سرالقدر

از ویکی امام خمینی

سرّالقدر، حکم الهی بر اشیا بر اساس علم ازلی حق‌تعالی.

بحث از سرالقدر از مباحث مهم و عمیق در شریعت است. در قرآن کریم بر این نکته تأکید شده که امر الهی از پیش مقدر شده‌ است. در روایتی قدر، سری از اسرار الهی شمرده شده که آگاهی به آن از قلب پنهان داشته شده ‌است.

غالب متکلمان در بحث از اسرار قدر به دلیل پیچیدگی‌ها و خطرهای آن وارد نشده­اند. اهل معرفت باوجود اعتقاد به اختیار انسان قائل شدند همه تقدیرات از ازل ثابت است و تغییری در آن راه نمی‌یابد و این در حقیقت به علم ازلی الهی و عین ثابت اشیاء برمی‌گردد. عارفان بر این عقیده‌اند کسی که بر سرالقدر اطلاع می‌یابد، بر قضا و تقدیرات الهی اعتراض ندارد.

امام‌خمینی سر القدر را از مباحثی می‌داند که دارای ارتباط مستقیم با امر بین الأمرین است. ایشان قَدَر را تقدیر استعداد و قابلیت‌های اشیاء می‌داند که در حضرت علمیه و مرتبه واحدیت رقم خورده است. به اعتقاد امام‌خمینی اطلاع انبیاء(ع) بر سرالقدر در امور وحیانی، پیش ‌از تنزل آن به وحی جبرئیلی است. به باور ایشان از جمله حقایقی که با اطلاع بر سرالقدر روشن می‌شود، آگاهی بر بعضی اسرار عبادات مانند نماز است.

معنی

سرّ به معنای امر پنهان[۱] و قَدَر به معنای قضای الهی بر اشیا،[۲] اندازه و مقدار شیء[۳] است. قَدَر در اصطلاح عارفان به معنای معلق و منوط‌بودن هر یک از احوال اشیا و هر آنچه برای چیزی یا کسی رخ می‌دهد، به زمان یا سبب معینی است که هر شیء با استعدادهای جزئی خود اقتضای آن را دارد[۴] و قضا حکم الهی بر اشیاست که بر اساس علم او به معلومات تحقق می‌یابد.[۵]

سرّالقدر در اصطلاح عارفان حکم و قضای الهی بر اشیاست که بر اساس علم ازلی الهی و عین ثابته آنها در صقع ربوبی است[۶]؛ بنابراین قضا و قدر، حکم خداوند بر اشیاست که بر اساس علم او، منوط به وقت یا سبب معینی صورت می‌گیرد و این سرّی دارد که از آن به سرّالقدر تعبیر می‌شود. امام‌خمینی نیز قدر را تقدیر اشیا در مرتبه واحدیت می‌داند که بر اساس اعیان ثابته آنها واقع می‌شود[۷] و سرّالقدر را حکم بر اشیا بر اساس اقتضای عین ثابت اشیا می‌شمارد که با تجلی به فیض اقدس صورت می‌گیرد[۸] (ببینید: فیض اقدس و مقدس و قضا و قدر).

پیشینه

بحث از سرّالقدر از مباحث مهم و عمیق در شریعت است. در قرآن کریم بر این نکته تأکید شده که امر الهی از پیش مقدر شده‌است[۹] و بر اساس قضای الهی خلق و تکوین صورت می‌گیرد.[۱۰] برخی از مفسران آیه «إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لایعْلَمُونَ»[۱۱] را اشاره به سرّ قدر می‌دانند[۱۲] و مرادشان اصطلاح عرفانی آن نیست، بلکه مراد اسرار قدر الهی است. در صدر اسلام، مسئله تقدیرات الهی برای مسلمانان مطرح بوده‌است؛ چنان‌که در برخی روایات، قضا و قدر به تقدیر الهی و تدبیر امور پیش از تحقق اشیا تفسیر شده‌است.[۱۳] در روایتی از امیرالمؤمنین(ع) قدر، سرّی از اسرار الهی شمرده شده که آگاهی به آن از خلق پنهان داشته شده‌است.[۱۴]

غالب متکلمان در بحث از اسرار قدر ـ به دلیل پیچیدگی‌ها و خطرهای آن، چنان‌که در روایات آمده‌است ـ وارد نشده‌اند.[۱۵] اهل معرفت با وجود اعتقاد به اختیار انسان، قائل شدند همه تقدیرات از ازل ثابت است و تغییری در آن راه نمی‌یابد و این در حقیقت به علم ازلی الهی و عین ثابت اشیا بر می‌گردد[۱۶]؛ البته این به معنای اعتقاد به جبر نیست؛ زیرا هر یک از دو قول جبر و تفویض باطل و انحراف از طریق مستقیم‌اند[۱۷]؛ چنان‌که عارفان شیعه با پیروی از اهل بیت(ع) قول به جبر و تفویض را رد کرده‌اند و قائل به امر بین الامرین شده‌اند[۱۸] (ببینید: جبر و اختیار).

