی، نهضت امامخمینی، ۱/۱۲–۱۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۸۲–۸۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۸۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۸۸–۸۹
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۰۶
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۲۱
- ↑ منصوری، تاریخ قیام پانزده خرداد، ۱/۳۳۶–۳۳۷
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۳۳–۱۳۴
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۱۴۳
- ↑ اطلاعات، روزنامه، ۴/۱۱/۱۳۴۱، ۱ و ۱۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۳۱–۲۳۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۴۰
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۴۵–۲۴۶
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۴۷–۲۴۸
- ↑ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ۲۳۵
- ↑ اطلاعات، روزنامه، ۲
- ↑ ذاکری، طلوع خورشید، ۲۵۷
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۲۶۷–۲۷۰ و ۲۷۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲۱/۷/۱۳۴۳
- ↑ مهدوی، سیاست خارجی ایران، ۳۱۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱/۴۱۵–۴۲۴
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۱۲۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۱۲۹–۱۳۱
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۲/۳۷۱
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۲۶۱
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۰۱ و ۳۱۰
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۲۳–۳۲۴
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۱۳۶–۱۳۷
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۸۳–۳۸۴
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۳۳–۳۳۴ و ۴/۴۱۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۳۷۲، ۴۶۷–۴۶۸؛ ۴/۴۱۲ و ۵/۴۱۷
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۱۴۶، ۳۴۸ و ۵/۲۵۴
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۴۶۲ و ۵/۴۵۵
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۴/۱۲۴–۱۲۵
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۵/۸۳
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۳/۲۱۱–۲۱۲
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۱۱/۴۵۵–۴۵۶
- ↑ هایزر، مأموریت مخفی، ۳۴
- ↑ هایزر، مأموریت مخفی، ۳۴–۳۵
- ↑ امامخمینی، صحیفه، ۷/۱۸۳–۱۸۴
- ↑ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ۳۸۲–۳۸۳
- ↑ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ۳۸۵ و ۳۸۷
- ↑ پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ۴۰۲–۴۰۳
- ↑ خسروشاهی، دربارهٔ امامخمینی، ۲۶۵–۲۶۷
- ↑ پهلوی، محمدرضا، مجموعه تألیفات، ۴/۳۵۲۶، ۳۵۲۸ و ۳۵۳۳
منابع
- آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب؛ درآمدی بر جامعهشناسی سیاسی ایران معاصر، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی ولیلایی، تهران، نی، چاپ سوم، ۱۳۷۸ش.
- آبراهامیان، یرواند، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نی، چاپ سیزدهم، ۱۳۹۵ش.
- آموزگار، جهانگیر، فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمه اردشیر لطفعلیان، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- آیرملو، تاج الملوک، خاطرات ملکه پهلوی، تهران، بهآفرین، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- اختریان، محمد، نقش امیرعباس هویدا در تحولات سیاسی-اجتماعی ایران، تهران، علمی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- ازغندی، علیرضا، تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران، تهران، سمت، چاپ دوم، ۱۳۸۳ش.
- اسفندیاری، ثریا، کاخ تنهایی، ترجمه امیرهوشنگ کاوسی، تهران، پیکان، چاپ دهم، ۱۳۸۰ش.
- اطلاعات ۸۰ سال، مجله، تهران، مؤسسه اطلاعات، چاپ دوم، ۱۳۸۷ش.
- اطلاعات، روزنامه، ۴/۱۱/۱۳۴۱.
- اطلاعات، روزنامه، ۱۸/۱/۱۳۴۳ و ۱۵/۷/۱۳۵۷ش.
- امامخمینی، سیدروحالله، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی، چاپ پنجم، ۱۳۸۹ش.
- امیری، محمدرضا، پرنسس سیاه، تهران، کوشش، چاپ پنجم، ۱۳۸۷ش.
- امینی، علی، خاطرات علی امینی، به کوشش حبیب لاجوردی، تهران، نشر گفتار، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.
- باقی، عمادالدین، تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، قم، تفکر، چاپ اول، ۱۳۷۳ش.
- بیگدلی، علی، ترورهای سیاسی در تاریخ معاصر ایران، تهران، سروش، چاپ اول، ۱۳۷۷ش.
- پهلوی، اشرف، من و برادرم (خاطرات اشرف)، تهران، علم، چاپ دوم، ۱۳۷۶ش.
- پهلوی، محمدرضا، برگزیدهای از نوشتهها و سخنان شاهنشاه آریامهر، تدوین کتابخانه پهلوی، چاپخانه بانک ملی ایران، چاپ اول، ۱۳۴۷ش.
- پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، تهران، سیمرغ، چاپ اول، ۱۳۷۱ش.
- پهلوی، محمدرضا، مجموعه تالیفات، نطقها، مصاحبهها و بیانات محمدرضا پهلوی شاه ایران، تدوین دفتر فرهنگی و مطبوعاتی وزارت دربار شاهنشاهی، تهران، کیهان، چاپ اول، ۱۳۴۸ش.