اسرار قدر در عرفان به اصطلاحی خاص تبدیل شده‌است و از آن به سرّالقدر تعبیر می‌شود و با مباحثی چون علم الهی و مراتب آن،[۱۹] تجلی به فیض اقدس،[۲۰] بحث از عین ثابت اشیا،[۲۱] مسئله جبر و اختیار[۲۲] و مسئله بداء[۲۳] مرتبط است. حکمای الهی نیز در بحث از قضا و قدر به اسرار قدر پرداخته‌اند. ابن‌سینا و میرداماد، مقام قضا را علم الهی و مرتبه قدر را مجموعه نظام هستی شمرده‌اند که منطبق بر علم ذاتی حق است و مسئله اسرار قدر را خارج از درک بشر دانسته‌اند؛ زیرا اطلاع بر حقایق اشیا برای انسان از راه قوه نظری ممکن نیست.[۲۴] امام‌خمینی سرّالقدر را از مباحثی می‌داند که دارای ارتباط مستقیم با امر بین الامرین است که با آن، این مسئله روشن می‌شود.[۲۵] ایشان در مواضعی به بیان سرّالقدر و چگونگی اطلاع بر سرّالقدر برای انبیا (ع) و اولیا (ع) اشاره کرده‌است.[۲۶]

حقیقت سرّالقدر

قَدَر از دیدگاه عارفان، جزئیات و تفصیل‌های اموری است که در این عالم با در نظر داشتن تمام شرایط و اسباب، مانند زمان، مکان و امثال آن، برای یک شیء در موقعیت و استعدادهای معینِ خود، رخ می‌دهد[۲۷] و سرّالقدر حکومت قضا و قدر الهی بر اشیاست که بر اساس علم الهی در مرتبه اعیان ثابته و حضرت علمیه حق‌تعالی صورت می‌گیرد. این امر مجعول نیست، بلکه امری ازلی است[۲۸]؛ زیرا هر شیء در مرتبه علم حق‌تعالی، استعدادهای جزئی و اقتضائات ذاتی مختص به خود را دارد که در مرحله علم حق‌تعالی ثابت است و حکم حق‌تعالی بر اشیا در تحقق و احوالی که بر آنها واقع می‌شود، تابع این استعداد و اقتضاست؛ بنابراین خود اشیا هستند که بر اساس اقتضای ذاتی‌شان، حکم و قضای الهی را دریافت می‌کنند و در حقیقت خود اشیا بر خود حکم می‌کنند و این همان سرّالقدر است.[۲۹]

طبق این بیان، سعادت و شقاوت و کفر و عصیان در بندگان، اقتضای عین ثابت خود آنان است و قضا و قدر الهی به سعادت و شقاوت افراد، بر اساس همین عین ثابت‌شان است. در حقیقت فعل الهی در اینجا چیزی جز ایجاد و افاضه نیست و این قابلیت‌ها و زمینه‌های خود افراد است که این فیض و نور وجود را به رنگ استعدادهای خود درمی‌آورند؛ چنان‌که حقیقت عین ثابته بعضی حیوانات این است که نجس‌العین باشند و فیض الهی تنها به این حقیقت و ماهیت، صورت وجودی افاضه می‌کند[۳۰]؛ البته این مسئله منافاتی با اراده انسان و ثبوت ثواب و عقاب ندارد؛ زیرا این اقتضا و استعداد افراد، همه شرایط و لوازمی را که برای هر رویداد در طول زندگی فرد اتفاق می‌افتد، شامل می‌شود؛ ازجمله اختیار انسان و احوالی که برای او واقع می‌شود. فرد با اختیار خود انتخاب می‌کند و این در عین ثابت او نقش بسته‌است و حق‌تعالی به جهت احاطه و گستره نامتناهی‌اش همه حقایق را در خود دارد و احوال مخلوقات با همه خصوصیات، استعدادها، شرایط و اختیار خود، از ازل تا ابد در مرتبه علمی حق موجودند و حق‌تعالی تنها به این مخلوقات فیض وجود عطا می‌کند؛ بنابراین احاطه علم الهی بر مخلوقات به معنای اجبارشان بر عمل نیست.[۳۱] از این‌رو گفته بعضی از متکلمان که قضا و قدر الهی را در حق کافر و عاصی، کفر و عصیان قلمداد کرده‌اند، ناشی از جهل به حقایق و ظلم است.[۳۲]

عارفان از سوی دیگر مرتبه‌ای را فوق سرّالقدر تصویر کرده‌اند و آن را سرّ سرّالقدر می‌نامند و آن اینکه در سرّالقدر اقتضاها و استعدادهای افراد بر اساس عین ثابته‌شان و اقتضای ذاتشان است و به ذات آنان بازمی‌گردد؛ اما از آنجاکه همه اعیان ثابته، صورت‌های اسمای الهی‌اند که با تجلی به فیض اقدس تحقق می‌یابند، می‌توان این اقتضاها را به حق‌تعالی نیز نسبت داد که این دو جهت با هم تنافی ندارند. در سرّالقدر جهت حقیقت و اقتضای اشیا و جهت کثرت لحاظ می‌شود؛ اما در سر سرّالقدر، جهت وحدت لحاظ می‌شود که به وحدت حق بر می‌گردد.[۳۳] از آنجاکه طبق وحدت شخصی وجود، حقایق اشیا اموری خارج از حق نیستند، بلکه شئون ذاتی حق‌اند که علم حق از ازل به آن تعلق گرفته‌است (ببینید: وحدت وجود)، سر سرّالقدر را می‌توان از این جهت مستند به حق دانست.[۳۴] بنابراین همه اشیا و افعال و آثارشان از یک طرف بر استعداد و اقتضای آنها در عین ثابته‌شان منتسب است و از سوی دیگر، همه این امور به حق‌تعالی نیز انتساب دارد. طبق این بیان می‌توان قائل شد اهل معرفت مسئله جبر را با سرّالقدر و مسئله تفویض را با سر سرّالقدر حل می‌کنند.

امام‌خمینی نیز قَدَر را تقدیر استعداد و قابلیت‌های اشیا می‌داند[۳۵] که در حضرت علمیه و مرتبه واحدیت رقم خورده‌است.[۳۶] ایشان مانند بعضی عارفان[۳۷] قَدَر را به قدر علمی و عینی تقسیم می‌کند و قدر علمی را حضرت اعیان ثابته می‌داند که استعداد و قابلیت‌های اشیا در آن به واسطه تجلی به فیض اقدس ظهور می‌یابد و با این استعدادها در اعیان ثابته، تقدیر عینی اشیا به حسب اوقات و شرایط هر شیئی در خارج محقق می‌گردد که از آن به قدر عینی تعبیر می‌شود[۳۸] (ببینید: قضا و قدر). ایشان سرّالقدر را اقتضای عین ثابت اشیا نسبت به تقدیرات خود می‌داند[۳۹] و این اقتضا ناشی از تجلی حق‌تعالی به فیض اقدس است[۴۰] که به واسطه آن هر شیء در مرتبه عین ثابته و حضرت علمیه، استعداد خاص خود را می‌یابد.[۴۱]

امام‌خمینی در آثار خود به سر سرّالقدر اشاره نکرده‌است، ولی از کلمات ایشان استفاده می‌شود ایشان سرّ سرّالقدر را جهت غیبی اشیا به حق‌تعالی می‌داند که همان جهت تدلّی و قرب به حق و صورت ظهور فیض منبسط است[۴۲] و حقایق اشیا به واسطه فیض اقدس در مرتبه واحدیت، به تبع اسما و صفات ظهور می‌یابند و تقدیر و اندازه‌گیری می‌شوند[۴۳]؛ بنابراین سرّ تقدیرات الهی دربارهٔ افراد عاصی و مطیع و شقی و سعید، به حقایق آنان در علم حق‌تعالی و عین ثابته‌شان بازمی‌گردد که شخص سعید در علم حق‌تعالی، سعید و شخص شقی، شقی بوده‌است. در عین حال این منافاتی با اختیار انسان‌ها ندارد و در عین ثابت شخص شقی، شقاوتی تقدیر شده‌است که با اختیار و اراده خود، آن را انتخاب می‌کند.[۴۴] از این نکته، سرّ «امر بین الامرَین» و نفی جبر و تفویض در معارف شیعی نیز روشن می‌شود؛ زیرا تمام افعال و آثار کمالی که به خلق نسبت داده می‌شود، به همان نسبت، به حق نیز منتسب‌اند؛ زیرا تمام مراتب وجود، صورت فیض مقدس حق‌تعالی و تجلی اشراقی او هستند و تجلی و اضافه اشراقی، محض ربط و صرف فقر است و تعینات و صور آن نیز عین ربط‌اند و از خود استقلالی ندارند؛ بنابراین تمام عالم از حیث ذات، صفت و فعل، فانی در حق‌اند.[۴۵] این عقیده، جمع میان وحدت و کثرت است. کسی که در کثرت محض واقع شده، همه افعال را به خلق نسبت می‌دهد و کسی که وحدت در قلب او جلوه کند، همه افعال را به حق‌تعالی نسبت می‌دهد؛ اما شخص عارف کامل، میان وحدت و کثرت جمع می‌کند و این سرّ جمع میان نفی و اثبات در آیه «وَ ما رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ و لکِنَّ اللهَ رَمی»[۴۶] است[۴۷]؛ بنابراین همچنان‌که استعدادها و افعال انسان مستند به حق‌تعالی و عین ثابت شخص در مرتبه واحدیت است، به همان نسبت به اختیار و اراده خود شخص نیز بازمی‌گردد و این همان «امر بین الامرَین» است (ببینید: جبر و اختیار).

تبعیت علم از معلوم در سرّالقدر

بر اساس تفسیر عرفانیِ سرّالقدر، علم حق‌تعالی تابع معلومات و حقایق اشیا در حضرت علمیه است که امری ذاتی است و استعداد و احوال اشیا در آن ثبت شده‌است.[۴۸] در حقیقت علم حق‌تعالی به معلوم، به همان گونه که است تعلق می‌گیرد و این معلومات که در مرتبه علم الهی واقع‌اند، مجعول نیستند و تنها اراده حق‌تعالی به ایجاد و ظهور آنها تعلق می‌گیرد[۴۹]؛ بنابراین علم حق‌تعالی در مرتبه متأخر از معلوم قرار می‌گیرد و معلوم با همه اقتضائات خود متعلق علم است[۵۰] و از آنجاکه حکم حق‌تعالی بر اساس این علم است، قضا و قدر الهی در اشیا تابع ذات آنها و اقتضائات و استعدادهای خود آنهاست که در علم ازلی حق‌تعالی موجودند و منزه از تغییر و تبدل‌اند.[۵۱]