- پیرانی، احمد، زندگی خصوصی محمدرضاشاه پهلوی، تهران، بهآفرین، چاپ اول، ۱۳۸۲ش.
- ثابتی، پرویز، در دامگه حادثه بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی، لسآنجلس، شرکت کتاب، چاپ اول، ۲۰۱۲م/ ۱۳۹۰ش.
- خسروشاهی، سیدهادی، دربارهٔ امامخمینی، ۱۵ خرداد و مسئله انقلاب، خاطرات مستند استاد سیدهادی خسروشاهی، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ اول، ۱۳۹۷ش.
- دوویلیه، ژرارد، سیمای پهلوی، ترجمه عبدالرحیم میهنیار، تهران، بهآفرین، چاپ اول، ۱۳۸۲ش.
- ذاکری، علیاکبر، طلوع خورشید، سالشمار زندگانی امامخمینی قدس سره، قم، بوستان کتاب، چاپ دوم، ۱۳۹۱ش.
- رفیعزاده، منصور، شاهد، خاطرات منصور رفیعزاده آخرین رئیس سابق ساواک در آمریکا، ترجمه وحید ایمن، تهران، زریاب، چاپ اول، ۱۳۷۷ش.
- روحانی، سیدحمید، نهضت امامخمینی، تهران، مؤسسه تنظیم …، چاپ پانزدهم، ۱۳۸۱ش.
- زاهد زاهدانی، سیدسعید، بهائیت در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، ۱۳۸۴ش.
- زونیس، ماروین، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ دوم، ۱۳۷۰ش.
- زیباکلام، صادق، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران، روزنه، چاپ سوم، ۱۳۷۸ش.
- سفری، محمدعلی، قلم و سیاست، تهران، نامک، چاپ اول، ۱۳۷۷ش.
- سولیوان، ویلیام و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، تهران، علم، چاپ سوم، ۱۳۷۵ش.
- شاهید، جعفر، چهرههای درخشان شاهنشاهی ایران، تهران، جوانمردان، چاپ اول، ۱۳۵۰ش.
- شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، چاپ پنجم، ۱۳۷۰ش.
- طلوعی، محمود، پدر و پسر، تهران، علم، چاپ ششم، ۱۳۷۶ش.
- عالیخانی، علینقی، مقدمه کتاب یادداشتهای علم، تألیف امیراسدالله علم، تهران، مازیار-معین، چاپ اول، ۱۳۷۷ش.
- عظیمی، فخرالدین، بحران دموکراسی در ایران (۱۳۲۰–۱۳۳۲)، ترجمه عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی و بیژن نوذری، تهران، البرز، چاپ دوم، ۱۳۷۴ش.
- فاروقی، احمد و ژان لوروریه، ایران بر ضد شاه، ترجمه مهدی نراقی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۵۸ش.
- فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، ۱۳۶۹ش.
- کدی، نیکی آر، ریشههای انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، قلم، چاپ اول، ۱۳۶۹ش.
- گازیوروسکی، مارک. ج، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه جمشید زنگنه، تهران، رسا، چاپ دوم، ۱۳۷۳ش.
- مدیر شانهچی، محسن، احزاب سیاسی ایران، تهران، رسا، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
- مککی، ساندرا، ایرانیها، ایران، اسلام و روح یک ملت، ترجمه شیوا رویگردان، تهران، ققنوس، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- منصوری، جواد، تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۷ش.
- مهدوی، عبدالرضا (هوشنگ)، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، ۱۳۰۰–۱۳۵۷ش، تهران، البرز، چاپ اول، ۱۳۷۳ش.
- میلانی، عباس، معمای هویدا، تهران، آتیه-اختران، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
- نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنجساله ایران، تهران، رسا، چاپ ششم، ۱۳۷۹ش.
- نراقی، احسان، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، تهران، رسا، چاپ اول، ۱۳۷۲ش.
- هاشمی رفسنجانی، اکبر، هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، به اهتمام محسن هاشمی، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.
- هایزر، رابرت، مأموریت مخفی هایزر در تهران، ترجمه محمدحسین عادلی، تهران، رسا، چاپ اول، ۱۳۶۵ش.
- هدایت، مهدیقلی (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، توشهای از تاریخ شش پادشاه و گوشهای از دوره زندگی من، تهران، زوار، چاپ پنجم، ۱۳۷۵ش.
- هلیدی، فرد، دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران، ترجمه فضلالله نیکآیین، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۵۸ش.
- همبلی، گاوین، خودکامگی پهلوی: محمدرضاشاه (۱۳۲۰–۱۳۵۷)، چاپشده در سلسه پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ کمبریج، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، چاپ سوم، ۱۳۷۵ش.
پیوند به بیرون
- پروینسادات قوامی، محمدرضا پهلوی، دانشنامه امام خمینی، ج۳، ص۱۲۳–۱۴۳.