امام‌خمینی نیز معتقد است بر اساس مبانی عرفانی که حق‌تعالی فاعل بالتجلی است، علم حق‌تعالی به اشیا به همان‌گونه که هستند تعلق می‌گیرد و حقایق اشیا در حضرت علمیه و علم ازلی حق‌تعالی، اموری ذاتی‌اند؛ بنابراین علمْ تابع معلوم است و بر معلوم به همان‌گونه که در علم حق‌تعالی است، تعلق می‌گیرد[۵۲]؛ اما بر اساس مبانی فلسفی که حق‌تعالی فاعل به عنایت است، معلوم تابع علم است؛ زیرا علم حق‌تعالی به ذات خود، سبب تحقق اشیا می‌شود و معلوم به حسب آن علم، تحقق می‌یابد؛ به خلاف علوم انفعالی در انسان که علم تابع معلوم است و علم انسان تابع معلوم خارجی است که در ذهن نقش می‌بندد.[۵۳]

اطلاع بر سرّالقدر و آثار آن

به باور عارفان سالکانی که در مراحل سیر و سلوک خود به صقع ربوبی راه می‌یابند و به مقام تعین ثانی می‌رسند، می‌توانند اعیان ثابته، اقتضاها و استعدادهای آنها را مشاهده کنند.[۵۴] برخی بر این باورند که وقتی بنده به مقام قرب نوافل می‌رسد، حق‌تعالی سمع و بصر او می‌شود و عبد به مقام فنا دست می‌یابد. در این صورت بنده حقانی می‌شود و با چشم حق می‌نگرد و با گوش حق می‌شنود. در این زمان حقایق بر او منکشف می‌شود[۵۵] (ببینید: قرب نوافل و فرایض). در صورتی که بنده به مقام فنا و بقای بعد از فنا دست یابد که این در سفر دوم از اسفار اربعه و سفر فی الحق بالحق، محقق می‌شود، سالک به اعیان ثابته اطلاع پیدا می‌کند و به سرّالقدر دست می‌یابد[۵۶] (ببینید: اسفار اربعه) و این اطلاع نیز خود گاهی به طریق اجمال و گاهی به طریق تفصیل است؛ البته کسی که این حقایق را مفصلاً می‌یابد، درجه رفیع‌تری دارد.[۵۷]

امام‌خمینی در این مقام به سخن امیرالمؤمنین(ع) استناد کرده‌است. در این روایت قَدَر سرّی از اسرار الهی شمرده شده‌است که آگاهی به آن از خلق پنهان داشته شده و دانش بندگان به آن راه نمی‌یابد؛ زیرا دریایی عمیق است که خطرهای بسیاری در آن است و کسی که به دنبال کشف آن باشد، با حکم و سلطان الهی مخالفت و دشمنی کرده‌است.[۵۸] بر این اساس امام‌خمینی معتقد است سرّالقدر، سرّی از اسرار الهی است که علم به آن از عموم مخلوقات پنهان داشته شده‌است و به جهت دقت و لطافت این علم، مردم از واردشدن در این علم و اطلاع از آن نهی شده‌اند[۵۹]؛ زیرا موجب حیرت و ضلالت خواهد شد.[۶۰] به باور ایشان بنده پس از مقام قرب نوافل به مرحله‌ای می‌رسد که در آن حقایقی از اسرار قدر بر او کشف می‌شود[۶۱]؛ اما برخلاف محی‌الدین ابن‌عربی که اطلاع بر سرّالقدر و اعیان ثابته را در سفر دوم می‌داند،[۶۲] ایشان این امر را در سفر سوم می‌داند و معتقد است سالک در سفر سوم، از حضرت احدیت جمعی (مرتبه احدیت) در اعیان ثابته سیر می‌کند و حقایق اشیا و کمالات آنها و همچنین چگونگی عروج آنها را در قوس صعود درمی‌یابد. در این سفر، سالک، نبیّ صاحب شریعت نیست؛ بلکه در سفر چهارم است که دارای نبوت تشریعی است[۶۳] (ببینید: اسفار اربعه). به باور ایشان اطلاع بر سرّالقدر برای افراد معدودی از انسان‌ها، مانند انسان کامل اتفاق می‌افتد و حتی برای همه انبیا و رسل نیز ممکن نیست.[۶۴]

از آنجاکه سرّالقدر منافاتی با اختیار انسان ندارد، تعارضی میان اطلاع بر سرّالقدر و وظیفه انبیا (ع) در هدایت و تبلیغ تکالیف نیست؛ البته برخی معتقدند محجوب‌ماندن بعضی از انبیا (ع) از سرّالقدر به جهت این است که اطلاع بر سرّالقدر مانع از اجرای احکام ظاهری شریعت برای انبیا (ع) می‌شود.[۶۵] امام‌خمینی این عقیده را نمی‌پذیرد و خود معتقد است اطلاع بر سرّالقدر مانع اجرای احکام شریعت نیست؛ زیرا نبی (ع) می‌داند که اجرای احکام ظاهری نیز جزئی از احکام قدر است و شخص گناهکار نیز به مقتضای عین ثابت خود گناه می‌کند و بر همین اساس مستحق حدّ می‌شود؛ بنابراین احکام ظاهری شریعت و دعوت نبی (ع) نیز جزئی از اسرار قدر به‌شمار می‌رود.[۶۶]به اعتقاد امام‌خمینی اطلاع انبیا(ع) بر سرّالقدر در امور وحیانی، پیش از تنزل آن به وحی جبرئیلی است و نبی (ع) پس از اینکه این حقایق را در صقع ربوبی مشاهده کرد و در تنزل از آن مقام، این حقایق را در مرحله قلم و لوح (ببینید: عقل(۲)) مشاهده می‌کند. سپس این حقایق توسط ملک وحی از راه غیب نفس و سرّ روح در قلب نبی (ع) تنزل می‌یابد و گاهی نیز به صورت تمثلات مثالی در عالم مثال یا تمثلات ملکی در عالم طبیعت درک می‌کند[۶۷] (ببینید: وحی و برزخ). به باور امام‌خمینی ازجمله حقایقی که با اطلاع بر سرّالقدر روشن می‌شود، آگاهی بر بعضی اسرار عبادات مانند نماز است.[۶۸]

عارفان بر این عقیده‌اند کسی که به سرّالقدر اطلاع می‌یابد، بر قضا و تقدیرات الهی اعتراض نمی‌کند[۶۹] و اطلاع بر سرّالقدر از جهتی موجب سکون و آرامش عارف است؛ زیرا می‌داند آنچه در عالم رخ می‌دهد، تقدیر الهی است و هر انسانی بر اساس عین ثابت خود، عصیان یا اطاعت می‌کند. از طرف دیگر نیز موجب عذاب و اضطراب اوست؛ زیرا شقاوت‌ها و گناهانی را در عالم مشاهده می‌کند که تدبیر و خلاصی از آن ممکن نیست.[۷۰] در حقیقت کسی که بر سرّالقدر مطلع است، در باطن خود افراد عاصی و شقی را بر اعمالشان ملامت نمی‌کند؛ هر چند در ظاهر آنان را امر و نهی می‌کند.[۷۱]

امام‌خمینی بر این باور است کسی که به سرّالقدر دست یافته و قلبش به نور معرفت روشن‌شده، با اطلاع بر حقایق، قلبش از خوف لرزان می‌شود، تا حدی که اگر همه کمالات به او روی آورد و قلبش از تجلیات لبریز گردد، ذره‌ای از خوف او کاسته نمی‌شود؛ زیرا از حقیقت و تقدیر ازلی خود خوف دارد[۷۲]؛ بر همین اساس از برخی اهل معرفت نقل شده که گفته‌است همه از عاقبت امر خود خوف دارند و او از آغاز خود خائف است[۷۳]؛ در عین حال او همه موجودات را تحت اسم «سلام» می‌بیند و نظرش به موجودات نظر صفا و آشتی است و همه موجودات را به دیده خیر مشاهده می‌کند.[۷۴] همچنین کسی که اطلاع بر سرّالقدر داشته باشد، می‌داند آنچه از نقص‌ها و شرور در خارج مشاهده می‌شود، از ذات اعیان ناشی می‌شود که مجعول نیستند و آنچه از خیرات و کمالات مشاهده می‌شود، به حق‌تعالی بازمی‌گردد که منبع فیض و کمال است. علاوه بر اینکه این نقص‌ها و شرور امور عدمی‌اند و متعلق جعل قرار نمی‌گیرند و اِسناد آنها به حق‌تعالی بالعرض است.[۷۵]

امام‌خمینی مانند دیگر اهل معرفت[۷۶] معتقد است اطلاع اولیای الهی و کاملان بر سرّالقدر منافاتی با دعای آنان ندارد. اگرچه این افراد بر عوالم غیب و شهود و اقتضائات در حضرت علمیه و احوال و وقایع مطلع‌اند، دعا و سؤالشان در حقیقت، امتثال امر حق‌تعالی است که امر به دعا کرده‌است.[۷۷] آنان علم دارند که تقدیر الهی بر این تعلق گرفته‌است که رسیدن به مطلوب از راه دعا امکان‌پذیر است. امام‌خمینی می‌گوید دعای بنده نیز از اموری است که علم و قضای ازلی الهی بر آن تعلق گرفته‌است[۷۸]؛ البته این دعا نیز به حسب حالات این افراد مختلف است؛ اگر حالشان اقتضای سؤال و دعا داشت، دعا می‌کنند و اگر حالشان اقتضای صبر داشت، می‌یابند که این ابتلا برای تکمیل و ترقیشان است؛ بنابراین دعا نمی‌کنند و سکوت می‌کنند؛ همچنان‌که ابتلای حضرت ایوب(ع) و دعانکردن ایشان تا زمان رفع بلا، به این جهت بوده‌است[۷۹] (ببینید: دعا).

راه رسیدن به سرّالقدر

عارفان رسیدن به سرّالقدر را از راه فنای تام سالک و بقای بعد از فنا و پس از تجلی حق‌تعالی به قلب او به صفت علم می‌دانند. در این صورت است که بنده از راسخان در علم می‌شود[۸۰] و این گاهی از طریق اعلام الهی و القای در روح و قلب سالک صورت می‌گیرد و گاهی از طریق مشاهده اعیان ثابته و احوال و لوازم اعیان است.[۸۱] به باور عارفان این سرّ برای سالک منکشف نمی‌شود، مگر اینکه سالک با تقرب به نوافل به مقام قرب نوافل برسد و حقْ سمع و بصر عبد شود[۸۲] (ببینید: قرب نوافل و فرایض).

امام‌خمینی در بیان رسیدن به سرّالقدر معتقد است سالک در سفر باطنی خود در سیر الی الله از منزل نفس و بیت انانیت مهاجرت می‌کند و پس از اتمام سفر الی الله به مقام فنا می‌رسد. برخی سالکان نیز پس از اتمام سفر الی الله و سفر فی الله، عنایت الهی شاملشان می‌شود و به خود رجوع می‌کنند و صحو و هشیاری به آنان دست می‌دهد و پس از اتصال به حضرت علمیه و رجوع به اعیان ثابته، از اسرار قدر اطلاع می‌یابند و از احوال و چگونگی سیر اعیان و اتصال آنها به حضرت قدس و سیر آنها به سوی خداوند و رسیدن به سعادت اطلاع پیدا می‌کنند[۸۳] (ببینید: فنا). به باور ایشان انسان تا در حجاب کثرات و تصرف شیطان است، بهره‌ای از مقام ربوبیت و اسمای الهی پیدا نمی‌کند؛ اما وقتی از این حجاب خارج شد و خود را در مقام مظهریت اسما مشاهده کرد، در این رتبه، بر اسرار قدر اطلاع می‌یابد.[۸۴]

رابطه سرّالقدر با بداء

بداء به معنای تغییر در مرادات الهی[۸۵] و از مباحث مهم در معارف شیعی است[۸۶] و عارفان دربارهٔ حقیقت آن سخن گفته‌اند.[۸۷] در روایتی از امام‌صادق(ع) برای خداوند دو علم بیان شده‌است: علمی که مخصوص خداوند است و هیچ‌کس از آن اطلاع ندارد و این منشأ بداء است و علمی که به ملائکه، انبیا و رسل (ع) خود آموزش داده‌است و اهل‌بیت(ع) آنها را می‌دانند.[۸۸]

برخی بداء را در تکوین، مانند نسخ در تشریع دانسته‌اند[۸۹]؛ همچنان‌که در امور تشریعی نسخ به پایان‌یافتن استمرار حکم است، در امور تکوینی نیز بداء به پایان‌یافتن استمرار امر تکوینی و انتهای اتصال افاضه در مجعول کونی و معلول زمانی است و به تحدید زمان و وقت افاضه بر حسب اقتضای شرایط وابسته است؛ البته ملاصدرا تشبیه بداء به نسخ را در همه جهات نمی‌پذیرد[۹۰] و معتقد است بداء در علم حق‌تعالی، در مرحله لوح محو و اثبات و مرحله تقدیرات جزئیه است که بنابر شروطی دگرگونی می‌پذیرد، نه در مرحله لوح محفوظ و قضای الهی که مصون از تغییرند؛ بنابراین ملاصدرا و به پیروی او فیض کاشانی قائل شدند بداء از ناحیه خداوند نبوده و صور موجودات عالم، در ام‌الکتاب و لوح محفوظ ـ که از آن به خلق اول تعبیر می‌شود ـ و همچنین در لوح محو و اثبات ـ که از آن به خلق ثانی تعبیر می‌شود ـ موجودند. به باور اینان بداء در مرتبه خلق اول نیست، بلکه در مرتبه خلق ثانی و مقام لوح محو و اثبات است؛ زیرا این امر را در خلق اول مستلزم جهل در حق‌تعالی می‌دانند.[۹۱]

امام‌خمینی این نظر را نمی‌پذیرد و معتقد است بداء ناشی از تقدیر الهی در عین ثابت اشیا در حضرت علمیه است. به باور ایشان بداء در نشئه خارجی گرچه ظهور آن در عالم ملکوت و لوح محو و اثبات است ـ چنان‌که حکما به آن معتقدند[۹۲] ـ منشأ آن تقدیر الهی در حضرت اعیان ثابته است که این تبدل و تغییر در آن ثبت شده‌است و این خود سرّی از اسرار قدر الهی است[۹۳] (ببینید: علم الهی).

پانویس

  1. فراهیدی، العین، ۷/۱۸۶؛ طریحی، مجمع البحرین، ۳/۳۲۸–۳۲۹.
  2. ابن‌فارس، معجم مقاییس اللغه، ۵/۶۲.
  3. زبیدی، تاج العروس، ۷/۳۷۰.
  4. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۱۳۱؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۸۱۵.
  5. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۱۳۱؛ جندی، شرح فصوص الحکم، ۵۰۸.
  6. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۸۱۵؛ ← تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ۱/۹۴۵.
  7. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۲۹۰.
  8. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۲؛ امام‌خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۱۷.
  9. احزاب، ۳۸.
  10. غافر، ۶۸.
  11. یوسف، ۶۸.
  12. بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ۳/۱۷۰؛ فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ۳/۳۲؛ ابن‌عجیبه، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ۲/۶۱۳.
  13. صدوق، التوحید، ۳۷۶.
  14. صدوق، التوحید، ۳۶۵ و ۳۸۳–۳۸۴.
  15. رازی، ۹۰؛ صدوق، الاعتقادات، ۳۴؛ جرجانی، شرح المواقف، ۱/۲۶۷.
  16. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۷۲۱.
  17. هجویری، کشف المحجوب، ۱۹؛ انصاری، مجموعه رسائل فارسی، ۱/۳۸۹.
  18. کاشانی، مجموعه رسائل، ۵۸۱؛ قاضی‌سعید، شرح توحید الصدوق، ۲/۱۸۵.
  19. قونوی، النفحات الالهیه، ۱۷۱.
  20. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۴۸۴.
  21. جندی، شرح فصوص الحکم، ۲۳۴.
  22. جامی، نقد النصوص، ۲۱۱–۲۱۳.
  23. آشتیانی، مقدمه مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۴۸.
  24. ← آشتیانی، مقدمه مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۶۳.
  25. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۱۹.
  26. امام‌خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۷.
  27. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۱۳۱؛ ابن‌عربی، کتاب المعرفه، ۵۳؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۸۱۵.
  28. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۱۳۱.
  29. فناری، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، ۱۲۱.
  30. جامی، نقد النصوص، ۲۱۱–۲۱۳.
  31. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۸۱۶–۸۱۷؛ جامی، نقد النصوص، ۲۱۱–۲۱۳.
  32. جندی، شرح فصوص الحکم، ۵۰۸.
  33. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۹۶–۹۷؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۶۷۵.
  34. جامی، نقد النصوص، ۲۱۱.
  35. امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۳۱.
  36. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۶.
  37. قونوی، النصوص، ۴۷.
  38. امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۳۱.
  39. امام‌خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۷.
  40. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۲؛ امام‌خمینی، سرّ الصلاة، ۱۰۳.
  41. امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۳۱.
  42. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۷.
  43. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۶.
  44. امام‌خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۷.
  45. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۱۹–۳۲۰.
  46. انفال، ۱۷.
  47. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۰.
  48. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۱۳۰–۱۳۱؛ جندی، شرح فصوص الحکم، ۵۰۸.
  49. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۱۳۱.
  50. ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ۴/۲۲۲–۲۲۳.
  51. جامی، لوامع، ۷۳.
  52. امام‌خمینی، تعلیقات فصوص، ۲۴۴.
  53. امام‌خمینی، الطلب و الاراده، ۶۳.
  54. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۶۰؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۴۲۳–۴۲۴.
  55. ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ۲/۶۵.
  56. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۴۲۳.
  57. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۴۲۴.
  58. صدوق، التوحید، ۳۶۵.
  59. امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۳۲.
  60. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۶.
  61. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۱۲.
  62. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۶۰؛ ← قیصری، شرح فصوص الحکم، ۴۲۳.
  63. امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۸۸–۸۹.
  64. امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۳۱.
  65. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۸۲۰.
  66. امام‌خمینی، تعلیقات فصوص، ۱۷۷.
  67. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۲–۳۲۳.
  68. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۱۴۷.
  69. ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ۱/۴۰۵؛ کاشانی، شرح فصوص، ۹۳؛ قیصری، شرح فصوص الحکم، ۵۹۱.
  70. جندی، شرح فصوص الحکم، ۵۱۱؛ کاشانی، شرح فصوص، ۱۹۸؛ جامی، شرح فصوص، ۳۱۰.
  71. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۵۹۱.
  72. امام‌خمینی، چهل حدیث، ۲۲۵.
  73. امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۸۶.
  74. امام‌خمینی، سرّ الصلاة، ۱۱۳.
  75. امام‌خمینی، الطلب و الاراده، ۳۹؛ امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۰.
  76. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۵۹.
  77. امام‌خمینی، دعاء السحر، ۱۳۰.
  78. امام‌خمینی، دعاء السحر، ۱۳۰.
  79. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۵۹؛ جندی، شرح فصوص الحکم، ۲۲۸–۲۲۹.
  80. قیصری، شرح فصوص الحکم، ۴۲۳.
  81. ابن‌عربی، فصوص الحکم، ۶۰.
  82. ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ۲/۶۵.
  83. امام‌خمینی، آداب الصلاة، ۳۲۲.
  84. امام‌خمینی، سرّ الصلاة، ۱۱۳.
  85. گنابادی، تفسیر بیان السعادة فی مقامات العباده، ۳/۲۷۷.
  86. آشتیانی، مقدمه مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۴۶.
  87. ابن‌عربی، الفتوحات المکیه، ۲/۵۵؛ گنابادی، تفسیر بیان السعادة فی مقامات العباده، ۳/۲۷۶.
  88. کلینی، الکافی، ۱/۱۴۷.
  89. میرداماد، نبراس الضیاء و تسواء السواء، ۵۶.
  90. امام‌خمینی، صحیفه، ۴/۱۸۲–۱۸۴.
  91. ملاصدرا، شرح اصول الکافی، ۱/۱۹۱–۱۹۲ و ۲۰۲؛ فیض کاشانی، الوافی، ۱/۵۱۲؛ ← امام‌خمینی، امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۳۲.
  92. ملاصدرا، شرح اصول الکافی، ۴/۱۹۷؛ فیض کاشانی، علم الیقین، ۲۴۲–۲۴۴.
  93. امام‌خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، ۳۱–۳۲.

منابع

  • قرآن کریم.
  • آشتیانی، سیدجلال‌الدین، مقدمه مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، تألیف امام‌خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی، چاپ ششم، ۱۳۸۶ش.
  • ابن‌عجیبه، احمدبن‌محمد، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، تحقیق احمد عبدالله قرشی، قاهره، عباس زکی، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
  • ابن‌عربی، محی‌الدین، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صادر، بی‌تا.
  • ابن‌عربی، محی‌الدین، فصوص الحکم، تحقیق ابوالعلاء عفیفی، تهران، نشر الزهرا (س)، چاپ دوم، ۱۳۷۰ش.
  • ابن‌عربی، محی‌الدین، کتاب المعرفه، تحقیق محمد امین ابوجوهر، دمشق، دارالتکوین، چاپ اول، ۲۰۰۳م.
  • ابن‌فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق.
  • امام‌خمینی، سیدروح‌الله، آداب الصلاة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی، چاپ شانزدهم، ۱۳۸۸ش.
  • امام‌خمینی، سیدروح‌الله، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، قم، پاسدار اسلام، چاپ دوم، ۱۴۱۰ق.
  • امام‌خمینی، سیدروح‌الله، سرّ الصلاة (معراج السالکین و صلاة العارفین)، تهران، مؤسسه تنظیم…، چاپ سیزدهم، ۱۳۸۸ش.
  • امام‌خمینی، سیدروح‌الله، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم…، چاپ چهارم، ۱۳۸۸ش.
  • امام‌خمینی، سیدروح‌الله، شرح دعاء السحر، تهران، مؤسسه تنظیم…، چاپ چهارم، ۱۳۸۶ش.
  • امام‌خمینی، سیدروح‌الله، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه، تهران، مؤسسه تنظیم…، چاپ ششم، ۱۳۸۶ش.
  • امام‌خمینی، سیدروح‌الله، الطلب و الاراده، تهران، مؤسسه تنظیم…، چاپ چهارم، ۱۳۸۷ش.
  • انصاری، خواجه‌عبدالله، مجموعه رسائل فارسی، صد میدان، تحقیق محمدسرور مولایی، تهران، توس، چاپ دوم، ۱۳۷۷ش.
  • بیضاوی، عبدالله‌بن‌عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، انوار التنزیل و اسرار التأویل (تفسیر البیضاوی)، تحقیق محمد عبدالرحمن مرعشلی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.
  • تهانوی، محمد علی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تحقیق علی دحروج، لبنان، ناشرون، چاپ اول، ۱۹۹۶م.
  • جامی، عبدالرحمن، شرح فصوص الحکم، تحقیق عاصم ابراهیم الکیالی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.
  • جامی، عبدالرحمن، لوامع و لوایح، سه رساله در تصوف، تصحیح ایرج افشار، تهران، کتابخانه منوچهری، چاپ اول، ۱۳۶۰ش.
  • جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۷۰ش.
  • جرجانی، سیدشریف، شرح المواقف، تصحیح بدرالدین نعسانی، قم، شریف رضی، چاپ اول، ۱۳۲۵ق.
  • جندی، مؤیدالدین، شرح فصوص الحکم، تحقیق سیدجلال‌الدین آشتیانی، قم، بوستان کتاب، چاپ دوم، ۱۴۲۳ق.
  • رازی حنفی، احمدبن‌علی، شرح بدء الامالی، تحقیق ابوعمرو حسینی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
  • زبیدی، سیدمحمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، تصحیح علی هلالی و علی شیری، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
  • صدوق، محمدبن‌علی، الاعتقادات، قم، کنگره جهانی شیخ مفید، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.
  • صدوق، محمدبن‌علی، التوحید، تحقیق سیدهاشم حسینی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۹۸ق.
  • طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تصحیح سیداحمد حسینی اشکوری، تهران، مرتضوی، چاپ سوم، ۱۳۷۵ش.
  • فراهیدی، خلیل‌بن‌احمد، کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم، هجرت، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.
  • فناری، محمدبن‌حمزه، مصباح الانس بین المعقول و المشهود، تصحیح محمد خواجوی، تهران، مولی، چاپ اول، ۱۳۷۴ش.
  • فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی، تحقیق حسین اعلمی، تهران، صدر، چاپ دوم، ۱۴۱۵ق.
  • فیض کاشانی، ملامحسن، علم الیقین فی اصول الدین، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.
  • فیض کاشانی، ملامحسن، الوافی، تحقیق سیدضیاءالدین علامه، اصفهان، کتابخانه امیرالمؤمنین (ع)، چاپ اول، ۱۴۰۶ق.
  • قاضی‌سعید قمی، محمدبن‌محمد، شرح توحید الصدوق، تصحیح نجفقلی حبیبی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.
  • قونوی، صدرالدین، النصوص، تصحیح سیدجلال‌الدین آشتیانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، ۱۳۷۱ش.
  • قونوی، صدرالدین، النفحات الالهیه، تحقیق محمد خواجوی، تهران، مولی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
  • قیصری، داوودبن‌محمود، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلال‌الدین آشتیانی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۷۵ش.
  • کاشانی، عبدالرزاق، شرح فصوص الحکم، قم، بیدار، چاپ چهارم، ۱۳۷۰ش.
  • کاشانی، عبدالرزاق، مجموعه رسائل و مصنفات، تصحیح مجید هادی‌زاده، تهران، میراث مکتوب، چاپ دوم، ۱۳۸۰ش.
  • کلینی، محمدبن‌یعقوب، الکافی، تصحیح علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.
  • گنابادی، سلطان‌محمد، تفسیر بیان السعادة فی مقامات العباده، بیروت، اعلمی، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.
  • ملاصدرا، محمدبن‌ابراهیم، شرح اصول الکافی، تحقیق محمد خواجوی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۸۳ش.
  • میرداماد، محمدباقر، نبراس الضیاء و تسواء السواء فی شرح باب البداء و اثبات جدوی الدعاء، تصحیح حامد ناجی اصفهانی، قم ـ تهران، هجرت ـ میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۷۴ش.
  • هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، تصحیح ژوکوفسکی، تهران، طهوری، چاپ چهارم، ۱۳۷۵ش.

پیوند به بیرون